اسطوره فلسفه در میان ما
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
احمد فردید (1289ــ1373) استاد فلسفه دانشگاه تهران بود و به رغم آنکه چندان اثر مکتوبی نداشت، ولی با تأثیرگزاری بر شاگردانش، یکی از جریانات فکری چند دهه اخیر ایران را شکل داده است. در این مقاله، نویسنده با نگاهی به دو مجموعه گفتار از او که به تازگی انتشار یافته است، به نقد نظریاتش میپردازد. مهمترین انتقاد نویسنده این است که فردید با ترکیب اندیشههای هایدگر، محیالدین عربی و هگل، فلسفهای ساخته است که نه از سازگاری و هماهنگی درونی برخوردار است، نه بر مبنای فکری مشخصی بنا شده است و نه حاصل روشنی دارد.متن
ایران، 30/1و2/2/83
فردید، در مقام فیلسوف، یک مفهوم تازه به زبان فارسی عرضه داشت که سرنوشت تاریخی بسیار بااهمیتی پیدا کرد و آن مفهوم «غربزدگی» بود که به گمانم میبایست در اواخر دهه سی به آن رسیده باشد. آنچه سبب توجه به فردید و حرفهای او شد، انتشار کتاب غربزدگی جلال آلاحمد در سال 1340 بود. اما شرح آلاحمد از مفهوم غربزدگی، ارتباطی به حرفهای فردید نداشت؛ بلکه آموختههایی بود که در حزب توده و نیروی سوم در زمینه آشنایی سطحی با تاریخ، جامعهشناسی و اقتصاد مارکسیستی کسب کرده بود. اما فردید مقوله غربزدگی را با زبانی پیچیده و پر طمطراق و از دیدگاهی فلسفیـ عرفانی، در مجالس خصوصی و کلاسهای درس دانشگاه ادبیات طرح میکرد. از نظر فردید، روی گردانی از غرب و غربزدگی و «نیستانگاری» آن، به معنای بازگشت به دامان شرق و معنویت آن است و باید آن را در عرفان نظری و فرهنگ تصوف جستوجو کرد که آن هم خود را حقیقت باطنی اسلام میداند.
دلیل دیگر جاذبه فردید جو زمانهای بود که میرفت تا در جوار گفتمان رادیکال و انقلابی چپ که دشمن اصلی خود را امپریالیسم غرب و سرمایهداری آن میدانست و قبلهاش سوسیالیسم شرق بود، گفتمان دیگری را مطرح کند که از جبهه معنویت، روحانیت و عرفان شرقی، به مادیت، نیهیلیسم، علم و تکنیکزدگی غرب حمله میبرد. این جبهه که مشتاق بازگشت به خود و اصالت شرقی و اسلامی خود بود، با غربزدگی آلاحمد و نوشتههای پرشورو شتاب علی شریعتی، زیر نفوذ فضای «جهان سومگرایی» و روشنفکری فرانسوی، در نیمه نخست دهه چهل ظهور کرد و رفتهرفته زمینهای فراهم آمد که این گفتمان از زبان سیاسیـ اجتماعی فراتر رفت و با فردید و زبان فلسفیـ عرفانی او به میدان آید. در سالهای بعد، دو شاگرد هانری کربن، یعنی سید حسین نصر با اسلامیت دو آتشهاش و داریوش شایگان با گرایشهای عرفانی، در کتاب آسیا در برابر غرب به این ارکستر «معنویت شرقی» پیوستند و سرانجام، با بالا گرفتن کار و گرمتر شدن هرچه بیشتر بازار، احسان نراقی، جامعهشناس، نیز با یکی ـ دو مجموعه مقاله «آنچه ـ خود ـ داشتی» به میان معرکه آمد.
سؤال این است که چه چیزی و تا چه اندازهای از این گفتمانها فلسفی بود. به راستی این فیلسوفان چه پرسش جدی و اصیلی را طرح کردند که ما را از عالم سطحی روشنفکری سیاست زده، به ساحت اندیشهای ژرفتر و مایهدارتر بکشاند. گمان میکنم که یک سنجشگری جدی از نقش و سخنان او، کموبیش بتواند روشن کند که بالاترین رده روشنفکری ما که داعیه اندیشه فلسفی داشت، آن هم از نوع بسیار اصیل و بومیاش، در دوران دهه چهل تا نیمه دهه پنجاه و آستانه انقلاب، در چه عالمی میزیست و چه ایدههایی را میپراکند. من که شاگرد شکیبا و جویای محضر این استادان بودم و هرچه میگفتند، به گوش هوش میشنیدم و هرچه مینوشتند، به نیت آموختن، به دقت میخواندم و کل کتاب داریوش شایگان را هم ویرایش کرده بودم، نخست حس میکردم که جایی از این داستان از اساس خراب است و در آن گونهای وهمپردازی یا در مواردی، شعبدهبازی وجود دارد. به عبارتی، این حرفها ایدئولوژیسازی است و به «فرهنگ اصیل شرقی» ربطی ندارد. در حقیقت، حالا که به گذشته مینگرم، میبینم که این «معنویت شرقی» و فلسفه و حکمتبافیهای پیرامون آن، هیچچیزی بر معرفت نظری ما نیفزوده و پرتویی بر هیچ مسئلهای نینداخته است؛ بلکه بالاترین ارزش آن در مصرف سیاسیاش بوده است و بس؛ و چنانچه به چشم خود دیدیم، هر یک از دو نظام شاهنشاهی و اسلامی، به دلایل ویژه خود، خریدار این «حکمت معنوی» بودهاند. مهمترین دلیل آن این است که هواداران این حکمت، با بزک کردن و به صحنه آوردن معنویتی که زمینه تاریخی خود را از دست داده بود، از آن چیزی ساختند که تنها کارکرد آن پشتیبانی ایدئولوژیک از استبداد و سرکوب سیاسی بود. دیکتاتوری محمدرضاشاهی از آن جهت خریدار این معنویت بود که دچار خلأ ایدئولوژیک بود. این رژیم، به رغم سیاستهای توسعه اقتصادی و خوابوخیالهایی که برای صنعتی کردن ایران در سر داشت ــ سیاستها و رؤیاهایی که ایدئولوژی و برنامه تبلیغاتی همخوان با خود را میطلبد ــ بر اثر هراسی که از سویی از ایدئولوژیهای چپ داشت و سوی دیگر، اوهامی که درباره «فرهنگ اصیل ملی» و پاسداری از آن در سر میپروراند، در آن فضای سرکوب و خفقان سیاسی، ایدئولوژیهای دارای رنگ دینی و عرفانی را پناهگاهی برای خود میدانست و به آن میدان میداد.
فردید با پیروزی انقلاب، با چرخش صدوهشتاد درجهای از نظر سیاسی، خود را به میان معرکه انقلاب انداخت و در فضای هیجانی پرکشش و پرزوری که انقلاب پدید آورده بود، عده زیادی از جوانان مسلمان انقلابی را پیرامون خود جمع کرد. مرحله اثرگزاری واقعی او از جهت سیاسی و ایدئولوژیک از اینجا آغاز شد. اما معرکهای که او با انقلاب اسلامی به پا کرد و توجهی که حکمت معنوی ضدغرب و غربزدگی او برانگیخت، سبب شد که خانه او را پس از مرگش بخرند و به بنیاد فردید بدل کنند، تا مرکزی برای گردآوری و نشر آثار وی باشد. اکنون از برکت این کار، کتاب دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان را در دست داریم که مجموعهای از سخنرانیهای احمد فردید است.
آشنایان با فردید به یاد میآورند که نام مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، از زبان او نمیافتاد. وی در آغاز خود را شارح هایدگر میدانست؛ ولی این اواخر خود را همسخن او میشمرد. وی از هایدگر دوران دوم، دوران «گشت»، تأثیرپذیرفته بود. بر اساس این فهم فلسفی از «تاریخ غرب» و «حوالت تاریخی» آن بود که فردید میخواست وضع تاریخی کنونی ما را نیز ذیل مفهوم غربزدگی شرح کند. اما این اصیلترین مفهوم و اندیشه فردیدی نه تنها وضع تاریخی ما را به عنوان مردمانی غربزده یا ازخودبیگانه شرح میکرد، بلکه به پیروی و تقلید از هایدگر، میخواست کل تاریخ جهانی را از دیدگاهی فلسفی طرح و معنا کند. اما با در نظر داشتن این نکته، چندین فرق اساسی میان فردید و مدل اصلیاش، مارتین هایدگر، را نباید از نظر دور داشت؛ نخست اینکه، هایدگر یک آلمانی بسیار جدی و با نظم، پرورش یافته در سنت شکوهمند فلسفه در آلمان و استاد بزرگ و به رسمیت شناخته شده فلسفه بود. درسگفتارهای فردید، «هایدگریات» صوفیانه پریشانی بود که هرگز تفصیل و بسط نمییافت. اما با تکرار بینهایت، همیشه و همه جا بازگو میشد. حرفهای او از نظر شیوه طرح مطلب و نتیجهگیری، نه هیچ شباهتی با معیارهای حکمت و فلسفه سنتی ما و ادب درس و بحث آن داشت و نه، بهویژه، با فلسفه اروپایی. مقدمات و نتایج حکمت معنوی، در حقیقت جز چند جمله نبود. آن چند جمله نیز، چنانکه خواهیم دید، ابطالاتی از چیزهای ناساز به زبانی الکن است. فردید، به تقلید از هایدگر، فیلسوف ضدفلسفه و حکیم الاهیِ مدعی انحصار تفکر بود.
بنیادیترین حرف فردید، که اساس همه «حکمت الاهی» و «فلسفه تاریخ» اوست، برگرفته از نظریه علمالأسماء محیالدین عربی است؛ یعنی ظهور زمانی و تاریخی «اسماءاللّه» در «عالم شهادت». در عرفان نظری ابن عربی اسما همان «ثابتا تعقلی» یا ماهیات اشیاءاند که در علم الاهی در عالم غیب جای دارند و سپس، بنا به تقدیر الاهی، در قالب اشیا در عالم محسوس پدیدار میشوند. اگر از دیالکتیک یا عنوان منطق حرکت تاریخی در فلسفه هگل چشم بپوشیم، نظریه ظاهر تاریخی اسماء در عرفان نظری ابن عربی، به نظریه بسط تاریخی ایده در فلسفه هگل، دستکم در ظاهر، بیشباهت نیست. فردید اگرچه مُرید هایدگر است و به هگل ارادتی ندارد، اما به وسیله تاریخباوری مدرن، نظریه ظهور اسما را به عرصه تاریخ جهان میآورد و سپس، آنرا با نقدهای هایدگر از تاریخ تفکر غرب به عنوان تاریخ متافیزیک میآمیزد. از دید هگل نیز ایده یا حقیقت کلی، در ذات خویش، خود را در طلب خودآگاهی در دورههای تاریخی و بسترهای تمدنی بسط میدهد، تا آنکه سرانجام در دوران مدرن و در متافیزیک و فلسفه تاریخ او به کمال خودآگاهی میرسد.
این نخستین دستآویز فردید برای بنا کردن یک «فلسفه تاریخ» به نام خود است. اما علمالأسماء ابنعربی بر یک تاریخشناسی دینی در قلمرو «تاریخ الانبیا» در تمدن اسلامی تکیه دارد و تاریخ ظهور و بسط حقیقت در آن با آدم آغاز میشود و به محمد پایان میگیرد. ولی فردید این علمالأسما را در قالب تاریخ جهانی میریزد و با تقسیم بندی خود از تاریخ جهانی (به شیوهای که خواهیم دید) هر دورهای از آنرا ذیل اسمی میبیند که از نظر او همان ظهور اسماءاللّه است. سپس، این آمیزه ابنعربی و هگل، با هایدگر و نظریه او درباره تاریخ متافیزیک جوش میخورد. و در این میانه، یک دیگافزار دیگر هم بر این آش درهمجوش افزوده میشود؛ یعنی دو مفهوم «صورت» و «ماده» در طبیعیات ارسطو. فردید این دو مفهوم را نیز وارد «فلسفه تاریخ» میکند؛ به این صورت که رابطه صورت و ماده را که ارسطو برای تبیین دگرگونیها در عالم طبیعت به میان میآورد، به عرصه تاریخ میکشاند و میگوید که با دگرگونی صورت تاریخی پیشین، اسمی که آن تاریخ مظهر آن بود، به ماده صورت و اسم پسین تبدیل میشود. چنانچه با ظهور «غرب» و صورت تاریخی مدرن آن، ذیل «اسم» انسانیت(1)، «شرق» و تاریخ آن و اسمی که نماینده شرق و تاریخ آن بود، به ماده تاریخ غرب و اسم آن تبدیل میشود. به این ترتیب، تاریخ شرق ذیل تاریخ غرب قرار میگیرد و تاریخ «غربزدگی» شرق آغاز میشود. این هم البته صورت نادرستی از استفاده از مفهوم صورت و ماده است؛ زیرا صورت، به معنای ارسطویی، هیچگاه نمیتواند به ماده تبدیل شود که بیشکلی محض است.
بر این تکهدوزی ابنعربی بهعلاوه فلسفه تاریخ هگل و صورت و ماده ارسطو، چنانکه اشاره کردیم، یک چیز دیگر هم باید افزود تا این فلسفه تاریخ کامل شود و آن «تاریخ هستی» هایدگر و شناخت او از تاریخ تفکر غرب به عنوان تاریخ متافیزیک یا تاریخ «غروب حقیقت» است. بر این اساس، صورتهای تاریخی و تمدنی، به زبان فردید، صورتهای ظهور «وجود» و «حوالت وجود» (در ترجمه اصطلاح هایدگری(2)) میشود.این چند جمله که چکیده کلام اوست، گذشته از آنکه با هیچ نظمی بیان نمیشود، هرگز شرح و بسط نظری نیز نمییابد.یکی از دلایل ناتوانی فردید در نوشتن، کلاف سردرگم اندیشه اوست. گفتمان فلسفی، حتی گفتمان عرفان نظری که منطق اسطوره را کشف میکند و به این کشف، قالببندی فهم و زبان فلسفهمانند میدهد، میباید با خود خوانا باشد و منطق خود را درست دنبال کند و چیزهای بیربط و ناهمساز را به هم ارتباط ندهد. دستگاه عرفان نظری ابنعربی با خود خواناست و دستگاه اندیشهای هگل و هایدگر نیز؛ اما درآمیختن اینها با هم، یعنی از ارسطو به تاریخ جهانی پریدن ــ که دستاورد علوم تاریخی و فرهنگی مدرن قرن نوزدهم ــ و باز از تاریخ جهانی به اسطوره ملق زدن، همین قامت ناسازی میشود که فردید سر هم میکند.
هایدگر به سراغ اساطیر نمیرود؛ بلکه آنچه جانشین فلسفه و مفهوماندیشی فلسفی
______________________________
1. humanite
2. seinsgeschick
______________________________
میکند، شعر و تجربه شاعرانه هستی و زبان شاعرانه است. هایدگر تاریخی بودن ذاتی انسان را باور دارد، اما سر رشته تاریخ را در اساطیر گم نمیکند؛ بلکه نگاه او به تاریخ جهانی بر اساس همین تاریخشناسی مدرن است؛ یعنی تقسیمبندی تاریخ به دورانهای باستان و سدههای میانه و دوران مدرن، با گذشته تاریخ هم کاری ندارد و به اسطوره آفرینش یهوداـ مسیحی نیز به عنوان سرآغاز تاریخ توجه نمیکند. او بازگشت به گذشته، به معنویت قرون وسطای اروپا و از جمله رویکرد به معنویتهای شرقی را که در غرب منذ اول است، بیهوده و ناممکن میدانست؛ زیرا بر آن بود که، بنا به منطق تاریخی، گریز از حوالت تاریخی ممکن نیست و مابعدالطبیعه غرب میباید از درون خود، از راه تفکر(1)، نه فلسفیدن(2)، بر خود چیره شود تا افق معنویت گریخته دوباره پدیدار شود.
تاریخ برای محیالدین، تاریخ روحانی است و او آنرا در روایت قدسی آفرینش، یعنی در متن کلام الاهی و در اخبار و روایات دینی دنبال میکند. تاریخ روحانی او هیچ ربطی به مفهوم «تاریخ جهانی» ندارد که دستاورد علوم تاریخی مدرن است. تاریخ جهانی برای محیالدین همان تاریخ انبیاست و او به صورت منطقی و بر اساس باور بنیادی خود، از آدم به ابراهیم، موسی، عیسی و محمد میرود. اما هایدگر از تاریخشناسی مدرن بیرون نمیرود، یعنی تاریخشناسیای که تاریخ و گذشته تاریخی انسان را به تاریخ طبیعت و تکامل زندگی پیوند میدهد و اصل حیوانی انسانی را نیز انکار نمیکند. اساسا، هایدگر به نگرش تبارشناسانه اسطورهای یا علمی مدرن، یعنی جستوجوی خاستگاه(3) به عنوان علت، توجهی ندارد؛ بلکه با گذر از هرگونه تبارشناسی و علیتشناسی دینی یا علمی، با روش پدیدارشناسانه خود که از استادش هوسرل آموخته است، میخواهد با «شهود ذات» به ماهیت انسان برسد که، از نظر او، همان اگزیستانس یا حضور در ساحت درک معنای هستی و تاریخ هستی اوست. تمام توجه هایدگر به افراد تاریخ اروپاست: از یونان و روم به اروپای مسیحی قرون وسطا و سپس پدیدارشدن مدرنیت. تمام کوشش او برای روشن کردن ماهیت اندیشهای این تاریخ و نسبت آن با گشودگی، آغازین به روی هستی است که از این نسبت با عنوان تاریخ غروب حقیقت یاد میکند. نخستین «گشودگی» آغاز تاریخ، به زبان شعر است و جای خود را به فلسفه و زبان فلسفه که همان «متافیزیک» است، سپرده است. تاریخ فلسفه، تاریخ فراموشی هستی است.
______________________________
1. denken
2. philosophieren
3. entstehunorigin
______________________________
اشاره
اندیشه فردید تاکنون بیش از آنکه از طریق آثار خودش شناخته شده باشد، از راه گفتههای شاگردان او معرفی شده است و این مقاله از اندک نوشتههایی است که به گزارش مستقیم اندیشههای او میپردازد. نیمه نخست این نوشتار بیشتر به عقدهگشایی و برخورد با شخصیت فردید اختصاص یافته است و گاه رنگ غرضورزی و جدال هم به خود میگیرد.(1) اما در نیمه دوم به جنبههای محتوایی نظریات فردید پرداخته است. چه بهتر که در اینگونه مقالات، به همان مباحث فکری و علمی بسنده شود و تحلیلهای سیاسی و روانشناختی که عمدتا هم بر پایه مدارک مستند نیست، در جای دیگری مطرح گردد. اگر بنا به نبش قبر و موشکافی در شخصیت و پیشینه زندگی افراد باشد، دیگران هم در زندگی جناب آشوری و همفکران ایشان، مطالب بسیاری برای گفتن خواهند یافت(2) که بیگمان این فضا بر نقد و تحلیل آرا و اندیشهها سایهافکن خواهد شد و هدف اصلی که رشد و ارتقاء فرهنگی و معنوی است، حاصل نخواهد شد. به هر حال، در خصوص این مقاله چند نکته را یادآور میشویم:
1. تردیدی نیست که اندیشه فردید در دو نسل گذشته از تحصیل کردگان و روشنفکران ما تأثیر داشته است؛ اما در گستره و میزان تأثیر آن نباید اغراق کرد. شاید تعابیری چون «غربزدگی»، «حوالت تاریخ» و امثال آن، از سوی او رواج یافته باشد، اما نباید پنداشت که هرآنچه در نقد غرب و غربزدگی در این سالها گفته شده یا مضامین مشابهی که مطرح شده است، همگی ناشی از ترویج افکار فردید است. بر عکس، باید گفت که به دلیل بسترهای به وجود آمده از فرهنگ غرب و انفعال جامعه ایرانی در آن دوره، موجب پذیرش چنین افکاری میشد و همزمان اندیشههای بسیار دیگری را در دل خود میپروراند.
2. پنهان ماندن این جریان فکری سبب شده است که مضامین آن چندان شناخته شده نباشد و ازاینرو، در کنار نکات مثبت، کاستیهای جدی آن هم مشخص نگردد. گذشته از نقد اساسی که در این مقاله هم بدان اشاره شده و به خلط و ترکیب ناموزنِ اندیشههای شرقی و غربی بدون بنیادی روشن انجامیده است، باید به غلبه جنبههای سلبی در این دیدگاه اشاره کرد؛ سلب و نفیهایی که غالبا در بین شاگردان و شخصیتهای تحت تأثیر او، در نهایت به یک پوچی و انفعال یأسآور تبدیل میشود. حال آنکه نگرش انتقادی انقلاب اسلامی به غرب، ریشه در جنبههای ایجابی تفکر اسلامی و ایدههای روشن و راهگشا برای حل مسائل و معضلات تمدن بشری و بر محور دیانت و معنویت دارد.
______________________________
1. این بخش از کلمات نویسنده عمدتا در تلخیص حاضر حذف شده است.
2. از جمله میتوان به نقد بسیار تند دکتر علی شریعتی بر مقالهای از داریوش آشوری که به دفاع از اسراییل پرداخته بود، اشاره کرد. (رک. علی شریعتی، ... ص)
______________________________
3. آقای آشوری با بزرگنمایی جریان فردید، دیدگاه او را ایدئولوژی مشترک حکومت شاهنشاهی و دولت مردان جمهوری اسلامی میداند و به فلسفهبافی برای انتساب این اندیشه به جمهوری اسلامی میپردازد. روشن است که اندیشه فردید به دلیل ویژگیهای ظاهری آنکه دینمدارانه و غربستیزانه بود، طبعا طرفدارانی را از اقشار مؤمن و متعهد جلب میکرد و شاید برخی مسئولان ردههای میانی نظام نیز بدان رغبت نشان دادهاند، اما با یک بررسی اجمالی میتوان نشان داد که مسئولان و رهبران اصلی انقلاب نه با فکر او آشنایی داشتند و نه مشابهت جدی میان آنها میتوان یافت. در هر صورت، این جریانات فکری هرچه بیشتر و بهتر تبیین گردند و نقاط قوت و ضعف آنها به درستی و عالمانه از یکدیگر تفکیک شود، برای جامعه علمی و فرهنگی ایران سودمندتر خواهد بود و از برخوردهای عاطفی و احساسی و از انحرافات فکری جلوگیری خواهد کرد.
فردید، در مقام فیلسوف، یک مفهوم تازه به زبان فارسی عرضه داشت که سرنوشت تاریخی بسیار بااهمیتی پیدا کرد و آن مفهوم «غربزدگی» بود که به گمانم میبایست در اواخر دهه سی به آن رسیده باشد. آنچه سبب توجه به فردید و حرفهای او شد، انتشار کتاب غربزدگی جلال آلاحمد در سال 1340 بود. اما شرح آلاحمد از مفهوم غربزدگی، ارتباطی به حرفهای فردید نداشت؛ بلکه آموختههایی بود که در حزب توده و نیروی سوم در زمینه آشنایی سطحی با تاریخ، جامعهشناسی و اقتصاد مارکسیستی کسب کرده بود. اما فردید مقوله غربزدگی را با زبانی پیچیده و پر طمطراق و از دیدگاهی فلسفیـ عرفانی، در مجالس خصوصی و کلاسهای درس دانشگاه ادبیات طرح میکرد. از نظر فردید، روی گردانی از غرب و غربزدگی و «نیستانگاری» آن، به معنای بازگشت به دامان شرق و معنویت آن است و باید آن را در عرفان نظری و فرهنگ تصوف جستوجو کرد که آن هم خود را حقیقت باطنی اسلام میداند.
دلیل دیگر جاذبه فردید جو زمانهای بود که میرفت تا در جوار گفتمان رادیکال و انقلابی چپ که دشمن اصلی خود را امپریالیسم غرب و سرمایهداری آن میدانست و قبلهاش سوسیالیسم شرق بود، گفتمان دیگری را مطرح کند که از جبهه معنویت، روحانیت و عرفان شرقی، به مادیت، نیهیلیسم، علم و تکنیکزدگی غرب حمله میبرد. این جبهه که مشتاق بازگشت به خود و اصالت شرقی و اسلامی خود بود، با غربزدگی آلاحمد و نوشتههای پرشورو شتاب علی شریعتی، زیر نفوذ فضای «جهان سومگرایی» و روشنفکری فرانسوی، در نیمه نخست دهه چهل ظهور کرد و رفتهرفته زمینهای فراهم آمد که این گفتمان از زبان سیاسیـ اجتماعی فراتر رفت و با فردید و زبان فلسفیـ عرفانی او به میدان آید. در سالهای بعد، دو شاگرد هانری کربن، یعنی سید حسین نصر با اسلامیت دو آتشهاش و داریوش شایگان با گرایشهای عرفانی، در کتاب آسیا در برابر غرب به این ارکستر «معنویت شرقی» پیوستند و سرانجام، با بالا گرفتن کار و گرمتر شدن هرچه بیشتر بازار، احسان نراقی، جامعهشناس، نیز با یکی ـ دو مجموعه مقاله «آنچه ـ خود ـ داشتی» به میان معرکه آمد.
سؤال این است که چه چیزی و تا چه اندازهای از این گفتمانها فلسفی بود. به راستی این فیلسوفان چه پرسش جدی و اصیلی را طرح کردند که ما را از عالم سطحی روشنفکری سیاست زده، به ساحت اندیشهای ژرفتر و مایهدارتر بکشاند. گمان میکنم که یک سنجشگری جدی از نقش و سخنان او، کموبیش بتواند روشن کند که بالاترین رده روشنفکری ما که داعیه اندیشه فلسفی داشت، آن هم از نوع بسیار اصیل و بومیاش، در دوران دهه چهل تا نیمه دهه پنجاه و آستانه انقلاب، در چه عالمی میزیست و چه ایدههایی را میپراکند. من که شاگرد شکیبا و جویای محضر این استادان بودم و هرچه میگفتند، به گوش هوش میشنیدم و هرچه مینوشتند، به نیت آموختن، به دقت میخواندم و کل کتاب داریوش شایگان را هم ویرایش کرده بودم، نخست حس میکردم که جایی از این داستان از اساس خراب است و در آن گونهای وهمپردازی یا در مواردی، شعبدهبازی وجود دارد. به عبارتی، این حرفها ایدئولوژیسازی است و به «فرهنگ اصیل شرقی» ربطی ندارد. در حقیقت، حالا که به گذشته مینگرم، میبینم که این «معنویت شرقی» و فلسفه و حکمتبافیهای پیرامون آن، هیچچیزی بر معرفت نظری ما نیفزوده و پرتویی بر هیچ مسئلهای نینداخته است؛ بلکه بالاترین ارزش آن در مصرف سیاسیاش بوده است و بس؛ و چنانچه به چشم خود دیدیم، هر یک از دو نظام شاهنشاهی و اسلامی، به دلایل ویژه خود، خریدار این «حکمت معنوی» بودهاند. مهمترین دلیل آن این است که هواداران این حکمت، با بزک کردن و به صحنه آوردن معنویتی که زمینه تاریخی خود را از دست داده بود، از آن چیزی ساختند که تنها کارکرد آن پشتیبانی ایدئولوژیک از استبداد و سرکوب سیاسی بود. دیکتاتوری محمدرضاشاهی از آن جهت خریدار این معنویت بود که دچار خلأ ایدئولوژیک بود. این رژیم، به رغم سیاستهای توسعه اقتصادی و خوابوخیالهایی که برای صنعتی کردن ایران در سر داشت ــ سیاستها و رؤیاهایی که ایدئولوژی و برنامه تبلیغاتی همخوان با خود را میطلبد ــ بر اثر هراسی که از سویی از ایدئولوژیهای چپ داشت و سوی دیگر، اوهامی که درباره «فرهنگ اصیل ملی» و پاسداری از آن در سر میپروراند، در آن فضای سرکوب و خفقان سیاسی، ایدئولوژیهای دارای رنگ دینی و عرفانی را پناهگاهی برای خود میدانست و به آن میدان میداد.
فردید با پیروزی انقلاب، با چرخش صدوهشتاد درجهای از نظر سیاسی، خود را به میان معرکه انقلاب انداخت و در فضای هیجانی پرکشش و پرزوری که انقلاب پدید آورده بود، عده زیادی از جوانان مسلمان انقلابی را پیرامون خود جمع کرد. مرحله اثرگزاری واقعی او از جهت سیاسی و ایدئولوژیک از اینجا آغاز شد. اما معرکهای که او با انقلاب اسلامی به پا کرد و توجهی که حکمت معنوی ضدغرب و غربزدگی او برانگیخت، سبب شد که خانه او را پس از مرگش بخرند و به بنیاد فردید بدل کنند، تا مرکزی برای گردآوری و نشر آثار وی باشد. اکنون از برکت این کار، کتاب دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان را در دست داریم که مجموعهای از سخنرانیهای احمد فردید است.
آشنایان با فردید به یاد میآورند که نام مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، از زبان او نمیافتاد. وی در آغاز خود را شارح هایدگر میدانست؛ ولی این اواخر خود را همسخن او میشمرد. وی از هایدگر دوران دوم، دوران «گشت»، تأثیرپذیرفته بود. بر اساس این فهم فلسفی از «تاریخ غرب» و «حوالت تاریخی» آن بود که فردید میخواست وضع تاریخی کنونی ما را نیز ذیل مفهوم غربزدگی شرح کند. اما این اصیلترین مفهوم و اندیشه فردیدی نه تنها وضع تاریخی ما را به عنوان مردمانی غربزده یا ازخودبیگانه شرح میکرد، بلکه به پیروی و تقلید از هایدگر، میخواست کل تاریخ جهانی را از دیدگاهی فلسفی طرح و معنا کند. اما با در نظر داشتن این نکته، چندین فرق اساسی میان فردید و مدل اصلیاش، مارتین هایدگر، را نباید از نظر دور داشت؛ نخست اینکه، هایدگر یک آلمانی بسیار جدی و با نظم، پرورش یافته در سنت شکوهمند فلسفه در آلمان و استاد بزرگ و به رسمیت شناخته شده فلسفه بود. درسگفتارهای فردید، «هایدگریات» صوفیانه پریشانی بود که هرگز تفصیل و بسط نمییافت. اما با تکرار بینهایت، همیشه و همه جا بازگو میشد. حرفهای او از نظر شیوه طرح مطلب و نتیجهگیری، نه هیچ شباهتی با معیارهای حکمت و فلسفه سنتی ما و ادب درس و بحث آن داشت و نه، بهویژه، با فلسفه اروپایی. مقدمات و نتایج حکمت معنوی، در حقیقت جز چند جمله نبود. آن چند جمله نیز، چنانکه خواهیم دید، ابطالاتی از چیزهای ناساز به زبانی الکن است. فردید، به تقلید از هایدگر، فیلسوف ضدفلسفه و حکیم الاهیِ مدعی انحصار تفکر بود.
بنیادیترین حرف فردید، که اساس همه «حکمت الاهی» و «فلسفه تاریخ» اوست، برگرفته از نظریه علمالأسماء محیالدین عربی است؛ یعنی ظهور زمانی و تاریخی «اسماءاللّه» در «عالم شهادت». در عرفان نظری ابن عربی اسما همان «ثابتا تعقلی» یا ماهیات اشیاءاند که در علم الاهی در عالم غیب جای دارند و سپس، بنا به تقدیر الاهی، در قالب اشیا در عالم محسوس پدیدار میشوند. اگر از دیالکتیک یا عنوان منطق حرکت تاریخی در فلسفه هگل چشم بپوشیم، نظریه ظاهر تاریخی اسماء در عرفان نظری ابن عربی، به نظریه بسط تاریخی ایده در فلسفه هگل، دستکم در ظاهر، بیشباهت نیست. فردید اگرچه مُرید هایدگر است و به هگل ارادتی ندارد، اما به وسیله تاریخباوری مدرن، نظریه ظهور اسما را به عرصه تاریخ جهان میآورد و سپس، آنرا با نقدهای هایدگر از تاریخ تفکر غرب به عنوان تاریخ متافیزیک میآمیزد. از دید هگل نیز ایده یا حقیقت کلی، در ذات خویش، خود را در طلب خودآگاهی در دورههای تاریخی و بسترهای تمدنی بسط میدهد، تا آنکه سرانجام در دوران مدرن و در متافیزیک و فلسفه تاریخ او به کمال خودآگاهی میرسد.
این نخستین دستآویز فردید برای بنا کردن یک «فلسفه تاریخ» به نام خود است. اما علمالأسماء ابنعربی بر یک تاریخشناسی دینی در قلمرو «تاریخ الانبیا» در تمدن اسلامی تکیه دارد و تاریخ ظهور و بسط حقیقت در آن با آدم آغاز میشود و به محمد پایان میگیرد. ولی فردید این علمالأسما را در قالب تاریخ جهانی میریزد و با تقسیم بندی خود از تاریخ جهانی (به شیوهای که خواهیم دید) هر دورهای از آنرا ذیل اسمی میبیند که از نظر او همان ظهور اسماءاللّه است. سپس، این آمیزه ابنعربی و هگل، با هایدگر و نظریه او درباره تاریخ متافیزیک جوش میخورد. و در این میانه، یک دیگافزار دیگر هم بر این آش درهمجوش افزوده میشود؛ یعنی دو مفهوم «صورت» و «ماده» در طبیعیات ارسطو. فردید این دو مفهوم را نیز وارد «فلسفه تاریخ» میکند؛ به این صورت که رابطه صورت و ماده را که ارسطو برای تبیین دگرگونیها در عالم طبیعت به میان میآورد، به عرصه تاریخ میکشاند و میگوید که با دگرگونی صورت تاریخی پیشین، اسمی که آن تاریخ مظهر آن بود، به ماده صورت و اسم پسین تبدیل میشود. چنانچه با ظهور «غرب» و صورت تاریخی مدرن آن، ذیل «اسم» انسانیت(1)، «شرق» و تاریخ آن و اسمی که نماینده شرق و تاریخ آن بود، به ماده تاریخ غرب و اسم آن تبدیل میشود. به این ترتیب، تاریخ شرق ذیل تاریخ غرب قرار میگیرد و تاریخ «غربزدگی» شرق آغاز میشود. این هم البته صورت نادرستی از استفاده از مفهوم صورت و ماده است؛ زیرا صورت، به معنای ارسطویی، هیچگاه نمیتواند به ماده تبدیل شود که بیشکلی محض است.
بر این تکهدوزی ابنعربی بهعلاوه فلسفه تاریخ هگل و صورت و ماده ارسطو، چنانکه اشاره کردیم، یک چیز دیگر هم باید افزود تا این فلسفه تاریخ کامل شود و آن «تاریخ هستی» هایدگر و شناخت او از تاریخ تفکر غرب به عنوان تاریخ متافیزیک یا تاریخ «غروب حقیقت» است. بر این اساس، صورتهای تاریخی و تمدنی، به زبان فردید، صورتهای ظهور «وجود» و «حوالت وجود» (در ترجمه اصطلاح هایدگری(2)) میشود.این چند جمله که چکیده کلام اوست، گذشته از آنکه با هیچ نظمی بیان نمیشود، هرگز شرح و بسط نظری نیز نمییابد.یکی از دلایل ناتوانی فردید در نوشتن، کلاف سردرگم اندیشه اوست. گفتمان فلسفی، حتی گفتمان عرفان نظری که منطق اسطوره را کشف میکند و به این کشف، قالببندی فهم و زبان فلسفهمانند میدهد، میباید با خود خوانا باشد و منطق خود را درست دنبال کند و چیزهای بیربط و ناهمساز را به هم ارتباط ندهد. دستگاه عرفان نظری ابنعربی با خود خواناست و دستگاه اندیشهای هگل و هایدگر نیز؛ اما درآمیختن اینها با هم، یعنی از ارسطو به تاریخ جهانی پریدن ــ که دستاورد علوم تاریخی و فرهنگی مدرن قرن نوزدهم ــ و باز از تاریخ جهانی به اسطوره ملق زدن، همین قامت ناسازی میشود که فردید سر هم میکند.
هایدگر به سراغ اساطیر نمیرود؛ بلکه آنچه جانشین فلسفه و مفهوماندیشی فلسفی
______________________________
1. humanite
2. seinsgeschick
______________________________
میکند، شعر و تجربه شاعرانه هستی و زبان شاعرانه است. هایدگر تاریخی بودن ذاتی انسان را باور دارد، اما سر رشته تاریخ را در اساطیر گم نمیکند؛ بلکه نگاه او به تاریخ جهانی بر اساس همین تاریخشناسی مدرن است؛ یعنی تقسیمبندی تاریخ به دورانهای باستان و سدههای میانه و دوران مدرن، با گذشته تاریخ هم کاری ندارد و به اسطوره آفرینش یهوداـ مسیحی نیز به عنوان سرآغاز تاریخ توجه نمیکند. او بازگشت به گذشته، به معنویت قرون وسطای اروپا و از جمله رویکرد به معنویتهای شرقی را که در غرب منذ اول است، بیهوده و ناممکن میدانست؛ زیرا بر آن بود که، بنا به منطق تاریخی، گریز از حوالت تاریخی ممکن نیست و مابعدالطبیعه غرب میباید از درون خود، از راه تفکر(1)، نه فلسفیدن(2)، بر خود چیره شود تا افق معنویت گریخته دوباره پدیدار شود.
تاریخ برای محیالدین، تاریخ روحانی است و او آنرا در روایت قدسی آفرینش، یعنی در متن کلام الاهی و در اخبار و روایات دینی دنبال میکند. تاریخ روحانی او هیچ ربطی به مفهوم «تاریخ جهانی» ندارد که دستاورد علوم تاریخی مدرن است. تاریخ جهانی برای محیالدین همان تاریخ انبیاست و او به صورت منطقی و بر اساس باور بنیادی خود، از آدم به ابراهیم، موسی، عیسی و محمد میرود. اما هایدگر از تاریخشناسی مدرن بیرون نمیرود، یعنی تاریخشناسیای که تاریخ و گذشته تاریخی انسان را به تاریخ طبیعت و تکامل زندگی پیوند میدهد و اصل حیوانی انسانی را نیز انکار نمیکند. اساسا، هایدگر به نگرش تبارشناسانه اسطورهای یا علمی مدرن، یعنی جستوجوی خاستگاه(3) به عنوان علت، توجهی ندارد؛ بلکه با گذر از هرگونه تبارشناسی و علیتشناسی دینی یا علمی، با روش پدیدارشناسانه خود که از استادش هوسرل آموخته است، میخواهد با «شهود ذات» به ماهیت انسان برسد که، از نظر او، همان اگزیستانس یا حضور در ساحت درک معنای هستی و تاریخ هستی اوست. تمام توجه هایدگر به افراد تاریخ اروپاست: از یونان و روم به اروپای مسیحی قرون وسطا و سپس پدیدارشدن مدرنیت. تمام کوشش او برای روشن کردن ماهیت اندیشهای این تاریخ و نسبت آن با گشودگی، آغازین به روی هستی است که از این نسبت با عنوان تاریخ غروب حقیقت یاد میکند. نخستین «گشودگی» آغاز تاریخ، به زبان شعر است و جای خود را به فلسفه و زبان فلسفه که همان «متافیزیک» است، سپرده است. تاریخ فلسفه، تاریخ فراموشی هستی است.
______________________________
1. denken
2. philosophieren
3. entstehunorigin
______________________________
اشاره
اندیشه فردید تاکنون بیش از آنکه از طریق آثار خودش شناخته شده باشد، از راه گفتههای شاگردان او معرفی شده است و این مقاله از اندک نوشتههایی است که به گزارش مستقیم اندیشههای او میپردازد. نیمه نخست این نوشتار بیشتر به عقدهگشایی و برخورد با شخصیت فردید اختصاص یافته است و گاه رنگ غرضورزی و جدال هم به خود میگیرد.(1) اما در نیمه دوم به جنبههای محتوایی نظریات فردید پرداخته است. چه بهتر که در اینگونه مقالات، به همان مباحث فکری و علمی بسنده شود و تحلیلهای سیاسی و روانشناختی که عمدتا هم بر پایه مدارک مستند نیست، در جای دیگری مطرح گردد. اگر بنا به نبش قبر و موشکافی در شخصیت و پیشینه زندگی افراد باشد، دیگران هم در زندگی جناب آشوری و همفکران ایشان، مطالب بسیاری برای گفتن خواهند یافت(2) که بیگمان این فضا بر نقد و تحلیل آرا و اندیشهها سایهافکن خواهد شد و هدف اصلی که رشد و ارتقاء فرهنگی و معنوی است، حاصل نخواهد شد. به هر حال، در خصوص این مقاله چند نکته را یادآور میشویم:
1. تردیدی نیست که اندیشه فردید در دو نسل گذشته از تحصیل کردگان و روشنفکران ما تأثیر داشته است؛ اما در گستره و میزان تأثیر آن نباید اغراق کرد. شاید تعابیری چون «غربزدگی»، «حوالت تاریخ» و امثال آن، از سوی او رواج یافته باشد، اما نباید پنداشت که هرآنچه در نقد غرب و غربزدگی در این سالها گفته شده یا مضامین مشابهی که مطرح شده است، همگی ناشی از ترویج افکار فردید است. بر عکس، باید گفت که به دلیل بسترهای به وجود آمده از فرهنگ غرب و انفعال جامعه ایرانی در آن دوره، موجب پذیرش چنین افکاری میشد و همزمان اندیشههای بسیار دیگری را در دل خود میپروراند.
2. پنهان ماندن این جریان فکری سبب شده است که مضامین آن چندان شناخته شده نباشد و ازاینرو، در کنار نکات مثبت، کاستیهای جدی آن هم مشخص نگردد. گذشته از نقد اساسی که در این مقاله هم بدان اشاره شده و به خلط و ترکیب ناموزنِ اندیشههای شرقی و غربی بدون بنیادی روشن انجامیده است، باید به غلبه جنبههای سلبی در این دیدگاه اشاره کرد؛ سلب و نفیهایی که غالبا در بین شاگردان و شخصیتهای تحت تأثیر او، در نهایت به یک پوچی و انفعال یأسآور تبدیل میشود. حال آنکه نگرش انتقادی انقلاب اسلامی به غرب، ریشه در جنبههای ایجابی تفکر اسلامی و ایدههای روشن و راهگشا برای حل مسائل و معضلات تمدن بشری و بر محور دیانت و معنویت دارد.
______________________________
1. این بخش از کلمات نویسنده عمدتا در تلخیص حاضر حذف شده است.
2. از جمله میتوان به نقد بسیار تند دکتر علی شریعتی بر مقالهای از داریوش آشوری که به دفاع از اسراییل پرداخته بود، اشاره کرد. (رک. علی شریعتی، ... ص)
______________________________
3. آقای آشوری با بزرگنمایی جریان فردید، دیدگاه او را ایدئولوژی مشترک حکومت شاهنشاهی و دولت مردان جمهوری اسلامی میداند و به فلسفهبافی برای انتساب این اندیشه به جمهوری اسلامی میپردازد. روشن است که اندیشه فردید به دلیل ویژگیهای ظاهری آنکه دینمدارانه و غربستیزانه بود، طبعا طرفدارانی را از اقشار مؤمن و متعهد جلب میکرد و شاید برخی مسئولان ردههای میانی نظام نیز بدان رغبت نشان دادهاند، اما با یک بررسی اجمالی میتوان نشان داد که مسئولان و رهبران اصلی انقلاب نه با فکر او آشنایی داشتند و نه مشابهت جدی میان آنها میتوان یافت. در هر صورت، این جریانات فکری هرچه بیشتر و بهتر تبیین گردند و نقاط قوت و ضعف آنها به درستی و عالمانه از یکدیگر تفکیک شود، برای جامعه علمی و فرهنگی ایران سودمندتر خواهد بود و از برخوردهای عاطفی و احساسی و از انحرافات فکری جلوگیری خواهد کرد.