آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده در صدد نقد و بررسی رابطه روشن‏فکران و توده‏های مردم است وی در پاسخ به این پرسش که چرا روشن‏فکران جهان سومی نتوانسته‏اند مانند الگوهای غربی‏شان راهبر توده‏ها باشند و فاقد عملکرد غنابخش اجتماعی و پالوده‏سازی ارزشی هستند؛ معتقد است خودمحوری روشن‏فکران و جدایی بین گفته و عمل آنان موجب این جدایی اجتماعی شده است آنان بر خلاف مباحث انتزاعی‏شان در فعالیت‏های اجتماعی خود کوچک‏ترین توجهی به ارزش‏های متعالی که شعارش را می‏دهند ندارند و آنها را معیاری برای رفتارهای خود قرار نمی‏دهند بلکه وسیله بهره‏برداری مادی خویش قرار می‏دهند.

متن

نویسنده مسئله را این‏گونه طرح می‏کند که در جهان سوم شاهد رخت بستن نمادهای اخلاقی، ارزش‏های متعالی، باورهای انسانی و سرمایه‏های اجتماعی از فرهنگ عملیاتی و به حاشیه رفتن آنها هستیم، به‏رغم اینکه افراد بهره‏مند از تحصیلات عالیه رشد بی‏سابقه‏ای را در این کشورها نشان می‏دهد. در مقابل در جوامع برخوردار از توسعه انسانی گسترش تحصیلات در تلطیف فرهنگی و انسانی کردن حیات، تأثیرات گسترده‏ای دارد و به همین دلیل روشن‏فکران آنها جایگاه ویژه‏ای دارند درحالی‏که روشن‏فکران جهان سومی فاقد عملکرد غنابخش اجتماعی و پالوده‏سازی ارزش‏ها هستند. آنان می‏بایست در قالب مفاهیم انتزاعی متعالی همچون آزادی، عدالت، برابری، تعهد اجتماعی و روابط اجتماعی را به گونه‏ای تفسیر کنند که در نهایت انسانی‏ترین، عادلانه‏ترین و دموکرات‏ترین روابط را بتوانند توصیه کنند؛ یعنی به مفاهیم انتزاعی هویت اجتماعی داده و آن‏را به بافت اجتماع تزریق کنند و توده‏ها را به مقام شهروندی ارتقاء دهند به طور کلی تعالی اجتماعی را به وجود آورند. عملکرد روشن‏فکران جهان سومی خلاف این رسالت بوده است. زیرا ایشان این مفاهیم را معیاری برای رفتارهای خود قرار نمی‏دهند چرا که فاقد اعتقاد ادراکی نسبت به این مفاهیم هستند.
این روشن‏فکران مفاهیم آزادی، برابری، دموکراسی و... را به کار می‏برند تا فرصت‏های اقتصادی و پرستیژ حکومتی را نصیب خود کنند و لذا به شدت منفعت‏طلب و غیر قابل پیش‏بینی‏اند و ناچارند که به مراکز قدرت و ثروت اتصال پیدا کنند.
در جوامعی که تعالی توده‏ها ملاک عملکرد روشن‏فکران است اینان تابع فرصت‏ها نیستند بلکه تابع اعتقادات و ارزش‏های فرهیخته هستند بدین روی است که می‏توان به گفتار آنان باور داشت ولی در کشورهای جهان سوم، توده‏ها با آگاهی کامل از ماهیت خودمحور روشن‏فکران به مفاهیم مطرح شده از سوی آنان با دیده تردید می‏نگرند و هیچ پیوند اجتماعی بین آنها به وجود نمی‏آید. توده‏ها مترصد تعالی انسانی و روشن‏فکران مترصد فرصت‏های ترقی هستند بنابراین، باید جدایی اجتماعی روشن‏فکران و توده‏ها را نتیجه عملکرد «فرهیختگان خودمحور» قلمداد کرد.
اشاره
ما نیز با نگارنده هم‏عقیده هستیم که خودمحوری فرهیختگان توده‏ها را از آنان و آنها را از توده‏ها جدا می‏کند. در جامعه ما نیز آنهایی که ایشان روشن‏فکر می‏خواند در طول تاریخ معاصر چنین عملکردی داشته‏اند برگ برگ تاریخ شاهد جدایی آنها از ملّت و وابستگی‏شان به بیگانه بوده است. و اما نکته اساسی که باید متذکر شد این است که با تلقی ایشان از فرهیختگان و در نهایت روشن‏فکر موافق نیستیم؛ زیرا محدود و منحصر کردن فرهیختگان و روشن‏فکران به تحصیل‏کردگان دانشگاه‏ها و مؤسسات آموزش عالی و از فرنگ برگشتگان و سفره‏نشینان فرهنگ غرب خالی از محدودنگری نیست. غفلت از فرهیختگان بزرگ و والا مقامی که خارج از این گروه به رشد و بلوغ رسیده‏اند و راهبر توده‏ها بوده‏اند اگر نگوییم تنگ‏نظری لااقل کم‏توجهی بس عظیمی است. فرهیختگانی که گرچه برخی از جمله نویسنده، اصطلاح روشن‏فکر را به آنها اطلاق نمی‏کنند اما اگر با دید باز بنگریم حقیقتا از مصادیق بارز روشن‏فکری هستند. اینان بر خلاف مدعای نویسنده که جامعه ایرانی را مانند همه کشورهای جهان سوم نازا و فاقد جوهره داشتن و پرورش روشن‏فکر می‏داند در دامن همین جامعه و از دل میراث علمی و فرهنگی آن رشد کرده و بالیده‏اند. در تاریخ معاصر ایران به فرهیختگانی مانند سید جمال‏الدین اسدآبادی، میزای نائینی، شهید مطهری، شهید بهشتی و امام خمینی قدس‏سره و به طور کلی روحانیون پیشرو برمی‏خوریم که اگر ندای عدالتی برخاسته، از گلوی آنها بوده و اگر نهال آزادی غرس شده و بارور گردیده است به دست آنها و با خون آنها بوده است. هیچ حرکت و جنبش تعالی‏بخش و رهایی‏بخشی در تاریخ معاصر سراغ نداریم که این فرهیختگان رهبر و جلودار آن نبوده باشند. روشنگری‏ها و جان‏فشانی‏های آنها و پذیرش و همراهی و همدلی توده‏ها جامعه را در راه تلطیف فرهنگی و انسانی کردن حیات فردی و اجتماعی انداخته است.

تبلیغات