چالش با بنیان گذاری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله، با بیان سه رویکرد در مواجهه شریعت و مصلحت، و با تأکید بر رویکرد مصلحتگرای امام خمینی قدسسره ، به تبیین نظرات ایشان و بیان پارهای شواهد میپردازند.متن
ایران ، 12 و 13/3/82
تدوین سازوکار همنشینی احکام شرعی با قوانین عرفی در حوزه عمومی، مهمترین و تعیینکنندهترین مبنای شکلگیری ساختار قدرت و نحوه مشروعیتبخشی به آن در یک حکومت اسلامی است. از سوی دیگر رفع چالش میان این دو حوزه، بنیادیترین اقدام نظری است که در مسیر توسعه سیاسی فراروی جوامع اسلامی قرار دارد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، راهحلهای مختلفی درباره شکل برقراری این نسبت برای تأسیس نظام جدید، فراروی تصمیمگیران انقلاب بود.
اول آنکه دستگاههای فقهی در حوزه مسائل عمومی و حکومتی، ناکارآمد و ناتوان از پاسخ به پرسشهای امروزین در این حوزه تلقی میشدند.
صاحبان این دیدگاه با رویکردی سکولاریستی، معتقدند که امر حکومت را باید به دست یک دولت کاملاً عرفی سپرد. در این دیدگاه احکام شرعی، فی نفسه، فاقد اعتبار لازم در حوزه عمومی میباشند، ازاینرو اساسا، امکان ارائه یک الگو و سازوکار همنشینی و ارتباط دستگاههای فقهی و دستگاههای حقوق عمومی، وجود ندارد.
درست است که این گرایش عمدتا از موضعی برونگفتمانی طرح شده و در میان روشنفکران متأثر از تفکر مدرنیته و روند عرفیسازی دین در غرب، موضعی مقبول محسوب میشود؛ اما از سوی دیگر نظریات بخشی از فقها و مراجع بزرگ (قبل، بعد و معاصر) دوران امام خمینی قدسسره مبنی بر محدود نمودن حضور فقه و اختیارات فقیه در چارچوب امور قضا یا حسبیه، خواه ناخواه از موضعی سنتی و درونگفتمانی، نوعی محدودیت عمل در حوزه عمومی و حکومتی و رویکردی سکولاریستی را توصیه مینماید.
در این دیدگاه، گر چه فقه حضور محدودی در حوزه عمومی دارد، اما برای تأسیس نظام اسلامی و تعریف یک نظام حقوق عمومی در نسبت با دولت اسلامی، فقدان یک نظریه جامع احساس میشود. ازاینرو این دیدگاه علیرغم آنکه در حوزههای شخصی و عبادی، رویکردی قوی و فعال دارد، اما در حوزه عمومی و حکومتی فاقد یک رویکرد جدی و به تعبیر دیگر، دارای رویکردی غیرحکومتی است.
روشن است که اگر فقهی با رویکرد غیرحکومتی، بدون تغییر در نگرش و روشهای خود، در جایگاه نظریهپردازی برای دولت و مسئولیت پردازش یک نظام حقوق عمومی قرار گیرد، در واقع به معنای شکلگیری یک پارادوکس و دوگانگی بنیادین است که حاصل آن ممکن است منجر به نوعی اخباریگری و اعتقاد بهکاربست عینی قوانین غیرحکومتی و فاقد نسبت حقوقی با دولت اسلامی، در یک نظام حقوق عمومی مبتنی بر دولت، شود.
این دوگانگی همچنین یکی از اصلیترین زمینههای پیدایش راهحل دوم در تعریف نسبت میان دستگاههای فقهی و دستگاههای حقوق عمومی است.
در راهحل دوم، دستگاههای فقهی و احکام تولید شده در آنها، بدون بازنگری و تجدیدنظر روشی در حوزه عمومی و حکومتی، کارآمد تلقی میشوند. بنابراین در این دیدگاه نیز باید تغییر و تحولات روششناختی معطوف به نیازهای حکومت که توسط نوگرایان و بهویژه امام خمینی قدسسره ، در دستگاههای فقهی پدید آمد را نادیده گرفت.
صاحبان این دیدگاه معتقدند که همان احکام تولید شده در دستگاههای فقه سنتی، باید دقیقا در حوزه عمومی اجرا شوند. ازاینرو، اساسا بسیاری از موضوعات حقوق عمومی و روشها و پرسشهای امروزین در این حوزه که ممکن است عامل ایجاد تغییراتی در احکام و دستگاههای فقهی شوند؛ در تضاد با دستگاههای فقهی، مخالف اسلام، محصول مدرنیته و توطئه غرب تلقی میشوند. بنابراین برای حفظ دستگاههای فقهی و کارآمدی آنها باید هرگونه موضوعات ناهمخوان با این دستگاهها ـ و از جمله بسیاری از موضوعات حوزه عمومی ـ را حذف کرد تا حکومت اسلامی تحقق عینی یابد.
بر خلاف رویههای اخباری که اجرای ظواهر احکام را (بدون تغییر) شرط تحقق «حکومت اسلامی» میدانند، تغییر برخی از احکام برای امام خمینی قدسسره یک «ضرورت» بود و نادیده گرفتن آن خطر پیدایش بنبستهای قانونی و عملی را برای نظام جمهوری اسلامی به دنبال داشت.
«امروز اجتهاد مصطلح رایج در حوزههای علمیه، برای اداره جامعه و مشکلات و مسائل حکومتی کافی نیست، بلکه نیاز جامعه و حکومت اسلامی ما را ملزم مینماید که به شیوه دیگری به فقه نگاه کنیم؛ زیرا نمیتوان در برابر پدیدههای نوین با شیوههای پیشین پاسخگو شد.»
از منظر ایشان، تغییر در احکام حاصل از اجتهاد مصطلح، از رهگذر ایجاد یک تغییر و تحول روشی، در فرآیند تولید احکامِ دستگاههای اجتهاد مصطلح، صورت میپذیرد؛ تغییرات روشیای که بر مبنای مکانیزمهایی چون نقش زمان و مکان و قاعده مصلحت در اجتهاد، نقش دو سوم آرای مجلس در تشخیص ضرورت و روند استنباط احکام ثانویه، کارآمدی دستگاههای سنتی و نه شکستن و خروج از آنها را دنبال میکرد.
این تغییرات، و تحولی که پیامد آن بود، علیرغم اخذ بسیاری از مبانی خود از درون حوزه و دستگاههای فقهی سنتی، بیش از آنکه مورد اقبال اساتید و مراجع حوزههای نجف و قم واقع شود، در میان حلقه محدود شاگردان جوان امام تأثیر داشت.
امام خمینی قدسسره با انتخاب بخشی از شاگردان دیگر مراجع در شورای نگهبان، در پی آن بود که توجه حوزه را به ضرورت ایجاد تغییرات روشی، در اجتهاد مصطلح رایج در حوزههای علمیه جلب کند. و از رهگذر این تغییرات دستگاههای فقهی را از انسداد در حوزه عمومی خارج کند و کارآیی آنها را برای نخستین بار در یک تجربه عملی در این حوزه، به آزمایش بگذارد.
آنچه در پی میآید، تلاش مختصری در شرح محورهای اصلی این نظریه است که در قالب آن، ارتباط میان دستگاههای فقهی و دستگاههای حقوق عمومی از منظر امام خمینی قدسسره مشخص خواهد شد.
در اندیشه فقهی امام خمینی قدسسره ، ارتباط میان حکم با واقعیات عرصه عمل اجتماعی ـ سیاسی، به عنوان مقدمه ورود به فقه حکومتی به رسمیت شناخته میشود.
امام، فقه را «تئوری واقعی و کامل اراده انسان و اجتماع از گهواره تا گور» تلقی میکند و حکومت را در نظر مجتهد، فلسفه «عملی» فقه معرفی میکند که «نشاندهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است، بدینسان، فقه و اجتهاد با جزئیات عمل سیاسی ارتباط دارد.»
امام خمینی قدسسره ، با طرح بحث مصلحت، به نوعی ضرورت کارکردی(1) بودن دستگاههای
______________________________
فقهی را در عرصه عمل نظام اسلامی بهعنوان شرط ورود دستگاههای فقهی به حوزه عمومی مورد توجه قرار داد و هدف اصلی اجتهاد سیاسی را «چگونه پیاده کردن اصول محکم فقه در عمل فرد و جامعه و پاسخ به معضلات» عنوان کرد.
از تصریحات امام قدسسره میتوان استنباط کرد که ایشان، رابطه عمل سیاسی و دانش اجتهادی را بهگونهای میبیند که آشکارا، معکوس شدن اولویت نظریه نسبت به عمل را نشان میدهد.
امام بر این اعتقاد بود که در اسلام مصلحت نظام «از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است و همه باید تابع آن باشیم» و «گاهی غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز میگردد» و «مقاومت در مقابل آن ممکن است اسلام پابرهنگان زمین را در زمانهای دور و نزدیک زیر سؤال ببرد»
رابطه میان اجتهاد و مصلحت در اندیشه سیاسی امام خمینی قدسسره ، نتایج نظری و عملی بسیاری دارد که در ادامه به سرفصلهای کلی آن میپردازیم.
1. ذات ناپایدار و تغییرپذیر احکام سیاسی
قانونگذاری یکی از وظایف مهم اجتهاد یا حکمت عملی است، اما قانون به رغم آنکه قواعدی عام و کلی است که اکثر موارد زندگی را در نظر میگیرد، در انطباق با بسیاری موارد مصلحت و عمل سیاسی امکان نقض و خطا دارد؛ زیرا امور سیاسی و بهطور کلی بسیاری از اعمال انسانی اموری نامتعین هستند که نمیتوان بهراحتی آنها را قاعدهمند نمود و حکمی کلی درباره آنها صادر کرد.
در مورد این امور نامعین، قاعده نیز نامعین و نامتغیر است. این نقص نه در قانون است و نه قانونگذار، بلکه طبیعت موضوع است.
در رویکرد امام خمینی قدسسره ، اجتهاد همانند حکمت عملی، تابع عمل است و به اعتبار دگرگونی در مصالح و اعمال، متحول میشود. زمان و مکان دو عنصر تعیینکننده در اجتهادند. مسئلهای که در قدیم دارای حکمی بوده است ممکن است در روابط حاکم بر سیاست، اجتماع و اقتصاد یک نظام، حکم جدیدی پیدا کند!
2. گذار از احکام اولیه شرع
در رویکرد اخباری، گریزی از احکام اولیه و ثانویه شرع نیست، بلکه اگر مصلحت جامعه مورد تشخیص و ارزیابی قرار میگیرد، از این حدود نمیتواند فراتر رود؛ اما در اندیشه امام خمینی قدسسره تشخیص مصلحت لزوما از نصوص و احکام اولیه و ثانویه قابل استناد نیست بلکه ممکن است در مفهوم مصلحت، نوعی گذار از احکام شرعی و فرعی لحاظ شده باشد.
3. عرفی شدن فقه یا شرعی شدن عرف
متأسفانه در عرصه عمل، بخش مهمی از حوزههای علمیه در چارچوب دستگاههای اجتهادی مصطلح خود، این تحول و نوگرایی امام خمینی قدسسره را در دستگاههای فقهی برنتافتند.
چنانکه آیت اللّه گلپایگانی در نامهای به نمایندگان مجلس تصریح کرد: تفویض ولایت و تشخیص ضرورت در موضوعات احکام ثانویه و تعیین مقداری که به آن رفع ضرورت میشود به نظر اکثریت مجلس شورای اسلامی یا اکثریت کارشناسان، صحیح نیست، بلکه باید فقیه پس از اظهارنظر کارشناسان یا نمایندگان مجلس، نتیجه نظرات اکثریت و اقلیت (که حتی ممکن است با چند رأی تفاوت داشته باشد) را بررسی کند و چنانکه از روی آن نظرات علم یا حجت شرعی به ضرورت پیدا کرد، طبق علم خود حکم بدهد؛ اما اگر در اثر اختلاف اقلیت و اکثریت، ضرورت مشکوک شد و شخص فقیه هم علم به احدالطرفین پیدا نکرد، به چه مجوزی میتوان حکم ضرورت را مترتب نمود؟
در واقع، دیدگاه آیتاللّه گلپایگانی مبنی بر نادرست دانستن (خروج از دایره شرع) تفویض تشخیص ضرورت در موضوعات احکام ثانویه به مجلس، و این برداشت که رویکرد امام خمینی قدسسره مبنی بر عرفی کردن فقه بوده است، هر دو به نوعی خروج از دستگاههای فقهی را بهعنوان حاصل نظریه تفویض اختیار تشخیص مصلحت به مجلس نتیجه میگرفتند که در مقایسه با موضعی که امام در پایبندی به فقه سنتی مطرح میکند، نوعی تناقض را به ذهن متبادر میسازد.
«آن چیزی که تا به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتی بوده، است و همه همتها باید مصروف این بشود که فقه به همان وضعی که بوده، محفوظ باشد. ممکن است اشخاصی بگویند که باید فقه تازهای درست کرد که این آغاز هلاکت حوزه است و روی آن باید کار شود.»
«اینجانب، معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمیدانم. اجتهاد به همان سبک صحیح است، ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست. زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسئلهای که در قدیم دارای حکمی بوده است به ظاهر، همان مسئله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدی پیدا کند.»
در واقع، مصلحت در نظر گرفته شده از سوی مجلس شورای اسلامی از منظر امام قدسسره مسبوق به لوازمی است که به هیچوجه به خروج از دستگاههای فقهی و جدایی از نص منجر نمیشود.
امام، در سخنان دیگری با تأکید بر اهمیت حفظ چارچوبهای کلی اجتهاد سنتی، توضیح میدهد که تغییرات و تحولات مورد نظر در درون دستگاههای فقهی و بر اساس ظرفیتهای موجود در درون آنها اتفاق میافتد. ازاینرو حاصل این تحولات، پویایی و کارآمدی دستگاههای فقهی و نه شکستن و خروج از آنهاست.
«بین قانون و مصلحت ملازمهای برقرار است و هر قانونی نیز مستلزم وجود نوعی نظام سیاسی است و از آن رو که هر نوع بحث از مصلحت مسبوق به طرحی درباره نظام سیاسی است، امام خمینی قدسسره نیز پس از تلاش در استقرار نوعی از نظام سیاسی (نظام جمهوری اسلامی که منبعث از اندیشه ولایت فقیه اوست) بحث مصلحت نظام، مصلحت کشور یا مصلحت مردم را مطرح میکند.»
بنابراین عقلانیت معطوف به مصلحت مدنی، در درون یک نظام اسلامی، تعریف میشود.
این عقلانیت، معطوف به عقلانیت ارزشی مندرج در نص است و هیچگاه ارتباط آن با نص قطع نمیشود.
امام خمینی در راه حل خود برای برقراری نسبت میان دستگاههای حقوق عمومی و فقهی دستگاههای حقوق عمومی را در دستگاههای فقهی به گونهای ادغام نمود که حاصل آن شرعیشدن عرف بود و نه عرفی کردن فقه و شریعت!
آنچه که در «فقه المصلحه» اتفاق میافتد، خروج از فقه نیست؛ بلکه شرعی شدن قسمتهایی خارج از فقه است.
در واقع مصلحت، مصلحتی است که در یک نظام اسلامی تعیین میشود و هنگامی که مصلحت عمومی به توقف یک حکم شرعی حکم میکند این توقف دائمی نیست که عرفیسازی صورت گیرد؛ برخلاف عرفی شدن که اندیشههای گذشته قابل بازگشت نیست.
مصلحت، در این صورت، چون شرعی است حتی اگر خلاف قواعد شریعت باشد، باز هم الزامآور است بدین ترتیب از سویی فقه ویژگیهای عرصه عمومی و حکومتی پیدا میکند و از سوی دیگر دستگاههای حقوق عمومی وارد فقه میشوند.
اشاره
تردیدی نیست که امام خمینی قدسسره ، بر ضرورت رعایت مصلحت و حفظ نظام اسلامی تأکید فراوان داشتهاند. نامههای ایشان به اعضای محترم شورای نگهبان و بعضی از شخصیتهای علمی حاکی از این مطلب است.
در این نکته نیز تردیدی روا نیست که مصلحتگرایی امام خمینی که در فضا و زمینه فرهنگ اسلامی و جهتگیری شریعت است، با آن نوع مصلحتگرایی که در چارچوب عقلانیت لیبرال و سودگرا تعریف میشود، تفاوت بنیادین دارد.
با وجود این، چیزی که در این مقاله و امثال آن نیز کمرنگ به نظر میرسد، تبیین تئوریک تقدم مصلحت است. آیا مصلحت ـ ولو به حدّ ضرورت نباشد ـ به خودی خود بر احکام شرعی مقدم است؟ آیا احکام الزامی شرع را میتوان به صِرف مصلحت به تعطیلی کشاند؟ تقدم احکام حکومتی بر احکام اولیه شرع، مادام که ضرورت اقتضا نکند، بر چه پایه تئوریکی استوار است.
حلّ امام در ارتباط شریعت و قانون، بیرون از موازین شرع نیست. در این تردیدی نیست که امام برای فقه و شریعت اصالت قائل است و حلّی که برای برونشدن از مشکلات اجتماعی ارائه میدهند، مبتنی بر نفی موازین فقهی و دروندینی نیست، چه اینکه خود ایشان بر اصالت فقه جواهری تأکید میورزند.
نویسنده محترم این نکته را به خوبی روشن میکنند که راهحل امام با قرائت معروفِ نوعِ روشنفکران در تضاد کامل است. امام، برای حلّ مشکل، نه تنها به جدایی حوزه سیاست از شریعت نمیاندیشند، بلکه اصرار ایشان بر آن است که این حوزه را هر چه بیشتر در تحت سلطه شریعت و فقه درآورند و لذا حکومت را فلسفه عملی فقه میدانند. و نیز بر این نکته، خوب تأکید میکنند که پذیرش عنصر مصلحت در اندیشه فقهی امام، هیچگاه به عرفی کردن نمیانجامد، بلکه تلاشی است در این جهت که هر چه بیشتر حوزههای عرفی را تحت سیطره شریعت درآورند.
با وجود این، به نظر میرسد طرح «اصالت مصلحت» و تقدم مصلحت بر احکام شرعی به همین مقدار، دیدگاه و اندیشه امام را با ابهام مواجه میکند. طبیعی است خواننده مقاله انتظار داشته باشد که مقاله تبیین خوبی از ربط مصلحت با شریعت ارائه دهد. پاسخ اصلی این است که چگونه میتوان به صرف تشخیص یک مصلحت، ولو به حدّ ضرورت نرسد، احکام شریعت را که بیانگر اراده شارع است، به تعطیلی کشاند؟ البته در جایی که فقه و شریعت حکمی لزومی نکرده باشند، جای حکومت مصلحت باز است. و همینطور در محدودهای که به حقوق اشخاص باز میگردد، میتوان تصور نمود حقِ حکومت و جامعه، با تشخیص مصلحت، مقدم گردد. اما در غیر از حوزه اباحات و حوزه حقوق شخصی مورد تعارض با مصلحت جمع، تقدم مصلحت، نیاز به بیان و دلیل جدی دارد که در این مقاله از آن سخنی به میان نیامده است.
تدوین سازوکار همنشینی احکام شرعی با قوانین عرفی در حوزه عمومی، مهمترین و تعیینکنندهترین مبنای شکلگیری ساختار قدرت و نحوه مشروعیتبخشی به آن در یک حکومت اسلامی است. از سوی دیگر رفع چالش میان این دو حوزه، بنیادیترین اقدام نظری است که در مسیر توسعه سیاسی فراروی جوامع اسلامی قرار دارد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، راهحلهای مختلفی درباره شکل برقراری این نسبت برای تأسیس نظام جدید، فراروی تصمیمگیران انقلاب بود.
اول آنکه دستگاههای فقهی در حوزه مسائل عمومی و حکومتی، ناکارآمد و ناتوان از پاسخ به پرسشهای امروزین در این حوزه تلقی میشدند.
صاحبان این دیدگاه با رویکردی سکولاریستی، معتقدند که امر حکومت را باید به دست یک دولت کاملاً عرفی سپرد. در این دیدگاه احکام شرعی، فی نفسه، فاقد اعتبار لازم در حوزه عمومی میباشند، ازاینرو اساسا، امکان ارائه یک الگو و سازوکار همنشینی و ارتباط دستگاههای فقهی و دستگاههای حقوق عمومی، وجود ندارد.
درست است که این گرایش عمدتا از موضعی برونگفتمانی طرح شده و در میان روشنفکران متأثر از تفکر مدرنیته و روند عرفیسازی دین در غرب، موضعی مقبول محسوب میشود؛ اما از سوی دیگر نظریات بخشی از فقها و مراجع بزرگ (قبل، بعد و معاصر) دوران امام خمینی قدسسره مبنی بر محدود نمودن حضور فقه و اختیارات فقیه در چارچوب امور قضا یا حسبیه، خواه ناخواه از موضعی سنتی و درونگفتمانی، نوعی محدودیت عمل در حوزه عمومی و حکومتی و رویکردی سکولاریستی را توصیه مینماید.
در این دیدگاه، گر چه فقه حضور محدودی در حوزه عمومی دارد، اما برای تأسیس نظام اسلامی و تعریف یک نظام حقوق عمومی در نسبت با دولت اسلامی، فقدان یک نظریه جامع احساس میشود. ازاینرو این دیدگاه علیرغم آنکه در حوزههای شخصی و عبادی، رویکردی قوی و فعال دارد، اما در حوزه عمومی و حکومتی فاقد یک رویکرد جدی و به تعبیر دیگر، دارای رویکردی غیرحکومتی است.
روشن است که اگر فقهی با رویکرد غیرحکومتی، بدون تغییر در نگرش و روشهای خود، در جایگاه نظریهپردازی برای دولت و مسئولیت پردازش یک نظام حقوق عمومی قرار گیرد، در واقع به معنای شکلگیری یک پارادوکس و دوگانگی بنیادین است که حاصل آن ممکن است منجر به نوعی اخباریگری و اعتقاد بهکاربست عینی قوانین غیرحکومتی و فاقد نسبت حقوقی با دولت اسلامی، در یک نظام حقوق عمومی مبتنی بر دولت، شود.
این دوگانگی همچنین یکی از اصلیترین زمینههای پیدایش راهحل دوم در تعریف نسبت میان دستگاههای فقهی و دستگاههای حقوق عمومی است.
در راهحل دوم، دستگاههای فقهی و احکام تولید شده در آنها، بدون بازنگری و تجدیدنظر روشی در حوزه عمومی و حکومتی، کارآمد تلقی میشوند. بنابراین در این دیدگاه نیز باید تغییر و تحولات روششناختی معطوف به نیازهای حکومت که توسط نوگرایان و بهویژه امام خمینی قدسسره ، در دستگاههای فقهی پدید آمد را نادیده گرفت.
صاحبان این دیدگاه معتقدند که همان احکام تولید شده در دستگاههای فقه سنتی، باید دقیقا در حوزه عمومی اجرا شوند. ازاینرو، اساسا بسیاری از موضوعات حقوق عمومی و روشها و پرسشهای امروزین در این حوزه که ممکن است عامل ایجاد تغییراتی در احکام و دستگاههای فقهی شوند؛ در تضاد با دستگاههای فقهی، مخالف اسلام، محصول مدرنیته و توطئه غرب تلقی میشوند. بنابراین برای حفظ دستگاههای فقهی و کارآمدی آنها باید هرگونه موضوعات ناهمخوان با این دستگاهها ـ و از جمله بسیاری از موضوعات حوزه عمومی ـ را حذف کرد تا حکومت اسلامی تحقق عینی یابد.
بر خلاف رویههای اخباری که اجرای ظواهر احکام را (بدون تغییر) شرط تحقق «حکومت اسلامی» میدانند، تغییر برخی از احکام برای امام خمینی قدسسره یک «ضرورت» بود و نادیده گرفتن آن خطر پیدایش بنبستهای قانونی و عملی را برای نظام جمهوری اسلامی به دنبال داشت.
«امروز اجتهاد مصطلح رایج در حوزههای علمیه، برای اداره جامعه و مشکلات و مسائل حکومتی کافی نیست، بلکه نیاز جامعه و حکومت اسلامی ما را ملزم مینماید که به شیوه دیگری به فقه نگاه کنیم؛ زیرا نمیتوان در برابر پدیدههای نوین با شیوههای پیشین پاسخگو شد.»
از منظر ایشان، تغییر در احکام حاصل از اجتهاد مصطلح، از رهگذر ایجاد یک تغییر و تحول روشی، در فرآیند تولید احکامِ دستگاههای اجتهاد مصطلح، صورت میپذیرد؛ تغییرات روشیای که بر مبنای مکانیزمهایی چون نقش زمان و مکان و قاعده مصلحت در اجتهاد، نقش دو سوم آرای مجلس در تشخیص ضرورت و روند استنباط احکام ثانویه، کارآمدی دستگاههای سنتی و نه شکستن و خروج از آنها را دنبال میکرد.
این تغییرات، و تحولی که پیامد آن بود، علیرغم اخذ بسیاری از مبانی خود از درون حوزه و دستگاههای فقهی سنتی، بیش از آنکه مورد اقبال اساتید و مراجع حوزههای نجف و قم واقع شود، در میان حلقه محدود شاگردان جوان امام تأثیر داشت.
امام خمینی قدسسره با انتخاب بخشی از شاگردان دیگر مراجع در شورای نگهبان، در پی آن بود که توجه حوزه را به ضرورت ایجاد تغییرات روشی، در اجتهاد مصطلح رایج در حوزههای علمیه جلب کند. و از رهگذر این تغییرات دستگاههای فقهی را از انسداد در حوزه عمومی خارج کند و کارآیی آنها را برای نخستین بار در یک تجربه عملی در این حوزه، به آزمایش بگذارد.
آنچه در پی میآید، تلاش مختصری در شرح محورهای اصلی این نظریه است که در قالب آن، ارتباط میان دستگاههای فقهی و دستگاههای حقوق عمومی از منظر امام خمینی قدسسره مشخص خواهد شد.
در اندیشه فقهی امام خمینی قدسسره ، ارتباط میان حکم با واقعیات عرصه عمل اجتماعی ـ سیاسی، به عنوان مقدمه ورود به فقه حکومتی به رسمیت شناخته میشود.
امام، فقه را «تئوری واقعی و کامل اراده انسان و اجتماع از گهواره تا گور» تلقی میکند و حکومت را در نظر مجتهد، فلسفه «عملی» فقه معرفی میکند که «نشاندهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی است، بدینسان، فقه و اجتهاد با جزئیات عمل سیاسی ارتباط دارد.»
امام خمینی قدسسره ، با طرح بحث مصلحت، به نوعی ضرورت کارکردی(1) بودن دستگاههای
______________________________
1. Functional
______________________________فقهی را در عرصه عمل نظام اسلامی بهعنوان شرط ورود دستگاههای فقهی به حوزه عمومی مورد توجه قرار داد و هدف اصلی اجتهاد سیاسی را «چگونه پیاده کردن اصول محکم فقه در عمل فرد و جامعه و پاسخ به معضلات» عنوان کرد.
از تصریحات امام قدسسره میتوان استنباط کرد که ایشان، رابطه عمل سیاسی و دانش اجتهادی را بهگونهای میبیند که آشکارا، معکوس شدن اولویت نظریه نسبت به عمل را نشان میدهد.
امام بر این اعتقاد بود که در اسلام مصلحت نظام «از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است و همه باید تابع آن باشیم» و «گاهی غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز میگردد» و «مقاومت در مقابل آن ممکن است اسلام پابرهنگان زمین را در زمانهای دور و نزدیک زیر سؤال ببرد»
رابطه میان اجتهاد و مصلحت در اندیشه سیاسی امام خمینی قدسسره ، نتایج نظری و عملی بسیاری دارد که در ادامه به سرفصلهای کلی آن میپردازیم.
1. ذات ناپایدار و تغییرپذیر احکام سیاسی
قانونگذاری یکی از وظایف مهم اجتهاد یا حکمت عملی است، اما قانون به رغم آنکه قواعدی عام و کلی است که اکثر موارد زندگی را در نظر میگیرد، در انطباق با بسیاری موارد مصلحت و عمل سیاسی امکان نقض و خطا دارد؛ زیرا امور سیاسی و بهطور کلی بسیاری از اعمال انسانی اموری نامتعین هستند که نمیتوان بهراحتی آنها را قاعدهمند نمود و حکمی کلی درباره آنها صادر کرد.
در مورد این امور نامعین، قاعده نیز نامعین و نامتغیر است. این نقص نه در قانون است و نه قانونگذار، بلکه طبیعت موضوع است.
در رویکرد امام خمینی قدسسره ، اجتهاد همانند حکمت عملی، تابع عمل است و به اعتبار دگرگونی در مصالح و اعمال، متحول میشود. زمان و مکان دو عنصر تعیینکننده در اجتهادند. مسئلهای که در قدیم دارای حکمی بوده است ممکن است در روابط حاکم بر سیاست، اجتماع و اقتصاد یک نظام، حکم جدیدی پیدا کند!
2. گذار از احکام اولیه شرع
در رویکرد اخباری، گریزی از احکام اولیه و ثانویه شرع نیست، بلکه اگر مصلحت جامعه مورد تشخیص و ارزیابی قرار میگیرد، از این حدود نمیتواند فراتر رود؛ اما در اندیشه امام خمینی قدسسره تشخیص مصلحت لزوما از نصوص و احکام اولیه و ثانویه قابل استناد نیست بلکه ممکن است در مفهوم مصلحت، نوعی گذار از احکام شرعی و فرعی لحاظ شده باشد.
3. عرفی شدن فقه یا شرعی شدن عرف
متأسفانه در عرصه عمل، بخش مهمی از حوزههای علمیه در چارچوب دستگاههای اجتهادی مصطلح خود، این تحول و نوگرایی امام خمینی قدسسره را در دستگاههای فقهی برنتافتند.
چنانکه آیت اللّه گلپایگانی در نامهای به نمایندگان مجلس تصریح کرد: تفویض ولایت و تشخیص ضرورت در موضوعات احکام ثانویه و تعیین مقداری که به آن رفع ضرورت میشود به نظر اکثریت مجلس شورای اسلامی یا اکثریت کارشناسان، صحیح نیست، بلکه باید فقیه پس از اظهارنظر کارشناسان یا نمایندگان مجلس، نتیجه نظرات اکثریت و اقلیت (که حتی ممکن است با چند رأی تفاوت داشته باشد) را بررسی کند و چنانکه از روی آن نظرات علم یا حجت شرعی به ضرورت پیدا کرد، طبق علم خود حکم بدهد؛ اما اگر در اثر اختلاف اقلیت و اکثریت، ضرورت مشکوک شد و شخص فقیه هم علم به احدالطرفین پیدا نکرد، به چه مجوزی میتوان حکم ضرورت را مترتب نمود؟
در واقع، دیدگاه آیتاللّه گلپایگانی مبنی بر نادرست دانستن (خروج از دایره شرع) تفویض تشخیص ضرورت در موضوعات احکام ثانویه به مجلس، و این برداشت که رویکرد امام خمینی قدسسره مبنی بر عرفی کردن فقه بوده است، هر دو به نوعی خروج از دستگاههای فقهی را بهعنوان حاصل نظریه تفویض اختیار تشخیص مصلحت به مجلس نتیجه میگرفتند که در مقایسه با موضعی که امام در پایبندی به فقه سنتی مطرح میکند، نوعی تناقض را به ذهن متبادر میسازد.
«آن چیزی که تا به حال اسلام را نگه داشته است، همان فقه سنتی بوده، است و همه همتها باید مصروف این بشود که فقه به همان وضعی که بوده، محفوظ باشد. ممکن است اشخاصی بگویند که باید فقه تازهای درست کرد که این آغاز هلاکت حوزه است و روی آن باید کار شود.»
«اینجانب، معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمیدانم. اجتهاد به همان سبک صحیح است، ولی این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست. زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند. مسئلهای که در قدیم دارای حکمی بوده است به ظاهر، همان مسئله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام ممکن است حکم جدیدی پیدا کند.»
در واقع، مصلحت در نظر گرفته شده از سوی مجلس شورای اسلامی از منظر امام قدسسره مسبوق به لوازمی است که به هیچوجه به خروج از دستگاههای فقهی و جدایی از نص منجر نمیشود.
امام، در سخنان دیگری با تأکید بر اهمیت حفظ چارچوبهای کلی اجتهاد سنتی، توضیح میدهد که تغییرات و تحولات مورد نظر در درون دستگاههای فقهی و بر اساس ظرفیتهای موجود در درون آنها اتفاق میافتد. ازاینرو حاصل این تحولات، پویایی و کارآمدی دستگاههای فقهی و نه شکستن و خروج از آنهاست.
«بین قانون و مصلحت ملازمهای برقرار است و هر قانونی نیز مستلزم وجود نوعی نظام سیاسی است و از آن رو که هر نوع بحث از مصلحت مسبوق به طرحی درباره نظام سیاسی است، امام خمینی قدسسره نیز پس از تلاش در استقرار نوعی از نظام سیاسی (نظام جمهوری اسلامی که منبعث از اندیشه ولایت فقیه اوست) بحث مصلحت نظام، مصلحت کشور یا مصلحت مردم را مطرح میکند.»
بنابراین عقلانیت معطوف به مصلحت مدنی، در درون یک نظام اسلامی، تعریف میشود.
این عقلانیت، معطوف به عقلانیت ارزشی مندرج در نص است و هیچگاه ارتباط آن با نص قطع نمیشود.
امام خمینی در راه حل خود برای برقراری نسبت میان دستگاههای حقوق عمومی و فقهی دستگاههای حقوق عمومی را در دستگاههای فقهی به گونهای ادغام نمود که حاصل آن شرعیشدن عرف بود و نه عرفی کردن فقه و شریعت!
آنچه که در «فقه المصلحه» اتفاق میافتد، خروج از فقه نیست؛ بلکه شرعی شدن قسمتهایی خارج از فقه است.
در واقع مصلحت، مصلحتی است که در یک نظام اسلامی تعیین میشود و هنگامی که مصلحت عمومی به توقف یک حکم شرعی حکم میکند این توقف دائمی نیست که عرفیسازی صورت گیرد؛ برخلاف عرفی شدن که اندیشههای گذشته قابل بازگشت نیست.
مصلحت، در این صورت، چون شرعی است حتی اگر خلاف قواعد شریعت باشد، باز هم الزامآور است بدین ترتیب از سویی فقه ویژگیهای عرصه عمومی و حکومتی پیدا میکند و از سوی دیگر دستگاههای حقوق عمومی وارد فقه میشوند.
اشاره
تردیدی نیست که امام خمینی قدسسره ، بر ضرورت رعایت مصلحت و حفظ نظام اسلامی تأکید فراوان داشتهاند. نامههای ایشان به اعضای محترم شورای نگهبان و بعضی از شخصیتهای علمی حاکی از این مطلب است.
در این نکته نیز تردیدی روا نیست که مصلحتگرایی امام خمینی که در فضا و زمینه فرهنگ اسلامی و جهتگیری شریعت است، با آن نوع مصلحتگرایی که در چارچوب عقلانیت لیبرال و سودگرا تعریف میشود، تفاوت بنیادین دارد.
با وجود این، چیزی که در این مقاله و امثال آن نیز کمرنگ به نظر میرسد، تبیین تئوریک تقدم مصلحت است. آیا مصلحت ـ ولو به حدّ ضرورت نباشد ـ به خودی خود بر احکام شرعی مقدم است؟ آیا احکام الزامی شرع را میتوان به صِرف مصلحت به تعطیلی کشاند؟ تقدم احکام حکومتی بر احکام اولیه شرع، مادام که ضرورت اقتضا نکند، بر چه پایه تئوریکی استوار است.
حلّ امام در ارتباط شریعت و قانون، بیرون از موازین شرع نیست. در این تردیدی نیست که امام برای فقه و شریعت اصالت قائل است و حلّی که برای برونشدن از مشکلات اجتماعی ارائه میدهند، مبتنی بر نفی موازین فقهی و دروندینی نیست، چه اینکه خود ایشان بر اصالت فقه جواهری تأکید میورزند.
نویسنده محترم این نکته را به خوبی روشن میکنند که راهحل امام با قرائت معروفِ نوعِ روشنفکران در تضاد کامل است. امام، برای حلّ مشکل، نه تنها به جدایی حوزه سیاست از شریعت نمیاندیشند، بلکه اصرار ایشان بر آن است که این حوزه را هر چه بیشتر در تحت سلطه شریعت و فقه درآورند و لذا حکومت را فلسفه عملی فقه میدانند. و نیز بر این نکته، خوب تأکید میکنند که پذیرش عنصر مصلحت در اندیشه فقهی امام، هیچگاه به عرفی کردن نمیانجامد، بلکه تلاشی است در این جهت که هر چه بیشتر حوزههای عرفی را تحت سیطره شریعت درآورند.
با وجود این، به نظر میرسد طرح «اصالت مصلحت» و تقدم مصلحت بر احکام شرعی به همین مقدار، دیدگاه و اندیشه امام را با ابهام مواجه میکند. طبیعی است خواننده مقاله انتظار داشته باشد که مقاله تبیین خوبی از ربط مصلحت با شریعت ارائه دهد. پاسخ اصلی این است که چگونه میتوان به صرف تشخیص یک مصلحت، ولو به حدّ ضرورت نرسد، احکام شریعت را که بیانگر اراده شارع است، به تعطیلی کشاند؟ البته در جایی که فقه و شریعت حکمی لزومی نکرده باشند، جای حکومت مصلحت باز است. و همینطور در محدودهای که به حقوق اشخاص باز میگردد، میتوان تصور نمود حقِ حکومت و جامعه، با تشخیص مصلحت، مقدم گردد. اما در غیر از حوزه اباحات و حوزه حقوق شخصی مورد تعارض با مصلحت جمع، تقدم مصلحت، نیاز به بیان و دلیل جدی دارد که در این مقاله از آن سخنی به میان نیامده است.