۱.
ظهور فرارشته آینده پژوهی پس از جنگ جهانی دوم، سبب کنار نهاده شدن غیب گویی و پیش گویی های پیامبرگونه شد. این فرارشته با وجود فرازوفرودهای گوناگون در طول دهه های اخیر، همواره سعی در ارائه گزاره هایی علمی درباره آینده داشته است. در این میان، رویکردها و مفاهیم مختلفی در عرصه آینده پژوهی تولید شده است که هریک با وجود برخی نقاط مشترک، دارای ویژگی ها و ممیزه هایی هستند. یکی از مهم ترین این مفاهیم، آینده نگاری راهبردی است. این مقاله در پی بررسی چیستی و چرایی این مفهوم است. در این راستا ابتدا به تعریف و تعیین جایگاه آینده نگاری راهبردی در آینده پژوهی پرداخته شده و سپس ماهیت میان رشته ای این مفهوم و مبانی معرفت شناسی آن، مورد تحلیل و واکاوی قرار گرفته است. یافته های این مقاله نشان می دهند که آینده نگاری راهبردی به عنوان یک میان رشته به مسیر روبه رشد خود ادامه می دهد و برخلاف برخی دیگر از رویکردهای آینده پژوهی با شکست و افول روبه رو نشده است. این میان رشته از نوعی عقلانیت درون پارادایمی برخوردار است و متناسب با ویژگی هایی که دارد، می تواند در زمینه های مختلف برنامه ریزی بلندمدت کشور، به ویژه در حوزه های اقتصادی، بسیار رهگشا و کارساز باشد. در پایان مقاله، پیشنهادهایی در راستای توجه و به کارگیری هرچه بیشتر آینده نگاری راهبردی در کشور ارائه شده است.
۲.
هدف پژوهش حاضر، تبیین پیش نیازها و سازوکار برنامه درسی میان رشته ای دانشگاهی به منظور تحقق معرفت جامع است. روش پژوهش این مقاله، توصیفی تحلیلی و استنتاجی بوده و در پی پاسخ به دو پرسش است؛ 1. پیش نیازهای برنامه درسی میان رشته ای دانشگاهی چیست؟ 2. سازوکار تحقق معرفت جامع حاصل از برنامه درسی میان رشته ای در آموزش عالی، چگونه است؟ یافته ها نشان داد که «عمده ترین پیش نیاز برنامه درسی میان رشته ای دانشگاهی، درک اهمیت میان رشته ای در راستای خودرهبرسازی یادگیرنده است». لازم است دست اندرکاران این حوزه دریابند که تقسیم موضوع ها به مواد درسی مجزا، برقراری ارتباط میان مفاهیم را دشوار می کند. رویکرد موضوع محور کنونی، سبب پرورش نیافتن مهارت های فکری سطح بالا و نیز بی توجهی به ابعاد بینشی و مهارتی یادگیری می شود. همچنین ازآنجاکه منظور از معرفت جامع، نوعی یادگیری است که دربردارنده هم زمان شناخت، بینش و مهارت باشد، بنابراین، برنامه درسی دانشگاهی باید به گونه ای باشد که فراگیران بتوانند به همه ابعاد معرفت جامع دست یابند. سازوکار میان رشته ای، درصدد فراهم کردن فرصت بحث و تفکر، آشنا کردن استادان با رویکرد های نوین تدریس، سنجش نیاز های محلی و ملی و مشاهده نتایج در محتوای برنامه درسی، و به کارگیری روش مناسب ارزشیابی از برنامه های درسی است. با بهره مندی از برنامه درسی میان رشته ای می توان به تحقق معرفت جامع که هدف والای دانشگاه است، کمک کرد.
۳.
فناوری سیستم اطلاعات جغرافیایی (GIS) بالغ بر 30 سال است که برای مطالعات باستان شناسی به کار می رود و به طور فزاینده ای درحال گسترش است. گسترش استفاده از این سیستم در باستان شناسی، نتیجه تکثیر و دردسترس بودن برنامه های نرم افزاری جغرافیایی، پیشرفت در فناوری رایانه و فراوان بودن داده های مکانی در زمینه باستان شناسی است. باستان شناسی ایران نیز از این قاعده مستثنا نبوده و در سال های اخیر بررسی ها و پایان نامه های زیادی بخشی از مطالعات خود را به این مقوله اختصاص داده اند. این مقاله با مروری بر ضرورت استفاده از نظریه های مکانی در باستان شناسی، به بررسی و نقد کاربرد این سیستم در باستان شناسی ایران می پردازد. پس از بررسی فعالیت های انجام شده مبتنی بر این سیستم در ایران که در دو حوزه چشم انداز و درون محوطه ای انجام شده است، مشخص شد که عدم آشنایی کامل باستان شناسان با قابلیت ها و امکانات این سیستم و توجیه نشدن کاربران آشنا با این سیستم که از دانش آموختگان رشته های جغرافیا بوده و درصدد کمک به باستان شناسان برآمده اند، ازجمله مهم ترین مشکلات بر سر راه کاربرد سیستم اطلاعات جغرافیایی در باستان شناسی ایران است؛ هرچند می توان عوامل دیگری چون دشواری ساخت مدل مکانی برای تمامی اشیا و شکل های متنوع به دست آمده از کاوش، به روزرسانی نشدن بانک های اطلاعاتی به دلیل طولانی بودن روند تفسیرهای باستان شناسی از کاوش تا آماده شدن برای چاپ، پیچیدگی مشاهده های باستان شناسی، تنوع زیاد ابزارها، مفاهیم و کارکردهای خاص، نقشه کشی و تجزیه و تحلیل تصویر، تنوع فرهنگی و منطقه ای، گاه نگاری و چارچوب های تاریخی، هزینه بر بودن و نبودن توافق در بین باستان شناسان ایرانی را نیز در این امر دخیل دانست.
۴.
هدف پژوهش حاضر، ترسیم پیشنهادهایی برای اهداف دانش پژوهی در علوم اجتماعی بر مبنای رئالیسم انتقادی و با نگاهی میان رشته ای است که با روش توصیفی استنتاجی انجام شده است. رئالیسم انتقادی با بینشی شناخت شناسانه به عنوان مبنایی درنظر گرفته می شود که پیشنهادهایی برای دانش پژوهی (آموزش، پژوهش، تلفیق و کاربرد) در علوم اجتماعی خواهد داشت. نتایج پژوهش نشان می دهد که رئالیسم انتقادی با تأکیدی که بر واقعیت های مستقل از ذهن و خاصیت انتقادپذیری دانش دارد، بر آموزشی رهاساز در علوم اجتماعی تأکید می کند. در حوزه پژوهش، رئالیسم انتقادی بر فلسفه و خودآگاهی فلسفی تأکید می کند و درنتیجه پژوهشگر علوم اجتماعی مفروضات پنهان و آشکار در پژوهش خود را بهتر فهم می کند. در عرصه تلفیق نیز تأکید بر فهم واقعیت در ابعاد گسترده است. این عرصه، عامل پیشرفت علوم را به اشتراک گذاری دانش در قلمروی وسیع می داند؛ ازاین رو علوم میان رشته ای را به رسمیت شناخته و از هر دانشی که قادر به تبیین بهتر لایه های پیچیده واقعیت باشد، استقبال می کند و سرانجام، در عرصه کاربرد، رئالیسم انتقادی توان بالقوه ای در کاربرد دانش با توجه به تلفیق علوم در حل مسائل اجتماعی دارد. دلیل این امر، نظریه پردازی به دور از تنگ نظری و درعین حال منطبق با واقعیت رئالیسم انتقادی است که با مؤلفه انتقادی بودن، دانش را به عرصه عمل نزدیک تر کرده است.
۵.
سنت گرایی به عنوان یکی از جریان های نیرومند فکری دنیای معاصر، از طریق نقد نشانه های دنیای جدید و نظام آموزشی و فرهنگی آن، خواهان ایجاد نظم جدیدی در عرصه فرهنگ، علم، و آموزش است. این جریان، به پشتوانه بهره مندی از یک سنت فکری فلسفی و عرفانی، توانسته است در دهه های اخیر ذهن های بسیاری را در کشورها و فرهنگ های مختلف متوجه خود کند. بر این اساس، بررسی برنامه های آموزشی و علمی موردنظر جریان سنت گرایی معاصر که در ایران بیش از هرکسی خود را مدیون اندیشه های سید حسین نصر می داند امری موجه است. در این مقاله تلاش می شود با توجه به نقدهای این جریان فکری، به ویژه سید حسین نصر، به محتوا و ساختار علوم جدید و نظام علمی هم سو با آن، پیشنهادهای جایگزین در رویکردی میان رشته ای به بحث گذاشته شود. ازاین رو به کمک نگاه میان رشته ای سنت گرایان در نقد دنیای معاصر ازیک سو و پیشنهاد جایگزین آن ها مبنی بر بازگشت به متافیزیک سنت و نه تنها دنیای گذشته از سوی دیگر، مجالی برای فهم کلیت این نظام اندیشگی که هم زمان از دانش هایی چون فلسفه، الهیات، عرفان، تاریخ، روان شناسی، هنر، سیاست و علوم دقیقه برخوردار است فراهم می شود. در هر دو وجه، سنت گرایان، فهم درست و دقیق متافیزیک سنت را، شرط هرگونه داوری و قضاوت درباره ضعف ها و تاریکی های عصر مدرن و ضرورت گذر از آن طرح کرده اند. در این نوشتار تلاش می کنیم آینده نظام علم را برمبنای نگاه انتقادی سید حسین نصر به نظام علمی موجود که در متافیزیک وارونه عصر مدرن ریشه دارد، معرفی و بررسی کنیم.
۶.
آیا هویت میراثی به جای مانده از گذشته است یا انتخابی برای آینده؟ در این پرسش، مفهوم «زمان» پیش فرض گرفته شده است. ازاین رو، تحلیل مفهوم زمان نقطه عزیمت ماست. زان پس به بررسی نسبت مفهوم زمان با نظریه اجتماعی می پردازیم و برمی نهیم که جامعه شناسی نه علم «زمان» بلکه علم «مکان» است. علم «زمان» اما «تاریخ» است که در روایت هگلی اش نسبتی وثیق با پارادایم فلسفه آگاهی دارد. این پارادایم، اجازه تأسیس جامعه شناسی را نمی داد چرا که جامعه شناسی نظریه کنش است نه نظریه آگاهی. از همین رو، تأسیس جامعه شناسی در پایانه های سده نوزدهم اروپایی مقارن است با بحران فلسفه آگاهی. کانون این بحران نیز مفهوم «سوژه» بود، سوژه ای که خود هم بنیاد فلسفه آگاهی مدرن بود و هم کانون جامعه مدرن. اما مارکس، نیچه و فروید طومار سوژه را درهم پیچیدند و بدین سان جامعه مدرن را به بحران درانداختند. تأسیس جامعه شناسی پاسخی بود به این بحران. این تأسیس چرخش گاهی است که در آن از گران باری و زیان باری «تمپوسنتریسم» آگاه گشتیم و بر سودمندی «توپوسنتریسم» انگشت نهادیم. پس از این بحث نظری، به برخی از نارسایی های تلقی زمان محور از «هویت» در علوم اجتماعی ایران اشاره می کنیم و نشان می دهیم که چگونه این نارسایی ها گرانبار از گذشته است و ازاین رو ناتوان از نگریستن به آینده. ریشه ناتوانی جامعه شناسی ایرانی در پردازش «نظریه کنش» را نیز در همین نارسایی ها جست وجو می کنیم. جامعه شناسی ایرانی برای برون رفت از این بن بست و گشودن افق هایی نو در سپهر نظریه و عمل اجتماعی، چاره ای جز دست شستن از تلقی هویت «به سان میراثی از گذشته»، و برگرفتن آن همچون «انتخابی برای آینده» ندارد. سرآخر درباره مفهومی از هویت «بخردانه» و نسبت آن با علوم اجتماعی سخن می گوییم. افزون بر اینها، وجه میان رشتگی این مقاله در بررسی نسبت علومی همچون جامعه شناسی و تاریخ در چشم اندازی فلسفی بر زمینه تحلیل مفهوم های زمان و مکان توضیح داده می شود.
۷.
مطابق با نظریه پیچیدگی در جهان شبکه ای و به هم پیوسته کنونی پیشران های متعددی در سیاستگذاری در توسعه علم و فنّاوری تأثیرگذارند. فهم روابط و چگونگی تأثیرگذاری این پیشران ها مستلزم به کارگیری رویکردی میان رشته ای است. بنابر این رویکرد، در این مقاله موضوع توسعه علم و فنّاوری در حوزه سیاستگذاری در فضای تعاملات سیاسی بین المللی بررسی می شود. دستیابی به جایگاه نخست علم و فنّاوری در منطقه جنوب غرب آسیا و نیز دستیابی به جایگاهی شایسته در جهان، نیازمند شناخت میان رشته ایِ کارکردها و تعامل میان کنشگران حوزه علم و فنّاوری از یکسو، و نظام دیپلماسی از سوی دیگر است. بر همین اساس، هدف اصلی این مقاله تبیین چگونگی تأثیرگذاری تعاملات سیاسی بین المللی و نظام دیپلماسی بر سیاست های مرتبط با توسعه علم و فنّاوری در جمهوری اسلامی ایران است. اتخاذ راهبرد تعامل هوشمندانه مبتنی بر دیپلماسی فعال برای حضور در نظام شبکه ای بین الملل راه دستیابی به توسعه است. راهبرد دیگر، ارتقای سطح توانمندی های علمی و فنّاورانه برای حفظ این حضور، در کنار گسترش تعاملات با سایر کنشگران نظام بین الملل با هدف تبدیل شدن به یکی از گره های اثرگذار در نظام جهانی شبکه ای است. مجموعه این راهبردها باعث می شود قدرت های بزرگ نتوانند برای حذف ایران از نظام شبکه ای اجماع کنند. از حیث مفهومی رویکرد حاکم بر مطالعه میان رشته ای و چارچوب نظری مورد استفاده مبتنی بر نظریه جامعه شبکه ای مانوئل کاستلز است. همزمان از نظریات جهانی شدن و نظام جهانی والرستین نیز استفاده شده است. روش گردآوری داده ها مطالعه کتابخانه ای و بررسی اسنادی است.