خشونت نسبت به زنان از منظر دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آیةاللّه موسوی بجنوردی در این مقاله، طبع و عقل بشری را بدون هیچ قید و شرطی ملاک سنجش احکام شرع قرار داده و هر آنچه که با این دو مخالف باشد را ـ حتی آیات صریح و روایات صحیح ـ مردود و یا قابل تأویل و تخصیص دانسته است. با این میزان بدون بررسی ادله شرعی مواردی از قبیل ازدواج دختر نابالغ به اذن ولی و ختنه دختران را مصداق خشونت میداند. وی خشونت نبودن جزائیات اسلام را بدین گونه توجیه کرده است که اسلام با طرح قاعده «ادرئوا الحدود بالشبهات» و «توبه» و مانند آن، در حقیقت در صدد اجرای جزائیات نیست تا خشونت تلقی شود و هدف اسلام از تشریع آنها بازدارندگی و اصلاح است. وی در پایان گزارشی از عملکرد سازمان ملل در رفع خشونت علیه زنان ارائه داده و مفاد اعلامیه رفع خشونت علیه زنان را آورده است.متن
خشونت موافق طبع انسان نیست؛ یعنی طبعِ انسان متعارف نمیتواند امر خشن را بپذیرد و از آن تنفر دارد. حقوق وضعی نیز ریشه در حقوق طبیعی دارد؛ یعنی هر امر منافی با طبع انسانی هرگز در شریعت امضا نمیشود. شریعت چیزی را امضا میکند که قبل از تشریع، امر نیکویی است و چیزی را ممنوع میکند که فعل ناپسند باشد. پس به تعبیر متکلمان، ما قائل به حسن و قبح عقلی هستیم؛ به عبارت دیگر افعال دارای ارزشهای ذاتی هستند و نیکو بودن فعل محصول شرع و قانون نیست. در مقابل این نظر به عقیده اشاعره، نیکویی و ناپسندی امری است که شرع میگوید بکن یا مکن. به هر حال به نظر شیعه، شریعت دنباله رو حسن و قبح افعال است؛ یعنی نیکو و ناپسند بودن افعال علت تشریع است و لذا میگویند که: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع»؛ یعنی هرآنچه عقل عملی ناپسند بپندارد، شرع میگوید مکن. این اصلی است که ما به آن اعتقاد داریم.
بنابراین از آنجا که خشونت نزد عقل یک امر ناپسند تلقی میشود، اسلام نیز آن را نمیپذیرد؛ چه نسبت به زن و چه نسبت به مرد و بهطور قطع باید گفت که اسلام هیچوقت قبحی را که موجب خشونت باشد یا حرفی که نتیجه آن خشونت باشد، قبول نمیکند. اسلام دین فطرت است و تمام احکام اسلام بر اساس فطرت است. فطرت قوهای است که خداوند تعالی به انسان داده تا بهوسیله آن بتواند به واقعیت اشیا برسد. در مناجات امیرالمؤمنین علیهالسلام آمده است: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»؛ یعنی خداوندا، واقعیتها را چنانکه هست به من نشان بده. خداوند بهترین راهنماها را به بشر اعطا کرده است؛ مانند عقل که رسول باطنی است و فطرت که بزرگترین راهنمای تکوینی انسان است.
امروزه مواردی چون ازدواج دختر یک ساله یا دو ساله به اذن ولی را خشونت تلقی میکنند. در این قبیل موارد باید به یاد داشت که آنچه در فقه اسلام است، ملازمه با دین اسلام ندارد.
گفتیم که حقوق وضعی تابع حقوق طبیعی است وتشریع تابع تکوین است. پس به هر دلیلی که خشونت علیه انسان ناپسند است، (حال آن انسان مذکر باشد یا مؤنث)، به یک اندازه برای هر دو جنس امری ناپسند است. گفتهاند که مواردی در قانون داریم که خشونت تلقی میشود؛ اما در مصادیق قانونگذاری نباید از یک نکته غافل شد و آن حکم عقل است. حکم عقل هم مانند سنت جزء مصادیق تشریع میباشد؛ یعنی چنانچه روایتی دیدیم که برخلاف حکم عقل است، نمیتوانیم به آن روایت عمل کنیم و چنانچه آیه قرآن بود، باید آن آیه را تأویل کنیم و بگوییم مقصود از آن چیست؛ زیرا حکم عقل قابل تخصیص نیست عقل از واقعیتهای هستی بحث میکند و این قابل تخصیص نیست؛ ولی حکم شرع قابل تخصیص است، چون وضعی است. پس بایست هر حکم را با عقل سنجید و بررسی کرد که آیا مطابق حکم عقل است یا خیر؟ اگر نبود، آن را باید کنار گذاشت.
در بحث جزائیات، مواردی هست که برخی آنها را از مصادیق خشونت به حساب میآورند، حال آنکه در مقابل، در همین مبحث قواعد دیگری داریم که نادیده گرفته میشود. در حقوق جزای اسلام قاعده «ادرئوا الحدود بالشبهات» داریم؛ یعنی اگر برای قاضی شبهه ایجاد شد، شبهه موضوعی یا مفهومی، قاضی حق رأی ندارد. مسئله دیگر توبه است. توبه نیز کیفر مثبت به شمار میرود که هدف از آن سالمسازی انسان است. در قرآن در برخی موارد پس از ذکرحکم مجازات، توبه کنندگان را مستثنی میکند. برای مثال خاطر نشان میکند: «إلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ» یا «إنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فی اْلأَرْضِ فَسادًا»(1) یعنی اگر قبل از اینکه دستگیر شود، توبه کند، حتی چنانچه جرمی مرتکب شده باشد، حکم وی فرق میکند. حال اگر توبه و قاعده «ادرئوا الحدود بالشبهات» را کنار حقوق جزای اسلام بگذاریم، درمییابیم که جزای ما خشن نیست.
پیشینه قوانین اسلام اغلب به زمانهای سابق برمیگردد و اسلام خود مؤسس جزائیات نبوده است. در موزه لوور فرانسه کتیبهای هست به نام «کتیبه حمورابی» که قدمت آن به چهار هزار سال پیش برمیگردد. در آنجا مسئله قصاص و دیات طرح شده است. گاه ممکن است کیفر سنگین به نظر برسد، اما به قدری موانع گذاشته و سنگاندازی شده که در عمل آنها اجرا نمیشود. این احکام جنبه تربیتی دارند. هنگامی که به فرزندتان میگویید «اگر تکلیفت را نوشتی، به تو جایزه میدهم و اگر ننوشتی، تنبیهت میکنم»، هدف شما در واقع ترغیب و ترهیب است. اسلام کیفر را وسیله قرار میدهد تا جامعه اصلاح شود و هدف از آن بازدارندگی انسان از خطاست. کوتاه سخن آنکه اسلام شدیدا مخالف با خشونت به هر نوعی است، چه علیه زنان، چه علیه مردان.
اعلامیه رفع خشونت نسبت به زنان
فقدان تعریف مشخص از خشونت نسبت به زنان در ابزارهای موجود حقوق بشر موجب شد که از اواخر دهه هشتاد لزوم تدوین سندی در این زمینه مربوط مطرح گردد. در پی اقدامات کمیسیون مقام زن، مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 1993 اعلامیه رفع خشونت نسبت به زنان را تصویب کرد. این اعلامیه نخستین بار خشونت علیه زنان را چنین تعریف کرد: «هر گونه عمل خشونتآمیز مبتنی بر جنسیت که موجب بروز، یا احتمال بروز صدمات و آسیبهای جسمی، جنسی یا روانی و یا رنج و آزار زنان از جمله؛ تهدید به انجام عمل خشونتآمیز که نتیجه آن محرومیت اجباری یا اختیاری (در شرایط خاص) از آزادی در اجتماع و یا زندگی خصوصی میگردد».
مصادیق این خشونت را میتوان موارد ذیل دانست که در ماده دوم اعلامیه آمده است:
______________________________
1. مائده، 5: 33و34
______________________________
1. خشونتهای جسمی، جنسی و روانی در خانواده شامل کتک زدن، سوء استفاده جنسی از کودکان مؤنث، خشونتهای مربوط به مسئله جهیزیه، خشونت در روابط زناشویی، ختنه زنان و دیگر اعمال سنّتی خشن و خشونتهای مربوط به استثمار و بهره کشی جنسی از زنان؛
2. خشونتهای جسمی، جنسی و روانی در جامعه شامل تجاوز، سوء استفاده، آزار و تهدید جنسی در محل کار مؤسسات آموزشی و خرید و فروش زنان و فحشای اجباری؛
3. خشونت جسمی، جنسی و روانی به وسیله دولت.
طبق اعلامیه، زنان حق برخورداری مساوی از حقوق بشر و آزادیهای اساسی در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را دارند که حق رهایی از شکنجه و دیگر رفتارهای ظالمانه و غیر انسانی و خفتآمیز را نیز شامل میشود. در این اعلامیه از دولتها خواسته شده که اقدامات ویژهای را در زمینه رفع خشونت به زنان اتخاذ کنند.
اشاره
نویسنده در این مقاله خشونت نسبت به زنان را با معیار طبع انسانی و عقل بشری سنجیده و تصریح کرده است که «هر امر منافی با طبع انسانی هرگز در شریعت امضاء نمیشود» و «چنانچه روایتی دیدیم که برخلاف حکم عقل است، نمیتوانیم به آن روایت عمل کنیم و چنانچه آیه قرآن بود باید آن آیه را تأویل کنیم، پس بایست هر حکم را با عقل سنجید و بررسی کرد که آیا مطابق حکم عقل است یا خیر؟ اگر نبود آن را باید کنار گذاشت». و با این مقدمات ازدواج دختر نابالغ به اذن ولی و ختنه دختران را مصداق خشونت دانسته است.
نقد تفصیلی این مطالب نیاز به تدوین کتابی مستقل دارد و از حوصله اشارات این نشریه خارج است. لکن میکوشیم در حد توان به برخی نکات مهم در سه محور اشاره کنیم: 1. خشونت چیست؟ 2. طبع چیست؟ 3. عقل چیست؟
1. خشونت چیست؟
تا کنون تعریف دقیقی از خشونت ارائه نشده است، نویسنده نیز بر فقدان تعریف مشخص از خشونت تصریح کرده و اعلامیه رفع خشونت علیه زنان را در راستای جبران این نقیصه دانسته است، لکن این اعلامیه نیز ماهیت خشونت را تعریف نکرده و با تقسیم آن به سه قسم؛ خشونت در خانواده، در جامعه و به وسیله دولت، برای هر یک مصادیقی را معین کرده است.
به هر حال ما اگر بخواهیم خشونت را از منظر دین بررسی کنیم به ناچار باید ابتدا مفهومشناسی کنیم و سپس با معیارهای شرعی بسنجیم؛ چند مفهوم کلی میتوان برای خشونت تصور کرد: نخست ایذا و اذیت؛ دوم توهین و هتک حرمت؛ سوم ظلم و چهارم هر امر خشن. حرمت سه مفهوم اول در اسلام از بدیهیات است و آیات و روایات بسیاری در مذمت و حرمت آنها وارد شده و هیچ فقیهی در حرمت آنها تأمل نکرده است. قبح این موارد را عقل نیز تأیید میکند و در حدیث قدسی آمده است: «لیاذن یجربٍ منی من آذی عبدی المومن»؛(1) کسی که بنده مؤمن مرا بیازارد با من به جنگ برخاسته».
و اما اگر مقصود از خشونت مفهوم چهارم یعنی «هر امر خشن» باشد، جای تأمل دارد. ظاهرا مراد نویسنده و امثال ایشان از خشونت همین معنا است. زیرا نویسنده در جمله دوم تصریح کرد: «طبع انسانِ متعارف نمیتواند امر خشن را بپذیرد و از آن تنفر دارد، حقوق وضعی نیز ریشه در حقوق طبیعی دارد؛ یعنی هر امری منافی با طبع انسانی هرگز در شریعت امضا نمیشود».
بنابراین، تعریف هر چیزی که صورت خشن دارد، اعم از حدود، دیات، قصاص، تعزیر، تبعید، تأدیب و تنبیه در موارد خاص و مانند آن نیز خشونت تلقی میشود. نویسنده نیز به این مطلب اشاره کرده است: «در بحث جزائیات مواردی هست که برخی، آنها را از مصادیق خشونت به حساب آوردهاند». ایشان در پاسخ به این شبهه از خشن نبودن این احکام در عین لزوم اجرا دفاع نمیکند و با طرح قاعده «ادرئوا الحدود بالشبهات» و «توبه به عنوان کیفر مثبت» و ریشهیابی اکثر این احکام در ماقبل اسلام مانند کتیبه حمورایی میگوید: «گاه ممکن است کیفر سنگینی به نظر برسد، اما به قدری موانع گذاشته و سنگاندازی شده که در عمل اجرا نمیشود. این احکام جنبه تربیتی دارند ... و هدف از آن بازدارندگی انسان از خطا است، کوتاه سخن آنکه اسلام شدیدا مخالف با خشونت است، چه علیه زن».
نویسنده کوشیده است چنین وانمود کند که چون اسلام در حقیقت قصد اجرای جزائیات را ندارد و فقط جنبه تربیتی، اصلاحی و بازدارندگی آن را در نظر داشته ولذا آنها را تشریع کرده است، پس خشونت به حساب نمیآیند. این برداشت اشکالات متعددی دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
الف) جزائیات اسلام در عین حالی که لزوم اجرا دارد، خشونت تلقی نمیشود، زیر هر آنچه صورتی خشن دارد، الزاما خشونت نیست. عمل جراحی صورتی بسیار خشن دارد ولی چون اصلاح به دنبال دارد، رحمت تلقی میشود. همچنین نهیب پدر بر فرزند ممکن است او را از ورطه هلاکت حفظ کند.
ب) اگر چه اسلام میکوشد جامعه را به گونهای تربیت کند که هیچگاه جنایت صادر و یا آشکار نشود و اجرای جزائیات لازم نیاید ولی اگر جرم آشکار شد و به اثبات رسید، در
______________________________
1. وسائل الشیعه، ج 12 ص 264
______________________________
اجرای آن تردید و مسامحه نمیکند. قرآن کریم در مورد حد زنای زن و مرد زناکار فرموده است: «لا تأخذکم بهمار أفة فی دین اللّه؛(1) مهربانی و عطوفت شما را از اجرای دین الاهی ـ یعنی زدن حد زنا بر زن و مرد زناکار ـ باز ندارد». و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرموده است: «من وجب علیه الحد اُقیم، لیس فی الحدودِ نَظْرَةٌ»؛(2) کسی که حد بر او واجب گشته، اقامه میشود و در حدود مهلت داده نمیشود».
و در روایات بسیاری بر اهمیت اجرای حدود تأکید شده و از تعطیل کردن آن و شفاعت و وساطت در حدود و نیز مدارا کردن با مجرم در اجرای حد نهی شده است.(3)
ج) هدف تربیتی و بازدارندگی این احکام جز با اجرای آنها تحقق نمییابد. صرف تشریع بدون اجرا چگونه میتواند بازدارنده باشد. اگر مجرم بداند که شلاقی در کار نیست چگونه از ارتکاب جرم میهراسد. همچنین است گفته پدر به فرزند که: «اگر تکلیف را نوشتی، به تو جایزه میدهم و اگر ننوشتی، تنبیهت میکنم». و فرزند بداند نه از جایزه خبری هست و نه از تنبیه، با این وصف کی ترغیب و ترهیب در او کارگر میشود. و اگر فقط تشویق باشد بدون ترهیب، خلاف حکمت است و پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم نیز پیامبر بشارت و انذار است «انا ارسلناک باالحق بشیرا و نذیرا».(4)
د) اصلاح جامعه نیز در گرو اجرای این احکام است. دو نتیجه اصلاحی در فرد مجرم و دو نتیجه اصلاحی برای جامعه دارد که این نتایج بدون اجرا حاصل نمیشوند. نتیجه اصلاحی در فرد آن است که اولاً شخص مجرم تطهیر میگردد و در آخرتش مؤثر است و ثانیا دوباره به سراغ آن جرم نمیرود. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «من اذنب ذنبا فعوقب علیه فی الدنیا فاللّه اعدل من اَنْ یُثنی علی عبده العقوبة(5)؛ بنده گنهکار اگر در دنیا به سزای عملش برسد، خدا عادلتر از آن است که در آخرت دوباره عقابش کند».
و نتیجه اصلاحی در جامعه آن است که اولاً جامعه از دست آن مجرم آسوده میشود و ثانیا دیگران با عبرت از او آن جرم را مرتکب نمیشوند. ولذا قرآن فرموده است: «وفی القصاص حیاة یا اولی الألباب»(6) و در روایات آمده است: «والقصاص حِقْنا للدماء»(7).
ه) همانطور که بزرگداشت واجبات الاهی جز با انجام دقیق و با شرایط آنها محقق نمیشود و بهترین بزرگداشت عمل به آنها است، بزرگداشت محرمات الاهی نیز جز با اجرای دقیق آنها میسر نمیشود ولذا در روایات آمده است: «واقامة الحدود اعظاما للمحارم»؛(8) یعنی تشریع اقامه حدود برای حفظ حریم محرمات الاهی است و شکی نیست که بیاعتنایی به امر و نهی الاهی و ضایع کردن آنها، بسیار عظیمتر از زدن شلاق بر مجرم است.
______________________________
1. النور، 24: 2
2. دعائم الأسلام، ج 2، ص 443
3. وسائل الشیعه، ج 28، ص 11
4. البقره، 2: 119
5. دعائم الاسلام، ج 2، ص 445
6. بقرة، 2: 179
7. بحار الأنوار، ج 6، ص 110
8. همان
______________________________
نتیجه آنکه جزائیات اسلام و احکام مشروعی که ظاهرا خشن به نظر میرسند، حکیمانه بوده و لازم الإجرا هستند و در عین حال خشونت مورد نظر فمینیسم نیستند. حقیقت این احکام، رحمت بر فرد و جامعه است و تربیت، اصلاح، تطهیر، عبرتآموزی، بزرگداشت دین و... را به دنبال دارد.
تعجب است که نویسنده دو موضوع دیگر را نیز از مصادیق خشونت دانسته است:
اول: ازدواج دختر قبل از بلوغ به اذن ولی: به اتفاق نظر فقها چنین ازدواجی به شرط وجود مصلحت برای دختر و یا نبود مفسده برای او جایز است.(1) البته جواز آن به معنای جواز آمیزش نیست و شوهر حق آمیزش قبل از بلوغ را ندارد، همانطور که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم با عایشه قبل از بلوغش ازدواج کرد و پس از بلوغ با او همخواب شد.
این ازدواج با چنین شرایطی خشونت نیست، زیرا همانطور که ولی دختر نابالغ موظف است نسبت به اموال دختر مصالح او را حفظ کند و در تربیت او امور لازم را تدبیر کند، نسبت به ازدواج او نیز اگر به مصلحت عمل کند و یا راه مفسدهانگیز نپیماید، خطا نرفته است. در مثل اگر پدری دخترش را به ازدواج یک پسر زیبا، متدین و پولدار درآورد و خوشبختی را در انتظار دختر به کمین نهد، کجای آن خشونت است. البته اگر پدری فقط به مصلحت خود عمل کند و دخترش را سودجویانه بفروشد و به سوی بدبختی روانه کند، این پدر است که مقصر است نه شریعت، و اسلام هم از او تبری میجوید.
دوم: ختنه دختران: در مورد ختنه دختران توجه به چند نکته لازم است:
اولاً به اجماع فقها، ختنه دختران که در فقه به «خفض الجواری» معروف است، مستحب است نه واجب.(2) ثانیا در روایات متعددی وارد شده است که ختنه دختران موجب زیبایی آنان میشود و رنگ صورتشان را با صفاتر میکند(3) و نزد شوهرانشان محبوبتر میشوند(4) ثالثا حداقل سن هفت سالگی برای ختنه دختران تعیین شده است.
در مورد نکات مذکور روایات بسیاری وارد شده است. برای نمونه به حدیث امام صادق علیهالسلام اشاره میکنیم که فرمود: «خَفْضُ الجاریةِ مَکْرُمة ولیست من السنه و لا شیئا واجبا وایُّ شیء افضل من المکرمة؛(5) ختنه دختران کرامت است نه از سنّت است و نه واجب. و چه چیزی بهتر از کرامت».
بنابراین، چیزی که دین آن را کرامت و فضیلت میداند، چگونه میتواند مصداق خشونت باشد. افزون بر اینکه این همه خاصیت برای دختران دارد، که معمولاً دختران و زنان برای به دست آوردن آن خواص هزینههای سنگینی را پرداخت میکنند. عملهای
______________________________
1. جواهر الکلام، ج 29، صص 172 ـ 174 و فرهنگ فقه، ج 1، ص 368
2. جواهر الکلام، ج 31، ص 262
3. الکافی، ج 5، ص 119 و حبر، صص 6 و 38
4. الکافی، ج 5، ص 118 و 119
5. الکافی، ج 6، ص 37 و ج 3
______________________________
جراحی بینی، سینه، سوراخ کردن دندان و کاشتن نگین در آن و... از جمله آنها است.
خلاصه اینکه به صِرف اینکه عدهای در یک مجمع جمع شده و اعلامیهای صادر کردهاند که در آن ازدواج دختران نابالغ و ختنه دختران، مصداق خشونت تلقی شده است، نمیتوان آنها را خشونت دانست. زیرا اگر قرار باشد ملاک احکام، عقل بشری و عقل جمعی باشد، هم تعداد فقهایی که به جواز آن حکم کردهاند بیشترند و هم عقلشان قطعا از عقول اعضای مجمع مذکور قویتر است. بنابراین، احکام شرع از سوی حکیم متعال، وضع میشود که جز به مصلحت بشر نیست و او به مصلحت بندگانش از خود آنها آگاهتر است.
2. طبع چیست؟
آیا هر آنچه با طبع انسانی و حقوق طبیعی موافق نباشد، از نظر شرع نیز مردود است؟
نویسنده در جمله دومش گفته است: «حقوق وضعی نیز ریشه در حقوق طبیعی دارد و هر امری منافی با طبع انسانی هرگز در شریعت امضا نمیشود».
تناسب میان تکوین و تشریع و ریشهداری حقوق شرعی در حقوق طبیعی از جمله مباحث زیربنایی بسیار مهم و دقیق است که تاکنون نیز در اینباره کمتر سخن گفته شده است. برخی اساسا منکر این تناسباند و برخی معتقد بر آن. لکن این مسئله به قدری مقدمات و جوانب دارد که بیان مقدمات و شقوق آن به تدوین کتابی مستقل نیازمند است. لکن در اینجا با نقل عبارتی از کتاب درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام به ضمیمه نکتهای دیگر اکتفا میکنیم: «... البته حقوق طبیعی در همه جا به یک معنا بهکار نرفته است، بلکه مکاتب گوناگون هر کدام متناسب با مبانی خویش، تفسیری خاص از حقوق طبیعی را ارائه کردهاند. آنچه در مکتب اسلام پذیرفته شده است اجمالاً میتوان حقوق طبیعی ـ الاهی نامید. در این دیدگاه نظام حقوقی متناسب با شرایط تکوینی در راستای کمالات انسانی است، اما در عین حال تأکید میشود که شناخت کامل ظرفیتها و مطلوبیتها از عهده معرفت محدود بشری خارج است. هر چند عقل میتواند کلیات و اصول اساسی را بشناسد، اما در مورد جزئیات تنها آفریدگاری که بر زوایای وجود انسان و جهان آگاهی دارد، میتواند قوانین را تعیین و تنظیم کند».(1)
همچنین باید توجه داشت که طبع، فطرت یا سرشت انسانی دو قسم است؛ فطرت اولیه و فطرت ثانویه.
مقصود از طبع یا فطرت اولیه همان خلقت مستقیم و بدون اعوجاج انسان است که بر مبنای توحید آفریده شده است: «فطرت اللّه التی فطر الناس علیها».(2) در روایات بسیاری فرمودهاند؛ مراد از آن بر توحید بودن خلق است.
اگر مردم بر این فطرت و سرشت باقی بمانند، همه خداپرست و حقپذیر خواهند بود
______________________________
1. در آمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، ص 43
2. الروم، 30: 30
______________________________
ولی وجود باطل در عالم، هواهای نفسانی، نفس اماره، شیاطین انس و جن و غیره موجب میشود که آیینه طبیعت زلال اولیه آنها کدر گردد و در اثر عادات جاهلی و غفلت از حق به تدریج تبدیل به «کالأنعام بل هم اضل سبیلاً»(1) شود.
آنچه میتواند معیار و میزان باشد، فطرت اولیه است. البته با ملاحظات بسیار که باید در محل خود تبیین گردد. ولی طبیعت ثانوی انسان که در اثر جهالتها، غفلتها، هواپرستیها، عادات جاهلی و... پدید آمده است، هیچگاه نمیتواند میزان حق قرار گیرد. و تناسب تکوین و تشریع و یا حقوق طبیعی و تشریعی به هیچ وجه ناظر بر این قسم نیست. برای نمونه مردم یک کشور خرچنگ را بهترین غذا میدانند و کشور دیگر به شدت از آن متنفرند و اخیرا اخبار رسمی شبکه یک تلویزیون گفت مردم سوئد به ماهی گندیده علاقه زیادی دارند.
تفاوت طبایع انسانها در نقاط مختلف جهان بر کسی پوشیده نیست، حتی گاه دو شهر یا روستای نزدیک هم، طبایعشان متفاوت است.
بنابراین، اگر طبیعتهای مختلف مردم ملاک سنجش احکام شرعی قرار گیرد، در حقیقت شریعت از میان برداشته میشود و هواهای انسانی جایگزین آن میگردد. «و من اضل ممن اتبع هواه یغبیر هدی من اللّه»(2)؛ کیست گمراهتر از کسی که بدون هدایت خداوند متعال از هوای نفسش پیروی کند». در روایات متعددی آمده است که مقصود از گمراه در این آیه کسانی هستند که بدون هدایت ائمه علیهالسلام هوای خود را دین خود قرار میدهند.(3)
3. عقل چیست؟
عقل دارای معانی و اقسام متعددی است و هر یک تعریف، دامنه و کارکردهایی دارند که تبیین آنها مفصّل است لکن به چند نکته مهم درباره برخی مطالب نویسنده اشاره میکنیم:
الف) نویسنده گفته است: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع؛ یعنی هر آنچه عقل عملی ناپسند بپندارد، شرع میگوید مکن، این اصلی است که ما به آن اعتقاد داریم».
باید توجه داشت که اولاً حکم عقل غیر از حکم عُقلا است و غیر از عقل عرفی و جمعی است و ثانیا مفهوم این عبارت این نیست که عقل در همه عرصهها و در تمامی احکام حتی جزئیات آنها میتواند حکم کند. احکام شرایع برخاسته از مصالح و مفاسد واقعی و ناظر به حقایق نفس الأمری است. با گذشته، حال و آینده و با دنیا و آخرت در ارتباط است، شکی نیست که عقل بشری به همه علل و عوامل احکام احاطه ندارد. لذا خداوند متعال فرمود: «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً(4)؛ از علم جز اندکی به شما داده نشده است».
«قرآن کریم به ما میآموزد که خالق هستی خود متصدی هدایت بشر است و این هدایت
______________________________
1. الفرقان، 25: 44
2. القصص، 28: 50
3. الکافی، ج 1، ص 374
4. الاسراء، 17: 85
______________________________
محدوده قانونگذاری را نیز در بر میگیرد. خداوند بهطور قاطع ساحت وحی را از یافتهها و دانستههای بشری بدور میداند».(1) بنابراین، این گفته نویسنده: «بایست هر حکم را با عقل سنجید و بررسی کرد که آیا مطابق عقل است یا خیر؟ اگر نبود، آن را کنار گذاشت» دور از وادی تحقیق است.
ب) اگر تطابق حقوق وضعی و حقوق طبیعی و کل ماحکم به العقل حکم به الشرع را به گونهای که نویسنده پذیرفته است، بپذیریم در آن صورت، اگر حکم عقل و حکم طبیعی تخصیص بر ندارد حکم شرع نیز تخصیص بردار نخواهد بود. پس این سخن نویسنده «حکم عقل قابل تخصیص نیست، عقل از واقعیتهای هستی بحث میکند و این قابل تخصیص نیست ولی حکم شرع قابل تخصیص است، چون وضعی است» تناقض گویی است.
ج) عرضه آیات و روایات به عقل و تشخیص صحت و سقم آنهابا عقل، دارای اصول و ضوابط مهمی است که تحقیق آن را به محل خود واگذار میکنیم، لکن دانستن این نکته لازم است که اگر حکم عقل را از مستقلات عقلیه به حکم عُقلا و عقل جمعی و بشری توسعه دادیم نمیتوانیم مانند نویسنده بگوییم: «چنانچه روایتی دیدیم که برخلاف حکم عقل است، نمیتوانیم به آن روایت عمل کنیم و چنانچه آیه قرآن بود باید تأویل کنیم»
______________________________
1. درآمدی بر شخصیت زن در اسلام، صص 70 ـ 76
بنابراین از آنجا که خشونت نزد عقل یک امر ناپسند تلقی میشود، اسلام نیز آن را نمیپذیرد؛ چه نسبت به زن و چه نسبت به مرد و بهطور قطع باید گفت که اسلام هیچوقت قبحی را که موجب خشونت باشد یا حرفی که نتیجه آن خشونت باشد، قبول نمیکند. اسلام دین فطرت است و تمام احکام اسلام بر اساس فطرت است. فطرت قوهای است که خداوند تعالی به انسان داده تا بهوسیله آن بتواند به واقعیت اشیا برسد. در مناجات امیرالمؤمنین علیهالسلام آمده است: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»؛ یعنی خداوندا، واقعیتها را چنانکه هست به من نشان بده. خداوند بهترین راهنماها را به بشر اعطا کرده است؛ مانند عقل که رسول باطنی است و فطرت که بزرگترین راهنمای تکوینی انسان است.
امروزه مواردی چون ازدواج دختر یک ساله یا دو ساله به اذن ولی را خشونت تلقی میکنند. در این قبیل موارد باید به یاد داشت که آنچه در فقه اسلام است، ملازمه با دین اسلام ندارد.
گفتیم که حقوق وضعی تابع حقوق طبیعی است وتشریع تابع تکوین است. پس به هر دلیلی که خشونت علیه انسان ناپسند است، (حال آن انسان مذکر باشد یا مؤنث)، به یک اندازه برای هر دو جنس امری ناپسند است. گفتهاند که مواردی در قانون داریم که خشونت تلقی میشود؛ اما در مصادیق قانونگذاری نباید از یک نکته غافل شد و آن حکم عقل است. حکم عقل هم مانند سنت جزء مصادیق تشریع میباشد؛ یعنی چنانچه روایتی دیدیم که برخلاف حکم عقل است، نمیتوانیم به آن روایت عمل کنیم و چنانچه آیه قرآن بود، باید آن آیه را تأویل کنیم و بگوییم مقصود از آن چیست؛ زیرا حکم عقل قابل تخصیص نیست عقل از واقعیتهای هستی بحث میکند و این قابل تخصیص نیست؛ ولی حکم شرع قابل تخصیص است، چون وضعی است. پس بایست هر حکم را با عقل سنجید و بررسی کرد که آیا مطابق حکم عقل است یا خیر؟ اگر نبود، آن را باید کنار گذاشت.
در بحث جزائیات، مواردی هست که برخی آنها را از مصادیق خشونت به حساب میآورند، حال آنکه در مقابل، در همین مبحث قواعد دیگری داریم که نادیده گرفته میشود. در حقوق جزای اسلام قاعده «ادرئوا الحدود بالشبهات» داریم؛ یعنی اگر برای قاضی شبهه ایجاد شد، شبهه موضوعی یا مفهومی، قاضی حق رأی ندارد. مسئله دیگر توبه است. توبه نیز کیفر مثبت به شمار میرود که هدف از آن سالمسازی انسان است. در قرآن در برخی موارد پس از ذکرحکم مجازات، توبه کنندگان را مستثنی میکند. برای مثال خاطر نشان میکند: «إلاَّ الَّذینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ» یا «إنَّما جَزاءُ الَّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فی اْلأَرْضِ فَسادًا»(1) یعنی اگر قبل از اینکه دستگیر شود، توبه کند، حتی چنانچه جرمی مرتکب شده باشد، حکم وی فرق میکند. حال اگر توبه و قاعده «ادرئوا الحدود بالشبهات» را کنار حقوق جزای اسلام بگذاریم، درمییابیم که جزای ما خشن نیست.
پیشینه قوانین اسلام اغلب به زمانهای سابق برمیگردد و اسلام خود مؤسس جزائیات نبوده است. در موزه لوور فرانسه کتیبهای هست به نام «کتیبه حمورابی» که قدمت آن به چهار هزار سال پیش برمیگردد. در آنجا مسئله قصاص و دیات طرح شده است. گاه ممکن است کیفر سنگین به نظر برسد، اما به قدری موانع گذاشته و سنگاندازی شده که در عمل آنها اجرا نمیشود. این احکام جنبه تربیتی دارند. هنگامی که به فرزندتان میگویید «اگر تکلیفت را نوشتی، به تو جایزه میدهم و اگر ننوشتی، تنبیهت میکنم»، هدف شما در واقع ترغیب و ترهیب است. اسلام کیفر را وسیله قرار میدهد تا جامعه اصلاح شود و هدف از آن بازدارندگی انسان از خطاست. کوتاه سخن آنکه اسلام شدیدا مخالف با خشونت به هر نوعی است، چه علیه زنان، چه علیه مردان.
اعلامیه رفع خشونت نسبت به زنان
فقدان تعریف مشخص از خشونت نسبت به زنان در ابزارهای موجود حقوق بشر موجب شد که از اواخر دهه هشتاد لزوم تدوین سندی در این زمینه مربوط مطرح گردد. در پی اقدامات کمیسیون مقام زن، مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 1993 اعلامیه رفع خشونت نسبت به زنان را تصویب کرد. این اعلامیه نخستین بار خشونت علیه زنان را چنین تعریف کرد: «هر گونه عمل خشونتآمیز مبتنی بر جنسیت که موجب بروز، یا احتمال بروز صدمات و آسیبهای جسمی، جنسی یا روانی و یا رنج و آزار زنان از جمله؛ تهدید به انجام عمل خشونتآمیز که نتیجه آن محرومیت اجباری یا اختیاری (در شرایط خاص) از آزادی در اجتماع و یا زندگی خصوصی میگردد».
مصادیق این خشونت را میتوان موارد ذیل دانست که در ماده دوم اعلامیه آمده است:
______________________________
1. مائده، 5: 33و34
______________________________
1. خشونتهای جسمی، جنسی و روانی در خانواده شامل کتک زدن، سوء استفاده جنسی از کودکان مؤنث، خشونتهای مربوط به مسئله جهیزیه، خشونت در روابط زناشویی، ختنه زنان و دیگر اعمال سنّتی خشن و خشونتهای مربوط به استثمار و بهره کشی جنسی از زنان؛
2. خشونتهای جسمی، جنسی و روانی در جامعه شامل تجاوز، سوء استفاده، آزار و تهدید جنسی در محل کار مؤسسات آموزشی و خرید و فروش زنان و فحشای اجباری؛
3. خشونت جسمی، جنسی و روانی به وسیله دولت.
طبق اعلامیه، زنان حق برخورداری مساوی از حقوق بشر و آزادیهای اساسی در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را دارند که حق رهایی از شکنجه و دیگر رفتارهای ظالمانه و غیر انسانی و خفتآمیز را نیز شامل میشود. در این اعلامیه از دولتها خواسته شده که اقدامات ویژهای را در زمینه رفع خشونت به زنان اتخاذ کنند.
اشاره
نویسنده در این مقاله خشونت نسبت به زنان را با معیار طبع انسانی و عقل بشری سنجیده و تصریح کرده است که «هر امر منافی با طبع انسانی هرگز در شریعت امضاء نمیشود» و «چنانچه روایتی دیدیم که برخلاف حکم عقل است، نمیتوانیم به آن روایت عمل کنیم و چنانچه آیه قرآن بود باید آن آیه را تأویل کنیم، پس بایست هر حکم را با عقل سنجید و بررسی کرد که آیا مطابق حکم عقل است یا خیر؟ اگر نبود آن را باید کنار گذاشت». و با این مقدمات ازدواج دختر نابالغ به اذن ولی و ختنه دختران را مصداق خشونت دانسته است.
نقد تفصیلی این مطالب نیاز به تدوین کتابی مستقل دارد و از حوصله اشارات این نشریه خارج است. لکن میکوشیم در حد توان به برخی نکات مهم در سه محور اشاره کنیم: 1. خشونت چیست؟ 2. طبع چیست؟ 3. عقل چیست؟
1. خشونت چیست؟
تا کنون تعریف دقیقی از خشونت ارائه نشده است، نویسنده نیز بر فقدان تعریف مشخص از خشونت تصریح کرده و اعلامیه رفع خشونت علیه زنان را در راستای جبران این نقیصه دانسته است، لکن این اعلامیه نیز ماهیت خشونت را تعریف نکرده و با تقسیم آن به سه قسم؛ خشونت در خانواده، در جامعه و به وسیله دولت، برای هر یک مصادیقی را معین کرده است.
به هر حال ما اگر بخواهیم خشونت را از منظر دین بررسی کنیم به ناچار باید ابتدا مفهومشناسی کنیم و سپس با معیارهای شرعی بسنجیم؛ چند مفهوم کلی میتوان برای خشونت تصور کرد: نخست ایذا و اذیت؛ دوم توهین و هتک حرمت؛ سوم ظلم و چهارم هر امر خشن. حرمت سه مفهوم اول در اسلام از بدیهیات است و آیات و روایات بسیاری در مذمت و حرمت آنها وارد شده و هیچ فقیهی در حرمت آنها تأمل نکرده است. قبح این موارد را عقل نیز تأیید میکند و در حدیث قدسی آمده است: «لیاذن یجربٍ منی من آذی عبدی المومن»؛(1) کسی که بنده مؤمن مرا بیازارد با من به جنگ برخاسته».
و اما اگر مقصود از خشونت مفهوم چهارم یعنی «هر امر خشن» باشد، جای تأمل دارد. ظاهرا مراد نویسنده و امثال ایشان از خشونت همین معنا است. زیرا نویسنده در جمله دوم تصریح کرد: «طبع انسانِ متعارف نمیتواند امر خشن را بپذیرد و از آن تنفر دارد، حقوق وضعی نیز ریشه در حقوق طبیعی دارد؛ یعنی هر امری منافی با طبع انسانی هرگز در شریعت امضا نمیشود».
بنابراین، تعریف هر چیزی که صورت خشن دارد، اعم از حدود، دیات، قصاص، تعزیر، تبعید، تأدیب و تنبیه در موارد خاص و مانند آن نیز خشونت تلقی میشود. نویسنده نیز به این مطلب اشاره کرده است: «در بحث جزائیات مواردی هست که برخی، آنها را از مصادیق خشونت به حساب آوردهاند». ایشان در پاسخ به این شبهه از خشن نبودن این احکام در عین لزوم اجرا دفاع نمیکند و با طرح قاعده «ادرئوا الحدود بالشبهات» و «توبه به عنوان کیفر مثبت» و ریشهیابی اکثر این احکام در ماقبل اسلام مانند کتیبه حمورایی میگوید: «گاه ممکن است کیفر سنگینی به نظر برسد، اما به قدری موانع گذاشته و سنگاندازی شده که در عمل اجرا نمیشود. این احکام جنبه تربیتی دارند ... و هدف از آن بازدارندگی انسان از خطا است، کوتاه سخن آنکه اسلام شدیدا مخالف با خشونت است، چه علیه زن».
نویسنده کوشیده است چنین وانمود کند که چون اسلام در حقیقت قصد اجرای جزائیات را ندارد و فقط جنبه تربیتی، اصلاحی و بازدارندگی آن را در نظر داشته ولذا آنها را تشریع کرده است، پس خشونت به حساب نمیآیند. این برداشت اشکالات متعددی دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
الف) جزائیات اسلام در عین حالی که لزوم اجرا دارد، خشونت تلقی نمیشود، زیر هر آنچه صورتی خشن دارد، الزاما خشونت نیست. عمل جراحی صورتی بسیار خشن دارد ولی چون اصلاح به دنبال دارد، رحمت تلقی میشود. همچنین نهیب پدر بر فرزند ممکن است او را از ورطه هلاکت حفظ کند.
ب) اگر چه اسلام میکوشد جامعه را به گونهای تربیت کند که هیچگاه جنایت صادر و یا آشکار نشود و اجرای جزائیات لازم نیاید ولی اگر جرم آشکار شد و به اثبات رسید، در
______________________________
1. وسائل الشیعه، ج 12 ص 264
______________________________
اجرای آن تردید و مسامحه نمیکند. قرآن کریم در مورد حد زنای زن و مرد زناکار فرموده است: «لا تأخذکم بهمار أفة فی دین اللّه؛(1) مهربانی و عطوفت شما را از اجرای دین الاهی ـ یعنی زدن حد زنا بر زن و مرد زناکار ـ باز ندارد». و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرموده است: «من وجب علیه الحد اُقیم، لیس فی الحدودِ نَظْرَةٌ»؛(2) کسی که حد بر او واجب گشته، اقامه میشود و در حدود مهلت داده نمیشود».
و در روایات بسیاری بر اهمیت اجرای حدود تأکید شده و از تعطیل کردن آن و شفاعت و وساطت در حدود و نیز مدارا کردن با مجرم در اجرای حد نهی شده است.(3)
ج) هدف تربیتی و بازدارندگی این احکام جز با اجرای آنها تحقق نمییابد. صرف تشریع بدون اجرا چگونه میتواند بازدارنده باشد. اگر مجرم بداند که شلاقی در کار نیست چگونه از ارتکاب جرم میهراسد. همچنین است گفته پدر به فرزند که: «اگر تکلیف را نوشتی، به تو جایزه میدهم و اگر ننوشتی، تنبیهت میکنم». و فرزند بداند نه از جایزه خبری هست و نه از تنبیه، با این وصف کی ترغیب و ترهیب در او کارگر میشود. و اگر فقط تشویق باشد بدون ترهیب، خلاف حکمت است و پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم نیز پیامبر بشارت و انذار است «انا ارسلناک باالحق بشیرا و نذیرا».(4)
د) اصلاح جامعه نیز در گرو اجرای این احکام است. دو نتیجه اصلاحی در فرد مجرم و دو نتیجه اصلاحی برای جامعه دارد که این نتایج بدون اجرا حاصل نمیشوند. نتیجه اصلاحی در فرد آن است که اولاً شخص مجرم تطهیر میگردد و در آخرتش مؤثر است و ثانیا دوباره به سراغ آن جرم نمیرود. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «من اذنب ذنبا فعوقب علیه فی الدنیا فاللّه اعدل من اَنْ یُثنی علی عبده العقوبة(5)؛ بنده گنهکار اگر در دنیا به سزای عملش برسد، خدا عادلتر از آن است که در آخرت دوباره عقابش کند».
و نتیجه اصلاحی در جامعه آن است که اولاً جامعه از دست آن مجرم آسوده میشود و ثانیا دیگران با عبرت از او آن جرم را مرتکب نمیشوند. ولذا قرآن فرموده است: «وفی القصاص حیاة یا اولی الألباب»(6) و در روایات آمده است: «والقصاص حِقْنا للدماء»(7).
ه) همانطور که بزرگداشت واجبات الاهی جز با انجام دقیق و با شرایط آنها محقق نمیشود و بهترین بزرگداشت عمل به آنها است، بزرگداشت محرمات الاهی نیز جز با اجرای دقیق آنها میسر نمیشود ولذا در روایات آمده است: «واقامة الحدود اعظاما للمحارم»؛(8) یعنی تشریع اقامه حدود برای حفظ حریم محرمات الاهی است و شکی نیست که بیاعتنایی به امر و نهی الاهی و ضایع کردن آنها، بسیار عظیمتر از زدن شلاق بر مجرم است.
______________________________
1. النور، 24: 2
2. دعائم الأسلام، ج 2، ص 443
3. وسائل الشیعه، ج 28، ص 11
4. البقره، 2: 119
5. دعائم الاسلام، ج 2، ص 445
6. بقرة، 2: 179
7. بحار الأنوار، ج 6، ص 110
8. همان
______________________________
نتیجه آنکه جزائیات اسلام و احکام مشروعی که ظاهرا خشن به نظر میرسند، حکیمانه بوده و لازم الإجرا هستند و در عین حال خشونت مورد نظر فمینیسم نیستند. حقیقت این احکام، رحمت بر فرد و جامعه است و تربیت، اصلاح، تطهیر، عبرتآموزی، بزرگداشت دین و... را به دنبال دارد.
تعجب است که نویسنده دو موضوع دیگر را نیز از مصادیق خشونت دانسته است:
اول: ازدواج دختر قبل از بلوغ به اذن ولی: به اتفاق نظر فقها چنین ازدواجی به شرط وجود مصلحت برای دختر و یا نبود مفسده برای او جایز است.(1) البته جواز آن به معنای جواز آمیزش نیست و شوهر حق آمیزش قبل از بلوغ را ندارد، همانطور که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم با عایشه قبل از بلوغش ازدواج کرد و پس از بلوغ با او همخواب شد.
این ازدواج با چنین شرایطی خشونت نیست، زیرا همانطور که ولی دختر نابالغ موظف است نسبت به اموال دختر مصالح او را حفظ کند و در تربیت او امور لازم را تدبیر کند، نسبت به ازدواج او نیز اگر به مصلحت عمل کند و یا راه مفسدهانگیز نپیماید، خطا نرفته است. در مثل اگر پدری دخترش را به ازدواج یک پسر زیبا، متدین و پولدار درآورد و خوشبختی را در انتظار دختر به کمین نهد، کجای آن خشونت است. البته اگر پدری فقط به مصلحت خود عمل کند و دخترش را سودجویانه بفروشد و به سوی بدبختی روانه کند، این پدر است که مقصر است نه شریعت، و اسلام هم از او تبری میجوید.
دوم: ختنه دختران: در مورد ختنه دختران توجه به چند نکته لازم است:
اولاً به اجماع فقها، ختنه دختران که در فقه به «خفض الجواری» معروف است، مستحب است نه واجب.(2) ثانیا در روایات متعددی وارد شده است که ختنه دختران موجب زیبایی آنان میشود و رنگ صورتشان را با صفاتر میکند(3) و نزد شوهرانشان محبوبتر میشوند(4) ثالثا حداقل سن هفت سالگی برای ختنه دختران تعیین شده است.
در مورد نکات مذکور روایات بسیاری وارد شده است. برای نمونه به حدیث امام صادق علیهالسلام اشاره میکنیم که فرمود: «خَفْضُ الجاریةِ مَکْرُمة ولیست من السنه و لا شیئا واجبا وایُّ شیء افضل من المکرمة؛(5) ختنه دختران کرامت است نه از سنّت است و نه واجب. و چه چیزی بهتر از کرامت».
بنابراین، چیزی که دین آن را کرامت و فضیلت میداند، چگونه میتواند مصداق خشونت باشد. افزون بر اینکه این همه خاصیت برای دختران دارد، که معمولاً دختران و زنان برای به دست آوردن آن خواص هزینههای سنگینی را پرداخت میکنند. عملهای
______________________________
1. جواهر الکلام، ج 29، صص 172 ـ 174 و فرهنگ فقه، ج 1، ص 368
2. جواهر الکلام، ج 31، ص 262
3. الکافی، ج 5، ص 119 و حبر، صص 6 و 38
4. الکافی، ج 5، ص 118 و 119
5. الکافی، ج 6، ص 37 و ج 3
______________________________
جراحی بینی، سینه، سوراخ کردن دندان و کاشتن نگین در آن و... از جمله آنها است.
خلاصه اینکه به صِرف اینکه عدهای در یک مجمع جمع شده و اعلامیهای صادر کردهاند که در آن ازدواج دختران نابالغ و ختنه دختران، مصداق خشونت تلقی شده است، نمیتوان آنها را خشونت دانست. زیرا اگر قرار باشد ملاک احکام، عقل بشری و عقل جمعی باشد، هم تعداد فقهایی که به جواز آن حکم کردهاند بیشترند و هم عقلشان قطعا از عقول اعضای مجمع مذکور قویتر است. بنابراین، احکام شرع از سوی حکیم متعال، وضع میشود که جز به مصلحت بشر نیست و او به مصلحت بندگانش از خود آنها آگاهتر است.
2. طبع چیست؟
آیا هر آنچه با طبع انسانی و حقوق طبیعی موافق نباشد، از نظر شرع نیز مردود است؟
نویسنده در جمله دومش گفته است: «حقوق وضعی نیز ریشه در حقوق طبیعی دارد و هر امری منافی با طبع انسانی هرگز در شریعت امضا نمیشود».
تناسب میان تکوین و تشریع و ریشهداری حقوق شرعی در حقوق طبیعی از جمله مباحث زیربنایی بسیار مهم و دقیق است که تاکنون نیز در اینباره کمتر سخن گفته شده است. برخی اساسا منکر این تناسباند و برخی معتقد بر آن. لکن این مسئله به قدری مقدمات و جوانب دارد که بیان مقدمات و شقوق آن به تدوین کتابی مستقل نیازمند است. لکن در اینجا با نقل عبارتی از کتاب درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام به ضمیمه نکتهای دیگر اکتفا میکنیم: «... البته حقوق طبیعی در همه جا به یک معنا بهکار نرفته است، بلکه مکاتب گوناگون هر کدام متناسب با مبانی خویش، تفسیری خاص از حقوق طبیعی را ارائه کردهاند. آنچه در مکتب اسلام پذیرفته شده است اجمالاً میتوان حقوق طبیعی ـ الاهی نامید. در این دیدگاه نظام حقوقی متناسب با شرایط تکوینی در راستای کمالات انسانی است، اما در عین حال تأکید میشود که شناخت کامل ظرفیتها و مطلوبیتها از عهده معرفت محدود بشری خارج است. هر چند عقل میتواند کلیات و اصول اساسی را بشناسد، اما در مورد جزئیات تنها آفریدگاری که بر زوایای وجود انسان و جهان آگاهی دارد، میتواند قوانین را تعیین و تنظیم کند».(1)
همچنین باید توجه داشت که طبع، فطرت یا سرشت انسانی دو قسم است؛ فطرت اولیه و فطرت ثانویه.
مقصود از طبع یا فطرت اولیه همان خلقت مستقیم و بدون اعوجاج انسان است که بر مبنای توحید آفریده شده است: «فطرت اللّه التی فطر الناس علیها».(2) در روایات بسیاری فرمودهاند؛ مراد از آن بر توحید بودن خلق است.
اگر مردم بر این فطرت و سرشت باقی بمانند، همه خداپرست و حقپذیر خواهند بود
______________________________
1. در آمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، ص 43
2. الروم، 30: 30
______________________________
ولی وجود باطل در عالم، هواهای نفسانی، نفس اماره، شیاطین انس و جن و غیره موجب میشود که آیینه طبیعت زلال اولیه آنها کدر گردد و در اثر عادات جاهلی و غفلت از حق به تدریج تبدیل به «کالأنعام بل هم اضل سبیلاً»(1) شود.
آنچه میتواند معیار و میزان باشد، فطرت اولیه است. البته با ملاحظات بسیار که باید در محل خود تبیین گردد. ولی طبیعت ثانوی انسان که در اثر جهالتها، غفلتها، هواپرستیها، عادات جاهلی و... پدید آمده است، هیچگاه نمیتواند میزان حق قرار گیرد. و تناسب تکوین و تشریع و یا حقوق طبیعی و تشریعی به هیچ وجه ناظر بر این قسم نیست. برای نمونه مردم یک کشور خرچنگ را بهترین غذا میدانند و کشور دیگر به شدت از آن متنفرند و اخیرا اخبار رسمی شبکه یک تلویزیون گفت مردم سوئد به ماهی گندیده علاقه زیادی دارند.
تفاوت طبایع انسانها در نقاط مختلف جهان بر کسی پوشیده نیست، حتی گاه دو شهر یا روستای نزدیک هم، طبایعشان متفاوت است.
بنابراین، اگر طبیعتهای مختلف مردم ملاک سنجش احکام شرعی قرار گیرد، در حقیقت شریعت از میان برداشته میشود و هواهای انسانی جایگزین آن میگردد. «و من اضل ممن اتبع هواه یغبیر هدی من اللّه»(2)؛ کیست گمراهتر از کسی که بدون هدایت خداوند متعال از هوای نفسش پیروی کند». در روایات متعددی آمده است که مقصود از گمراه در این آیه کسانی هستند که بدون هدایت ائمه علیهالسلام هوای خود را دین خود قرار میدهند.(3)
3. عقل چیست؟
عقل دارای معانی و اقسام متعددی است و هر یک تعریف، دامنه و کارکردهایی دارند که تبیین آنها مفصّل است لکن به چند نکته مهم درباره برخی مطالب نویسنده اشاره میکنیم:
الف) نویسنده گفته است: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع؛ یعنی هر آنچه عقل عملی ناپسند بپندارد، شرع میگوید مکن، این اصلی است که ما به آن اعتقاد داریم».
باید توجه داشت که اولاً حکم عقل غیر از حکم عُقلا است و غیر از عقل عرفی و جمعی است و ثانیا مفهوم این عبارت این نیست که عقل در همه عرصهها و در تمامی احکام حتی جزئیات آنها میتواند حکم کند. احکام شرایع برخاسته از مصالح و مفاسد واقعی و ناظر به حقایق نفس الأمری است. با گذشته، حال و آینده و با دنیا و آخرت در ارتباط است، شکی نیست که عقل بشری به همه علل و عوامل احکام احاطه ندارد. لذا خداوند متعال فرمود: «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً(4)؛ از علم جز اندکی به شما داده نشده است».
«قرآن کریم به ما میآموزد که خالق هستی خود متصدی هدایت بشر است و این هدایت
______________________________
1. الفرقان، 25: 44
2. القصص، 28: 50
3. الکافی، ج 1، ص 374
4. الاسراء، 17: 85
______________________________
محدوده قانونگذاری را نیز در بر میگیرد. خداوند بهطور قاطع ساحت وحی را از یافتهها و دانستههای بشری بدور میداند».(1) بنابراین، این گفته نویسنده: «بایست هر حکم را با عقل سنجید و بررسی کرد که آیا مطابق عقل است یا خیر؟ اگر نبود، آن را کنار گذاشت» دور از وادی تحقیق است.
ب) اگر تطابق حقوق وضعی و حقوق طبیعی و کل ماحکم به العقل حکم به الشرع را به گونهای که نویسنده پذیرفته است، بپذیریم در آن صورت، اگر حکم عقل و حکم طبیعی تخصیص بر ندارد حکم شرع نیز تخصیص بردار نخواهد بود. پس این سخن نویسنده «حکم عقل قابل تخصیص نیست، عقل از واقعیتهای هستی بحث میکند و این قابل تخصیص نیست ولی حکم شرع قابل تخصیص است، چون وضعی است» تناقض گویی است.
ج) عرضه آیات و روایات به عقل و تشخیص صحت و سقم آنهابا عقل، دارای اصول و ضوابط مهمی است که تحقیق آن را به محل خود واگذار میکنیم، لکن دانستن این نکته لازم است که اگر حکم عقل را از مستقلات عقلیه به حکم عُقلا و عقل جمعی و بشری توسعه دادیم نمیتوانیم مانند نویسنده بگوییم: «چنانچه روایتی دیدیم که برخلاف حکم عقل است، نمیتوانیم به آن روایت عمل کنیم و چنانچه آیه قرآن بود باید تأویل کنیم»
______________________________
1. درآمدی بر شخصیت زن در اسلام، صص 70 ـ 76