فقاهت و سیاست
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به نظر آقای کدیور، فقاهت از تخصصهای لازم در اداره جامعه است؛ اما نیازی به تصدی بالمباشرة فقیه وجود ندارد؛ بلکه دلیلی برخلاف آن وجود دارد. به نظر ایشان، برای اداره جامعه باید به علوم ناظر به موضوعات مانند اقتصاد و سیاست روی آورد، نه علوم ناظر به احکام کلی.متن
آفتاب، ش 35
فرضیه من در این بحث مختصر چنین است: اگرچه فقاهت یکی از تخصصهای لازم در اداره جامعه اسلامی است؛ اما تصدی بالمباشره و مستقیم سیاست توسط فقیهان، فاقد دلیل شرعی است؛ بلکه دلیلی خلاف آن دارد. نقش اصلی فقاهت، در قانونگذاری است. بر طبق قاعده، قوانین یک جامعه اسلامی نباید معارض با احکام شریعت باشد.
روشهای مختلفی برای ارزیابی عدم تعارض قوانین با احکام شریعت وجود دارد، به عنوان مثال، وجود برخی از مجتهدین در بین نمایندگان قوه مقننه (راهحل پیشنهادی میرزای نایینی در تنبیهالامه). تأسیس اداره عدم تعارض قوانین با شرع در مجلس، شیوه سوم هیئت نظارت فقیهان منتخب بر قوانین است. شیوه مورد تأیید آخوند خراسانی، عنوان «متمم قانون اساسی مشروطیت ایران» را گرفت و شورای نگهبان جمهوری اسلامی نیز اقتباس از آن است.
اگرچه دیدگاه مشهور، قضاوت را شأن فقیهان میداند، اما به نظر میرسد آنچه مختص فقیهان است، استنباط کلی از منابع تفصیلی (کتاب، سنت، عقل و اجماع) باشد که از صنف قانون است. در غیراین صورت، تطبیق حکم بر موضوع و صدور حکم قضایی، بیش از آنکه نیازمند فقاهت باشد، محتاج دانش حقوقی و ممارست قضایی میباشد و از وظایف کارشناسان حقوقی است و نیازی به مجتهد و فقیه ندارد.
اما گزاره دوم یعنی عدم شرط فقاهت در تصدی بالمباشره و مستقیم سیاست، نیازمند بحث و توضیح است. در واقع، ولایت، سلطنت و زمامداری فقیه نیازمند دلیل است. علم فقه از مهمترین، قدیمیترین و شریفترین علوم اسلامی است. فقه علم شناخت احکام کلی بر اساس منابع اصلی شرعی است و در چاچوب خود کارآیی فراوان دارد؛ اما نمیتوان از آن انتظاراتی غیرواقع داشت. حقوق اساسی یا احکام سلطانیه را نمیتوان جایگزین علم سیاست کرد. برنامهریزی سیاسی و خطمشی گذاری در حوزه عمومی یا تصمیم سازی ملی، غیر از احکام امارت یا حقوق اساسی است. فقه موارد حرام را میشناساند؛ اما اینکه در میان راههای مباح کدامیک به صلاح جامعه است و بازده بیشتر و خیر فراوانتری دارد، از حوزه تخصص فقیه خارج است. سیاستمدار، رییس جمهور، زمامدار یا وزیر میتواند از مشاوره فقها و کارشناسان امور شرعی بهرهمند شود؛ اما امور اجرایی و تدبیر جامعه لزوما در گرو فقاهت سیاستمدار نیست. دو مورد از مهمترین شرایط زمامداری و ریاست یک جامعه اسلامی، کاردانی و امانتداری است.
اما اینکه دلیلی بر خلاف شرط فقاهت در زمامداری و ریاست اجرایی جامعه وجود دارد: در فقه قاعدهای مورد اتفاق فقها وجود دارد با این مضمون که «تعیین موضوع، شأن فقیه نیست» و به این معنی که حوزه وظایف فقیه، احکام کلی است؛ اما شناخت موضوعات جزئی به عهده خود مکلفین است.
به نظر میرسد ولایت فقیه بیشتر از آنکه مستند شرعی داشته باشد، اقتباسی از نظریه «شاه فیلسوف یا حکیم حاکم» افلاطون است که میگوید: «یا شاهان باید فلسفه بیاموزند، یا فلاسفه زمامدار شوند». همه اشکالاتی که فلسفه سیاسی افلاطون دارد، فلسفه سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه یا آریستوکراسی روحانیون نیز داراست. آنچه با فلسفه سیاسیکتاب و سنت تناسب بیشتری دارد، شیوه سقراط است؛ یعنی تحول انسانها از درون. دین رحمت از طریق اول که بنیادیتر و پایدارتر است پیش میرود؛ حال آنکه شیوه دوم ناپایدارتر و سطحی است.
آنچه از سؤال «چه کسی باید زمامدار باشد» مهمتر است، این سؤال است «چگونه باید زمامداری کرد». شیوه اداره جامعه از شرایط زمامدار، به مراتب، مهمتر است. مهم این است که جامعه به شیوه عادلانه، علمی و مردمسالارانه اداره شود.
اشاره
1. آقای کدیور در مقدمهای که بر این مقاله آوردهاند، ادعاهای همیشگی خود را تکرار کردهاند که ولایت فقیه سابقهای 200 ساله دارد و اکثر فقهای امامیه آن را باور ندارند. این ادعا که به طور مکرر در گفتهها و نوشتههای ایشان آمده است، پاسخهایی روشن و واضح یافته است. اما گویا ایشان، به عمد، آن پاسخها را نادیده میگیرد و دوباره ادعاهای نادرست خود را تکرار میکند.(1) نظریه ولایت فقیه از زمان امامان معصوم علیهمالسلام یک نظریه پذیرفته شده و مورد عمل در میان شیعیان بوده است. ائمه علیهمالسلام و اندیشمندان بزرگ شیعه تأکید کردهاند که ولایت و سرپرستی جامعه، ذاتا از آنِ امام معصوم علیهالسلام است و تفاوت تفکر شیعه از سنی در همین امر بوده است. در عصر حضور یا در عصر غیبت، تنها کسانی مشروعیت و ولایت دارند که به گونهای از جانب امام علیهالسلام دارای اجازه باشند. سیره پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام آنگاه که بر مسند حکومت بودند، همین بوده است و والیان را با همین منطق منصوب میکردهاند. آنگاه نیز که از مسند حکومت به دور بودهاند، به صورت خاص یا عام، فقیهان و عالمان شیعه را به سرپرستی امور شیعیان و رسیدگی به مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنان نصب میکردند. از زمان امام کاظم علیهالسلام «سازمان وکالت» را متشکل از راویان و فقیهان شیعه در سراسر جهان اسلام برقرار کردند و با نصب و معرفی افراد در شهرهای مختلف اسلامی، عملاً سرپرستی و ولایت جامعه شیعه را برعهده داشتند.
نظریهپردازی در باب ولایت فقیه نیز از همان ابتدا در میان دانشمندان شیعه وجود داشته است و امری مورد وفاق و اجماعی بوده است.(2) آنچه مورد اختلاف است و دلیل اشتباه آقای کدیور میباشد، اصل ولایت فقه نیست؛ بلکه دامنه نفوذ و حدود اختیارات آن است. هیچ یک از فقهای بزرگ امامیه تردیدی نداشتهاند که تصرف در امور عمومی، منوط به اذن امام معصوم علیهمالسلام یا نایب خاص یا نایب عام او که فقها هستند، میباشد. آنچه محل بحث و تردید برخی قرار گرفته است این است که در زمان غیبت، در کدام دسته امور میتوان تصرف کرد و کدام ازامور را باید به حال خود واگذاشت.
2. با توجه به آنچه ذکر شد، و با در نظر داشتن سیره معصومان و اجماع فقهای شیعه، هیچ تردیدی در وجود دلیل قوی بر ولایت فقیه باقی نمیماند. از دلیلهای ذکر شده که
______________________________
1. یک نمونه از پاسخها در بازتاب اندیشه شماره سیزده آمده است.
2. رک سلسلة مؤلفات شیخ مفید، ج14؛ المقنعه، ص810 . توجه داشته باشید که شیخ مفید از علمای قرن چهارم و نزدیک به زمان غیبت صغری بوده است.
______________________________
بگذریم، دلیلهای متعدد عقلی بر لزوم سپردن امور مسلمانان و جامعه اسلامی به فرد اسلام شناس وجود دارد. البته این دلیلها مقدماتی دارند که در کتابهای مختلف ذکر شدهاند.(1) یک دلیل عقلی این است که اگر سکولار نیاندیشیم و معتقد باشیم که دنیا مقدمه آخرت است و چگونگی حیات دنیا تعیین کننده چگونگی حیات آخرت است و این موضوع در ابعاد فردی و اجتماعی مصداق دارد، نمیتوان پذیرفت که دین برای اداره امور اجتماع، برنامهای نداشته باشد.
اسلام برای اداره فرد و اجتماع هم برنامه دارد؛ یعنی روش و چگونگی عمل را معین کرده است و هم مقولی را تعیین کرده است. عقل حکم میکند تا تواناترین مردم برای اداره امور جامعه اسلامی تعیین شود و این توانایی در ابعاد علمی و عملی است. در زمان حضور امام معصوم علیهمالسلام هیچکسی بر ایشان اولویت ندارد و در زمان غیبت هم نزدیکترین فرد به ایشان از لحاظ علم و عمل باید تعیین گردد.
3. با توجه به آنچه در قسمت قبل گفته شد، نه تنها دلیلی برخلاف ولایت فقیه وجود ندارد که دلیلی هم بر لزوم آن وجود دارد. آقای کدیور با تمسک به یک قاعده با مضمون «تعیین موضوع، شأن فقیه نیست»، گمان میکند اثبات کرده است که دلیلی برخلاف شرط فقاهت در زمامداری و ریاست اجرایی جامعه آورده است. اما این قاعده هیچ دلالتی بر ادعای ایشان ندارد. آنچه در این قاعده بیان میشود این است که تعیین موضوع احکام فقهی با فقیه نیست؛ اما این قاعده اختصاصی به فقیه ندارد. در تمام علوم، احکام کلیای وجود دارد که دانشمندان هر رشته توجهی به مصادیق جزیی آن ندارند. برای مثال در اقتصاد، قانون «عرضه و تقاضا» وجود دارد. این قانون کلی است و اقتصاددان نظری به مصادیق آن ندارد. اگر هم به مصادیق بپردازد، از باب تمثیل و بیان موضوع است. البته معمولاً در این علوم یک بخش کاربردی وجود دارد که کار تطبیق بر عهده آنست؛ یعنی یک دسته مفاهیم و قواعد نظری وجود دارد و یک سلسله عملیات کاربردی. چنانکه در علوم اسلامیِ ناظر به عمل نیز چنین است.
اشتباه آقای کدیور در اینجاست که گمان کرده است فقیه از حیث احکام کلی فقه، زمامداری میکند؛ درحالیکه چنین نیست. چنانکه اگر یک حقوقدان هم زمامدار شود، از نظر احکام و قواعد کلی حقوقی، زمامداری نمیکند و یا یک سیاستمدار از حیث قواعد کلی سیاست، زمامداری نمیکند؛ بلکه همه آنها سعی میکنند با شناخت دقیق موضوعات و استفاده از کارشناسان موضوعشناس، احکام کلی را بر مصادیق تطبیق دهند. فقیه زمامدار نیز علاوه بر دانستن قواعد کلی فقه، که لازم و ضروری است، باید از دانشهای کاربردی و کارشناسان موضوعشناس استفاده کند و این منافاتی با فقاهت ندارد. واضح است که این موضوع در پویایی فقاهت نیز مؤثر است.
______________________________
1. رک: مجموعه دروس....، فلسفه سیاست، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم.
______________________________
4. آقای کدیور روش سقراط را بر افلاطون ترجیح میدهد و میگوید: دین رحمت از درون آدمیان به تحول انسانها میپردازد. البته این سخن به یک معنا درست است. اما باید توجه داشت که تحول درون، بدون ساختن زمینههای بیرونی و فراهم آوردن شرایط محیطی و اجتماعی، پدید نمیآید؛ یا دستکم به سختی و به ندرت اتفاق میافتد. شکی نیست که هدف عالی مجموع فقه، دین و پیامبران این است که انسانها از درون متحول شوند. اما برای دستیابی به این هدف عالی باید جامعه و محیط تربیت انسانها را از آلودگیهای اخلاقی، ارزشی، اعتقادی، زیستی و... پاک کرد و زمینه را برای رشد و تعالی انسانها فراهم ساخت. این کار از طریق به دست گرفتن زمام امور جامعه امکانپذیر است؛ هرچند هدف نهایی بالاتر از آن است.
فرضیه من در این بحث مختصر چنین است: اگرچه فقاهت یکی از تخصصهای لازم در اداره جامعه اسلامی است؛ اما تصدی بالمباشره و مستقیم سیاست توسط فقیهان، فاقد دلیل شرعی است؛ بلکه دلیلی خلاف آن دارد. نقش اصلی فقاهت، در قانونگذاری است. بر طبق قاعده، قوانین یک جامعه اسلامی نباید معارض با احکام شریعت باشد.
روشهای مختلفی برای ارزیابی عدم تعارض قوانین با احکام شریعت وجود دارد، به عنوان مثال، وجود برخی از مجتهدین در بین نمایندگان قوه مقننه (راهحل پیشنهادی میرزای نایینی در تنبیهالامه). تأسیس اداره عدم تعارض قوانین با شرع در مجلس، شیوه سوم هیئت نظارت فقیهان منتخب بر قوانین است. شیوه مورد تأیید آخوند خراسانی، عنوان «متمم قانون اساسی مشروطیت ایران» را گرفت و شورای نگهبان جمهوری اسلامی نیز اقتباس از آن است.
اگرچه دیدگاه مشهور، قضاوت را شأن فقیهان میداند، اما به نظر میرسد آنچه مختص فقیهان است، استنباط کلی از منابع تفصیلی (کتاب، سنت، عقل و اجماع) باشد که از صنف قانون است. در غیراین صورت، تطبیق حکم بر موضوع و صدور حکم قضایی، بیش از آنکه نیازمند فقاهت باشد، محتاج دانش حقوقی و ممارست قضایی میباشد و از وظایف کارشناسان حقوقی است و نیازی به مجتهد و فقیه ندارد.
اما گزاره دوم یعنی عدم شرط فقاهت در تصدی بالمباشره و مستقیم سیاست، نیازمند بحث و توضیح است. در واقع، ولایت، سلطنت و زمامداری فقیه نیازمند دلیل است. علم فقه از مهمترین، قدیمیترین و شریفترین علوم اسلامی است. فقه علم شناخت احکام کلی بر اساس منابع اصلی شرعی است و در چاچوب خود کارآیی فراوان دارد؛ اما نمیتوان از آن انتظاراتی غیرواقع داشت. حقوق اساسی یا احکام سلطانیه را نمیتوان جایگزین علم سیاست کرد. برنامهریزی سیاسی و خطمشی گذاری در حوزه عمومی یا تصمیم سازی ملی، غیر از احکام امارت یا حقوق اساسی است. فقه موارد حرام را میشناساند؛ اما اینکه در میان راههای مباح کدامیک به صلاح جامعه است و بازده بیشتر و خیر فراوانتری دارد، از حوزه تخصص فقیه خارج است. سیاستمدار، رییس جمهور، زمامدار یا وزیر میتواند از مشاوره فقها و کارشناسان امور شرعی بهرهمند شود؛ اما امور اجرایی و تدبیر جامعه لزوما در گرو فقاهت سیاستمدار نیست. دو مورد از مهمترین شرایط زمامداری و ریاست یک جامعه اسلامی، کاردانی و امانتداری است.
اما اینکه دلیلی بر خلاف شرط فقاهت در زمامداری و ریاست اجرایی جامعه وجود دارد: در فقه قاعدهای مورد اتفاق فقها وجود دارد با این مضمون که «تعیین موضوع، شأن فقیه نیست» و به این معنی که حوزه وظایف فقیه، احکام کلی است؛ اما شناخت موضوعات جزئی به عهده خود مکلفین است.
به نظر میرسد ولایت فقیه بیشتر از آنکه مستند شرعی داشته باشد، اقتباسی از نظریه «شاه فیلسوف یا حکیم حاکم» افلاطون است که میگوید: «یا شاهان باید فلسفه بیاموزند، یا فلاسفه زمامدار شوند». همه اشکالاتی که فلسفه سیاسی افلاطون دارد، فلسفه سیاسی مبتنی بر ولایت فقیه یا آریستوکراسی روحانیون نیز داراست. آنچه با فلسفه سیاسیکتاب و سنت تناسب بیشتری دارد، شیوه سقراط است؛ یعنی تحول انسانها از درون. دین رحمت از طریق اول که بنیادیتر و پایدارتر است پیش میرود؛ حال آنکه شیوه دوم ناپایدارتر و سطحی است.
آنچه از سؤال «چه کسی باید زمامدار باشد» مهمتر است، این سؤال است «چگونه باید زمامداری کرد». شیوه اداره جامعه از شرایط زمامدار، به مراتب، مهمتر است. مهم این است که جامعه به شیوه عادلانه، علمی و مردمسالارانه اداره شود.
اشاره
1. آقای کدیور در مقدمهای که بر این مقاله آوردهاند، ادعاهای همیشگی خود را تکرار کردهاند که ولایت فقیه سابقهای 200 ساله دارد و اکثر فقهای امامیه آن را باور ندارند. این ادعا که به طور مکرر در گفتهها و نوشتههای ایشان آمده است، پاسخهایی روشن و واضح یافته است. اما گویا ایشان، به عمد، آن پاسخها را نادیده میگیرد و دوباره ادعاهای نادرست خود را تکرار میکند.(1) نظریه ولایت فقیه از زمان امامان معصوم علیهمالسلام یک نظریه پذیرفته شده و مورد عمل در میان شیعیان بوده است. ائمه علیهمالسلام و اندیشمندان بزرگ شیعه تأکید کردهاند که ولایت و سرپرستی جامعه، ذاتا از آنِ امام معصوم علیهالسلام است و تفاوت تفکر شیعه از سنی در همین امر بوده است. در عصر حضور یا در عصر غیبت، تنها کسانی مشروعیت و ولایت دارند که به گونهای از جانب امام علیهالسلام دارای اجازه باشند. سیره پیامبر صلیاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام آنگاه که بر مسند حکومت بودند، همین بوده است و والیان را با همین منطق منصوب میکردهاند. آنگاه نیز که از مسند حکومت به دور بودهاند، به صورت خاص یا عام، فقیهان و عالمان شیعه را به سرپرستی امور شیعیان و رسیدگی به مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنان نصب میکردند. از زمان امام کاظم علیهالسلام «سازمان وکالت» را متشکل از راویان و فقیهان شیعه در سراسر جهان اسلام برقرار کردند و با نصب و معرفی افراد در شهرهای مختلف اسلامی، عملاً سرپرستی و ولایت جامعه شیعه را برعهده داشتند.
نظریهپردازی در باب ولایت فقیه نیز از همان ابتدا در میان دانشمندان شیعه وجود داشته است و امری مورد وفاق و اجماعی بوده است.(2) آنچه مورد اختلاف است و دلیل اشتباه آقای کدیور میباشد، اصل ولایت فقه نیست؛ بلکه دامنه نفوذ و حدود اختیارات آن است. هیچ یک از فقهای بزرگ امامیه تردیدی نداشتهاند که تصرف در امور عمومی، منوط به اذن امام معصوم علیهمالسلام یا نایب خاص یا نایب عام او که فقها هستند، میباشد. آنچه محل بحث و تردید برخی قرار گرفته است این است که در زمان غیبت، در کدام دسته امور میتوان تصرف کرد و کدام ازامور را باید به حال خود واگذاشت.
2. با توجه به آنچه ذکر شد، و با در نظر داشتن سیره معصومان و اجماع فقهای شیعه، هیچ تردیدی در وجود دلیل قوی بر ولایت فقیه باقی نمیماند. از دلیلهای ذکر شده که
______________________________
1. یک نمونه از پاسخها در بازتاب اندیشه شماره سیزده آمده است.
2. رک سلسلة مؤلفات شیخ مفید، ج14؛ المقنعه، ص810 . توجه داشته باشید که شیخ مفید از علمای قرن چهارم و نزدیک به زمان غیبت صغری بوده است.
______________________________
بگذریم، دلیلهای متعدد عقلی بر لزوم سپردن امور مسلمانان و جامعه اسلامی به فرد اسلام شناس وجود دارد. البته این دلیلها مقدماتی دارند که در کتابهای مختلف ذکر شدهاند.(1) یک دلیل عقلی این است که اگر سکولار نیاندیشیم و معتقد باشیم که دنیا مقدمه آخرت است و چگونگی حیات دنیا تعیین کننده چگونگی حیات آخرت است و این موضوع در ابعاد فردی و اجتماعی مصداق دارد، نمیتوان پذیرفت که دین برای اداره امور اجتماع، برنامهای نداشته باشد.
اسلام برای اداره فرد و اجتماع هم برنامه دارد؛ یعنی روش و چگونگی عمل را معین کرده است و هم مقولی را تعیین کرده است. عقل حکم میکند تا تواناترین مردم برای اداره امور جامعه اسلامی تعیین شود و این توانایی در ابعاد علمی و عملی است. در زمان حضور امام معصوم علیهمالسلام هیچکسی بر ایشان اولویت ندارد و در زمان غیبت هم نزدیکترین فرد به ایشان از لحاظ علم و عمل باید تعیین گردد.
3. با توجه به آنچه در قسمت قبل گفته شد، نه تنها دلیلی برخلاف ولایت فقیه وجود ندارد که دلیلی هم بر لزوم آن وجود دارد. آقای کدیور با تمسک به یک قاعده با مضمون «تعیین موضوع، شأن فقیه نیست»، گمان میکند اثبات کرده است که دلیلی برخلاف شرط فقاهت در زمامداری و ریاست اجرایی جامعه آورده است. اما این قاعده هیچ دلالتی بر ادعای ایشان ندارد. آنچه در این قاعده بیان میشود این است که تعیین موضوع احکام فقهی با فقیه نیست؛ اما این قاعده اختصاصی به فقیه ندارد. در تمام علوم، احکام کلیای وجود دارد که دانشمندان هر رشته توجهی به مصادیق جزیی آن ندارند. برای مثال در اقتصاد، قانون «عرضه و تقاضا» وجود دارد. این قانون کلی است و اقتصاددان نظری به مصادیق آن ندارد. اگر هم به مصادیق بپردازد، از باب تمثیل و بیان موضوع است. البته معمولاً در این علوم یک بخش کاربردی وجود دارد که کار تطبیق بر عهده آنست؛ یعنی یک دسته مفاهیم و قواعد نظری وجود دارد و یک سلسله عملیات کاربردی. چنانکه در علوم اسلامیِ ناظر به عمل نیز چنین است.
اشتباه آقای کدیور در اینجاست که گمان کرده است فقیه از حیث احکام کلی فقه، زمامداری میکند؛ درحالیکه چنین نیست. چنانکه اگر یک حقوقدان هم زمامدار شود، از نظر احکام و قواعد کلی حقوقی، زمامداری نمیکند و یا یک سیاستمدار از حیث قواعد کلی سیاست، زمامداری نمیکند؛ بلکه همه آنها سعی میکنند با شناخت دقیق موضوعات و استفاده از کارشناسان موضوعشناس، احکام کلی را بر مصادیق تطبیق دهند. فقیه زمامدار نیز علاوه بر دانستن قواعد کلی فقه، که لازم و ضروری است، باید از دانشهای کاربردی و کارشناسان موضوعشناس استفاده کند و این منافاتی با فقاهت ندارد. واضح است که این موضوع در پویایی فقاهت نیز مؤثر است.
______________________________
1. رک: مجموعه دروس....، فلسفه سیاست، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم.
______________________________
4. آقای کدیور روش سقراط را بر افلاطون ترجیح میدهد و میگوید: دین رحمت از درون آدمیان به تحول انسانها میپردازد. البته این سخن به یک معنا درست است. اما باید توجه داشت که تحول درون، بدون ساختن زمینههای بیرونی و فراهم آوردن شرایط محیطی و اجتماعی، پدید نمیآید؛ یا دستکم به سختی و به ندرت اتفاق میافتد. شکی نیست که هدف عالی مجموع فقه، دین و پیامبران این است که انسانها از درون متحول شوند. اما برای دستیابی به این هدف عالی باید جامعه و محیط تربیت انسانها را از آلودگیهای اخلاقی، ارزشی، اعتقادی، زیستی و... پاک کرد و زمینه را برای رشد و تعالی انسانها فراهم ساخت. این کار از طریق به دست گرفتن زمام امور جامعه امکانپذیر است؛ هرچند هدف نهایی بالاتر از آن است.