از اصول گرایی تا کارآمدی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در ابتدا نویسنده اصولگرایی را چنین تعریف کرده است، اصولگرایی به معنی پایبندی به مبانی، ارزشها و احکام الاهی در همه فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی است و حتی در شرایطی که به نظر میرسد رعایت اصول و ارزشها، به تأمین منافع مادی و دنیوی جامعه یا حکومت لطمهای وارد میسازد، «التزام به اصول» بر «رعایت منافع» ترجیح داده شود. اصولگرایی هرگز به معنی جمود، لجبازی و بیتوجهی به شرایط و عدم استفاده از تجارب نیست؛ بلکه به معنی التزام حقیقی به آرمانها، مبانی، ارزشها و استواری و پایداری برای استقرار و دفاع از راه و روش حق در برابر باطل است.
اصولگرایی به این معنی، لازمه دینداری و در عرصه حکومت و سیاست، جوهره حکومت ولایی است. دوره کوتاه زمامداری امیرالمؤمنین علیهالسلام ، نمونه عینی اصولگرایی در عرصه حکومت و سیاست است که آن حضرت در عین رعایت مصالح اسلام و جامعه اسلامی، حتی یک قدم از التزام به اصول، ارزشها و احکام الاهی عقب نشینی نکرد و هیچ گاه برای رسیدن به اغراض و اهداف دنیایی و مادی، روشها و راهکارهای سازش کارانه و مزدورانه را نپذیرفت.
نویسنده، کارآمدی را امری نسبی و ارزشی دانسته و چارچوبهای ارزشی در ارزیابی کارآمدی را نیز کاملاً مؤثر میداند. به نظر وی در سنجش و ارزیابی حکومت و رهبری ولایی، باید مراقب باشیم که خلط و مغالطه در داوری ما وارد نشود. اگر شاخصها و معیارهای کارآمدی رهبری ولایی را بر مبنای اصول، آرمانها و ارزشهای حکومت دینی و اندیشه ناب اسلامی استخراج و استنباط کنیم و به شاخصهای برآمده از نگاه دنیوی صرف به سیاست و قدرت و حکومت اکتفا نماییم، هرگز اصولگرایی را مانعی برای کارآمدی رهبری ولایی تلقی نمیکنیم و فراتر از آن، اساسا اصولگرایی را به معنای درست، دقیق و کامل آن، زمینهساز و عامل مهم کارآمدی رهبری ولایی خواهیم دانست.
ایشان با استفاده از روایات مشخص میکند با اینکه بر اساس اعتقادها حضرت علی علیهالسلام از جانب خداوند منصوب شدهاند، اما به هر حال امت نیز موظفند با پذیرش خویش همان انتصاب الاهی را جنبه عینی ببخشد و اگر تمرد کردند، اما منصوب الاهی معذور است و امت متخلف و متمرد، سزای کار خود را خواهند دید. در اینجا نویسنده در زمینه نقش مردم در تعیین «ولی فقیه» میپردازد و چنین میگوید، با فرض اینکه در عصر غیبت امام زمان(عج) ولایت امر و امامت امت به عهده فقیه عادل میباشد.
مهمترین نظریهای که در چگونگی تعیین «ولی فقیه» و نقش مردم در این رابطه بین علما مطرح میباشد این است که، فقهای جامع الشرایط به واسطه نصب عام از سوی ائمه اطهار علیهالسلام جهت ولایت بر امت منصوب شدهاند، لذا هر فقیهی که قیام به امر نموده و حکومت را به دست گرفت، او ولی امر مسلمین است چه مردم رأی دهند و چه مردم رأی ندهند. منتهی پذیرش مردم و اظهار اطاعت از این فقیهی که نبض امر را به دست گرفته است، برای تحقق عینی ولایت او لازم است. یعنی نقش مردم بر طبق این نظریه همانند نقشی است که در زمینه ولایت امام معصوم علیهالسلام مطرح است. نویسنده بر اساس این نظریه به نتایج زیر رسیده است:
1. تا اکثریت مردم و یا خبرگان منتخب مردم، فقیهی را جهت رهبری نپذیرند هر چند که آن فقیه از صلاحیتهای لازم نیز برخوردار باشد، عملاً نخواهد توانست که در رأس حکومت اسلامی قرار بگیرد. یعنی ولایت او بالفعل نخواهد بود.
2. مردم در چارچوب ضوابط و شرایط معتبر اسلامی موظفند در فرض وجود فقهای متعدد واجد شرایط یکی از آنان را برای رهبری انتخاب نمایند، و باید توجه داشت که رأی مردم تنها در صورتی ارزش خواهد داشت که، طبق حکم خدا و اسلام و ارزشهای الاهی باشد.
3. به هر حال در صورتی که فقیه واجدالشرایطی در رأس حکومت اسلامی قرار گرفت، این فقیه ولایت امر و امامت امت و همه مسؤلیتهای ناشی از آن را برعهده خواهد داشت. پس بهطور خلاصه میتوان گفت؛ نقش مردم در تحقق عینی ولایت برای «فقیه» از اساسیترین نقشهاست و تا اکثریت آنان رهبری یک فقیه عادل را نپذیرند او هرگز نمیتواند حاکمیت بالفعل داشته باشد.
به نظر نویسنده معمولاً اشکال «دیکتاتوری در نظام ولایت فقیه» از سوی کسانی مطرح میگردد که یا به کلی با حاکمیت اسلام بر جوامع بشری مخالفند و یا به این مسأله چندان اعتقاد راسخی ندارند. یعنی اگر هم حکومت را با چاشنی مسائل اسلامی مطرح نمایند باید دانست که به هر حال کعبه آمال و الگوی اصلی آنان برای حکومت، همان دموکراسی غربی است. بیشک این شخصیت فقیه و مقام فقاهت است که دارای ولایت است. مادامی که این شخصیت با شرایط خاص خودش باقی است، شخص نیز صاحب مقام خواهد بود. زیراولایت فقیه در حقیقت مظهر اجرایی ولایت خداست. و ولایت و حاکمیت خداوند سبحان نیز در عصر غیبت امام زمان(عج) با شرایط ویژهای همراه است که در هر مقطع زمانی به مصداق مناسب آن تعلق میگیرد، لذا اعتبار مربوط به شخص خاص نیست؛ بلکه مربوط است به شخصیت ویژه. بنابراین همان گونه که هیچ کس نمیتواند مدعی شود که حاکمیت و سلطه خداوند موجب دیکتاتوری است، ادعای دیکتاتوری ولایت فقیه نیز بیمورد است.
در پایان نویسنده حکومت اسلامی، حتی «ولی فقیه» را با تمامی قدرت و اختیارات خویش تابع قانون مکتب انسان ساز اسلامی میداند و هیچ کس نمیتواند مدعی باشد که، حتی یک قانون از قوانین ستم سوز اسلام، زمینه ساز کوچکترین ظلم به افراد و استبداد و دیکتاتوری است.
اصولگرایی به این معنی، لازمه دینداری و در عرصه حکومت و سیاست، جوهره حکومت ولایی است. دوره کوتاه زمامداری امیرالمؤمنین علیهالسلام ، نمونه عینی اصولگرایی در عرصه حکومت و سیاست است که آن حضرت در عین رعایت مصالح اسلام و جامعه اسلامی، حتی یک قدم از التزام به اصول، ارزشها و احکام الاهی عقب نشینی نکرد و هیچ گاه برای رسیدن به اغراض و اهداف دنیایی و مادی، روشها و راهکارهای سازش کارانه و مزدورانه را نپذیرفت.
نویسنده، کارآمدی را امری نسبی و ارزشی دانسته و چارچوبهای ارزشی در ارزیابی کارآمدی را نیز کاملاً مؤثر میداند. به نظر وی در سنجش و ارزیابی حکومت و رهبری ولایی، باید مراقب باشیم که خلط و مغالطه در داوری ما وارد نشود. اگر شاخصها و معیارهای کارآمدی رهبری ولایی را بر مبنای اصول، آرمانها و ارزشهای حکومت دینی و اندیشه ناب اسلامی استخراج و استنباط کنیم و به شاخصهای برآمده از نگاه دنیوی صرف به سیاست و قدرت و حکومت اکتفا نماییم، هرگز اصولگرایی را مانعی برای کارآمدی رهبری ولایی تلقی نمیکنیم و فراتر از آن، اساسا اصولگرایی را به معنای درست، دقیق و کامل آن، زمینهساز و عامل مهم کارآمدی رهبری ولایی خواهیم دانست.
ایشان با استفاده از روایات مشخص میکند با اینکه بر اساس اعتقادها حضرت علی علیهالسلام از جانب خداوند منصوب شدهاند، اما به هر حال امت نیز موظفند با پذیرش خویش همان انتصاب الاهی را جنبه عینی ببخشد و اگر تمرد کردند، اما منصوب الاهی معذور است و امت متخلف و متمرد، سزای کار خود را خواهند دید. در اینجا نویسنده در زمینه نقش مردم در تعیین «ولی فقیه» میپردازد و چنین میگوید، با فرض اینکه در عصر غیبت امام زمان(عج) ولایت امر و امامت امت به عهده فقیه عادل میباشد.
مهمترین نظریهای که در چگونگی تعیین «ولی فقیه» و نقش مردم در این رابطه بین علما مطرح میباشد این است که، فقهای جامع الشرایط به واسطه نصب عام از سوی ائمه اطهار علیهالسلام جهت ولایت بر امت منصوب شدهاند، لذا هر فقیهی که قیام به امر نموده و حکومت را به دست گرفت، او ولی امر مسلمین است چه مردم رأی دهند و چه مردم رأی ندهند. منتهی پذیرش مردم و اظهار اطاعت از این فقیهی که نبض امر را به دست گرفته است، برای تحقق عینی ولایت او لازم است. یعنی نقش مردم بر طبق این نظریه همانند نقشی است که در زمینه ولایت امام معصوم علیهالسلام مطرح است. نویسنده بر اساس این نظریه به نتایج زیر رسیده است:
1. تا اکثریت مردم و یا خبرگان منتخب مردم، فقیهی را جهت رهبری نپذیرند هر چند که آن فقیه از صلاحیتهای لازم نیز برخوردار باشد، عملاً نخواهد توانست که در رأس حکومت اسلامی قرار بگیرد. یعنی ولایت او بالفعل نخواهد بود.
2. مردم در چارچوب ضوابط و شرایط معتبر اسلامی موظفند در فرض وجود فقهای متعدد واجد شرایط یکی از آنان را برای رهبری انتخاب نمایند، و باید توجه داشت که رأی مردم تنها در صورتی ارزش خواهد داشت که، طبق حکم خدا و اسلام و ارزشهای الاهی باشد.
3. به هر حال در صورتی که فقیه واجدالشرایطی در رأس حکومت اسلامی قرار گرفت، این فقیه ولایت امر و امامت امت و همه مسؤلیتهای ناشی از آن را برعهده خواهد داشت. پس بهطور خلاصه میتوان گفت؛ نقش مردم در تحقق عینی ولایت برای «فقیه» از اساسیترین نقشهاست و تا اکثریت آنان رهبری یک فقیه عادل را نپذیرند او هرگز نمیتواند حاکمیت بالفعل داشته باشد.
به نظر نویسنده معمولاً اشکال «دیکتاتوری در نظام ولایت فقیه» از سوی کسانی مطرح میگردد که یا به کلی با حاکمیت اسلام بر جوامع بشری مخالفند و یا به این مسأله چندان اعتقاد راسخی ندارند. یعنی اگر هم حکومت را با چاشنی مسائل اسلامی مطرح نمایند باید دانست که به هر حال کعبه آمال و الگوی اصلی آنان برای حکومت، همان دموکراسی غربی است. بیشک این شخصیت فقیه و مقام فقاهت است که دارای ولایت است. مادامی که این شخصیت با شرایط خاص خودش باقی است، شخص نیز صاحب مقام خواهد بود. زیراولایت فقیه در حقیقت مظهر اجرایی ولایت خداست. و ولایت و حاکمیت خداوند سبحان نیز در عصر غیبت امام زمان(عج) با شرایط ویژهای همراه است که در هر مقطع زمانی به مصداق مناسب آن تعلق میگیرد، لذا اعتبار مربوط به شخص خاص نیست؛ بلکه مربوط است به شخصیت ویژه. بنابراین همان گونه که هیچ کس نمیتواند مدعی شود که حاکمیت و سلطه خداوند موجب دیکتاتوری است، ادعای دیکتاتوری ولایت فقیه نیز بیمورد است.
در پایان نویسنده حکومت اسلامی، حتی «ولی فقیه» را با تمامی قدرت و اختیارات خویش تابع قانون مکتب انسان ساز اسلامی میداند و هیچ کس نمیتواند مدعی باشد که، حتی یک قانون از قوانین ستم سوز اسلام، زمینه ساز کوچکترین ظلم به افراد و استبداد و دیکتاتوری است.