روشن فکران و توده ها
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در صدد نقد و بررسی رابطه روشنفکران و تودههای مردم است وی در پاسخ به این پرسش که چرا روشنفکران جهان سومی نتوانستهاند مانند الگوهای غربیشان راهبر تودهها باشند و فاقد عملکرد غنابخش اجتماعی و پالودهسازی ارزشی هستند؛ معتقد است خودمحوری روشنفکران و جدایی بین گفته و عمل آنان موجب این جدایی اجتماعی شده است آنان بر خلاف مباحث انتزاعیشان در فعالیتهای اجتماعی خود کوچکترین توجهی به ارزشهای متعالی که شعارش را میدهند ندارند و آنها را معیاری برای رفتارهای خود قرار نمیدهند بلکه وسیله بهرهبرداری مادی خویش قرار میدهند.متن
نویسنده مسئله را اینگونه طرح میکند که در جهان سوم شاهد رخت بستن نمادهای اخلاقی، ارزشهای متعالی، باورهای انسانی و سرمایههای اجتماعی از فرهنگ عملیاتی و به حاشیه رفتن آنها هستیم، بهرغم اینکه افراد بهرهمند از تحصیلات عالیه رشد بیسابقهای را در این کشورها نشان میدهد. در مقابل در جوامع برخوردار از توسعه انسانی گسترش تحصیلات در تلطیف فرهنگی و انسانی کردن حیات، تأثیرات گستردهای دارد و به همین دلیل روشنفکران آنها جایگاه ویژهای دارند درحالیکه روشنفکران جهان سومی فاقد عملکرد غنابخش اجتماعی و پالودهسازی ارزشها هستند. آنان میبایست در قالب مفاهیم انتزاعی متعالی همچون آزادی، عدالت، برابری، تعهد اجتماعی و روابط اجتماعی را به گونهای تفسیر کنند که در نهایت انسانیترین، عادلانهترین و دموکراتترین روابط را بتوانند توصیه کنند؛ یعنی به مفاهیم انتزاعی هویت اجتماعی داده و آنرا به بافت اجتماع تزریق کنند و تودهها را به مقام شهروندی ارتقاء دهند به طور کلی تعالی اجتماعی را به وجود آورند. عملکرد روشنفکران جهان سومی خلاف این رسالت بوده است. زیرا ایشان این مفاهیم را معیاری برای رفتارهای خود قرار نمیدهند چرا که فاقد اعتقاد ادراکی نسبت به این مفاهیم هستند.
این روشنفکران مفاهیم آزادی، برابری، دموکراسی و... را به کار میبرند تا فرصتهای اقتصادی و پرستیژ حکومتی را نصیب خود کنند و لذا به شدت منفعتطلب و غیر قابل پیشبینیاند و ناچارند که به مراکز قدرت و ثروت اتصال پیدا کنند.
در جوامعی که تعالی تودهها ملاک عملکرد روشنفکران است اینان تابع فرصتها نیستند بلکه تابع اعتقادات و ارزشهای فرهیخته هستند بدین روی است که میتوان به گفتار آنان باور داشت ولی در کشورهای جهان سوم، تودهها با آگاهی کامل از ماهیت خودمحور روشنفکران به مفاهیم مطرح شده از سوی آنان با دیده تردید مینگرند و هیچ پیوند اجتماعی بین آنها به وجود نمیآید. تودهها مترصد تعالی انسانی و روشنفکران مترصد فرصتهای ترقی هستند بنابراین، باید جدایی اجتماعی روشنفکران و تودهها را نتیجه عملکرد «فرهیختگان خودمحور» قلمداد کرد.
اشاره
ما نیز با نگارنده همعقیده هستیم که خودمحوری فرهیختگان تودهها را از آنان و آنها را از تودهها جدا میکند. در جامعه ما نیز آنهایی که ایشان روشنفکر میخواند در طول تاریخ معاصر چنین عملکردی داشتهاند برگ برگ تاریخ شاهد جدایی آنها از ملّت و وابستگیشان به بیگانه بوده است. و اما نکته اساسی که باید متذکر شد این است که با تلقی ایشان از فرهیختگان و در نهایت روشنفکر موافق نیستیم؛ زیرا محدود و منحصر کردن فرهیختگان و روشنفکران به تحصیلکردگان دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی و از فرنگ برگشتگان و سفرهنشینان فرهنگ غرب خالی از محدودنگری نیست. غفلت از فرهیختگان بزرگ و والا مقامی که خارج از این گروه به رشد و بلوغ رسیدهاند و راهبر تودهها بودهاند اگر نگوییم تنگنظری لااقل کمتوجهی بس عظیمی است. فرهیختگانی که گرچه برخی از جمله نویسنده، اصطلاح روشنفکر را به آنها اطلاق نمیکنند اما اگر با دید باز بنگریم حقیقتا از مصادیق بارز روشنفکری هستند. اینان بر خلاف مدعای نویسنده که جامعه ایرانی را مانند همه کشورهای جهان سوم نازا و فاقد جوهره داشتن و پرورش روشنفکر میداند در دامن همین جامعه و از دل میراث علمی و فرهنگی آن رشد کرده و بالیدهاند. در تاریخ معاصر ایران به فرهیختگانی مانند سید جمالالدین اسدآبادی، میزای نائینی، شهید مطهری، شهید بهشتی و امام خمینی قدسسره و به طور کلی روحانیون پیشرو برمیخوریم که اگر ندای عدالتی برخاسته، از گلوی آنها بوده و اگر نهال آزادی غرس شده و بارور گردیده است به دست آنها و با خون آنها بوده است. هیچ حرکت و جنبش تعالیبخش و رهاییبخشی در تاریخ معاصر سراغ نداریم که این فرهیختگان رهبر و جلودار آن نبوده باشند. روشنگریها و جانفشانیهای آنها و پذیرش و همراهی و همدلی تودهها جامعه را در راه تلطیف فرهنگی و انسانی کردن حیات فردی و اجتماعی انداخته است.
این روشنفکران مفاهیم آزادی، برابری، دموکراسی و... را به کار میبرند تا فرصتهای اقتصادی و پرستیژ حکومتی را نصیب خود کنند و لذا به شدت منفعتطلب و غیر قابل پیشبینیاند و ناچارند که به مراکز قدرت و ثروت اتصال پیدا کنند.
در جوامعی که تعالی تودهها ملاک عملکرد روشنفکران است اینان تابع فرصتها نیستند بلکه تابع اعتقادات و ارزشهای فرهیخته هستند بدین روی است که میتوان به گفتار آنان باور داشت ولی در کشورهای جهان سوم، تودهها با آگاهی کامل از ماهیت خودمحور روشنفکران به مفاهیم مطرح شده از سوی آنان با دیده تردید مینگرند و هیچ پیوند اجتماعی بین آنها به وجود نمیآید. تودهها مترصد تعالی انسانی و روشنفکران مترصد فرصتهای ترقی هستند بنابراین، باید جدایی اجتماعی روشنفکران و تودهها را نتیجه عملکرد «فرهیختگان خودمحور» قلمداد کرد.
اشاره
ما نیز با نگارنده همعقیده هستیم که خودمحوری فرهیختگان تودهها را از آنان و آنها را از تودهها جدا میکند. در جامعه ما نیز آنهایی که ایشان روشنفکر میخواند در طول تاریخ معاصر چنین عملکردی داشتهاند برگ برگ تاریخ شاهد جدایی آنها از ملّت و وابستگیشان به بیگانه بوده است. و اما نکته اساسی که باید متذکر شد این است که با تلقی ایشان از فرهیختگان و در نهایت روشنفکر موافق نیستیم؛ زیرا محدود و منحصر کردن فرهیختگان و روشنفکران به تحصیلکردگان دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی و از فرنگ برگشتگان و سفرهنشینان فرهنگ غرب خالی از محدودنگری نیست. غفلت از فرهیختگان بزرگ و والا مقامی که خارج از این گروه به رشد و بلوغ رسیدهاند و راهبر تودهها بودهاند اگر نگوییم تنگنظری لااقل کمتوجهی بس عظیمی است. فرهیختگانی که گرچه برخی از جمله نویسنده، اصطلاح روشنفکر را به آنها اطلاق نمیکنند اما اگر با دید باز بنگریم حقیقتا از مصادیق بارز روشنفکری هستند. اینان بر خلاف مدعای نویسنده که جامعه ایرانی را مانند همه کشورهای جهان سوم نازا و فاقد جوهره داشتن و پرورش روشنفکر میداند در دامن همین جامعه و از دل میراث علمی و فرهنگی آن رشد کرده و بالیدهاند. در تاریخ معاصر ایران به فرهیختگانی مانند سید جمالالدین اسدآبادی، میزای نائینی، شهید مطهری، شهید بهشتی و امام خمینی قدسسره و به طور کلی روحانیون پیشرو برمیخوریم که اگر ندای عدالتی برخاسته، از گلوی آنها بوده و اگر نهال آزادی غرس شده و بارور گردیده است به دست آنها و با خون آنها بوده است. هیچ حرکت و جنبش تعالیبخش و رهاییبخشی در تاریخ معاصر سراغ نداریم که این فرهیختگان رهبر و جلودار آن نبوده باشند. روشنگریها و جانفشانیهای آنها و پذیرش و همراهی و همدلی تودهها جامعه را در راه تلطیف فرهنگی و انسانی کردن حیات فردی و اجتماعی انداخته است.