حقوق بشر و روشن فکری دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مصاحبه حاضر، که در دو شماره مجله ارائه شده است، با این هدف صورت گرفته است که در گام نخست، موارد تعارض و ناهمخوانی احکام دینی و حقوقبشر را «توصیف» کند و در گام بعدی به ارائه «راه حل و تجویز» در زمینه ارتباط میان حقوقبشر و احکام اسلامی، بپردازد. آقای کدیور میان اسلام سنتی و اسلام معاصر تمایز میگذارد و تفاوتهای آنها را بر میشمارد.متن
مجله آفتاب، ش 28 ـ 27
حق بهکار رفته در رساله حقوق و برخی دیگر از منابع دینی، به معنای تکلیف الاهی و وظیفه اخلاقی انسان است و با اصطلاح رایج در علوم انسانی و حقوقبشر تفاوت بنیادی دارد. در احکام اسلام سنتی، تبعیض غیرقابلانکاری بین معتقدان ادیان مختلف مییابیم: مسلمانان دیگر مذاهب اسلامی از اکثر حقوقشرعی برخوردارند؛ اما از برخی حقوقشرعی و بسیاری امتیازات دینی محرومند. اهل کتاب ذمی و کفار معاهد، از اکثر حقوق شرعی بیبهرهاند و کفار غیرذمی و غیرمعاهد، تقریبا، فاقد هرگونه حقاند و حرمتی ندارند.
همچنین در مناصب دینی، از قبیل ولایت امر، مرجعیت، قضاوت، شهادت، امامت جمعه، علاوه بر اسلام، ایمان شرط است. در اسلام سنتی غیبت مؤمن حرام است؛ اما غیبت مسلمان مخالف حرام نیست، بهتان به مؤمن حرام است؛ اما تهمت و افترا به دیگران، معصیت و گناه محسوب نمیشود. بههمینترتیب، اهل ذمه از غیبت، بهتان، نمیمه، هجاء، سب، غش و... مصون نیستند.
در اسلام سنتی، «انسان از آن حیث که انسان است»، یعنی فارغ از دین و مذهب، از حقوق برخوردار نیست. در اسلام تاریخی تمامی افراد بشر، بالقوه، شأن برابر دارند؛ اما لزوما با حقوق برابر به دنیا نمیآیند.
جنسیت، دومین منشأ تبعیض حقوقی در اسلام سنتی است. در حقوق مدنی و حقوق جزایی و کیفری، جنسیت موجب تفاوت حقوقی است. در اسلام سنتی شرط احراز مرجعیت قضاوت، زمامداری سیاسی یا امارت و ولایت، امامت جمعه و (البته در صورتی که مأمومین مرد باشند) مرد بودن است. در بسیاری از حدود شرعی، شهادت زنان فاقد هرگونه اعتبار است.
در اسلام سنتی طلاق به صورت یک ایقاع شرعی از سوی مرد صورت میگیرد و رضایت و حتی اطلاع زن در صحت آن دخیل نیست. سهم الارث دختر نصف سهم الارث پسر است. مرد، شرعا رئیس خانواده است. زن بدون اجازه شوهرش حق ندارد از خانه خارج شود. در حقوق خانواده، حقوق مدنی و حقوق قضایی، زن، شرعا انسان درجه دوم محسوب میشود.
سومین محور تعارض اسلام تاریخی با نظام حقوقبشر، تفاوت انسان آزاد با انسان برده و مملوک است.
ولایت شرعی فقیه، در امور عمومی، چهارمین تبعیض و تعارض احکام اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر است. زیرا قائلان به ولایت فقیه عقیده دارند که فقیهان تنها به شناخت و استخراج احکام کلی اکتفا نمیکنند، بلکه تعیین موضوع و مصداق، که از لوازم سیاستمداری است، نیز شأن فقیه محسوب میشود.
مردم عادی (عوام) و فقیهان عادل در اداره امور سیاسی و تدبیر مسائل جامعه بر مبنای احکام شرع، برابر نیستند، از این دیدگاه اگرچه مردم در حوزه امور خصوصی رشیدند، اما در حوزه امور عمومی، شرعا محجورند. از این دیدگاه، «قیّم ملت با قیم صغار، از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد.» حکومت مطلوب، در این دیدگاه، فقیهسالاری یا سلطنت فقیه یا «سلطنت مشروعه» است و میتوان آن را در ردیف حکیم حاکمی افلاطونی، فقیه شاهی نامید. بدینترتیب، قائل شدن به حقوق ویژه برای فقها و روحانیون در حوزه امور عمومی یا حکومت ولاییِ انتصابیِ مطلقه فقها یا روحانیون با اندیشه حقوقبشر مخالف است.
پنجمین محور تعارض اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر، مسئله عقیده و مذهب و آزادی بیان است. اسلام تاریخی چنین آزادیهایی را در تعارض مستقیم با دینداری و تشرع میداند و برای حفظ ایمان مردم، به سادگی، فتوا به نقض یا تحدید اینگونه آزادیها میدهد.
محور ششم تعارض خشونت و موهن بودن مجازاتهای شرعی است. در فقه اسلام سنتی هر مکلفی میتواند برخی مجازاتهای شرعی را بدون حکم قاضی و دادگاه، هر مکلفی میتواند به تشخیص خود، اجرا کند؛ حتی ممکن است حکم اعدام، به عنوان یک وظیفه دینی، اینگونه اجرا شود. درحالیکه مطابق ضوابط حقوقبشر، هر نوع ضرب و جرح نیاز به مجوز قضایی دارد و تنها از سوی ضابطین قضایی قابل اجراست.
امروز مجازاتهایی از قبیل در آتش سوزانیدن مجرم، یا پرتاب مجرم از بالای کوه یا بلندی با دست و پای بسته، یا با شمشیر زدن و سپس با آتش سوزانیدن، یا سنگسار کردن (رجم)، یا شلاق زدن را از مصادیق مجازاتهای خشن و خلاف شئون بشری و بر خلاف انسانیت میشمارند. اندیشه حقوقبشر، اولاً به سمت حذف کامل مجازاتهای بدنی و فیزیکی، ثانیا به سمت محدودیت جدی مجازات اعدام و تقلیل رو به حذف آن و ثالثا حذف انحاء خشن اعدام، و در مجموع، نفی مجازاتهای خشن پیش میرود و بر این اساس مجازاتهای شرعی، یعنی همه حدود شرعی و تعزیر به شلاق، از این زاویه، خلاف ضوابط حقوقبشر خواهند بود.
احکام شرعی معارض حقوقبشر در اسلام سنتی، نظر مشهور، رأی اتفاقی و، در بسیاری موارد، ادعای اجماع شده فقهاست. در احادیث فراوان، که مطابق صناعت رایج فقه سنتی، صحیح و معتبر شناخته میشوند، تعارض جدی با ضوابط حقوقبشر یافت میشود. مطابق ضوابط اصولِ فقهِ رایج، دامنه تعارض با حقوقبشر به آیات کتاب خدا نیز سرایت میکند.
در اسلام تاریخی، انسان کانون بحث نیست تا حقوق وی در وضع احکام، مد نظر باشد؛ بلکه خدا کانون و محور دین است. عالمان اسلام تاریخی، عملاً دو رویه در پیش گرفتهاند: از سویی احکام دینی معارض با حقوقبشر را، حتیالامکان، از ویترین احکام دینی خارج میکنند و کوشش میکنند آنها را توجیه نمایند و از سوی دیگر تلاش میکنند، در لابلای متون اسلامی، نکات مؤید حقوقبشر را برجسته نمایند و در مجموع، اسلام را از بوته اتهامِ تعارض با حقوقبشر خارج کنند.
در اسلام سنتی، «حقوق واقعی انسانها»، به احکام شرعی یا تکالیف دینی انسانها تحویل میشود. آن حقوق واقعی، امری نفسالامری و در لوح ثابت، و فراتر از عقل و درک انسانی است؛ اما تکالیف الاهی و احکام شرعی از طریق نقل، قابل دسترسی است.
از دیگر مبانی معرفتشناختی و دینشناختی اسلام تاریخی، امکان وضع قوانین ثابت و لایتغیر است. در اسلام سنتی، انسان فیحدذاته فاقد شرافت و کرامت است؛ هرچند بالقوه از گوهری شریف است. درحالیکه رکن اندیشه حقوقبشر، رکن باور به توانمندی نسبیِ عقلِ انسانی در درک نیازها، مصالح و مفاسد است.
اندیشه حقوقبشر، بر اساس تجارب انسانی، و با مقایسه عملی شیوههای مختلف با یکدیگر، و اطمینان به برتری این شیوه نسبت به شیوههای دیگر تنظیم شده است. با رعایت ضوابط حقوقبشر، هر انسانی فرصت مییابد، آنگونه که خود مصلحت میبیند، آزادانه و با اختیار کامل، زندگی خود را سامان دهد؛ مؤمنانه یا ملحدانه؛ این به خود او مربوط است نه به دیگران. اما اندیشهی حقوقبشر نه الحادی است و نه توحیدی.
روش اسلام تاریخی یا سنتی، نقلی است و روش نظام حقوقبشر، عقلی. تعبیر نقل و عقل بسیار واقعبینانهتر از تعابیری از قبیل تعارض وحی و عقل، یا تعارض دین و عقل است. این تعارض، مسئلهای مستحدث و متعلق به عصر جدید است و نمیتوان آن را به دورانهای گذشته تسری داد. اسلام سنتی، در مواجهه با مشکلات دوران گذشته، موفق و سربلند بوده است.
در محور اول تعارض، یعنی عدم تساوی حقوقی غیرمسلمانان با مسلمانان، نمیتوان از موضع اسلام تاریخی در دنیای معاصر دفاع کرد. به کدام دلیل عقلی، عقیده و ایمان و دین سبب تبعیض یا تفاوت حقوقی میشود؟ در محور دوم، یعنی عدم تساوی حقوقی زنان با مردان، تقدم جنسیت بر انسانیت فاقد دلیل است. فرودستی مطلق زن و فرادستی مطلق مرد فاقد هرگونه دلیل معتبر عقلی است. در محور سوم، یعنی تساوی حقوقی بردگان با انسانهای آزاد، تبعیض حقوقی نه تنها فاقد دلیل است، بلکه دلیل علیه آن است.
در محور چهارم نیز حق ویژه فقها یا روحانیون در حوزه عمومی، اولاً فاقد مستند شرعی معتبر (حداقل از دید منتقدان متشرع این دیدگاه) است؛ ثانیا، فاقد دلیل عقلی است، ثالثا و از همه مهمتر، دلیل برخلاف آن موجود است. رجحان مردمسالاری بر یکهسالاری و فقیهشاهی و روحانیسالاری از واضحات است.
در محور پنجم، لازمه تساوی حقوقی انسانها و نفی تبعیض دینی، آزادی عقیده و مذهب است و در محور ششم، امروز عقل انسان نمیپذیرد که بدون حکم دادگاه صالحه و بدون امکان دفاع متهم، بتوان افرادی را مجازات و حتی اعدام کرد. نابراین در شش محور، موضع اسناد حقوقبشر در مقایسه با احکام اسلام تاریخی، قابل دفاعتر، عقلاییتر، عادلانهتر و ارجح است و احکام اسلام تاریخی در این مواضع قابل پذیرش نیست.
البته اصلاحات جزئی و روبنایی، ممتنع نیست. برخی از احکام نزدیک به حقوقبشر، در حوزه زنان، را به شرط اینکه خلاف مقتضای عقد نکاح نباشد، میتوان به عنوان شرط ضمن عقد گنجانید. قاعده عسر و حرج، یا اضطرار، عنوان «وهن اسلام»، تعطیل حدود شرعی، در زمان غیبت معصوم نیز وجود دارد؛ ولی توانایی اینگونه راهحلها بسیار اندک است. تمسک به اینگونه قواعد و عناوین ثانوی، اگر به رویه تبدیل شود، حکایت از دشواری در شناخت احکام اولیه میدهد.
در این میان، آیت اللّه خمینی رحمهالله راه حل مشکل را در ولایت مطلقه حکومت بر فقه یافت. بر این اساس، ولیفقیه میتواند کلیه احکام شرعی که تناسبی با مقتضیات زمان و مکان ندارند یا مصلحت نظام را تأمین نمیکنند، مادامی که چنیناند لغو کند؛ که بیشک با این ابتکار، تعارض اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر مرتفع میشود. اما نظریه ولایت فقیه در نزد بسیاری از فقیهان سنتی، در حوزه عمومی، فاقد مستند شرعی معتبر است. اگر مصلحت نظام را در نظر بگیریم، راهحل تعارض با حقوقبشر، خروج از نظام اسلام تاریخی است. حکم ولایی، راهحل دائمی ریشهکن کردن بنیادی مشکل تعارض با حقوقبشر نیست؛ بلکه، همانند قرص مسکن، موقتا درد تعارض را تسکین میدهد.
اسلام تاریخی به ویژه فقه سنتی، بدون بازنگری در ضوابط و مبانی خود، توان خروج از این بنبست را ندارد. به نظر میرسد اجتهاد در فروع، به پایان عمر تاریخی خود رسیده است.
اعلامیه قاهره در مورد حقوقبشر در اسلام در پنج محور تعارض اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر، کاملاً ناموفق بوده و مسئله را به کلیگویی، ابهام، اجمال یا سکوت برگزار کردهاند و عملاً بر تعارض، صحه گذاشتهاند.
دین، پاسخگوی نیازهای خاص انسان است؛ نه پاسخگوی همه حوائج انسانی. تحول دین به نظام حقوقی، فروکاهش دین است؛ نه ارتقای دین. بیش از نود و هشت درصد آیات قرآن کریم به تبیین سه بخش، یعنی امور ایمانی، اخلاقی و عبادی اختصاص دارد و تنها حدود دو درصد آیات به فقه معاملات پرداخته است. اسلام نواندیش، منکر ضرورت شریعت و فقه نیست؛ بلکه منتقد شریعت تاریخی و فقه سنتی است. فقه جدید به لحاظ حجم، کوچکتر از فقه سنتی، و به لحاظ برخی مبانی اجتهادی با اصول فقه سنتی تفاوت دارد. اکثر احکام شرعی در معاملات، در برخی شرایط زمانی و مکانی دارای مصلحت هستند؛ و در ظرفی که این مصلحت استیفا میشود، شرعا معتبرند. اینک باید پرسید که آیا دلیل عقل قطعی، صلاحیت نَسخ حکم شرعی را دارد؟ جواب آن است که اگر عقل به طریقی از طرق، به یقین احراز کرد که مصلحت این حکم شرعی در این زمان منتفی شده است، معلوم میشود که حکم شرعی یاد شده توسط حکم عقل نسخ شده است.
ویژگی اصلی دوران جدید، شکوفایی عقل انسانی است. نمیتوان با توقیفی یا تعبدی دانستن همه احکام معاملات، یا اتکای آنها به مصالح و مفاسد خفیه، راه را بر نقد و اعتراضها بست. انسان معاصر، یقینا، بردهداری را ظالمانه، غیرعقلایی و قبیح ارزیابی میکند؛ تبعیض حقوقیِ ناشی از دین و مذهب یا ناشی از جنسیت را عادلانه و عقلایی نمیداند؛ حق ویژه فقیهان و روحانیون را در حوزه عمومی، غیرمنصفانه و غیرعقلایی ارزیابی میکند؛ مجازاتهای خشن بدنی را برنمیتابد. عقل مسلمان معاصر در برخی احکام شرعیِ اسلامِ سنتی، با ادله نقلی همسو نیست؛ بلکه معارض است. قوت عقل امروز، به میزانی است که میتواند قرینه تصرف در ادله نقلی و آشکارکننده از موقتی بودن آنها باشد.
در راهحلی که ارائه شد، ادله نقلی دسته اول با دلیل عقل، تقویت میشوند. دلیل عقل قرینه تصرف در اطلاق زمانی احکام دسته دوم شده، کشف از تقید آنها به مصلحتی که امروز فوت شده و موقت به زمان بقای مصلحت میکند.
سه شرط عقلایی بودن، عادلانه بودن و برتر از راهحلهایِ دیگر ادیان و مکاتب بودن، تنها شرایط عصر نزول نیست. در هر عصری احکام شرعی غیرعبادی، باید مطابق عرف عقلای همان عصر تأمین کننده سه شرط فوق باشند. پای مقتضیات زمان و مکان را پیش کشیدن، یعنی پذیرش موقت بودن حکم شرعی.
اشاره
1. نویسنده معتقد است حقوق اسلامی بر اساس برداشت فقها، حقوق ذاتی برای انسان قائل نیست؛ چون یکی از انواع انسانها بردگان هستند که هیچ حقی ندارند. در اینباره به چند نکته اشاره میکنیم:
الف) حقوق اسلامی، در زمانی که تجارت برده سخن اول را در اقتصاد جهانی میزد،
به مبارزه با بردهداری پرداخت؛ کفاره بسیاری از گناهان و خطاها را آزاد کردن برده قرار داد و آزادسازی بردگان را سنت حسنه نامید. درحالیکه نویسنده، بردهداری را از نگاه اسلام سنتی، «سنت حسنه» معرفی کرده و میگوید: «اسلام تاریخی معتقد است که با مهیا شدن شرایط، میباید این سنت حسنه را احیا کرد و از مزایای آن در چارچوب شریعت بهره برد»
ب) بر فرضِ باقی بودن نظام بردهداری، حقوق اسلامی، مالکیت بردگان را به کلی انکار نکرده است و برخی از فقها در همه اقسامِ برده و برخی دیگر در اقسام خاص، امکان مالکیت برده را پذیرفتهاند. به عنوان نمونه، نویسنده مقاله را به کتاب «مسالکالافهام» از شهید ثانی ارجاع میدهیم (ج 5، ص 331) و همجامع المقاصد» (ج 10، ص 82).
ج) بر فرض بقای نظام بردهداری و عدم امکان تملک برده از نظر حقوق اسلامی، از آقای کدیور میپرسیم که آیا مالک برده میتواند به دلخواه خویش بردهاش را بکشد؟ آیا هیچ فقیهی چنین اجازهای داده است؟ البته نویسنده در جایی میگوید: «برده ملک مولای خود است و مالک شرعا مجاز است هرگونه که صلاح میداند در ملک خود تصرف کند. در هیچیک از تصرفات مالک، رضای مملوک شرط نیست. برده میباید به اراده مالک خود زندگی کند». این عبارت میرساند که اگر مالک، حیات برده را نخواهد، میتواند به زندگی او خاتمه دهد؛ ولی فقه اسلامی چنین اجازهای نمیدهد.
د) در کتابهای فقهی پیشین، زمانی از فروع مربوط به بردهداری صحبت میشده که حداقل در نقاطی از زمین، نظام بردهداری رواج داشته؛ و اکنون قرنهاست به برکت احکام نورانی اسلام، نظام بردهداری در جوامع اسلامی ریشهکن شده و یکی دو قرن است که تجارت برده در سرزمینهای غرب نیز برافتاده است.
2. از جمله مهمترین حقوقی که برای انسان در نظر گرفته میشود، «حق حیات» و «حق مالکیت» است که در ماده سه اعلامیه جهانی حقوقبشر و سایر مواد آن به چشم میخورد.
اسلام فقاهتی که در نظر نویسنده «اسلام تاریخی» خوانده میشود، این دو حق را برای انسان، صرفنظر از جنسیت و مذهب، در نظر گرفته و بر اساس آیات قرآن «من قتل نفسا فکانّما قتلالناس جمیعا من احیی نفسا فکأنی احییالناس جمیعا» در به رسمیت شناختن حق حیات و حق مالکیت، تفاوتی بین انواع انسانها نیست.
اینکه اسلام برای کافر حربی، احترامی نسبت به خون و مال او قائل نیست، در واقع نوعی مجازات برای اوست که به جنگ با خدا آمده و حق را نمیپذیرد؛ نه اینکه کافر حربی از این جهت که انسان است از حقوق ذاتی بیبهره باشد. نیز میتوان مجازات یاد شده را عاملی برای واداشتن فرد کافر به تفکر و تأمل در مذهب خویش دانست. چرا که اگر کافر از همه حقوق تبعه مسلمان برخوردار باشد، هیچ نیازی به تغییر مذهب باطل خویش احساس نخواهد کرد.
مجازات سنگین ارتداد، از یکسو مانع میشود که انسانهایی اظهار اسلام کنند و با اعلام برگشت خویش از آن، موجبات تزلزل دیگر مسلمانان را فراهم سازند؛ و از سوی دیگر اجازه نمیدهد مسلمانِ بیمبالات، برای شانه خالی کردن از احکام دینی، تغییر عقیده دهند و مثلاً برای فرار از حکمِ حرمتِ نوشیدن شراب، اظهار مسیحیت نمایند. در حقوق امروز نیز، تغییر تابعیت در میان دولتها با سوءظن نگریسته شده و قاعده «تقلب نسبت به قانون» اعمال میگردد.
3. از نظر اسلام هدف از آفرینش انسان، قرب الاهی و رسیدن به کمال لایق بشری است. برای تکامل بشر، هیچ محدودیتی از نظر جنس، حریت و غیر اینها نیست. زن و مرد، به یکسان، میتوانند مراحل کمال را بپیمایند؛ و اینکه در مواردی به لحاظ تمایز در مسئولیتها و تفاوت در حقوق و امتیازات، اختلافهایی میان زن و مرد در احکام دیات، ارث و مانند اینها گذاشته شده، به زن حالت «نیمه انسانی» نمیبخشد. دیه، نشان ارزش انسانی زن و مرد نیست؛ بلکه جبران خسارتی است که از طریق جنایت، بر اقتصاد خانواده وارد میآید. اینکه بار سنگین مسئولیت در قالب زعامت، مرجعیت (که آن هم صرف کارشناسی احکام شرعی نیست و نوعی زعامت محسوب میشود) و قضاوت از دوش زن برداشته شده، تقدیم جنسیت بر انسانیت نیست. باید به میزان توان هر کسی بار مسئولیت بر دوش او گذاشت.
4. نویسنده، نظریه ولایت فقیه را از این جهت که ولایت را حق ویژه فقیهان و روحانیون قرار میدهد، با اندیشه حقوقبشر ناسازگار میداند. دو نکته در این زمینه به نظر میرسد:
الف) هدایت قدرت سیاسی بر دوش فقیه نهاده شده و شرط قرار گرفتن در رأس هرمِ قدرتِ سیاسی، فقاهت دانسته میشود، به معنای حق ویژه برای صنف روحانی نیست. اولاً واضح است که هر روحانی به لحاظ انتساب به طبقه خاص و داشتن لباس ویژه، این حق را ندارد؛ و ثانیا شرط فقاهت، مثل شرطهای دیگر، برای رئیس جمهور، وزرا، نمایندگان مجلس و غیر اینهاست. اگر اصل 115 قانون اساسی میگوید رئیسجمهور باید از رجال سیاسی و مذهبی باشد، آیا به معنای قائل شدن حق ویژه برای صنف خاص، یعنی «سیاستمداران» و «مذهبیون» است؟
ب) آقای کدیور میگوید: «لازمه لاینفک حکومت ولایی، محجوریت مردم در حوزه امور عمومی است». اصطلاح حجر در فقه، به معنای ممنوعیت از تصرف در امور مالی، در مواردی است که محجورعلیه از ضعف قوای دماغی رنج میبرد. از نظر فقهی، بدیهی است که حتی با پذیرش نظریه ولایت مطلقه فقیه، نقش رأی مردم در فعلیت و امکان اعمال ولایت و نظارت آنان همچنان بارز است و اینکه بر اساس این نظریه، «مردم به عنوان مولی علیهم، حق دخالت در اِعمال ولایت یا نظارت، چه استطلاعی و چه استصوابی، بر اَعمال ولیفقیه در حوزه امور عمومی را ندارند» ناصواب است.
5 . در این گفتوگو نسبتهای ناروایی به فقه سنتی داده شده که برخلاف واقع است. از جمله موارد زیر:
الف) گفتهاند از نظر اسلام تاریخی، «در سرزمینی که یکی از مذاهب سیطره داشته باشد، مسلمانان دیگر مذاهب، عملاً، مجاز به احداث یا داشتن مسجد اختصاصی نیستند»؛ درحالیکه چنین نیست: در کدام کتاب فقهی چنین فتوایی دیده میشود.
ب) از نظر فقهی «هرگونه استمتاع جنسیِ مرد از کنیزانش جایز است؛ و لو نامسلمان باشد». همه فقیهان تصریح کردهاند که فرد کافر نمیتواند مالک انسان مسلمان باشد؛ پس چگونه مرد کافر میتواند از کنیز مسلمان خود هرگونه استمتاع ببرد. کنیز هم نامسلمان باشد.
ج) در جایی میگویند: «ناسزا گفتن از سوی شوهر به همسرش، شرعا حرام نیست». این سخن بر خلاف صریح فتوای فقهاست؛ که در بحث «مکاسب محرّمه»، ناسزا گفتن و فحش دادن را حرام دانستهاند.
د) میگویند: «بر مرد واجب نیست به تمایلات زن، هرگاه وی خواست، پاسخ دهد. حق شرعی زن در این امور هر چهار ماه یکبار است». این سخن نیز ناصواب است. دستور کلی در این امور معاشرت به معروف است.
ه ) میگویند: «در اسلام سنتی، حرمت برخی از گناهان مطلق نیست؛ بلکه نسبی است؛ و سپس غیبت، بهتان، نمیمه و هجا را مثال میزند. یعنی ارتکاب این اعمال زشت در حق مسلمان غیرشیعه، بیهیچ دلیلی، جایز است». این سخن نیز نادرست است و فتواها قیدی را دربرندارند.
و) گفتهاند: «زن مؤمنه، بنابر احتیاط واجب، نمیتواند با مرد مسلمان متدین دیگر مذاهب اسلامی ازدواج کند یا چنین ازدواجی کراهت دارد». فتاوای معتبر فقهی در این زمینه قیدی نداشتهاند؛ و زن شیعه، بنابر نظر مشهور، میتواند با مرد سنی نیز ازدواج کند؛ مگر آنکه مصالح ثانوی، حکم دیگری را اقتضا نماید.
6. راهحلی که ارائه شده و به وسیله آن، اسلام با حقوقبشر امروزین سازگاری مییابد، عبارت از انکار آن دسته از احکام است که با موازین حقوقبشر متنافی جلوه میکند. به نظر نویسنده این احکام در زمان ما نسخ شده و متناسب با موزههای تاریخی است.
در سازوکار پیشبینی شده، ناسخ این احکام، قواعدی است که در اعلامیه حقوقبشر بیان شده است! به نظر ایشان، این قواعد، مبتنی بر حکم عقل است و حکم عقل هم حجت میباشد. در این ارتباط به چند نکته اشاره میکنیم:
الف) مقصود از «حکم عقل»، که نزد فقیهان امامیه دلیل معتبر شناخته شده، حکم قطعی عقل میباشد؛ به گونهای که هر انسانی در هر زمانی بدان اذعان کند. اعلامیه حقوقبشر، محصول فکر انسان امروزی است و چه بسا فردا، فکر دیگری جایگزین شود.
ب) اندیشه حقوقبشر به مفهوم غربی آن، مبتنی بر نگرش ویژه به انسان و جهان است.
فلسفه غرب، چنانکه نویسنده توجه دارد، انسانمحور است و نسبت به دین و مذهب «لا بشرط» میباشد. در مسائل عمومی و اداره جامعه، نقشی منفی برای دین در نظر میگیرد و به اصطلاح «بشرط لا» میگردد.
روشن است که مواد اعلامیه حقوقبشر بر این دیدگاه استوار شده است. اکنون چگونه میتوان آنها را ناسخ احکام قرآنی و قطعی شرع دانست، درحالیکه از ریشه با نگرش اسلامی تفاوت دارد!
7. در بخشی از این مقاله، ارکان فقه سنتی را سه مورد معرفی میکند: عجز انسان از درک مصالح واقعی؛ عدم صلاحیت انسان برای قانونگذاری؛ و ثبات یا ابدی بودن اکثر احکام شرعی. همچنین ارکان اندیشه حقوقبشر را درست مخالف این موارد، یعنی توانمندی عقل انسان در درک نیازها، توانمندی در تشخیص مصادیق عدالت و توانمندی انسان در وضع قانون میشمرد.
اسلام فقاهتی در چگونگی تطبیق احکام بر مصادیق روز، برای انسان نقش قائل است. در باب اختیارات حاکم و در حوزء «منطقة الفراغ»، و در مسائل اجتماعی و روابط خارجی، فقیه، با استفاده از کارشناس، احکام را بر موضوعات تطبیق میکند. بنابراین در اسلام فقاهتی، انسان هم توانمند در درک نیازهاست و هم قادر به تشخیص عدالت، و هم توانمند در وضع قانون.
8 . نویسنده معتقد است که تعارض اسلام تاریخی با اندیشه حقوقبشر، مسئله مستحدثه است و قبل از دوران تجددطلبی نبوده؛ و ازهمینروست که اسلام تاریخی، در گذشته، در برابر مشکلات، موفق و سربلند بوده است.
به ایشان تذکر میدهیم که مقررات حقوقبشر، ویژه بشر امروز نیست و برای انسان، «بما هو انسان» در نظر گرفته شده؛ و لذا اگر اسلام فقاهتی، برخلاف حقوقبشر است، در قرون گذشته هم مخالف با حقوقبشر بوده. بنابراین ایشان، بهناچار، باید احکامی را که مخالف اندیشه حقوقبشر است، از ریشه انکار کند؛ نه اینکه در زمان ما قائل به نسخ شود.
9. واژهگزینی و روبهرو ساختن لغات در این گفتوگو، کاملاً حساب شده و به نوعی، داوری در مقام بیان مدعی است. در یکجا بر اسلام فقاهتی، که بر تکنیک صحیح استنباط استوار است، نام «اسلام سنتی و اسلام تاریخی» مینهد و اسلام مورد نظر خود را که اسلام حداقلی و منحصر به رابطه خدا و خلق در حوزه خصوصی است، «اسلام معاصر» معرفی میکند. یعنی عصر ما اقتضا میکند که اسلام در حوزه روابط اجتماعی دخالت نکند! در جای دیگر، «سیاست علمی و عقلایی» را در برابر «سیاست فقهی» مینهد. گویی سیاست مبتنی بر کارشناسی فقه و ولایت فقیه، جنبه علمی و عقلایی ندارد. و در جایی هم ولایتفقیه را یکهسالاری، فقیهشاهی و روحانیسالاری میخواند و آن را در برابر مردمسالاری قرار میدهد. غافل از آنکه فقیه عادل و آگاه به زمان که در رأس هرم قدرت سیاسی است، هر کاری را به متخصص آن واگذار میکند و در تصمیمات خویش از شوراهای مشورتی، مرکب از کارشناسان ویژه، بهره میبرد.
10. ایشان عقیده دارد که در جهان امروز باید اعدام از احکام اسلامی، همچون قصاص در قتل عمد و برخی از جرایم جنسی و غیر اینها، حذف شود. اعدام و شلاق، مجازات خشنی است و اندیشه حقوقبشر آن را نمیپذیرد. جواز قتل زانی با همسر، کشتن ساب نبی صلیاللهعلیهوآله هم، مجازات خودسرانهای است و با حقوقبشر نمیسازد. به نظر ایشان، اسلام سنتی شکنجه را مجاز میشمارد و چون مخالف حقوق بشر است با «اسلام معاصر» سازگار نمیباشد. دراینباره هم به چند نکته اشاره میکنیم.
الف) اگر اعدام برخلاف حقوقبشر است، چرا خود آمریکا که منادی حقوقبشر است، هنوز آن را از نظام حقوقی خویش حذف نکرده؛ و کشورهای دیگر چون جمهوری چین، در موارد زیادی، مجازات اعدام را در قوانین خویش در نظر گرفتهاند.
ب) اینکه مجازات برای تنبه و آگاهی عمومی و ریشهکن کردن جرم است، تنها یک مکتب از مکاتب حقوقی در ارتباط با فلسفه مجازات است. دیدگاه سزادهی (Retributive)، دیدگاه اصالت فایده (utilitarianism) و تئوریهای دوگانه هم در این باب مطرح شده که مورد توجه نویسنده قرار نگرفته است. بر اساس این نظریهها، مجازات همیشه برای تنبه عمومی نیست؛ بلکه سزای عملی است که در گذشته انجام گرفته و عدالت، آن مجازات را متناسب با عمل مزبور میبیند. در قتل عمد، غیر از اعدام، هر مجازات دیگر ناعادلانه است؛ هرچند دستور فراوان به عفو و گذشت در اسلام وجود دارد. در حدود تعزیرات، عمدتا نظر به اصلاح و تربیت مجرم است؛ چنانکه بازداشتن مجرم و دیگران از ارتکاب جرم و حفظ بنیانهای اخلاقی و دینی در جامعه، از دیگر خطوط کلی در سیستم کیفری اسلام است که نویسنده آنها را نادیده گرفته است.
ج) از نظر اسلام فقاهتی، اگر مردی، شخصی را در حال زنا با همسر خویش ببیند و او را بکشد، اعدام نخواهد شد. این حکم به هیچوجه خشن نیست؛ بلکه حکم به قصاص وی، ناعادلانه و برخلاف حقوقبشر خواهد بود. امروزه هم در برخی سیستمهای کیفری، انگیزه شرافتمندانه، از عوامل رافع مسئولیت کیفری، یا آن قلمداد شده است.
در حکم سابنبی هم باید به درستی اجرای آن و خصوصیات قضیه توجه شود تا وِجهه منطقی بیابد. شخصی چون سلمان رشدی، در خط مقدم تهاجم فرهنگی به جنگ با اسلام میآید. بدیهی است که چارهای جز خطرناک ساختن فضا برای چنین شخصی، نیست؛ تا دیگران جرأت چنین کاری را نیابند. اصل تعیین جرم و مجازات توسط دادگاه صالح، یک اصل عقلایی و پذیرفته شده است؛ ولی اهمیت نهی از منکر قابل تردید نیست. کدام نظام حقوقی است که فحش دادن، آن هم فحش به بالاترین مقدسات یک امت، را مجاز شمارد!
شکنجه نیز، به لحاظ مخالفت آن با اصل برائت، که از اصیلترین احکام اسلام است، به هیچوجه مجاز شمرده نمیشود؛ و نسبت دادن آن به اسلام فقاهتی، اتهامی است که اثبات آن با مدعی خواهد بود.
نویسنده به این نتیجه میرسد که راهحلهایی چون احکام ثانویه، ولایتفقیه، مصلحت نظام، وهن اسلام و مانند اینها، نمیتواند مشکل تعارض اسلام سنتی با حقوقبشر را برطرف سازد. بلکه تنها راه این است که یکباره، احکام مخالف حقوقبشر را منسوخ اعلام کرد و آنها را از فهرست احکام اسلامی حذف نمود.
واقعیت آن است که هر نظام حقوقی، سازوکارهایی را برای انطباق با پدیدههای عصر خویش، پیشبینی میکند. نویسندگان حقوق در دو نظام معروف «Common law» و رومی ـ ژرمنی، چنان به قواعد این نظامها معتقدند که حتی نویسنده انگلیسی زبان، مفاد قاعده را که به زبان لاتین باستان است، با همان عبارت میآورد و حاضر نیست از متن و عبارت اصلی آن چشمپوشی کند.
اکنون، نویسنده چگونه به خود اجازه میدهد که احکام اسلامی را، که قرنها بر روی آنها کار علمی صورت گرفته، به مجرّد تنافی با یک معاهده بینالمللی، به نام اعلامیه حقوقبشر، منسوخ اعلام نماید. خلاف دیدگاه ایشان، قاعده لاضرر، قاعده شروط ضمن عقد، حکم حکومتی و امثال اینها، کارهایی است که اسلام فقاهتی را با همان شیوه سنتی، که به تعبیر امام راحل «اسلام جواهری» است، با پدیدههای عصری منطبق میسازد.
حق بهکار رفته در رساله حقوق و برخی دیگر از منابع دینی، به معنای تکلیف الاهی و وظیفه اخلاقی انسان است و با اصطلاح رایج در علوم انسانی و حقوقبشر تفاوت بنیادی دارد. در احکام اسلام سنتی، تبعیض غیرقابلانکاری بین معتقدان ادیان مختلف مییابیم: مسلمانان دیگر مذاهب اسلامی از اکثر حقوقشرعی برخوردارند؛ اما از برخی حقوقشرعی و بسیاری امتیازات دینی محرومند. اهل کتاب ذمی و کفار معاهد، از اکثر حقوق شرعی بیبهرهاند و کفار غیرذمی و غیرمعاهد، تقریبا، فاقد هرگونه حقاند و حرمتی ندارند.
همچنین در مناصب دینی، از قبیل ولایت امر، مرجعیت، قضاوت، شهادت، امامت جمعه، علاوه بر اسلام، ایمان شرط است. در اسلام سنتی غیبت مؤمن حرام است؛ اما غیبت مسلمان مخالف حرام نیست، بهتان به مؤمن حرام است؛ اما تهمت و افترا به دیگران، معصیت و گناه محسوب نمیشود. بههمینترتیب، اهل ذمه از غیبت، بهتان، نمیمه، هجاء، سب، غش و... مصون نیستند.
در اسلام سنتی، «انسان از آن حیث که انسان است»، یعنی فارغ از دین و مذهب، از حقوق برخوردار نیست. در اسلام تاریخی تمامی افراد بشر، بالقوه، شأن برابر دارند؛ اما لزوما با حقوق برابر به دنیا نمیآیند.
جنسیت، دومین منشأ تبعیض حقوقی در اسلام سنتی است. در حقوق مدنی و حقوق جزایی و کیفری، جنسیت موجب تفاوت حقوقی است. در اسلام سنتی شرط احراز مرجعیت قضاوت، زمامداری سیاسی یا امارت و ولایت، امامت جمعه و (البته در صورتی که مأمومین مرد باشند) مرد بودن است. در بسیاری از حدود شرعی، شهادت زنان فاقد هرگونه اعتبار است.
در اسلام سنتی طلاق به صورت یک ایقاع شرعی از سوی مرد صورت میگیرد و رضایت و حتی اطلاع زن در صحت آن دخیل نیست. سهم الارث دختر نصف سهم الارث پسر است. مرد، شرعا رئیس خانواده است. زن بدون اجازه شوهرش حق ندارد از خانه خارج شود. در حقوق خانواده، حقوق مدنی و حقوق قضایی، زن، شرعا انسان درجه دوم محسوب میشود.
سومین محور تعارض اسلام تاریخی با نظام حقوقبشر، تفاوت انسان آزاد با انسان برده و مملوک است.
ولایت شرعی فقیه، در امور عمومی، چهارمین تبعیض و تعارض احکام اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر است. زیرا قائلان به ولایت فقیه عقیده دارند که فقیهان تنها به شناخت و استخراج احکام کلی اکتفا نمیکنند، بلکه تعیین موضوع و مصداق، که از لوازم سیاستمداری است، نیز شأن فقیه محسوب میشود.
مردم عادی (عوام) و فقیهان عادل در اداره امور سیاسی و تدبیر مسائل جامعه بر مبنای احکام شرع، برابر نیستند، از این دیدگاه اگرچه مردم در حوزه امور خصوصی رشیدند، اما در حوزه امور عمومی، شرعا محجورند. از این دیدگاه، «قیّم ملت با قیم صغار، از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد.» حکومت مطلوب، در این دیدگاه، فقیهسالاری یا سلطنت فقیه یا «سلطنت مشروعه» است و میتوان آن را در ردیف حکیم حاکمی افلاطونی، فقیه شاهی نامید. بدینترتیب، قائل شدن به حقوق ویژه برای فقها و روحانیون در حوزه امور عمومی یا حکومت ولاییِ انتصابیِ مطلقه فقها یا روحانیون با اندیشه حقوقبشر مخالف است.
پنجمین محور تعارض اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر، مسئله عقیده و مذهب و آزادی بیان است. اسلام تاریخی چنین آزادیهایی را در تعارض مستقیم با دینداری و تشرع میداند و برای حفظ ایمان مردم، به سادگی، فتوا به نقض یا تحدید اینگونه آزادیها میدهد.
محور ششم تعارض خشونت و موهن بودن مجازاتهای شرعی است. در فقه اسلام سنتی هر مکلفی میتواند برخی مجازاتهای شرعی را بدون حکم قاضی و دادگاه، هر مکلفی میتواند به تشخیص خود، اجرا کند؛ حتی ممکن است حکم اعدام، به عنوان یک وظیفه دینی، اینگونه اجرا شود. درحالیکه مطابق ضوابط حقوقبشر، هر نوع ضرب و جرح نیاز به مجوز قضایی دارد و تنها از سوی ضابطین قضایی قابل اجراست.
امروز مجازاتهایی از قبیل در آتش سوزانیدن مجرم، یا پرتاب مجرم از بالای کوه یا بلندی با دست و پای بسته، یا با شمشیر زدن و سپس با آتش سوزانیدن، یا سنگسار کردن (رجم)، یا شلاق زدن را از مصادیق مجازاتهای خشن و خلاف شئون بشری و بر خلاف انسانیت میشمارند. اندیشه حقوقبشر، اولاً به سمت حذف کامل مجازاتهای بدنی و فیزیکی، ثانیا به سمت محدودیت جدی مجازات اعدام و تقلیل رو به حذف آن و ثالثا حذف انحاء خشن اعدام، و در مجموع، نفی مجازاتهای خشن پیش میرود و بر این اساس مجازاتهای شرعی، یعنی همه حدود شرعی و تعزیر به شلاق، از این زاویه، خلاف ضوابط حقوقبشر خواهند بود.
احکام شرعی معارض حقوقبشر در اسلام سنتی، نظر مشهور، رأی اتفاقی و، در بسیاری موارد، ادعای اجماع شده فقهاست. در احادیث فراوان، که مطابق صناعت رایج فقه سنتی، صحیح و معتبر شناخته میشوند، تعارض جدی با ضوابط حقوقبشر یافت میشود. مطابق ضوابط اصولِ فقهِ رایج، دامنه تعارض با حقوقبشر به آیات کتاب خدا نیز سرایت میکند.
در اسلام تاریخی، انسان کانون بحث نیست تا حقوق وی در وضع احکام، مد نظر باشد؛ بلکه خدا کانون و محور دین است. عالمان اسلام تاریخی، عملاً دو رویه در پیش گرفتهاند: از سویی احکام دینی معارض با حقوقبشر را، حتیالامکان، از ویترین احکام دینی خارج میکنند و کوشش میکنند آنها را توجیه نمایند و از سوی دیگر تلاش میکنند، در لابلای متون اسلامی، نکات مؤید حقوقبشر را برجسته نمایند و در مجموع، اسلام را از بوته اتهامِ تعارض با حقوقبشر خارج کنند.
در اسلام سنتی، «حقوق واقعی انسانها»، به احکام شرعی یا تکالیف دینی انسانها تحویل میشود. آن حقوق واقعی، امری نفسالامری و در لوح ثابت، و فراتر از عقل و درک انسانی است؛ اما تکالیف الاهی و احکام شرعی از طریق نقل، قابل دسترسی است.
از دیگر مبانی معرفتشناختی و دینشناختی اسلام تاریخی، امکان وضع قوانین ثابت و لایتغیر است. در اسلام سنتی، انسان فیحدذاته فاقد شرافت و کرامت است؛ هرچند بالقوه از گوهری شریف است. درحالیکه رکن اندیشه حقوقبشر، رکن باور به توانمندی نسبیِ عقلِ انسانی در درک نیازها، مصالح و مفاسد است.
اندیشه حقوقبشر، بر اساس تجارب انسانی، و با مقایسه عملی شیوههای مختلف با یکدیگر، و اطمینان به برتری این شیوه نسبت به شیوههای دیگر تنظیم شده است. با رعایت ضوابط حقوقبشر، هر انسانی فرصت مییابد، آنگونه که خود مصلحت میبیند، آزادانه و با اختیار کامل، زندگی خود را سامان دهد؛ مؤمنانه یا ملحدانه؛ این به خود او مربوط است نه به دیگران. اما اندیشهی حقوقبشر نه الحادی است و نه توحیدی.
روش اسلام تاریخی یا سنتی، نقلی است و روش نظام حقوقبشر، عقلی. تعبیر نقل و عقل بسیار واقعبینانهتر از تعابیری از قبیل تعارض وحی و عقل، یا تعارض دین و عقل است. این تعارض، مسئلهای مستحدث و متعلق به عصر جدید است و نمیتوان آن را به دورانهای گذشته تسری داد. اسلام سنتی، در مواجهه با مشکلات دوران گذشته، موفق و سربلند بوده است.
در محور اول تعارض، یعنی عدم تساوی حقوقی غیرمسلمانان با مسلمانان، نمیتوان از موضع اسلام تاریخی در دنیای معاصر دفاع کرد. به کدام دلیل عقلی، عقیده و ایمان و دین سبب تبعیض یا تفاوت حقوقی میشود؟ در محور دوم، یعنی عدم تساوی حقوقی زنان با مردان، تقدم جنسیت بر انسانیت فاقد دلیل است. فرودستی مطلق زن و فرادستی مطلق مرد فاقد هرگونه دلیل معتبر عقلی است. در محور سوم، یعنی تساوی حقوقی بردگان با انسانهای آزاد، تبعیض حقوقی نه تنها فاقد دلیل است، بلکه دلیل علیه آن است.
در محور چهارم نیز حق ویژه فقها یا روحانیون در حوزه عمومی، اولاً فاقد مستند شرعی معتبر (حداقل از دید منتقدان متشرع این دیدگاه) است؛ ثانیا، فاقد دلیل عقلی است، ثالثا و از همه مهمتر، دلیل برخلاف آن موجود است. رجحان مردمسالاری بر یکهسالاری و فقیهشاهی و روحانیسالاری از واضحات است.
در محور پنجم، لازمه تساوی حقوقی انسانها و نفی تبعیض دینی، آزادی عقیده و مذهب است و در محور ششم، امروز عقل انسان نمیپذیرد که بدون حکم دادگاه صالحه و بدون امکان دفاع متهم، بتوان افرادی را مجازات و حتی اعدام کرد. نابراین در شش محور، موضع اسناد حقوقبشر در مقایسه با احکام اسلام تاریخی، قابل دفاعتر، عقلاییتر، عادلانهتر و ارجح است و احکام اسلام تاریخی در این مواضع قابل پذیرش نیست.
البته اصلاحات جزئی و روبنایی، ممتنع نیست. برخی از احکام نزدیک به حقوقبشر، در حوزه زنان، را به شرط اینکه خلاف مقتضای عقد نکاح نباشد، میتوان به عنوان شرط ضمن عقد گنجانید. قاعده عسر و حرج، یا اضطرار، عنوان «وهن اسلام»، تعطیل حدود شرعی، در زمان غیبت معصوم نیز وجود دارد؛ ولی توانایی اینگونه راهحلها بسیار اندک است. تمسک به اینگونه قواعد و عناوین ثانوی، اگر به رویه تبدیل شود، حکایت از دشواری در شناخت احکام اولیه میدهد.
در این میان، آیت اللّه خمینی رحمهالله راه حل مشکل را در ولایت مطلقه حکومت بر فقه یافت. بر این اساس، ولیفقیه میتواند کلیه احکام شرعی که تناسبی با مقتضیات زمان و مکان ندارند یا مصلحت نظام را تأمین نمیکنند، مادامی که چنیناند لغو کند؛ که بیشک با این ابتکار، تعارض اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر مرتفع میشود. اما نظریه ولایت فقیه در نزد بسیاری از فقیهان سنتی، در حوزه عمومی، فاقد مستند شرعی معتبر است. اگر مصلحت نظام را در نظر بگیریم، راهحل تعارض با حقوقبشر، خروج از نظام اسلام تاریخی است. حکم ولایی، راهحل دائمی ریشهکن کردن بنیادی مشکل تعارض با حقوقبشر نیست؛ بلکه، همانند قرص مسکن، موقتا درد تعارض را تسکین میدهد.
اسلام تاریخی به ویژه فقه سنتی، بدون بازنگری در ضوابط و مبانی خود، توان خروج از این بنبست را ندارد. به نظر میرسد اجتهاد در فروع، به پایان عمر تاریخی خود رسیده است.
اعلامیه قاهره در مورد حقوقبشر در اسلام در پنج محور تعارض اسلام سنتی با اندیشه حقوقبشر، کاملاً ناموفق بوده و مسئله را به کلیگویی، ابهام، اجمال یا سکوت برگزار کردهاند و عملاً بر تعارض، صحه گذاشتهاند.
دین، پاسخگوی نیازهای خاص انسان است؛ نه پاسخگوی همه حوائج انسانی. تحول دین به نظام حقوقی، فروکاهش دین است؛ نه ارتقای دین. بیش از نود و هشت درصد آیات قرآن کریم به تبیین سه بخش، یعنی امور ایمانی، اخلاقی و عبادی اختصاص دارد و تنها حدود دو درصد آیات به فقه معاملات پرداخته است. اسلام نواندیش، منکر ضرورت شریعت و فقه نیست؛ بلکه منتقد شریعت تاریخی و فقه سنتی است. فقه جدید به لحاظ حجم، کوچکتر از فقه سنتی، و به لحاظ برخی مبانی اجتهادی با اصول فقه سنتی تفاوت دارد. اکثر احکام شرعی در معاملات، در برخی شرایط زمانی و مکانی دارای مصلحت هستند؛ و در ظرفی که این مصلحت استیفا میشود، شرعا معتبرند. اینک باید پرسید که آیا دلیل عقل قطعی، صلاحیت نَسخ حکم شرعی را دارد؟ جواب آن است که اگر عقل به طریقی از طرق، به یقین احراز کرد که مصلحت این حکم شرعی در این زمان منتفی شده است، معلوم میشود که حکم شرعی یاد شده توسط حکم عقل نسخ شده است.
ویژگی اصلی دوران جدید، شکوفایی عقل انسانی است. نمیتوان با توقیفی یا تعبدی دانستن همه احکام معاملات، یا اتکای آنها به مصالح و مفاسد خفیه، راه را بر نقد و اعتراضها بست. انسان معاصر، یقینا، بردهداری را ظالمانه، غیرعقلایی و قبیح ارزیابی میکند؛ تبعیض حقوقیِ ناشی از دین و مذهب یا ناشی از جنسیت را عادلانه و عقلایی نمیداند؛ حق ویژه فقیهان و روحانیون را در حوزه عمومی، غیرمنصفانه و غیرعقلایی ارزیابی میکند؛ مجازاتهای خشن بدنی را برنمیتابد. عقل مسلمان معاصر در برخی احکام شرعیِ اسلامِ سنتی، با ادله نقلی همسو نیست؛ بلکه معارض است. قوت عقل امروز، به میزانی است که میتواند قرینه تصرف در ادله نقلی و آشکارکننده از موقتی بودن آنها باشد.
در راهحلی که ارائه شد، ادله نقلی دسته اول با دلیل عقل، تقویت میشوند. دلیل عقل قرینه تصرف در اطلاق زمانی احکام دسته دوم شده، کشف از تقید آنها به مصلحتی که امروز فوت شده و موقت به زمان بقای مصلحت میکند.
سه شرط عقلایی بودن، عادلانه بودن و برتر از راهحلهایِ دیگر ادیان و مکاتب بودن، تنها شرایط عصر نزول نیست. در هر عصری احکام شرعی غیرعبادی، باید مطابق عرف عقلای همان عصر تأمین کننده سه شرط فوق باشند. پای مقتضیات زمان و مکان را پیش کشیدن، یعنی پذیرش موقت بودن حکم شرعی.
اشاره
1. نویسنده معتقد است حقوق اسلامی بر اساس برداشت فقها، حقوق ذاتی برای انسان قائل نیست؛ چون یکی از انواع انسانها بردگان هستند که هیچ حقی ندارند. در اینباره به چند نکته اشاره میکنیم:
الف) حقوق اسلامی، در زمانی که تجارت برده سخن اول را در اقتصاد جهانی میزد،
به مبارزه با بردهداری پرداخت؛ کفاره بسیاری از گناهان و خطاها را آزاد کردن برده قرار داد و آزادسازی بردگان را سنت حسنه نامید. درحالیکه نویسنده، بردهداری را از نگاه اسلام سنتی، «سنت حسنه» معرفی کرده و میگوید: «اسلام تاریخی معتقد است که با مهیا شدن شرایط، میباید این سنت حسنه را احیا کرد و از مزایای آن در چارچوب شریعت بهره برد»
ب) بر فرضِ باقی بودن نظام بردهداری، حقوق اسلامی، مالکیت بردگان را به کلی انکار نکرده است و برخی از فقها در همه اقسامِ برده و برخی دیگر در اقسام خاص، امکان مالکیت برده را پذیرفتهاند. به عنوان نمونه، نویسنده مقاله را به کتاب «مسالکالافهام» از شهید ثانی ارجاع میدهیم (ج 5، ص 331) و همجامع المقاصد» (ج 10، ص 82).
ج) بر فرض بقای نظام بردهداری و عدم امکان تملک برده از نظر حقوق اسلامی، از آقای کدیور میپرسیم که آیا مالک برده میتواند به دلخواه خویش بردهاش را بکشد؟ آیا هیچ فقیهی چنین اجازهای داده است؟ البته نویسنده در جایی میگوید: «برده ملک مولای خود است و مالک شرعا مجاز است هرگونه که صلاح میداند در ملک خود تصرف کند. در هیچیک از تصرفات مالک، رضای مملوک شرط نیست. برده میباید به اراده مالک خود زندگی کند». این عبارت میرساند که اگر مالک، حیات برده را نخواهد، میتواند به زندگی او خاتمه دهد؛ ولی فقه اسلامی چنین اجازهای نمیدهد.
د) در کتابهای فقهی پیشین، زمانی از فروع مربوط به بردهداری صحبت میشده که حداقل در نقاطی از زمین، نظام بردهداری رواج داشته؛ و اکنون قرنهاست به برکت احکام نورانی اسلام، نظام بردهداری در جوامع اسلامی ریشهکن شده و یکی دو قرن است که تجارت برده در سرزمینهای غرب نیز برافتاده است.
2. از جمله مهمترین حقوقی که برای انسان در نظر گرفته میشود، «حق حیات» و «حق مالکیت» است که در ماده سه اعلامیه جهانی حقوقبشر و سایر مواد آن به چشم میخورد.
اسلام فقاهتی که در نظر نویسنده «اسلام تاریخی» خوانده میشود، این دو حق را برای انسان، صرفنظر از جنسیت و مذهب، در نظر گرفته و بر اساس آیات قرآن «من قتل نفسا فکانّما قتلالناس جمیعا من احیی نفسا فکأنی احییالناس جمیعا» در به رسمیت شناختن حق حیات و حق مالکیت، تفاوتی بین انواع انسانها نیست.
اینکه اسلام برای کافر حربی، احترامی نسبت به خون و مال او قائل نیست، در واقع نوعی مجازات برای اوست که به جنگ با خدا آمده و حق را نمیپذیرد؛ نه اینکه کافر حربی از این جهت که انسان است از حقوق ذاتی بیبهره باشد. نیز میتوان مجازات یاد شده را عاملی برای واداشتن فرد کافر به تفکر و تأمل در مذهب خویش دانست. چرا که اگر کافر از همه حقوق تبعه مسلمان برخوردار باشد، هیچ نیازی به تغییر مذهب باطل خویش احساس نخواهد کرد.
مجازات سنگین ارتداد، از یکسو مانع میشود که انسانهایی اظهار اسلام کنند و با اعلام برگشت خویش از آن، موجبات تزلزل دیگر مسلمانان را فراهم سازند؛ و از سوی دیگر اجازه نمیدهد مسلمانِ بیمبالات، برای شانه خالی کردن از احکام دینی، تغییر عقیده دهند و مثلاً برای فرار از حکمِ حرمتِ نوشیدن شراب، اظهار مسیحیت نمایند. در حقوق امروز نیز، تغییر تابعیت در میان دولتها با سوءظن نگریسته شده و قاعده «تقلب نسبت به قانون» اعمال میگردد.
3. از نظر اسلام هدف از آفرینش انسان، قرب الاهی و رسیدن به کمال لایق بشری است. برای تکامل بشر، هیچ محدودیتی از نظر جنس، حریت و غیر اینها نیست. زن و مرد، به یکسان، میتوانند مراحل کمال را بپیمایند؛ و اینکه در مواردی به لحاظ تمایز در مسئولیتها و تفاوت در حقوق و امتیازات، اختلافهایی میان زن و مرد در احکام دیات، ارث و مانند اینها گذاشته شده، به زن حالت «نیمه انسانی» نمیبخشد. دیه، نشان ارزش انسانی زن و مرد نیست؛ بلکه جبران خسارتی است که از طریق جنایت، بر اقتصاد خانواده وارد میآید. اینکه بار سنگین مسئولیت در قالب زعامت، مرجعیت (که آن هم صرف کارشناسی احکام شرعی نیست و نوعی زعامت محسوب میشود) و قضاوت از دوش زن برداشته شده، تقدیم جنسیت بر انسانیت نیست. باید به میزان توان هر کسی بار مسئولیت بر دوش او گذاشت.
4. نویسنده، نظریه ولایت فقیه را از این جهت که ولایت را حق ویژه فقیهان و روحانیون قرار میدهد، با اندیشه حقوقبشر ناسازگار میداند. دو نکته در این زمینه به نظر میرسد:
الف) هدایت قدرت سیاسی بر دوش فقیه نهاده شده و شرط قرار گرفتن در رأس هرمِ قدرتِ سیاسی، فقاهت دانسته میشود، به معنای حق ویژه برای صنف روحانی نیست. اولاً واضح است که هر روحانی به لحاظ انتساب به طبقه خاص و داشتن لباس ویژه، این حق را ندارد؛ و ثانیا شرط فقاهت، مثل شرطهای دیگر، برای رئیس جمهور، وزرا، نمایندگان مجلس و غیر اینهاست. اگر اصل 115 قانون اساسی میگوید رئیسجمهور باید از رجال سیاسی و مذهبی باشد، آیا به معنای قائل شدن حق ویژه برای صنف خاص، یعنی «سیاستمداران» و «مذهبیون» است؟
ب) آقای کدیور میگوید: «لازمه لاینفک حکومت ولایی، محجوریت مردم در حوزه امور عمومی است». اصطلاح حجر در فقه، به معنای ممنوعیت از تصرف در امور مالی، در مواردی است که محجورعلیه از ضعف قوای دماغی رنج میبرد. از نظر فقهی، بدیهی است که حتی با پذیرش نظریه ولایت مطلقه فقیه، نقش رأی مردم در فعلیت و امکان اعمال ولایت و نظارت آنان همچنان بارز است و اینکه بر اساس این نظریه، «مردم به عنوان مولی علیهم، حق دخالت در اِعمال ولایت یا نظارت، چه استطلاعی و چه استصوابی، بر اَعمال ولیفقیه در حوزه امور عمومی را ندارند» ناصواب است.
5 . در این گفتوگو نسبتهای ناروایی به فقه سنتی داده شده که برخلاف واقع است. از جمله موارد زیر:
الف) گفتهاند از نظر اسلام تاریخی، «در سرزمینی که یکی از مذاهب سیطره داشته باشد، مسلمانان دیگر مذاهب، عملاً، مجاز به احداث یا داشتن مسجد اختصاصی نیستند»؛ درحالیکه چنین نیست: در کدام کتاب فقهی چنین فتوایی دیده میشود.
ب) از نظر فقهی «هرگونه استمتاع جنسیِ مرد از کنیزانش جایز است؛ و لو نامسلمان باشد». همه فقیهان تصریح کردهاند که فرد کافر نمیتواند مالک انسان مسلمان باشد؛ پس چگونه مرد کافر میتواند از کنیز مسلمان خود هرگونه استمتاع ببرد. کنیز هم نامسلمان باشد.
ج) در جایی میگویند: «ناسزا گفتن از سوی شوهر به همسرش، شرعا حرام نیست». این سخن بر خلاف صریح فتوای فقهاست؛ که در بحث «مکاسب محرّمه»، ناسزا گفتن و فحش دادن را حرام دانستهاند.
د) میگویند: «بر مرد واجب نیست به تمایلات زن، هرگاه وی خواست، پاسخ دهد. حق شرعی زن در این امور هر چهار ماه یکبار است». این سخن نیز ناصواب است. دستور کلی در این امور معاشرت به معروف است.
ه ) میگویند: «در اسلام سنتی، حرمت برخی از گناهان مطلق نیست؛ بلکه نسبی است؛ و سپس غیبت، بهتان، نمیمه و هجا را مثال میزند. یعنی ارتکاب این اعمال زشت در حق مسلمان غیرشیعه، بیهیچ دلیلی، جایز است». این سخن نیز نادرست است و فتواها قیدی را دربرندارند.
و) گفتهاند: «زن مؤمنه، بنابر احتیاط واجب، نمیتواند با مرد مسلمان متدین دیگر مذاهب اسلامی ازدواج کند یا چنین ازدواجی کراهت دارد». فتاوای معتبر فقهی در این زمینه قیدی نداشتهاند؛ و زن شیعه، بنابر نظر مشهور، میتواند با مرد سنی نیز ازدواج کند؛ مگر آنکه مصالح ثانوی، حکم دیگری را اقتضا نماید.
6. راهحلی که ارائه شده و به وسیله آن، اسلام با حقوقبشر امروزین سازگاری مییابد، عبارت از انکار آن دسته از احکام است که با موازین حقوقبشر متنافی جلوه میکند. به نظر نویسنده این احکام در زمان ما نسخ شده و متناسب با موزههای تاریخی است.
در سازوکار پیشبینی شده، ناسخ این احکام، قواعدی است که در اعلامیه حقوقبشر بیان شده است! به نظر ایشان، این قواعد، مبتنی بر حکم عقل است و حکم عقل هم حجت میباشد. در این ارتباط به چند نکته اشاره میکنیم:
الف) مقصود از «حکم عقل»، که نزد فقیهان امامیه دلیل معتبر شناخته شده، حکم قطعی عقل میباشد؛ به گونهای که هر انسانی در هر زمانی بدان اذعان کند. اعلامیه حقوقبشر، محصول فکر انسان امروزی است و چه بسا فردا، فکر دیگری جایگزین شود.
ب) اندیشه حقوقبشر به مفهوم غربی آن، مبتنی بر نگرش ویژه به انسان و جهان است.
فلسفه غرب، چنانکه نویسنده توجه دارد، انسانمحور است و نسبت به دین و مذهب «لا بشرط» میباشد. در مسائل عمومی و اداره جامعه، نقشی منفی برای دین در نظر میگیرد و به اصطلاح «بشرط لا» میگردد.
روشن است که مواد اعلامیه حقوقبشر بر این دیدگاه استوار شده است. اکنون چگونه میتوان آنها را ناسخ احکام قرآنی و قطعی شرع دانست، درحالیکه از ریشه با نگرش اسلامی تفاوت دارد!
7. در بخشی از این مقاله، ارکان فقه سنتی را سه مورد معرفی میکند: عجز انسان از درک مصالح واقعی؛ عدم صلاحیت انسان برای قانونگذاری؛ و ثبات یا ابدی بودن اکثر احکام شرعی. همچنین ارکان اندیشه حقوقبشر را درست مخالف این موارد، یعنی توانمندی عقل انسان در درک نیازها، توانمندی در تشخیص مصادیق عدالت و توانمندی انسان در وضع قانون میشمرد.
اسلام فقاهتی در چگونگی تطبیق احکام بر مصادیق روز، برای انسان نقش قائل است. در باب اختیارات حاکم و در حوزء «منطقة الفراغ»، و در مسائل اجتماعی و روابط خارجی، فقیه، با استفاده از کارشناس، احکام را بر موضوعات تطبیق میکند. بنابراین در اسلام فقاهتی، انسان هم توانمند در درک نیازهاست و هم قادر به تشخیص عدالت، و هم توانمند در وضع قانون.
8 . نویسنده معتقد است که تعارض اسلام تاریخی با اندیشه حقوقبشر، مسئله مستحدثه است و قبل از دوران تجددطلبی نبوده؛ و ازهمینروست که اسلام تاریخی، در گذشته، در برابر مشکلات، موفق و سربلند بوده است.
به ایشان تذکر میدهیم که مقررات حقوقبشر، ویژه بشر امروز نیست و برای انسان، «بما هو انسان» در نظر گرفته شده؛ و لذا اگر اسلام فقاهتی، برخلاف حقوقبشر است، در قرون گذشته هم مخالف با حقوقبشر بوده. بنابراین ایشان، بهناچار، باید احکامی را که مخالف اندیشه حقوقبشر است، از ریشه انکار کند؛ نه اینکه در زمان ما قائل به نسخ شود.
9. واژهگزینی و روبهرو ساختن لغات در این گفتوگو، کاملاً حساب شده و به نوعی، داوری در مقام بیان مدعی است. در یکجا بر اسلام فقاهتی، که بر تکنیک صحیح استنباط استوار است، نام «اسلام سنتی و اسلام تاریخی» مینهد و اسلام مورد نظر خود را که اسلام حداقلی و منحصر به رابطه خدا و خلق در حوزه خصوصی است، «اسلام معاصر» معرفی میکند. یعنی عصر ما اقتضا میکند که اسلام در حوزه روابط اجتماعی دخالت نکند! در جای دیگر، «سیاست علمی و عقلایی» را در برابر «سیاست فقهی» مینهد. گویی سیاست مبتنی بر کارشناسی فقه و ولایت فقیه، جنبه علمی و عقلایی ندارد. و در جایی هم ولایتفقیه را یکهسالاری، فقیهشاهی و روحانیسالاری میخواند و آن را در برابر مردمسالاری قرار میدهد. غافل از آنکه فقیه عادل و آگاه به زمان که در رأس هرم قدرت سیاسی است، هر کاری را به متخصص آن واگذار میکند و در تصمیمات خویش از شوراهای مشورتی، مرکب از کارشناسان ویژه، بهره میبرد.
10. ایشان عقیده دارد که در جهان امروز باید اعدام از احکام اسلامی، همچون قصاص در قتل عمد و برخی از جرایم جنسی و غیر اینها، حذف شود. اعدام و شلاق، مجازات خشنی است و اندیشه حقوقبشر آن را نمیپذیرد. جواز قتل زانی با همسر، کشتن ساب نبی صلیاللهعلیهوآله هم، مجازات خودسرانهای است و با حقوقبشر نمیسازد. به نظر ایشان، اسلام سنتی شکنجه را مجاز میشمارد و چون مخالف حقوق بشر است با «اسلام معاصر» سازگار نمیباشد. دراینباره هم به چند نکته اشاره میکنیم.
الف) اگر اعدام برخلاف حقوقبشر است، چرا خود آمریکا که منادی حقوقبشر است، هنوز آن را از نظام حقوقی خویش حذف نکرده؛ و کشورهای دیگر چون جمهوری چین، در موارد زیادی، مجازات اعدام را در قوانین خویش در نظر گرفتهاند.
ب) اینکه مجازات برای تنبه و آگاهی عمومی و ریشهکن کردن جرم است، تنها یک مکتب از مکاتب حقوقی در ارتباط با فلسفه مجازات است. دیدگاه سزادهی (Retributive)، دیدگاه اصالت فایده (utilitarianism) و تئوریهای دوگانه هم در این باب مطرح شده که مورد توجه نویسنده قرار نگرفته است. بر اساس این نظریهها، مجازات همیشه برای تنبه عمومی نیست؛ بلکه سزای عملی است که در گذشته انجام گرفته و عدالت، آن مجازات را متناسب با عمل مزبور میبیند. در قتل عمد، غیر از اعدام، هر مجازات دیگر ناعادلانه است؛ هرچند دستور فراوان به عفو و گذشت در اسلام وجود دارد. در حدود تعزیرات، عمدتا نظر به اصلاح و تربیت مجرم است؛ چنانکه بازداشتن مجرم و دیگران از ارتکاب جرم و حفظ بنیانهای اخلاقی و دینی در جامعه، از دیگر خطوط کلی در سیستم کیفری اسلام است که نویسنده آنها را نادیده گرفته است.
ج) از نظر اسلام فقاهتی، اگر مردی، شخصی را در حال زنا با همسر خویش ببیند و او را بکشد، اعدام نخواهد شد. این حکم به هیچوجه خشن نیست؛ بلکه حکم به قصاص وی، ناعادلانه و برخلاف حقوقبشر خواهد بود. امروزه هم در برخی سیستمهای کیفری، انگیزه شرافتمندانه، از عوامل رافع مسئولیت کیفری، یا آن قلمداد شده است.
در حکم سابنبی هم باید به درستی اجرای آن و خصوصیات قضیه توجه شود تا وِجهه منطقی بیابد. شخصی چون سلمان رشدی، در خط مقدم تهاجم فرهنگی به جنگ با اسلام میآید. بدیهی است که چارهای جز خطرناک ساختن فضا برای چنین شخصی، نیست؛ تا دیگران جرأت چنین کاری را نیابند. اصل تعیین جرم و مجازات توسط دادگاه صالح، یک اصل عقلایی و پذیرفته شده است؛ ولی اهمیت نهی از منکر قابل تردید نیست. کدام نظام حقوقی است که فحش دادن، آن هم فحش به بالاترین مقدسات یک امت، را مجاز شمارد!
شکنجه نیز، به لحاظ مخالفت آن با اصل برائت، که از اصیلترین احکام اسلام است، به هیچوجه مجاز شمرده نمیشود؛ و نسبت دادن آن به اسلام فقاهتی، اتهامی است که اثبات آن با مدعی خواهد بود.
نویسنده به این نتیجه میرسد که راهحلهایی چون احکام ثانویه، ولایتفقیه، مصلحت نظام، وهن اسلام و مانند اینها، نمیتواند مشکل تعارض اسلام سنتی با حقوقبشر را برطرف سازد. بلکه تنها راه این است که یکباره، احکام مخالف حقوقبشر را منسوخ اعلام کرد و آنها را از فهرست احکام اسلامی حذف نمود.
واقعیت آن است که هر نظام حقوقی، سازوکارهایی را برای انطباق با پدیدههای عصر خویش، پیشبینی میکند. نویسندگان حقوق در دو نظام معروف «Common law» و رومی ـ ژرمنی، چنان به قواعد این نظامها معتقدند که حتی نویسنده انگلیسی زبان، مفاد قاعده را که به زبان لاتین باستان است، با همان عبارت میآورد و حاضر نیست از متن و عبارت اصلی آن چشمپوشی کند.
اکنون، نویسنده چگونه به خود اجازه میدهد که احکام اسلامی را، که قرنها بر روی آنها کار علمی صورت گرفته، به مجرّد تنافی با یک معاهده بینالمللی، به نام اعلامیه حقوقبشر، منسوخ اعلام نماید. خلاف دیدگاه ایشان، قاعده لاضرر، قاعده شروط ضمن عقد، حکم حکومتی و امثال اینها، کارهایی است که اسلام فقاهتی را با همان شیوه سنتی، که به تعبیر امام راحل «اسلام جواهری» است، با پدیدههای عصری منطبق میسازد.