ایرانی اهل گفت و گو نیست؛ مونولوگ است
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
به عقیده آقای عبادیان، روشنفکر از فعالیت مستقیم تولیدی جداست و به همین دلیل از جامعه فاصله دارد و منتقد آن است؛ بنابراین زبان جداگانهای پیدا میکند. روشنفکر ایرانی بیشتر صبغه سیاسی پیدا کرده و در نسبت با حکومتها تعریف شده است. بزرگترین مشکل ما در ایران خودمداری است.متن
ابرار، 3/3/82
چکیده: به عقیده آقای عبادیان، روشنفکر از فعالیت مستقیم تولیدی جداست و به همین دلیل از جامعه فاصله دارد و منتقد آن است؛ بنابراین زبان جداگانهای پیدا میکند. روشنفکر ایرانی بیشتر صبغه سیاسی پیدا کرده و در نسبت با حکومتها تعریف شده است. بزرگترین مشکل ما در ایران خودمداری است.
شما چه تعریفی از روشنفکر به مثابه یک عضو فعال در فرهنگ که همزمان متعلق به جامعه و منفصل از آن است، دارید؟ و نقش زبان در ارتباط فرهنگی او با جامعهاش چیست؟
یکی از صفات مشخصه روشنفکر جدایی او از فعالیت مستقیم تولید مادی است. به هر حال، روشنفکر زاییده دورانی است که انسانها بر اثر تقسیم کار یا پیشرفت امکانات مادی توانستهاند جدای از تلاش معاش و تکاپوی زندگی به ابعاد دیگری نیز توجه کنند.
این بدان معناست که روشنفکر نمیتواند همزمان نقشی در روند تولیدی جامعه داشته باشد؟ آیا میتوان از روی پیشه یا حرفه روشنفکر را تشخیص داد یا اینکه روشنفکری بیشتر یک کیفیت است؟
هیچ گاه روشنفکری نتوانسته این دو کار را همزمان داشته باشد؛ یعنی هم درون یک جریان حضور داشته باشد و هم بتواند آن را نقد و تحویل و کنترل کند. برای درک و شناخت هر پدیدهای باید از آن پدیده اندکی فاصله گرفت. نقش روشنفکر، تولید و تأمین فرهنگ در معنای وسیع کلمه است و این کار را به وسیله نوعی تنظیم و سازماندهی انجام میدهد. نطفه اولیه روشنفکری در همین جداشدگی به منظور اشراف نسبت به شرایط موجود شکل میگیرد؛ هرچند این به معنای بیگانگی او با جامعه نیست.
پس به اعتقاد شما روشنفکری خود یک پیشه است؟
بله، روشنفکری یک پرفسیون است یا به قول شما یک پیشه است. و از همان ابتدا با شاخصه اصلی جدایی از توده مردم به وجود میآید.
پس آیا میتوان گفت این فاصله ویژگی ذاتی یا ماهوی روشنفکری است؟
البته نمیدانم کلمه ذاتی تا چه حد میتواند درست باشد. چون بهطور کلی چیزی به نام ذات در مورد روشنفکری یا چیزهایی نظیر آن مفروض نیست. هر چه هست در طی زمان و بر حسب شرایط به وجود میآید و رشد میکند.
حالا بیایید از روشنفکر ایرانی صحبت کنیم. به نظر میرسد روشنفکری، به این صورتی که الان هست، برای ما یک پدیده وارداتی است یا دستکم در برهههایی از تاریخ در مواجهه با فرهنگ غرب و برای ایجاد تحولات سیاسی و فرهنگی خاصی به وجود آمده است. آیا این مسئله چهره روشنفکری در ایران را با آن چه بهطور اعم گفته شد، کمی متفاوت نمیسازد؟
روشنفکری در ایران محصول یک شرایط اضطراری است؛ درحالیکه ما در غرب با یک سنت روشنفکری روبهرو هستیم و میتوانیم آن را به شکل سازمان یافتهتر در قرون هجدهم و نوزدهم ببینیم. در ایران پیش از دوران قاجار به ندرت مصلحان یا جریانهایی این چنینی وجود داشتند؛ جز چند مورد مثل اخوان الصفا یا سربهداران و گروههای معدود دیگر که کما بیش نقش روشنگرانهای را در زمان خود به عهده داشتهاند.
اما از این دوران به بعد، همانطور که شما گفتید، تحت شرایطی روشنفکری به این صورت فعلی شکل گرفت. روشنفکر برای اینکه روشنفکر باشد میباید از سوی جامعه تأیید شود و این تأیید، تأیید دهقان نیست، بلکه واقعیت اجتماعی است که موجودیت او را تأیید میکند. در نتیجه، حتی اگر عامل خارجی هم در شکلگیری آن نقش داشته باشد در مقابل واقعیت اجتماعیای که مؤید آن است، ناچیز است.
البته این مسئله منافی فرض اول ما نیست. بدون هیچگونه ارزشگذاری و موضعگیری منفی یا مثبت نسبت به این روند، تأثیر آن بر زبان روشنفکر ایرانی تا چه حد قابل بررسی است؟ همانطور که گفته شد، روشنفکر به ناگزیر زبان ویژه خود را دارد. چگونگی شکلگیری پدیده روشنفکری در ایران البته تأثیر خود را بر این خصلت زبانی میگذارد و در برخی وجوه آن را پر رنگتر میکند.
فردریک جیمسون میگوید: «روشنفکر در جهان سوم به ناچار یک مقوله سیاسی است». شما فکر نمیکنید به همین دلیل روشنفکری در ایران از بدو پیدایش بیشتر در نسبت با حاکمیت تعریف شده است تا در نسبت با مردم؟
بله، به نکته خوبی اشاره کردید. دقیقا همین طور است. روشنفکر ایرانی از ابتدا، یعنی دوران قاجار، مدام سرکوب شده است و به خاطر شرایط تهدیدآمیزی که برایش به وجود آمده، ناچار شده از سرزمین خود بگریزد. در نتیجه، مجال نداشته است زبان این مردم را بیاموزد.
میتوان به شکل کلی گفت روشنفکران در ایران همیشه بر حکومت بودهاند نه با حکومت. اما مشکل روشنفکر ایرانی بیشتر در جای دیگر است. روشنفکر ایرانی خودمدارتر از فرد ایرانی است. بزرگترین مشکل ما در ایران خودمداری است. شاخصه انسانی که در جمع زندگی میکند، در وهله اول، برقراری دیالوگ است. ایرانی هرگز دیالوگ ندارد، فقط مونولوگ است.
حالا من میخواهم برگردم به مسئله شناخت. فکر میکنم روشنفکر ایرانی به جای اینکه به سنت نگاه نو داشته باشد، به نو، نگاه سنتی دارد. در حقیقت ما همیشه با روش مشکل داشتهایم.
بله. در واقع فرهنگ باید یک دیالکتیک سنت و نوآوری باشد. در ایران سنتْ پایه است و نوآوری باید پاسخگوی آن باشد؛ درحالیکه در اروپا بر عکس است؛ یعنی عنصر محرک در آنجا نوآوری است.
اشاره
در مقدمه گفتوگو به بحث زبان و نقشی که در رابطه روشنفکر با جامعه دارد، اشاره شده است و به عنوان محور گفتوگو بیان گردیده است، اما در عمل بهطور گذرا از آن عبور شده است. در هر حال، حتی اگر بپذیریم که روشنفکر بهطور مستقیم نقش تولیدی ندارد و به همین دلیل، روشنفکر از جامعه فاصله میگیرد تا بر آن اشراف پیدا کند، باز دلیل بر آن نمیشود که زبان ویژهای پیدا کند. اگر اشراف روشنفکر بر جامعه موجب بیگانگی او با جامعه خود نشود، باید بر زبان آن جامعه نیز اشراف داشته باشد و بتواند سخن خود را و نقد خود را بر بستر مفاهیم رایج در آن زبان سوار کند. حتی اگر نیاز به تولید مفهوم جدیدی بود، که این کار روشنفکر است، باز هم باید بتواند مقصود خود را از آن مفهوم جدید بیان کند. بنابراین اشراف و انتقاد از جامعه الزاما به جدایی زبانی و مفهوم کشیده نمیشود؛ هرچند به استعلای زبانی کشیده میشود. اما این استعلای زبانی در واقع تکاملی برای همان زبان رایج در جامعه است و نوعی پیشتازی در فرهنگ است که جامعه را به دنبال خود فرا میخواند.
بررسی علل ناکامیهای روشنفکران ایرانی در دستیابی به اهداف متعالی روشنفکری، منحصر در آنچه جناب عبادیان گفتند نیست؛ هرچند ایشان به نکات با اهمیتی اشاره کردند. از جمله این نکات مسئله خودمحوری و تکگویی روشنفکران است. مشکل دوم این سنت این است که جا افتاده است که روشنفکر همیشه باید نقش اپوزیسیون را بازی کند و هیچگاه نمیتواند نقش سازنده و پوزیسیونی داشته باشد. سیاسی شدن هویت روشنفکری در ایران نیز نکته بااهمیت سوم است. به نظر میرسد آنچه به عنوان مشکل دیگر بیان میکنند مبهم است؛ یعنی معلوم نیست مقصود آقای عبادیان از پایه بودن سنت در ایران چیست. روشنفکر ایرانی، بیش و پیش از اینکه سنت خودی را بشناسد، سنت روشنفکری اروپایی را شناخته و تلاش کرده است خود را بر مثال آن بسازد و چنان سخن گوید و چنان رفتار کند که گویی در بخشی از اروپا زندگی میکند. با این وضع چگونه میتوان مدعی شد که روشنفکر ایرانی سنت را پایه قرار داده و نوآوری و تجدد باید پاسخگوی سنت باشد؟ البته حضور قوی سنت در ایران انکار شدنی نیست. همچنین تعامل میان سنت و تجدد در ایران ضروری است. اما اینکه در میان روشنفکران سنت پایه نگاه به نو شده باشد، قابل قبول نیست، بلکه بر عکس، روشنفکران ایرانی، به تقلید از غرب، با نگاهی برگرفته از تجدد اروپایی به سنت نگریستهاند و سعی کردهاند همان روایتی را از سنت داشته باشند که روشنفکران اروپایی داشتهاند. اتفاقا یکی از انتقادات جدی به روشنفکران ایرانی این است که چرا به تقلید از روشنفکران اروپایی رفتهاند و تلاش نکردهاند سنتی جدید در فرهنگ خود بیافرینند که با سنت دینی و ملی خود رابطهای ایجابی داشته باشد و نسبتی متناسب برقرار سازد.
چکیده: به عقیده آقای عبادیان، روشنفکر از فعالیت مستقیم تولیدی جداست و به همین دلیل از جامعه فاصله دارد و منتقد آن است؛ بنابراین زبان جداگانهای پیدا میکند. روشنفکر ایرانی بیشتر صبغه سیاسی پیدا کرده و در نسبت با حکومتها تعریف شده است. بزرگترین مشکل ما در ایران خودمداری است.
شما چه تعریفی از روشنفکر به مثابه یک عضو فعال در فرهنگ که همزمان متعلق به جامعه و منفصل از آن است، دارید؟ و نقش زبان در ارتباط فرهنگی او با جامعهاش چیست؟
یکی از صفات مشخصه روشنفکر جدایی او از فعالیت مستقیم تولید مادی است. به هر حال، روشنفکر زاییده دورانی است که انسانها بر اثر تقسیم کار یا پیشرفت امکانات مادی توانستهاند جدای از تلاش معاش و تکاپوی زندگی به ابعاد دیگری نیز توجه کنند.
این بدان معناست که روشنفکر نمیتواند همزمان نقشی در روند تولیدی جامعه داشته باشد؟ آیا میتوان از روی پیشه یا حرفه روشنفکر را تشخیص داد یا اینکه روشنفکری بیشتر یک کیفیت است؟
هیچ گاه روشنفکری نتوانسته این دو کار را همزمان داشته باشد؛ یعنی هم درون یک جریان حضور داشته باشد و هم بتواند آن را نقد و تحویل و کنترل کند. برای درک و شناخت هر پدیدهای باید از آن پدیده اندکی فاصله گرفت. نقش روشنفکر، تولید و تأمین فرهنگ در معنای وسیع کلمه است و این کار را به وسیله نوعی تنظیم و سازماندهی انجام میدهد. نطفه اولیه روشنفکری در همین جداشدگی به منظور اشراف نسبت به شرایط موجود شکل میگیرد؛ هرچند این به معنای بیگانگی او با جامعه نیست.
پس به اعتقاد شما روشنفکری خود یک پیشه است؟
بله، روشنفکری یک پرفسیون است یا به قول شما یک پیشه است. و از همان ابتدا با شاخصه اصلی جدایی از توده مردم به وجود میآید.
پس آیا میتوان گفت این فاصله ویژگی ذاتی یا ماهوی روشنفکری است؟
البته نمیدانم کلمه ذاتی تا چه حد میتواند درست باشد. چون بهطور کلی چیزی به نام ذات در مورد روشنفکری یا چیزهایی نظیر آن مفروض نیست. هر چه هست در طی زمان و بر حسب شرایط به وجود میآید و رشد میکند.
حالا بیایید از روشنفکر ایرانی صحبت کنیم. به نظر میرسد روشنفکری، به این صورتی که الان هست، برای ما یک پدیده وارداتی است یا دستکم در برهههایی از تاریخ در مواجهه با فرهنگ غرب و برای ایجاد تحولات سیاسی و فرهنگی خاصی به وجود آمده است. آیا این مسئله چهره روشنفکری در ایران را با آن چه بهطور اعم گفته شد، کمی متفاوت نمیسازد؟
روشنفکری در ایران محصول یک شرایط اضطراری است؛ درحالیکه ما در غرب با یک سنت روشنفکری روبهرو هستیم و میتوانیم آن را به شکل سازمان یافتهتر در قرون هجدهم و نوزدهم ببینیم. در ایران پیش از دوران قاجار به ندرت مصلحان یا جریانهایی این چنینی وجود داشتند؛ جز چند مورد مثل اخوان الصفا یا سربهداران و گروههای معدود دیگر که کما بیش نقش روشنگرانهای را در زمان خود به عهده داشتهاند.
اما از این دوران به بعد، همانطور که شما گفتید، تحت شرایطی روشنفکری به این صورت فعلی شکل گرفت. روشنفکر برای اینکه روشنفکر باشد میباید از سوی جامعه تأیید شود و این تأیید، تأیید دهقان نیست، بلکه واقعیت اجتماعی است که موجودیت او را تأیید میکند. در نتیجه، حتی اگر عامل خارجی هم در شکلگیری آن نقش داشته باشد در مقابل واقعیت اجتماعیای که مؤید آن است، ناچیز است.
البته این مسئله منافی فرض اول ما نیست. بدون هیچگونه ارزشگذاری و موضعگیری منفی یا مثبت نسبت به این روند، تأثیر آن بر زبان روشنفکر ایرانی تا چه حد قابل بررسی است؟ همانطور که گفته شد، روشنفکر به ناگزیر زبان ویژه خود را دارد. چگونگی شکلگیری پدیده روشنفکری در ایران البته تأثیر خود را بر این خصلت زبانی میگذارد و در برخی وجوه آن را پر رنگتر میکند.
فردریک جیمسون میگوید: «روشنفکر در جهان سوم به ناچار یک مقوله سیاسی است». شما فکر نمیکنید به همین دلیل روشنفکری در ایران از بدو پیدایش بیشتر در نسبت با حاکمیت تعریف شده است تا در نسبت با مردم؟
بله، به نکته خوبی اشاره کردید. دقیقا همین طور است. روشنفکر ایرانی از ابتدا، یعنی دوران قاجار، مدام سرکوب شده است و به خاطر شرایط تهدیدآمیزی که برایش به وجود آمده، ناچار شده از سرزمین خود بگریزد. در نتیجه، مجال نداشته است زبان این مردم را بیاموزد.
میتوان به شکل کلی گفت روشنفکران در ایران همیشه بر حکومت بودهاند نه با حکومت. اما مشکل روشنفکر ایرانی بیشتر در جای دیگر است. روشنفکر ایرانی خودمدارتر از فرد ایرانی است. بزرگترین مشکل ما در ایران خودمداری است. شاخصه انسانی که در جمع زندگی میکند، در وهله اول، برقراری دیالوگ است. ایرانی هرگز دیالوگ ندارد، فقط مونولوگ است.
حالا من میخواهم برگردم به مسئله شناخت. فکر میکنم روشنفکر ایرانی به جای اینکه به سنت نگاه نو داشته باشد، به نو، نگاه سنتی دارد. در حقیقت ما همیشه با روش مشکل داشتهایم.
بله. در واقع فرهنگ باید یک دیالکتیک سنت و نوآوری باشد. در ایران سنتْ پایه است و نوآوری باید پاسخگوی آن باشد؛ درحالیکه در اروپا بر عکس است؛ یعنی عنصر محرک در آنجا نوآوری است.
اشاره
در مقدمه گفتوگو به بحث زبان و نقشی که در رابطه روشنفکر با جامعه دارد، اشاره شده است و به عنوان محور گفتوگو بیان گردیده است، اما در عمل بهطور گذرا از آن عبور شده است. در هر حال، حتی اگر بپذیریم که روشنفکر بهطور مستقیم نقش تولیدی ندارد و به همین دلیل، روشنفکر از جامعه فاصله میگیرد تا بر آن اشراف پیدا کند، باز دلیل بر آن نمیشود که زبان ویژهای پیدا کند. اگر اشراف روشنفکر بر جامعه موجب بیگانگی او با جامعه خود نشود، باید بر زبان آن جامعه نیز اشراف داشته باشد و بتواند سخن خود را و نقد خود را بر بستر مفاهیم رایج در آن زبان سوار کند. حتی اگر نیاز به تولید مفهوم جدیدی بود، که این کار روشنفکر است، باز هم باید بتواند مقصود خود را از آن مفهوم جدید بیان کند. بنابراین اشراف و انتقاد از جامعه الزاما به جدایی زبانی و مفهوم کشیده نمیشود؛ هرچند به استعلای زبانی کشیده میشود. اما این استعلای زبانی در واقع تکاملی برای همان زبان رایج در جامعه است و نوعی پیشتازی در فرهنگ است که جامعه را به دنبال خود فرا میخواند.
بررسی علل ناکامیهای روشنفکران ایرانی در دستیابی به اهداف متعالی روشنفکری، منحصر در آنچه جناب عبادیان گفتند نیست؛ هرچند ایشان به نکات با اهمیتی اشاره کردند. از جمله این نکات مسئله خودمحوری و تکگویی روشنفکران است. مشکل دوم این سنت این است که جا افتاده است که روشنفکر همیشه باید نقش اپوزیسیون را بازی کند و هیچگاه نمیتواند نقش سازنده و پوزیسیونی داشته باشد. سیاسی شدن هویت روشنفکری در ایران نیز نکته بااهمیت سوم است. به نظر میرسد آنچه به عنوان مشکل دیگر بیان میکنند مبهم است؛ یعنی معلوم نیست مقصود آقای عبادیان از پایه بودن سنت در ایران چیست. روشنفکر ایرانی، بیش و پیش از اینکه سنت خودی را بشناسد، سنت روشنفکری اروپایی را شناخته و تلاش کرده است خود را بر مثال آن بسازد و چنان سخن گوید و چنان رفتار کند که گویی در بخشی از اروپا زندگی میکند. با این وضع چگونه میتوان مدعی شد که روشنفکر ایرانی سنت را پایه قرار داده و نوآوری و تجدد باید پاسخگوی سنت باشد؟ البته حضور قوی سنت در ایران انکار شدنی نیست. همچنین تعامل میان سنت و تجدد در ایران ضروری است. اما اینکه در میان روشنفکران سنت پایه نگاه به نو شده باشد، قابل قبول نیست، بلکه بر عکس، روشنفکران ایرانی، به تقلید از غرب، با نگاهی برگرفته از تجدد اروپایی به سنت نگریستهاند و سعی کردهاند همان روایتی را از سنت داشته باشند که روشنفکران اروپایی داشتهاند. اتفاقا یکی از انتقادات جدی به روشنفکران ایرانی این است که چرا به تقلید از روشنفکران اروپایی رفتهاند و تلاش نکردهاند سنتی جدید در فرهنگ خود بیافرینند که با سنت دینی و ملی خود رابطهای ایجابی داشته باشد و نسبتی متناسب برقرار سازد.