آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

رابطه دیالکتیکی هنر با پراکسیس خودش را در ضربه‏ای بروز می‏دهد که بر جامعه اعمال می‏کند، آن هنری که قادر است به لحاظ هنری [در امور اجتماعی [مداخله کند، ممکن است شک‏برانگیز باشد. تأثیر هنر، در نتیجه این واقعیت که هنر در روح مشارکت می‏کند، روحی که به نوبه خود در اثر هنری منعقد می‏شود، در تعیین تغییرات اجتماعی یاری‏رسان است، ولو به شکلی زیرزمینی و نامرئی، پیش شرطی برای این نوع مشارکت در روح است. نویسنده دلیلی قاطع برای آن که چرا آثار هنری، حداقل آنها که از تسلیم شدن به تبلیغات سرباز می‏زنند، فاقد تأثیر اجتماعی‏اند، چنین بیان می‏کند که این آثار باید آن ابزار ارتباطی‏ای را پس بزنندکه آنها را برای عامه‏ای بزرگ‏تر خوشایند می‏سازند. این آثار اگر چنین نکنند ملعبه‏هایی در دست نظام همه‏جانبه و همه‏گیر ارتباطات می‏شوند. ایشان هنر را بدان مفهوم عمل‏گرا می‏داند که شخص تجربه‏کننده هنر را به عنوان [موجود سیاسی واجد حیات [تعریف می‏کند: باورداشتنش به گام نهادن به بیرون از خویشتن.
وی اضافه می‏کند علاوه بر آن، هنر به شکلی عینی (ابژکتیو) عمل‏گرا است چرا که آگاهی را شکل و تعلیم می‏دهد و این‏گونه است که هنر از تبلیغات صریح و سرراست به دور می‏ماند. می‏توان به مفهوم نیازهای فرهنگی، هم به دلایل عمل‏گرایانه و هم به دلایل زیباشناختی ایراد گرفت. ایده‏ای که در پس، پشت اثر هنری است، نیت بر هم زدن متابولیسم درازروده و خسته‏کننده نیاز و فرونشاندن آن و از این طریق زیرپا گذاشتن آن نیازهایی‏اند که هنوز برآورده نشده مانده‏اند. هر نظریه مربوط به نیازها، چه زیباشناختی و چه جامعه‏شناختی، گریز زدن به آن چیزی است که اصطلاحا «تجربه زیسته شده» خوانده می‏شود، [گریز زدن به این مفهوم] از مد افتاده و معیوب؛ این نظریه، هم ارزی‏ای میان جوهر عینی‏تجربه زیسته شده ـ یعنی بیانی خام و عاطفی ـ و تجربه سوبژکتیو گیرنده هنر را پیش‏فرض می‏گیرد.
نویسنده رعشه را چنین تعریف می‏کند که رعشه، نقطه مقابل مفهوم رایج تجربه زیسته شده، به هیچ وجه ارضاء و تسکین جزءگرایانه نفس یا اگو نیست؛ در واقع [رعشه] اصلاً دل‏پذیر نیست؛ بلکه یادآور انحلال نفس است. با این حال نفس با چنین به لرزه درآمدنی از حدود و تناهی خویش آگاه می‏شود. بنابراین، تجربه رعشه، متضاد تزلزل نفس است؛ همان تزلزلی که صنعت فرهنگ‏سازی تبلیغش می‏کند. برای صنعت فرهنگ‏سازی، مفهوم رعشه چیزی جز حرف مفت نیست.
محصولات صنعت فرهنگ‏سازی (که عینا حتی از مصرف‏کنندگان‏شان نیز ولرم‏تر و استانداردشده‏ترند) همسان‏یابی را نشانه می‏روند، اما بخت را ببین که حتی به همین هدف میان‏مایه نیز دست نمی‏یابند. به هر تقدیر، این پرسش که صنعت فرهنگ‏سازی با مردم چه می‏کند، شاید بیش از حد خام باشد. شاید هم تأثیر صنعت فرهنگ‏سازی پرطول و تفصیل‏تر از آنی باشد که هر شکل خاصی از این پرسش پیش می‏کشد. آنچه [صنعت فرهنگ‏سازی [می‏کند، پر کردن زمان خالی یا تهی بیش‏تری است؛ آن چه می‏کند، حتی ایجاد آگاهی کاذب نیست، بلکه اثر کردن دردهای عظیم است تا همه چیز را چنان که هست، رها کنیم.

تبلیغات