اجتهاد در سه تصویر
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده معتقد است که در مقابل تحولات جدید و تغییر روابط سنتی، دو گفتمانِ سنتی و اصلاحطلب در درون سنت اجتهاد شکل گرفتهاند و در مقابل، گفتمان دیگری با نام گفتمان انتقادی در مقابل شیوه اجتهاد مطرح شده است.متن
گوناگون، ش 14
در ابتدا، اشاره به این نکته لازم است که رویارویی و مواجهه با تمدن جدید، نظام دانای(1) ما را متحول ساخت و به دو نیمه تبدیل نمود: نیمهای که با ساخت و روابط قدیم قدرت پیوند داشت و نهادهای دولت قدیم را توجیه میکرد و نیمهای که با ساخت و روابط جدید قدرت پیوند داشت و نهادهای دولت جدید را مشروعیت میبخشید. گفتمان اجتهاد در میان این دو نیمه قرار گرفت و وضعیتی میانمعرفتی یافت و در واقع، دوپاره شد و دو خردهگفتمان سنتی و اصلاحی از دل آن برآمدند. از سوی دیگر، گفتمان دیگری نیز در عرض گفتمان اجتهاد شکل گرفت که میتوان از آن با عنوان گفتمان انتقادی یاد کرد. گفتمانهای فوق در عصر مشروطه و انقلاب اسلامی، به تبع تحول در بستر و شرایط اجتماعی و فرهنگی، شاهد تحولاتی از لحاظ مفاهیم، پرسشها و پاسخها بودهاند. در ادامه، به بیان خطوط کلی هر یک از گفتمانهای سه گانه میپردازیم:
______________________________
1. Episteme
______________________________
1. گفتمان سنتی
گفتمان سنتی، در تداوم گرایش نقلگرایانه و اخباریمسلک در درون اصولگرایی شیعه است که همواره به نوعی در گفتمان اجتهاد حضور داشته است. در چارچوب این گفتمان، تحولات پدیدآمده در دوران جدید، از منظری سیاسی نگریسته میشود. بر اساس این دیدگاه، نه تنها هیچ ضرورتی برای انطباق با مقتضیات عصر وجود ندارد، بلکه هرگونه تلاشی در این راستا، بدعت، و خروج یا حتی نابود ساختن دین تلقی خواهد شد. این دیدگاه، خاتمیت و کمال دین را به معنای کمال و جامعیت تفاسیر گذشته از نصوص دینی، فرض میکند و بدینترتیب، استنباطهای فقهی گذشتگان را شایسته حل معضلات و مشکلات زندگی سیاسی کنونی شیعه میداند.
گفتمان سنتی، میان نظام سلطانی و حفظ اسلام و اجرای احکام آن، پیوندی ناگسستنی برقرار کرده است؛ به گونهای که هر گونه تغییر در این نظام را به منزله از بین رفتن دین تلقی میکند. شیخ فضلاللّه پس از اینکه اسلام را به عنوان دین خاتم و کاملترین ادیان معرفی میکند، نسبت میان اسلام و سلطنت را تفکیکناپذیر میداند. بر این اساس، وی هر نوع تغییری در نظم موجود، از جمله پذیرش نهاد دولت جدید و مفاهیم آن مانند آزادی، مساوات مشروطیت، قانوناساسی، پارلمان، رأی اکثریت و... را بدعت و تلاش برای انطباق اسلام با آن را مردود میداند.
از این دیدگاه، قانون مسلمانان همان اسلام است و هیچ نیازی به جعل و تدوین قانون نیست و اگر کسی فکر کند که مقتضیات عصر، تغییردهنده بعضی از مواد آن قانون الاهی یا مکمل آن است، از عقاید اسلامی خارج شده است. بنابراین اجتهاد سنتی مظاهر مدنیت جدید را طرد، و درصدد بازتولید روابط قدیم قدرت است.
گفتمان اصلاحی
شکلگیری این گفتمان، در ارتباط مستقیم با تقویت جانب عقلگرایانه اجتهاد است. یکی از عوامل تقویت این جهت، این بود که چهرههای برجسته آن مانند آخوند خراسانی و نائینی به تعلم و تعلیم فلسفه اهتمام داشتند. گفتمان اصلاحی، انحطاط و عقبماندگی جوامع اسلامی را مورد توجه قرار میدهد، به عوامل میاندیشد و راهکارهای حل و جبران آن را دنبال میکند. تجربه انحطاط جوامع اسلامی با درک ترقی و پیشرفت غرب ملازمت داشته و بر نگرش مثبت به تحولات پدیدآمده در این جوامع استوار است. از نظر چهرههای اصلاحطلب سده معاصر، تا حدودی این امر پذیرفته شده است که ترقی حیرتآور غرب، ناشی از تحولی است که در عقلانیت آن پدید آمده است. پذیرش این مفروض به ضرورت بازنگری در عقلانیت و شیوه اندیشیدن منجر گردیده و همین امر، عقلانیت فقهی معاصر را تحت تأثیر قرار داده است. جریان اصولی به دلیل بهرهمندی از امکانات خاص روششناختی و اتکا به استدلالهای عقلی، آمادگی بیشتری برای این بازنگری از خود نشان داد ازاینرو، تا حد زیادی توانست خود را با این تحولات سازگار نماید. آخوند خراسانی (1255 ـ 1329) با نگرش مثبت به تحولات دولت جدید نگریسته است و به انطباقپذیری احکام اسلام با آن اعتقاد دارد.
توجه به نقش زمان و مکان در اجتهاد ـ که توسط امام خمینی مورد تأکید قرار گرفت ـ را میتوان در همین راستا ارزیابی کرد. به نظر امام خمینی، زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند: مسئلهای که در قدیم دارای حکمی بوده است، ممکن است در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد، حکم جدیدی پیدا کند.
وارد کردن عنصر مصلحت در فقه از دیگر اقدامات قابلتوجه اصلاحطلبان است. تا پیش از مواجهه با مسائل مربوط به دولت جدید، بحث مصلحت بیشتر در چارچوب مبادی احکام صورت میگرفت؛ یعنی اینکه آیا احکام شریعت تابع مصالح و مقاصد هستند یا نه؟ هرچند مصلحت به عنوان منبع احکام شریعت در دوران مشروطه مطرح نبوده، ولی در چارچوب گفتمان اصلاحی تحقق یافته است.
از دیگر ویژگیهای گفتمان اصلاحی، تعبیر جدید آن از تقیه و نقش آن در فرآیند اجتهاد است. بهطور کلی، دو دیدگاه اساسی درباره تقیه در میان اندیشمندان شیعه مطرح بوده است:
دیدگاه نخست، که با عنوان «تقیه زمانیه» از آن یاد میشود، بر نگرش سلبی به حکومت در عصر غیبت استوار است. از این منظر، زمان غیبت، زمان تقیه بوده و به همین دلیل همکاری و همزیستی با حکومتهای جائر، چه از نوع سلطانی چه غیر آن، نه تنها جایز، بلکه لازم میباشد.
دیدگاه دوم، که به «تقیه موردی» مشهور است، ملاک تقیه را خوف و ترس از آسیبهای فردی یا عمومی دانسته است و در این امر، میان عصر غیبت و عصر حضور، تفاوتی نمیگذارد. بنابراین با انتفای چنین احتمالی، تقیه نیز منتفی خواهد شد. اصل تقیه که به نوعی، لاقیدی سیاسی و پذیرش وضع موجود را به دنبال دارد، از سوی اصلاحطلبانی که در چارچوب گفتمان اجتهاد میاندیشیدند، به گونهای تفسیر شد که با تلاش برای تغییر وضع موجود و انقلاب سازگار باشد.
اقدام دیگر اصلاحطلبان، در این راستا، احیای بحث امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف، در تلقی گذشته، اولاً، واجب کفایی است و ثانیا، مشروط به شرایطی مانند بصیرت و علم، احتمال تأثیر، نبودن ضرر یا مفسده و اصرار فرد متخلف است.
گفتمان اصلاحی برای فعال ساختن این اصل، قدرت را شرط وجوب ندانسته، شرط واجب میداند، بنابراین با فقدان قدرت، وجوب آن ساقط نمیشود، بلکه باید برای بهدست آوردن توانایی لازم، تلاش کرد. حتی در مواردی که امر به معروف و نهی از منکر مستلزم ضرر جانی و مالی است، اگر از مواردی باشد که مورد اهتمام شارع است، مانند حفظ نفوس مسلمانان و جلوگیری از هتک ناموس آنان، تکلیف ساقط نمیشود.
علاوه بر این، گفتمان اصلاحی، امر به معروف و نهی از منکر را از حوزه خصوصی به حوزه عمومی میکشاند و در راستای فعال ساختن مشارکت سیاسی از آن بهره میگیرد. نائینی در بیان ضرورت مشروطیت به همین اصل استناد کرده است. بدین سان محدود ساختن اصل تقیه و برجسته و سیاسی شدن امر به معروف و نهی از منکر، به شکلگیری نظریه مقاومت و انقلاب در چارچوب گفتمان اجتهاد کمک رساند.
گفتمان اصلاحی، همچنین راهکارهای انطباق اجتهاد با شرایط جدید را مورد تأمل قرار میدهد. شهید مطهری، در بیان رمز انطباقپذیری اسلام با مقتضیات زمان به ویژگیهایی اشاره کرده است که به نظر میرسد، بیانگر دیدگاه اصلاحطلبانه است. به نظر شهید مطهری اسلام برای نیازهای ثابت بشر، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر، وضعیت متغیری در نظر گرفته است. محمد باقر صدر نیز بر وجود این دو دسته نیاز و پیشبینی آنها در دستگاه شریعت تأکید میکند. به نظر صدر، ساز و کار پیشبینی شده برای نیازهای متغیر اجتماعی، «منطقةالفراغ» میباشد؛ یعنی قلمرویی که از حکم خالی است و به ولی رخصت داده شده تا با در نظر گرفتن مقتضیات زمان و مکان و با توجه به مصالح و منافع جامعه، آن قلمرو را در پرتو قلمرو ثابت، پر کند.
بدینسان گفتمان اصلاحی، سازوکارهای موجود در گفتمان اجتهاد را برای انطباق با شرایط و ساخت دولت جدید، کافی میداند و بنبستی برای آن تصور نمیکند. بهطور کلی، این گفتمان، معطوف به جایگزینی نظم جدید جمهوری به جای نظم سلطانی قدیم است.
دیدگاه انتقادی
این دیدگاه، همگام با رویارویی اندیشمندان مسلمان با تمدن غرب و انتقال مفاهیم و نهادهای آن به جامعه ما شکل گرفته و در قالب رویکردهای مختلفی مطرح شده است.
در اواخر سده اخیر، ادبیات انتقادی با رویکرد معرفتشناختی در آثار روشنفکران مذهبی شکل گرفته و ساختار معرفتی و روششناسی حاکم بر اندیشه دینی و تفاسیر سنتی از اسلام را مورد نقد قرار داده است.
با توجه به سلطه اسلام فقاهتی بر عرصه اندیشه دینی، جهت اصلی این انتقادات به اجتهاد معطوف است. بنابراین گفتمان انتقادی از منظری بیرونی به نقد و ارزیابی مبانی معرفتی و روششناختی اجتهاد سنتی پرداخته است و از نظریه زبانی مدرن، هرمنوتیک و دیدگاه تأویلی در این راستا مدد میگیرد. در ادامه، به بیان اهم پیش فرضها و ادعاهای منتقدان میپردازیم:
1. تفکیک دین از معرفت دینی: بنیادیترین ادعای دیدگاه انتقادی، جدا ساختن دین از معرفت دینی است. بر این اساس دین و شریعت امری قدسی و ثابت، و فهم آدمیان از آن، امری متغیر فرض میشود. پیش از این اشاره شد که گفتمان اجتهاد، در پرتو سلطه نصوص و حقانیت آن، نقش فاعل شناسا را در شناخت مفاد این نصوص به فراموشی سپرده است و بدینترتیب تقدس مکنون در گزارههای دینی به فهمها سرایت میکند. تفکیک میان دین و معرفت دینی، امکان بازنگری در چگونگی شکلگیری این معارف و ارتباط آن با دیگر معارف بشری را فراهم میآورد.
2. تأثیرپذیری معرفت دینی از سایر معارف بشری: در پرتو تفکیک میان دین و معرفت دینی، بحث قبض و بسط تئوریک شریعت مجال طرحشدن مییابد. نظریه قبض و بسط از دانش هرمنوتیک جدید مایه میگیرد و در صدد است تا تعامل میان فهم نصوص دینی و دیگر فهمهای بشری را تبیین نماید.
3. محدودیت قلمرو انتظارت از دین: با پذیرش اینکه فهم دین امری بشری است، باید به عوامل برون دینی مؤثر در این فهم پرداخت. از دیدگاه انتقادی، مهمترین این عوامل پیشفرض ما در مورد حدود و قلمرو انتظارت از دین است. حوزه انتظارات دین نیز بر اساس دین تعیین میشود.
به هر حال، انتقاداتی از این دست که اجتهاد موجود را برای رویارویی با مسائل دنیای جدید ناکافی میداند و بازنگری اساسی در آن را ضروری میداند، در دو دهه اخیر بسیار مطرح شده و توجه نواندیشان دینی را جلب نموده است. این انتقادات، از سوی سنتگرایان با واکنش جدی مواجه شده و پیروان این دیدگاه را به نسبیتگرایی و نیز هرج و مرجطلبی در فقه متهم نموده است. در عین حال، گفتمان انتقادی که روشنفکران، بهویژه قشر مذهبی آنان، حاملان آن میباشند، اجتهاد را ناکارآمد دانسته و به بازنگری و تحول اساسی در آن اعتقاد دارد.
اشاره
جای بسی تأسف است که در مقالهای اینگونه پر ادعا، دلایل بسیار کمی ارائه شده است. به کار گرفتن مفاهیم کلی و مشتبه و دستهبندیهای عجیب با عنوان گفتمان که کاری بسیار ساده، اما غیر علمی است، از ویژگیهای چنین مقالههایی است. نویسنده معلوم نمیکند که اساسا به چه دلیل در طرح گفتمان سنتی، بحث را از «قدرت» آغاز میکنند و چرا شاخصه سنتی بودن، پذیرش ساخت دولت به نحو خاصی است؟ به چه دلیل اگر کسی قائل به ولایت انتصابی شد، سنتی است. توجه شود که تعریف ایشان از سنتی، «نقلگرا» و «اخباری مسلک» است. ایشان معلوم نمیکنند که کدام فقیه از فقهای سنتی خاتمیت را به معنای کمال تفاسیر موجود میداند و معتقد است بالاتر از این نظریاتی که تا کنون ابراز شده است، احتمال نمیرود. به چه دلیل شاخص نگرش سنتی، طرد مفاهیم آزادی و مساوات و غیره است. جالب است که ایشان، امام رحمهالله را به عنوان شاخص نگرش اصلاح طلب معرفی میکنند، حال آنکه آنچه ایشان به عنوان شاخص نگرش سنتی مطرح میکنند، در آرای ایشان نیز هست. آیا امام رحمهالله در آثارشان از ولایت انتصابی دفاع نکردهاند؟ آیا مشروطیت را پذیرفتهاند؟ آیا امام از شیخ فضل اللّه و افکار ایشان هیچگاه دفاع نکردهاند؟ آیا امام رحمهالله نهادهای دولت مدرن را تماما پذیرفتهاند؟ و آیا از میان فقهای شیعه، از قرن چهارم تا کنون، کسی مصلحت را به عنوان منبع اجتهاد معرفی کرده است؟
همانطور که گذشت، آنچه به عنوان شاخص در اینجا ارائه میشود، غیر مستدل است. از طرفی انتسابهایی که صورت میگیرد نیز بدون مدرک است. مطابق کدام نظام معرفتی، شیخ فضلاللّه نوری که در این مقاله به عنوان فرد بارز دیدگاه سنتی مطرح میشود، اصلاحگر نیست؟ شاخص اصلاح چیست؟ آیا شیخ فضل اللّه اهل تقیه بوده است؟ و یا امر به معروف را بر خود واجب نمیدانسته است؟ آیا او نقلگراست؟ و یا نویسنده محترم آثار اصولی ایشان را نمیشناسند؟ جای تأسف است ــ که نویسنده مقاله که خود با مباحث حوزوی آشنا است ــ شاخص سنتی بودن یا نبودن را اینگونه مبهم و بر اساس ملاکهای سیاسی معرفی میکند. لازمه این نگاه نویسنده آن است که مجتهد، قبلاً خود را اصلاحگر و یا سنتی بداند، و برای هر کدام لوازمی را بار کند و بر اساس اینکه خود را اصلاحگر بداند و یا سنتی، دست به تفسیر دین بزند. گویا برای ایشان معنا ندارد که شخص بر اساس مراجعه به متون دین، مثلاً قائل به نظریه ولایت انتصابی باشد. نظام معرفتی که نویسنده در اینجا برای هر کدام از این گفتمانها تعریف میکند، بسیار آشفته است و از هیچ نظمی تبعیت نمیکند. بهتر این است که از این تعابیر و نیز از تقسیماتی که با پیشفرضی خاص تهیه میشود، پرهیز شود.
در ابتدا، اشاره به این نکته لازم است که رویارویی و مواجهه با تمدن جدید، نظام دانای(1) ما را متحول ساخت و به دو نیمه تبدیل نمود: نیمهای که با ساخت و روابط قدیم قدرت پیوند داشت و نهادهای دولت قدیم را توجیه میکرد و نیمهای که با ساخت و روابط جدید قدرت پیوند داشت و نهادهای دولت جدید را مشروعیت میبخشید. گفتمان اجتهاد در میان این دو نیمه قرار گرفت و وضعیتی میانمعرفتی یافت و در واقع، دوپاره شد و دو خردهگفتمان سنتی و اصلاحی از دل آن برآمدند. از سوی دیگر، گفتمان دیگری نیز در عرض گفتمان اجتهاد شکل گرفت که میتوان از آن با عنوان گفتمان انتقادی یاد کرد. گفتمانهای فوق در عصر مشروطه و انقلاب اسلامی، به تبع تحول در بستر و شرایط اجتماعی و فرهنگی، شاهد تحولاتی از لحاظ مفاهیم، پرسشها و پاسخها بودهاند. در ادامه، به بیان خطوط کلی هر یک از گفتمانهای سه گانه میپردازیم:
______________________________
1. Episteme
______________________________
1. گفتمان سنتی
گفتمان سنتی، در تداوم گرایش نقلگرایانه و اخباریمسلک در درون اصولگرایی شیعه است که همواره به نوعی در گفتمان اجتهاد حضور داشته است. در چارچوب این گفتمان، تحولات پدیدآمده در دوران جدید، از منظری سیاسی نگریسته میشود. بر اساس این دیدگاه، نه تنها هیچ ضرورتی برای انطباق با مقتضیات عصر وجود ندارد، بلکه هرگونه تلاشی در این راستا، بدعت، و خروج یا حتی نابود ساختن دین تلقی خواهد شد. این دیدگاه، خاتمیت و کمال دین را به معنای کمال و جامعیت تفاسیر گذشته از نصوص دینی، فرض میکند و بدینترتیب، استنباطهای فقهی گذشتگان را شایسته حل معضلات و مشکلات زندگی سیاسی کنونی شیعه میداند.
گفتمان سنتی، میان نظام سلطانی و حفظ اسلام و اجرای احکام آن، پیوندی ناگسستنی برقرار کرده است؛ به گونهای که هر گونه تغییر در این نظام را به منزله از بین رفتن دین تلقی میکند. شیخ فضلاللّه پس از اینکه اسلام را به عنوان دین خاتم و کاملترین ادیان معرفی میکند، نسبت میان اسلام و سلطنت را تفکیکناپذیر میداند. بر این اساس، وی هر نوع تغییری در نظم موجود، از جمله پذیرش نهاد دولت جدید و مفاهیم آن مانند آزادی، مساوات مشروطیت، قانوناساسی، پارلمان، رأی اکثریت و... را بدعت و تلاش برای انطباق اسلام با آن را مردود میداند.
از این دیدگاه، قانون مسلمانان همان اسلام است و هیچ نیازی به جعل و تدوین قانون نیست و اگر کسی فکر کند که مقتضیات عصر، تغییردهنده بعضی از مواد آن قانون الاهی یا مکمل آن است، از عقاید اسلامی خارج شده است. بنابراین اجتهاد سنتی مظاهر مدنیت جدید را طرد، و درصدد بازتولید روابط قدیم قدرت است.
گفتمان اصلاحی
شکلگیری این گفتمان، در ارتباط مستقیم با تقویت جانب عقلگرایانه اجتهاد است. یکی از عوامل تقویت این جهت، این بود که چهرههای برجسته آن مانند آخوند خراسانی و نائینی به تعلم و تعلیم فلسفه اهتمام داشتند. گفتمان اصلاحی، انحطاط و عقبماندگی جوامع اسلامی را مورد توجه قرار میدهد، به عوامل میاندیشد و راهکارهای حل و جبران آن را دنبال میکند. تجربه انحطاط جوامع اسلامی با درک ترقی و پیشرفت غرب ملازمت داشته و بر نگرش مثبت به تحولات پدیدآمده در این جوامع استوار است. از نظر چهرههای اصلاحطلب سده معاصر، تا حدودی این امر پذیرفته شده است که ترقی حیرتآور غرب، ناشی از تحولی است که در عقلانیت آن پدید آمده است. پذیرش این مفروض به ضرورت بازنگری در عقلانیت و شیوه اندیشیدن منجر گردیده و همین امر، عقلانیت فقهی معاصر را تحت تأثیر قرار داده است. جریان اصولی به دلیل بهرهمندی از امکانات خاص روششناختی و اتکا به استدلالهای عقلی، آمادگی بیشتری برای این بازنگری از خود نشان داد ازاینرو، تا حد زیادی توانست خود را با این تحولات سازگار نماید. آخوند خراسانی (1255 ـ 1329) با نگرش مثبت به تحولات دولت جدید نگریسته است و به انطباقپذیری احکام اسلام با آن اعتقاد دارد.
توجه به نقش زمان و مکان در اجتهاد ـ که توسط امام خمینی مورد تأکید قرار گرفت ـ را میتوان در همین راستا ارزیابی کرد. به نظر امام خمینی، زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند: مسئلهای که در قدیم دارای حکمی بوده است، ممکن است در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد، حکم جدیدی پیدا کند.
وارد کردن عنصر مصلحت در فقه از دیگر اقدامات قابلتوجه اصلاحطلبان است. تا پیش از مواجهه با مسائل مربوط به دولت جدید، بحث مصلحت بیشتر در چارچوب مبادی احکام صورت میگرفت؛ یعنی اینکه آیا احکام شریعت تابع مصالح و مقاصد هستند یا نه؟ هرچند مصلحت به عنوان منبع احکام شریعت در دوران مشروطه مطرح نبوده، ولی در چارچوب گفتمان اصلاحی تحقق یافته است.
از دیگر ویژگیهای گفتمان اصلاحی، تعبیر جدید آن از تقیه و نقش آن در فرآیند اجتهاد است. بهطور کلی، دو دیدگاه اساسی درباره تقیه در میان اندیشمندان شیعه مطرح بوده است:
دیدگاه نخست، که با عنوان «تقیه زمانیه» از آن یاد میشود، بر نگرش سلبی به حکومت در عصر غیبت استوار است. از این منظر، زمان غیبت، زمان تقیه بوده و به همین دلیل همکاری و همزیستی با حکومتهای جائر، چه از نوع سلطانی چه غیر آن، نه تنها جایز، بلکه لازم میباشد.
دیدگاه دوم، که به «تقیه موردی» مشهور است، ملاک تقیه را خوف و ترس از آسیبهای فردی یا عمومی دانسته است و در این امر، میان عصر غیبت و عصر حضور، تفاوتی نمیگذارد. بنابراین با انتفای چنین احتمالی، تقیه نیز منتفی خواهد شد. اصل تقیه که به نوعی، لاقیدی سیاسی و پذیرش وضع موجود را به دنبال دارد، از سوی اصلاحطلبانی که در چارچوب گفتمان اجتهاد میاندیشیدند، به گونهای تفسیر شد که با تلاش برای تغییر وضع موجود و انقلاب سازگار باشد.
اقدام دیگر اصلاحطلبان، در این راستا، احیای بحث امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف، در تلقی گذشته، اولاً، واجب کفایی است و ثانیا، مشروط به شرایطی مانند بصیرت و علم، احتمال تأثیر، نبودن ضرر یا مفسده و اصرار فرد متخلف است.
گفتمان اصلاحی برای فعال ساختن این اصل، قدرت را شرط وجوب ندانسته، شرط واجب میداند، بنابراین با فقدان قدرت، وجوب آن ساقط نمیشود، بلکه باید برای بهدست آوردن توانایی لازم، تلاش کرد. حتی در مواردی که امر به معروف و نهی از منکر مستلزم ضرر جانی و مالی است، اگر از مواردی باشد که مورد اهتمام شارع است، مانند حفظ نفوس مسلمانان و جلوگیری از هتک ناموس آنان، تکلیف ساقط نمیشود.
علاوه بر این، گفتمان اصلاحی، امر به معروف و نهی از منکر را از حوزه خصوصی به حوزه عمومی میکشاند و در راستای فعال ساختن مشارکت سیاسی از آن بهره میگیرد. نائینی در بیان ضرورت مشروطیت به همین اصل استناد کرده است. بدین سان محدود ساختن اصل تقیه و برجسته و سیاسی شدن امر به معروف و نهی از منکر، به شکلگیری نظریه مقاومت و انقلاب در چارچوب گفتمان اجتهاد کمک رساند.
گفتمان اصلاحی، همچنین راهکارهای انطباق اجتهاد با شرایط جدید را مورد تأمل قرار میدهد. شهید مطهری، در بیان رمز انطباقپذیری اسلام با مقتضیات زمان به ویژگیهایی اشاره کرده است که به نظر میرسد، بیانگر دیدگاه اصلاحطلبانه است. به نظر شهید مطهری اسلام برای نیازهای ثابت بشر، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر، وضعیت متغیری در نظر گرفته است. محمد باقر صدر نیز بر وجود این دو دسته نیاز و پیشبینی آنها در دستگاه شریعت تأکید میکند. به نظر صدر، ساز و کار پیشبینی شده برای نیازهای متغیر اجتماعی، «منطقةالفراغ» میباشد؛ یعنی قلمرویی که از حکم خالی است و به ولی رخصت داده شده تا با در نظر گرفتن مقتضیات زمان و مکان و با توجه به مصالح و منافع جامعه، آن قلمرو را در پرتو قلمرو ثابت، پر کند.
بدینسان گفتمان اصلاحی، سازوکارهای موجود در گفتمان اجتهاد را برای انطباق با شرایط و ساخت دولت جدید، کافی میداند و بنبستی برای آن تصور نمیکند. بهطور کلی، این گفتمان، معطوف به جایگزینی نظم جدید جمهوری به جای نظم سلطانی قدیم است.
دیدگاه انتقادی
این دیدگاه، همگام با رویارویی اندیشمندان مسلمان با تمدن غرب و انتقال مفاهیم و نهادهای آن به جامعه ما شکل گرفته و در قالب رویکردهای مختلفی مطرح شده است.
در اواخر سده اخیر، ادبیات انتقادی با رویکرد معرفتشناختی در آثار روشنفکران مذهبی شکل گرفته و ساختار معرفتی و روششناسی حاکم بر اندیشه دینی و تفاسیر سنتی از اسلام را مورد نقد قرار داده است.
با توجه به سلطه اسلام فقاهتی بر عرصه اندیشه دینی، جهت اصلی این انتقادات به اجتهاد معطوف است. بنابراین گفتمان انتقادی از منظری بیرونی به نقد و ارزیابی مبانی معرفتی و روششناختی اجتهاد سنتی پرداخته است و از نظریه زبانی مدرن، هرمنوتیک و دیدگاه تأویلی در این راستا مدد میگیرد. در ادامه، به بیان اهم پیش فرضها و ادعاهای منتقدان میپردازیم:
1. تفکیک دین از معرفت دینی: بنیادیترین ادعای دیدگاه انتقادی، جدا ساختن دین از معرفت دینی است. بر این اساس دین و شریعت امری قدسی و ثابت، و فهم آدمیان از آن، امری متغیر فرض میشود. پیش از این اشاره شد که گفتمان اجتهاد، در پرتو سلطه نصوص و حقانیت آن، نقش فاعل شناسا را در شناخت مفاد این نصوص به فراموشی سپرده است و بدینترتیب تقدس مکنون در گزارههای دینی به فهمها سرایت میکند. تفکیک میان دین و معرفت دینی، امکان بازنگری در چگونگی شکلگیری این معارف و ارتباط آن با دیگر معارف بشری را فراهم میآورد.
2. تأثیرپذیری معرفت دینی از سایر معارف بشری: در پرتو تفکیک میان دین و معرفت دینی، بحث قبض و بسط تئوریک شریعت مجال طرحشدن مییابد. نظریه قبض و بسط از دانش هرمنوتیک جدید مایه میگیرد و در صدد است تا تعامل میان فهم نصوص دینی و دیگر فهمهای بشری را تبیین نماید.
3. محدودیت قلمرو انتظارت از دین: با پذیرش اینکه فهم دین امری بشری است، باید به عوامل برون دینی مؤثر در این فهم پرداخت. از دیدگاه انتقادی، مهمترین این عوامل پیشفرض ما در مورد حدود و قلمرو انتظارت از دین است. حوزه انتظارات دین نیز بر اساس دین تعیین میشود.
به هر حال، انتقاداتی از این دست که اجتهاد موجود را برای رویارویی با مسائل دنیای جدید ناکافی میداند و بازنگری اساسی در آن را ضروری میداند، در دو دهه اخیر بسیار مطرح شده و توجه نواندیشان دینی را جلب نموده است. این انتقادات، از سوی سنتگرایان با واکنش جدی مواجه شده و پیروان این دیدگاه را به نسبیتگرایی و نیز هرج و مرجطلبی در فقه متهم نموده است. در عین حال، گفتمان انتقادی که روشنفکران، بهویژه قشر مذهبی آنان، حاملان آن میباشند، اجتهاد را ناکارآمد دانسته و به بازنگری و تحول اساسی در آن اعتقاد دارد.
اشاره
جای بسی تأسف است که در مقالهای اینگونه پر ادعا، دلایل بسیار کمی ارائه شده است. به کار گرفتن مفاهیم کلی و مشتبه و دستهبندیهای عجیب با عنوان گفتمان که کاری بسیار ساده، اما غیر علمی است، از ویژگیهای چنین مقالههایی است. نویسنده معلوم نمیکند که اساسا به چه دلیل در طرح گفتمان سنتی، بحث را از «قدرت» آغاز میکنند و چرا شاخصه سنتی بودن، پذیرش ساخت دولت به نحو خاصی است؟ به چه دلیل اگر کسی قائل به ولایت انتصابی شد، سنتی است. توجه شود که تعریف ایشان از سنتی، «نقلگرا» و «اخباری مسلک» است. ایشان معلوم نمیکنند که کدام فقیه از فقهای سنتی خاتمیت را به معنای کمال تفاسیر موجود میداند و معتقد است بالاتر از این نظریاتی که تا کنون ابراز شده است، احتمال نمیرود. به چه دلیل شاخص نگرش سنتی، طرد مفاهیم آزادی و مساوات و غیره است. جالب است که ایشان، امام رحمهالله را به عنوان شاخص نگرش اصلاح طلب معرفی میکنند، حال آنکه آنچه ایشان به عنوان شاخص نگرش سنتی مطرح میکنند، در آرای ایشان نیز هست. آیا امام رحمهالله در آثارشان از ولایت انتصابی دفاع نکردهاند؟ آیا مشروطیت را پذیرفتهاند؟ آیا امام از شیخ فضل اللّه و افکار ایشان هیچگاه دفاع نکردهاند؟ آیا امام رحمهالله نهادهای دولت مدرن را تماما پذیرفتهاند؟ و آیا از میان فقهای شیعه، از قرن چهارم تا کنون، کسی مصلحت را به عنوان منبع اجتهاد معرفی کرده است؟
همانطور که گذشت، آنچه به عنوان شاخص در اینجا ارائه میشود، غیر مستدل است. از طرفی انتسابهایی که صورت میگیرد نیز بدون مدرک است. مطابق کدام نظام معرفتی، شیخ فضلاللّه نوری که در این مقاله به عنوان فرد بارز دیدگاه سنتی مطرح میشود، اصلاحگر نیست؟ شاخص اصلاح چیست؟ آیا شیخ فضل اللّه اهل تقیه بوده است؟ و یا امر به معروف را بر خود واجب نمیدانسته است؟ آیا او نقلگراست؟ و یا نویسنده محترم آثار اصولی ایشان را نمیشناسند؟ جای تأسف است ــ که نویسنده مقاله که خود با مباحث حوزوی آشنا است ــ شاخص سنتی بودن یا نبودن را اینگونه مبهم و بر اساس ملاکهای سیاسی معرفی میکند. لازمه این نگاه نویسنده آن است که مجتهد، قبلاً خود را اصلاحگر و یا سنتی بداند، و برای هر کدام لوازمی را بار کند و بر اساس اینکه خود را اصلاحگر بداند و یا سنتی، دست به تفسیر دین بزند. گویا برای ایشان معنا ندارد که شخص بر اساس مراجعه به متون دین، مثلاً قائل به نظریه ولایت انتصابی باشد. نظام معرفتی که نویسنده در اینجا برای هر کدام از این گفتمانها تعریف میکند، بسیار آشفته است و از هیچ نظمی تبعیت نمیکند. بهتر این است که از این تعابیر و نیز از تقسیماتی که با پیشفرضی خاص تهیه میشود، پرهیز شود.