آسیب شناس ها جای نظریه پردازان را گرفته اند (1) و (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
منزلت علوم اجتماعی از جمله جامعهشناسی در ایران در این مصاحبه بررسی شده است. چند عامل مطرح گردیده است مبنی بر اینکه چرا در ایران با علوم اجتماعی به مثابه علوم دسته دوم برخورد میشود، و در نتیجه همین نگرش، جامعهشناسان و جامعهشناسی در جامعه ما منزلت درخوری نیافته است.متن
وقتی به تحقیقات اجتماعی در ایران نگاه میکنیم، با وضعیت جالبی روبه رو نمیشویم. این وضعیت چه در تحقیقات و چه در بیتوجهی نظام اجرای تحقیقات، شرایطی را به وجود آورده است که ملاحظات اجتماعی در پروژههای اجرایی چندان مد نظر قرار نمیگیرد.
به عنوان مقدمه، ذکر شده است که دنیای مدرن، دنیایی است که فقط بر اساس علوم تجربی طراحی نشده است. جهان مدرن، بیش از آنکه جهان فن و صنعت باشد، جهان زندگی است، جهانی که تغییر ایدهها و نگرشها سهم اصلیتری در ساختن آن دارند. به عبارت دیگر، متفکران اجتماعی و فیلسوفان هستند که جهان مدرن را به وجود آوردهاند. در اینکه سهم ایده و اندیشه در ساختن جهان مدرن مهم است یا سهم فن و صنعت، دو نظر وجود دارد: عدهای سهم ایدهها و نگرشها و عدهای دیگر سهم صنعت و فن را اصل میدانند.
پذیرش هر یک از این دو نظر، لوازماتی در پی دارد. به عنوان مثال، در صورتی که نظریه اول را بپذیریم، دانش اجتماعی به یک دانش کلیدی تبدیل میشود، جایگاه مهمی در جامعه برای خود باز میکند؛ چرا که دانش اجتماعی، جهان و نحوه ورود به آنرا برای ما تعریف میکند. به عبارت دیگر، اول باید جهان را برای خودتان تعریف کنید، بعد به دنبال صنعت و فن بروید. جهان غرب با علوم اجتماعی اینگونه برخورد میکند. ولی در نگاه دوم، علوم انسانی به عنوان علوم دسته دوم به شمار میروند. در این صورت، دیگر این علوم صلاحیت تعریف جهان را ندارند، بلکه حداکثر کاری که انجام میدهند اصلاح و آرایش و آسیبشناسی در این جهان است. به عبارت دیگر، در صورت لزوم از این دانشها استفاده میشود و در غیر این صورت کنار گذاشته میشوند. در ایران این مدیران و سیاستگذاران و علمای اخلاق، مهندسان و پزشکان هستند که درباره جایگاه علوم اجتماعی و نسبت به استفاده یا عدم استفاده از آنها تصمیم میگیرند. آنها میگویند که جامعه ما به آسیبشناسی نیاز دارد یا ندارد؟ در چنین فضایی نه علوم اجتماعی و نه دانشمندان اجتماعی رشد نمییابند.
چنین فضای حاکم بر علوم اجتماعی در ایران معلول سه چیز است:(1)
الف) علوم اول در جامعه ما علوم الاهی است و بعد علوم فنی و پزشکی و علوم اجتماعی در مرحله بعد قرار دارد. در چنین حالتی علوم اجتماعی وضعیت ابزاری به خود میگیرد و به فعالیتهای سطحی همچون نرخ طلاق، فقر و فحشا، دزدی، بچههای خیابانی و ... پرداخته میشود و دیگر از جامعهشناسان انتظار نمیرود در خصوص ساختارهای کلان جامعه بحث و گفتوگو کنند.
ب) سیاستمداران و تصمیم گیران اصلی در جامعه، به علوم اجتماعی به عنوان رقیبی مینگرند که ممکن است با منافع آنان سازگار نباشد. «منافع اداره کنندگان جامعه اجازه نمیدهد رقبایی به نام عالمان اجتماعی در کنار خود داشته باشند». از طرفی برخی در ایران دانش اجتماعی را ضد فرهنگ میدانند و به حد کافی اجازه رشد به این علم نمیدهند.
ج) ضعیف عمل کردن افرادی که مسئولیت معرفی این علوم در این کشورها را بر عهده دارند. در تحقیقات اجتماعی حتی در سطح آسیبشناسی هم کارهای دقیقی انجام نمیشود. ازآنرو، آمار و ارقام متناقضی از نتایج تحقیقات بیرون میآید.
اشاره
دکتر آزاد در بررسی جایگاه علوم اجتماعی در ایران به سه عامل عمده اشاره میکنند که کاملاً درست است. ولی به نظر میرسد عوامل مهمتری وجود دارد که مورد غفلت واقع شده یا ذکر نگردیده است. خوب است در چنین بحثهایی اول به زمینههای ظهور و رشد این علوم توجه شده و نقشی که این علوم در کشورهای مختلف ایفا میکنند مورد توجه
______________________________
1. البته ایشان تصریح به سه عامل نکردهاند بلکه ناقد این سطور از کلیت بحث به این نتیجه رسیده است.
______________________________
قرار گیرد (که اجمالاً اشاره شده است). درست است که نحوه نگرش به این علوم در غرب و شرق (مشخصا ایران) متفاوت است. ولی به این معنا نیست که این نگرش الزاما از نگاه رقابتی سیاستمداران و علمای اخلاق به جامعهشناسان ناشی میشود. به طور قطع نمیتوان انتظار داشت که نگاه همگان به علم خاصی به یک نحو باشد. زمانی جامعهشناسی در مغرب زمین جایگاه بس مهمی پیدا کرده بود و بنیانگذار آن، یعنی آگوست کنت، آنرا به عنوان دین جدید و خود را پیامبر آن میدانست. چرا که کنت معتقد بود در عصری که علم جایگزین دین شده است، جامعه شناسان نیز باید جایگزین پیامبران الاهی و البته عالمان دینی شوند.(1) این نوع نگاه به علوم اجتماعی کاملاً افراطی است و در ادامه همان بحثهای تجدد بود که ماکیاولی نقش اصلی را در این زمینه داشته است. آنها با زمینی کردن علم و قطع ارتباط از متافیزیک، چنان ضربهای بر پیکره علم وارد آوردهاند که به راحتی قابل ترمیم نیست. بیشتر نظریههای اجتماعی امروزه ریشه در همان دیدگاه سکولاریستی دارد. متافیزیک در نظریههای اجتماعی عصر تجدد جایگاهی ندارد. این نکته را به سهولت میتوان به ویژه از نظریههای جامعهشناسی دین به دست آورد. بحثهایی که به نوعی با الاهیات و متافیزیک پیوند داشته باشد، با برچسب ایدئولوژیک، غیرعلمی قلمداد میکنند. قطعا این نوع نگرش به علم و جهان در تضاد با مسلمات عقلی، دینی و فرهنگی ما است و شاید به همین دلیل این علوم در نظر برخی ضد فرهنگ و ضد دین هستند.
وانگهی طرح مباحث مشترک در نقاط مختلف جهان در زمانهای نزدیک به هم، به این معنای نیست که کشورهای مختلف در واقع مسائل مشترکی دارند. مثل اینکه امروزه هم در غرب و هم در ایران مطالعات زنان، جامعهشناسی دین و نیز قومیتها و نژاد رواج یافته و در کلاسها و محافل علمی مورد بحث قرار میگیرد. با کمی دقت روشن میشود که طرح برخی از این مباحث نه برخاسته از مسائل موجود در کشور ما بلکه ناشی از ورود منابعی از غرب است که این بحثها را نیز به دنبال دارد؛ یعنی عمده کتابهای معاصر در غرب امروزه مباحث زنان، قومیتها و ... را پوشش میدهند و اساتید و دانشپژوهان ما نیز به تبع ورود منابع، این مباحث را در سر کلاسها مطرح میکنند و از آنجایی که تحقیقات نیز عمدتا از آموختهها بهره میبرد، دانشپژوهان نیز در تحقیقات میدانی همان مسائل را در کشور ما جستوجو میکنند و در صورت لزوم مسئلهسازی کرده و ضرورت اینگونه مطالعات را در ایران نیز اثبات میکنند.
دست دوم بودن علوم اجتماعی در ایران معلول عوامل مهمتری نیز است که به طور خلاصه اشاره میشود:
______________________________
1. کوزر، لئویس؛ زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، چ 9، تهران، انتشارات علمی، 1380، ص 36
______________________________
اهمیت ندادن برخی از بزرگان جامعهشناسی ایران به فرهنگ بومی و تا حدودی ستیز نامحسوس آنان با ارزشهای حاکم بر فرهنگ غرب در بلند، مدت اعتماد عمومی را نسبت به صداقت آنان سلب کرد که البته ثمره آن در افت منزلت علوم اجتماعی مشخص میشود. تأکید بیش از حد نظریههای غربی به ویژه پوزیتیویستی به بیطرفی ارزشی، چنان در روح و جان برخی از دانشمندان ما ریشه دوانده است که حتی حاضر نیستند در کلاسها نظریههایی را که با مسلمات و ضروریات دینی و فرهنگی ما در تضاد است، نقد کنند. به عنوان نمونه چگونه میشود جامعهشناسی دین دورکیم را با تبحر کامل توضیح داد و به نام اینکه بیطرفی علمی یکی از هنجارهای مسلم حاکم بر نظام علمی است، به سادگی از کنار کفریات آن رد شد. غافل از اینکه این هنجار (بیطرفی ارزشی)، خود حاکی از یک ارزشی است که با منافع بورژوازی حاکم بر نظام سرمایهداری غرب گره خورده است. ما معتقدیم غربیها الاهیات مبتنی بر تجدد خویش را در قالب نظریههای علمی به جهان ارائه دادهاند. ولی نگاه ما به غرب و علوم جدید اینگونه نبود. «آشنایی دانشمندان ما با غرب از نهاییترین آثار، ظاهریترین ابعاد، پایینترین لایههای تمدن و فرهنگ آن آغاز شد. ابتدا قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی و مظاهر مادی و نحوه زندگی آنها را دیدیم. در بعد علمی نیز ابتدا با قدرت مادی و ابعاد کاربردی دانش آنها آشنا شدیم و در بسیاری از موارد نیز با بلاهت کودکانه و سادگی ابلهانه همان قدرت را دلیل بر کمال و بلکه تمامیت علم آنها دانستیم. برخورد سالم این بود که علم همراه با شناسنامه خود وارد میشد. یعنی مبادی و مبانی متافیزیکی آن شناخته میشد تا فرهنگی که برای خود فلسفه، عرفان و مبانی هستیشناختی دینی دارد، قدرت گزینش و مجال گفتوگو و مجادله داشته باشد.(1)
این نگاه لوازمی در پی داشته است که از جمله آنها گسترش افراطی نهضت ترجمه آثار غربی به زبان فارسی است. تا حدی که امروزه در بیشتر رشتههای علوم اجتماعی اکثریت قاطع منابع درسی و مطالعاتی را منابع ترجمه شده از غرب تشکیل میدهد.
از لوازم دیگر این است که همواره تلاش میشود همه مسائل مورد مطالعه با نظریههای غربی تطبیق داده شود. چنانچه تحقیقی نتوانست طبق نظریه خاصی پیش رود، اشکال کار را نه در ناسازگار بودن نظریهها با فرهنگ اسلامی جامعه ما، بلکه در روش و یا روند تحقیق میبینند. «افرادی که با ابزارهای تحلیل مربوط به جوامع غربی، فرهنگ و تاریخ خود را بررسی میکنند، هنگامی که مفاهیم مربوط به آن تحلیلها را در محیط خود فاقد مصداق میبینند، به جای آنکه تحلیل وارداتی را برای محیط اجتماعی خود غیرمناسب دانسته و در کاربرد آن تردید کنند، محیط اجتماعی خود را به سبب عدول از انگارههای مفهومی غرب متهم نموده، گاه به شبکهسازی تاریخی و اجتماعی روی میآورند. این
______________________________
1. حمید، پارسانیا، علم و فلسفه؛ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1377، ص 181
______________________________
گروه به جای آنکه تحلیل را از محتوای اجتماعی خود بگیرند، محیط اجتماعی و فرهنگی خود را در قالب تحلیل شکل میدهند.(1)
در حقیقت، بعد دیگر قضیه این است که در کنار جامعهشناسی، به جامعهشناسان نیز باید پرداخت. پیروزی انقلاب اسلامی فرصت گرانبهایی را در اختیار جامعهشناسان ایرانی قرار داده بود تا نظریههای دیگری غیر از نظریههای غربی در خصوص انقلابها ارائه دهند. ولی متأسفانه نه تنها از این فرصت استفاده نشد، بلکه برخی از آنان سعی کردند به تبعیت از نظریهپردازان غربی، انقلاب اسلامی را نقطه انحرافی از مسیر حاکم بر جهان نشان دهند. «این دیدگاه (دیدگاه سکولاریستهای وطنی) در یک معنای کلی میگوید: جمهوری اسلامی ایران در مقابل تاریخ ایستاده و با آن میجنگد... . کسانی که تجدد را اصل گرفته و تاریخی به جز سیر به سوی نظامات و ارزشهای غربی نمیشناسند، نمیتوانند انقلاب اسلامی را تضادی تاریخی... تلقی نکنند.(2) گسستی که میان برخی از عالمان اجتماعی جامعه ما و فرهنگ اصیل آن به وجود آمده و ریشه در شیفتگی بیش از حد آنان به مظاهر تمدنی غرب دارد، موجب شده آنها نسبت به مهمترین رویدادهای جامعه بیتفاوت باشند. در فضایی که پیشگامان یک رشته علمی از کنار مسائل مهم دینی و فرهنگی کشور خود به راحتی عبور میکنند، و پیوند چندانی با اوضاع و شرایط جامعه خود ندارند، چگونه میتوان انتظار داشت که این حوزه علمی رشد کرده و یا مورد حمایت اداره کنندگان یک جامعه اسلامی قرار گیرد. امیدواریم نسلهای جدید متوجه این مهم شونده و تلاش کنند این علوم به ویژه جامعهشناسی را از انزوا درآورند.
______________________________
1. حمید، پارسانیا، بنیانهای جامعهشناسی معرفت، ص 3
2. حسین،کچوئیان، کندوکاو در ماهیت معمایی ایران، قم، مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم، 1383، صص 72ـ73
به عنوان مقدمه، ذکر شده است که دنیای مدرن، دنیایی است که فقط بر اساس علوم تجربی طراحی نشده است. جهان مدرن، بیش از آنکه جهان فن و صنعت باشد، جهان زندگی است، جهانی که تغییر ایدهها و نگرشها سهم اصلیتری در ساختن آن دارند. به عبارت دیگر، متفکران اجتماعی و فیلسوفان هستند که جهان مدرن را به وجود آوردهاند. در اینکه سهم ایده و اندیشه در ساختن جهان مدرن مهم است یا سهم فن و صنعت، دو نظر وجود دارد: عدهای سهم ایدهها و نگرشها و عدهای دیگر سهم صنعت و فن را اصل میدانند.
پذیرش هر یک از این دو نظر، لوازماتی در پی دارد. به عنوان مثال، در صورتی که نظریه اول را بپذیریم، دانش اجتماعی به یک دانش کلیدی تبدیل میشود، جایگاه مهمی در جامعه برای خود باز میکند؛ چرا که دانش اجتماعی، جهان و نحوه ورود به آنرا برای ما تعریف میکند. به عبارت دیگر، اول باید جهان را برای خودتان تعریف کنید، بعد به دنبال صنعت و فن بروید. جهان غرب با علوم اجتماعی اینگونه برخورد میکند. ولی در نگاه دوم، علوم انسانی به عنوان علوم دسته دوم به شمار میروند. در این صورت، دیگر این علوم صلاحیت تعریف جهان را ندارند، بلکه حداکثر کاری که انجام میدهند اصلاح و آرایش و آسیبشناسی در این جهان است. به عبارت دیگر، در صورت لزوم از این دانشها استفاده میشود و در غیر این صورت کنار گذاشته میشوند. در ایران این مدیران و سیاستگذاران و علمای اخلاق، مهندسان و پزشکان هستند که درباره جایگاه علوم اجتماعی و نسبت به استفاده یا عدم استفاده از آنها تصمیم میگیرند. آنها میگویند که جامعه ما به آسیبشناسی نیاز دارد یا ندارد؟ در چنین فضایی نه علوم اجتماعی و نه دانشمندان اجتماعی رشد نمییابند.
چنین فضای حاکم بر علوم اجتماعی در ایران معلول سه چیز است:(1)
الف) علوم اول در جامعه ما علوم الاهی است و بعد علوم فنی و پزشکی و علوم اجتماعی در مرحله بعد قرار دارد. در چنین حالتی علوم اجتماعی وضعیت ابزاری به خود میگیرد و به فعالیتهای سطحی همچون نرخ طلاق، فقر و فحشا، دزدی، بچههای خیابانی و ... پرداخته میشود و دیگر از جامعهشناسان انتظار نمیرود در خصوص ساختارهای کلان جامعه بحث و گفتوگو کنند.
ب) سیاستمداران و تصمیم گیران اصلی در جامعه، به علوم اجتماعی به عنوان رقیبی مینگرند که ممکن است با منافع آنان سازگار نباشد. «منافع اداره کنندگان جامعه اجازه نمیدهد رقبایی به نام عالمان اجتماعی در کنار خود داشته باشند». از طرفی برخی در ایران دانش اجتماعی را ضد فرهنگ میدانند و به حد کافی اجازه رشد به این علم نمیدهند.
ج) ضعیف عمل کردن افرادی که مسئولیت معرفی این علوم در این کشورها را بر عهده دارند. در تحقیقات اجتماعی حتی در سطح آسیبشناسی هم کارهای دقیقی انجام نمیشود. ازآنرو، آمار و ارقام متناقضی از نتایج تحقیقات بیرون میآید.
اشاره
دکتر آزاد در بررسی جایگاه علوم اجتماعی در ایران به سه عامل عمده اشاره میکنند که کاملاً درست است. ولی به نظر میرسد عوامل مهمتری وجود دارد که مورد غفلت واقع شده یا ذکر نگردیده است. خوب است در چنین بحثهایی اول به زمینههای ظهور و رشد این علوم توجه شده و نقشی که این علوم در کشورهای مختلف ایفا میکنند مورد توجه
______________________________
1. البته ایشان تصریح به سه عامل نکردهاند بلکه ناقد این سطور از کلیت بحث به این نتیجه رسیده است.
______________________________
قرار گیرد (که اجمالاً اشاره شده است). درست است که نحوه نگرش به این علوم در غرب و شرق (مشخصا ایران) متفاوت است. ولی به این معنا نیست که این نگرش الزاما از نگاه رقابتی سیاستمداران و علمای اخلاق به جامعهشناسان ناشی میشود. به طور قطع نمیتوان انتظار داشت که نگاه همگان به علم خاصی به یک نحو باشد. زمانی جامعهشناسی در مغرب زمین جایگاه بس مهمی پیدا کرده بود و بنیانگذار آن، یعنی آگوست کنت، آنرا به عنوان دین جدید و خود را پیامبر آن میدانست. چرا که کنت معتقد بود در عصری که علم جایگزین دین شده است، جامعه شناسان نیز باید جایگزین پیامبران الاهی و البته عالمان دینی شوند.(1) این نوع نگاه به علوم اجتماعی کاملاً افراطی است و در ادامه همان بحثهای تجدد بود که ماکیاولی نقش اصلی را در این زمینه داشته است. آنها با زمینی کردن علم و قطع ارتباط از متافیزیک، چنان ضربهای بر پیکره علم وارد آوردهاند که به راحتی قابل ترمیم نیست. بیشتر نظریههای اجتماعی امروزه ریشه در همان دیدگاه سکولاریستی دارد. متافیزیک در نظریههای اجتماعی عصر تجدد جایگاهی ندارد. این نکته را به سهولت میتوان به ویژه از نظریههای جامعهشناسی دین به دست آورد. بحثهایی که به نوعی با الاهیات و متافیزیک پیوند داشته باشد، با برچسب ایدئولوژیک، غیرعلمی قلمداد میکنند. قطعا این نوع نگرش به علم و جهان در تضاد با مسلمات عقلی، دینی و فرهنگی ما است و شاید به همین دلیل این علوم در نظر برخی ضد فرهنگ و ضد دین هستند.
وانگهی طرح مباحث مشترک در نقاط مختلف جهان در زمانهای نزدیک به هم، به این معنای نیست که کشورهای مختلف در واقع مسائل مشترکی دارند. مثل اینکه امروزه هم در غرب و هم در ایران مطالعات زنان، جامعهشناسی دین و نیز قومیتها و نژاد رواج یافته و در کلاسها و محافل علمی مورد بحث قرار میگیرد. با کمی دقت روشن میشود که طرح برخی از این مباحث نه برخاسته از مسائل موجود در کشور ما بلکه ناشی از ورود منابعی از غرب است که این بحثها را نیز به دنبال دارد؛ یعنی عمده کتابهای معاصر در غرب امروزه مباحث زنان، قومیتها و ... را پوشش میدهند و اساتید و دانشپژوهان ما نیز به تبع ورود منابع، این مباحث را در سر کلاسها مطرح میکنند و از آنجایی که تحقیقات نیز عمدتا از آموختهها بهره میبرد، دانشپژوهان نیز در تحقیقات میدانی همان مسائل را در کشور ما جستوجو میکنند و در صورت لزوم مسئلهسازی کرده و ضرورت اینگونه مطالعات را در ایران نیز اثبات میکنند.
دست دوم بودن علوم اجتماعی در ایران معلول عوامل مهمتری نیز است که به طور خلاصه اشاره میشود:
______________________________
1. کوزر، لئویس؛ زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، چ 9، تهران، انتشارات علمی، 1380، ص 36
______________________________
اهمیت ندادن برخی از بزرگان جامعهشناسی ایران به فرهنگ بومی و تا حدودی ستیز نامحسوس آنان با ارزشهای حاکم بر فرهنگ غرب در بلند، مدت اعتماد عمومی را نسبت به صداقت آنان سلب کرد که البته ثمره آن در افت منزلت علوم اجتماعی مشخص میشود. تأکید بیش از حد نظریههای غربی به ویژه پوزیتیویستی به بیطرفی ارزشی، چنان در روح و جان برخی از دانشمندان ما ریشه دوانده است که حتی حاضر نیستند در کلاسها نظریههایی را که با مسلمات و ضروریات دینی و فرهنگی ما در تضاد است، نقد کنند. به عنوان نمونه چگونه میشود جامعهشناسی دین دورکیم را با تبحر کامل توضیح داد و به نام اینکه بیطرفی علمی یکی از هنجارهای مسلم حاکم بر نظام علمی است، به سادگی از کنار کفریات آن رد شد. غافل از اینکه این هنجار (بیطرفی ارزشی)، خود حاکی از یک ارزشی است که با منافع بورژوازی حاکم بر نظام سرمایهداری غرب گره خورده است. ما معتقدیم غربیها الاهیات مبتنی بر تجدد خویش را در قالب نظریههای علمی به جهان ارائه دادهاند. ولی نگاه ما به غرب و علوم جدید اینگونه نبود. «آشنایی دانشمندان ما با غرب از نهاییترین آثار، ظاهریترین ابعاد، پایینترین لایههای تمدن و فرهنگ آن آغاز شد. ابتدا قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی و مظاهر مادی و نحوه زندگی آنها را دیدیم. در بعد علمی نیز ابتدا با قدرت مادی و ابعاد کاربردی دانش آنها آشنا شدیم و در بسیاری از موارد نیز با بلاهت کودکانه و سادگی ابلهانه همان قدرت را دلیل بر کمال و بلکه تمامیت علم آنها دانستیم. برخورد سالم این بود که علم همراه با شناسنامه خود وارد میشد. یعنی مبادی و مبانی متافیزیکی آن شناخته میشد تا فرهنگی که برای خود فلسفه، عرفان و مبانی هستیشناختی دینی دارد، قدرت گزینش و مجال گفتوگو و مجادله داشته باشد.(1)
این نگاه لوازمی در پی داشته است که از جمله آنها گسترش افراطی نهضت ترجمه آثار غربی به زبان فارسی است. تا حدی که امروزه در بیشتر رشتههای علوم اجتماعی اکثریت قاطع منابع درسی و مطالعاتی را منابع ترجمه شده از غرب تشکیل میدهد.
از لوازم دیگر این است که همواره تلاش میشود همه مسائل مورد مطالعه با نظریههای غربی تطبیق داده شود. چنانچه تحقیقی نتوانست طبق نظریه خاصی پیش رود، اشکال کار را نه در ناسازگار بودن نظریهها با فرهنگ اسلامی جامعه ما، بلکه در روش و یا روند تحقیق میبینند. «افرادی که با ابزارهای تحلیل مربوط به جوامع غربی، فرهنگ و تاریخ خود را بررسی میکنند، هنگامی که مفاهیم مربوط به آن تحلیلها را در محیط خود فاقد مصداق میبینند، به جای آنکه تحلیل وارداتی را برای محیط اجتماعی خود غیرمناسب دانسته و در کاربرد آن تردید کنند، محیط اجتماعی خود را به سبب عدول از انگارههای مفهومی غرب متهم نموده، گاه به شبکهسازی تاریخی و اجتماعی روی میآورند. این
______________________________
1. حمید، پارسانیا، علم و فلسفه؛ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1377، ص 181
______________________________
گروه به جای آنکه تحلیل را از محتوای اجتماعی خود بگیرند، محیط اجتماعی و فرهنگی خود را در قالب تحلیل شکل میدهند.(1)
در حقیقت، بعد دیگر قضیه این است که در کنار جامعهشناسی، به جامعهشناسان نیز باید پرداخت. پیروزی انقلاب اسلامی فرصت گرانبهایی را در اختیار جامعهشناسان ایرانی قرار داده بود تا نظریههای دیگری غیر از نظریههای غربی در خصوص انقلابها ارائه دهند. ولی متأسفانه نه تنها از این فرصت استفاده نشد، بلکه برخی از آنان سعی کردند به تبعیت از نظریهپردازان غربی، انقلاب اسلامی را نقطه انحرافی از مسیر حاکم بر جهان نشان دهند. «این دیدگاه (دیدگاه سکولاریستهای وطنی) در یک معنای کلی میگوید: جمهوری اسلامی ایران در مقابل تاریخ ایستاده و با آن میجنگد... . کسانی که تجدد را اصل گرفته و تاریخی به جز سیر به سوی نظامات و ارزشهای غربی نمیشناسند، نمیتوانند انقلاب اسلامی را تضادی تاریخی... تلقی نکنند.(2) گسستی که میان برخی از عالمان اجتماعی جامعه ما و فرهنگ اصیل آن به وجود آمده و ریشه در شیفتگی بیش از حد آنان به مظاهر تمدنی غرب دارد، موجب شده آنها نسبت به مهمترین رویدادهای جامعه بیتفاوت باشند. در فضایی که پیشگامان یک رشته علمی از کنار مسائل مهم دینی و فرهنگی کشور خود به راحتی عبور میکنند، و پیوند چندانی با اوضاع و شرایط جامعه خود ندارند، چگونه میتوان انتظار داشت که این حوزه علمی رشد کرده و یا مورد حمایت اداره کنندگان یک جامعه اسلامی قرار گیرد. امیدواریم نسلهای جدید متوجه این مهم شونده و تلاش کنند این علوم به ویژه جامعهشناسی را از انزوا درآورند.
______________________________
1. حمید، پارسانیا، بنیانهای جامعهشناسی معرفت، ص 3
2. حسین،کچوئیان، کندوکاو در ماهیت معمایی ایران، قم، مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم، 1383، صص 72ـ73