آزادی عقیده و مذهب در اسلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
از دیدگاه نگارنده مقاله آزادى عقیده و مذهب حُسن و مطلوبیت عقلى دارد و نزد عقلا امرى پسندیده است. قرآن کریم نیز ضمن معرفى دین و عقیده صحیح، گوناگونى عقاید و مذاهب را به رسمیت شناخته و مردم را در انتخاب دین آزاد گذاشته است و هیچ مجازات دنیوى بر اختیار دین وعقیده باطل تعیین نکرده است؛ گرچه منکران حق را به عذاب اخروى وعده داده است.متن
آفتاب، ش 23
مسئله آزادى عقیده و مذهب مانند مسائل تعبدى و توقیفى نیست که مصالح و مفاسد آن بر عقل انسانى مخفى باشد. بىشک صاحبان رأى در این زمینه، پس از محاسبه هزینه و فایده چنین کردهاند. عالمان دین، متکلمان و فقیهان نیز از این قاعده مستثنى نیستند. آنکه بر علیه آزادى عقیده و مذهب فتوا مىدهد، بىشک هزینه و ضرر و مفاسد آن را بیشتر دانسته و آنکه بر آزادى عقیده و مذهب تأکید مىکند، مصالح، فوائد و منافع آن را بیشتر مىداند. اگر مسئله آزادى عقیده و مذهب، عقلى است، مىباید قبل از بررسى احکام نقلى ـ که بىشک ارشاد به حکم عقل خواهد بود ـ تکلیف آن را در حوزه عقل و عقلا روشن کرد.
فارغ از عقلى و غیرتعبدى بودن مسئله آزادى عقیده و مذهب، این مسئله امرى ماقبل دینى بوده و مقدم بر اختیار دین و عقیده است. با پذیرش آن دین انتخاب مىشود و عقیده گزینش مىگردد. دینى که از پیروان خود مىخواهد تحقیق کنند و با استدلال و برهان، اعتقادات دینى را بپذیرند و بر روش تقلیدى در حوزه اعتقادى قلم بطلان مىکشد، چگونه مىتواند منکر آزادى عقیده و مذهب باشد؟
نمىتوان نتیجه تحقیق را از پیش تحمیل کرد. اینکه بگوییم انسانها مىتوانند آزادانه در میان عقاید و ادیان تحقیق کنند، ولى قطعا باید اسلام را انتخاب کنند، سخنى ناتمام است. اگر آزادند، نمىتوان نتیجه را از پیش تعیین کرد و اگر نتیجه از پیش معین است و جز تن دادن به آن چاره دیگرى ندارند، پس آزاد نیستند. فردى که در خانواده مسلمان متولد و در جامعه اسلامى بالغ شده و در نتیجه مسلمان است، چه فرقى با فردى که در خانواده مسیحى متولد و در جامعه مسیحى بالغ شده و در نتیجه مسیحى است، دارد؟ ثواب و عقاب دائر مدار انتخابهاى آگاهانه افراد است. دینى که منکر آزادى عقیده و مذهب است چگونه انتظار دارد که دیگران آزادانه او را انتخاب کنند، ولى با این انتخاب، آزادىشان سلب مىشود؟
متأسفانه مسئله آزادى عقیده و مذهب به شکل مستقل از سوى عالمان دین مورد بحث قرار نگرفته است و ازاینرو مبانى و مبادى آن به صورت منقّح و واضح تعیین نشده است. پس طبیعى است که در استنباط برخى احکام فقهى از قبیل: مجازات مرتد، شرایط ذمه و عدم برخوردارى کافر غیرذمى از حیات، عنایت کافى به مبانى کلامى و ضوابط عام دینى نشده باشد.
نقد پیشفرضهاى انکار آزادى عقیده و مذهب
فضاى عام صدور چنین احکامى مبتنى بر نکات ذیل بوده است:
اول: امکان تحقق جامعه بسته: یعنى مىتوان فضاى فرهنگى جامعه را به نحوى کنترل کرد که هیچ رأى ناخواستهاى، فضاى عمومى را آلوده نکند.
دوم: اثر مثبت مجازاتهاى سنگین در اصلاح جامعه: طبع انسانى به گونهاى است که باید او را با فشار و خشونت و زور از باطل بازداشت.
سوم: انفعال شدید مردم از تبلیغات: انسانها در کوران تبلیغ عقاید و مذاهب گوناگون، به سادگى اغفال شده و تحت تأثیر القائات شیاطین، دین و آئین خود را از دست مىدهند.
چهارم: عدم اختصاص مجازاتهاى سنگین و برخوردهاى خشن با دیگر عقاید و ادیان به این دین خاص: در هزاره گذشته مذاهب و عقاید با یکدیگر برخوردهاى خصومتبارى داشتهاند. لذا اینگونه احکام منحصر به اسلام نبوده بلکه غالبا در جهان قدیم رواج داشته و ازاینرو بنابراین هرگز وهن و عیب و ننگ به حساب نمىآمده است.
پنجم: تکلیف اشاعه اسلام ظاهرى: واضح است که اسلام آوردن از ترس کشته شدن یا به خاطر فرار از پرداخت جزیه و نیز مسلمان ماندن به خاطر فرار از مجازات اعدام مرتد، با اسلام ظاهرى سازگار است، اما دلیلى بر اینکه منجر به اسلام واقعى و درونى شود، نداریم. و پذیرفتن اینکه چنین احکامى به تعمیق معرفت و ایمان و رسوخ دین واقعى مىانجامد، دشوار است به راستى آیا عالمان دین نسبت به باطن دیانت جامعه وظیفهاى ندارند؟
درستى و تمامیت یک یک این محورها با شکهاى زیادى روبهروست که در زیر به بعضى از آنها اشاره مىشود:
1. پیشرفت خارقالعاده وسایل ارتباط جمعى، تحقق جامعه بسته را در عصر ما غیرممکن کرده است. چه بخواهیم، چه نخواهیم امکان اطلاع عموم از عقاید و مذاهب مختلف از زبان صاحبانشان فراهم است.
2. گرچه مجازاتهاى سنگین و ارعاب در قبول ظاهرى ادیان و عقاید مؤثر است، ولى به طور قطع در رسوخ ایمان در قلب آدمیان تأثیر عکس مىگذارد. ظاهرا مىباید در انسانشناسى خود تجدید نظر کنیم. به انسان باید اعتماد کرد، او در شرایط آزاد حق را انتخاب مىکند و مهم این است که او قانع شود و بتواند آزادانه انتخاب کند.
3. در شرایط امروز جهانى، مواجهه خصومتبار و خشن با مذهب و عقیده، محلى از اعراب ندارد و اینگونه احکام باعث دفع و تنفر عمومى نسبت به یک عقیده و مذهب شمرده مىشود، نه از اسباب جذب به آن.
4. اگر امورى باعث کاهش ایمان و دین واقعى بهطور نوعى شود، با توجه به اینکه هدف ادیان تحول درونى آدمیان است، چگونه مىتوان به چنین امورى رأى داد؟
پس از معرفى و نقد اجمالى مبانى کلامى نفى آزادى عقیده و مذهب، به تبیین حکم عقل در باب آزادى عقیده و مذهب مىپردازیم:
1. عقیده و دین امورى اختیارى هستند که انسان آزادانه آنها را برمىگزیند یا رها مىکند. اختیار عقیده و دین خاص تابع علل و مقدماتى است، به نحوى که با تحقق آن علل و مقدمات عقیده پذیرفته مىشود و با سلب آن علل و مقدمات عقیده زیر پا گذاشته مىشود. اگر علل و مقدمات عقیده موجود باشد، هرگز زور و فشار نمىتواند باعث حذف یا تغییر آن عقیده شود، و اگر آن علل و مقدمات موجود نباشد، هرگز فشار و تهدید نمىتواند باعث ایجاد آن شود. آنچه با فشار و زور حاصل مىشود عقیده و مذهب ظاهرى و زبانى است نه بیشتر.
2. واضح است که همه عقاید و مذاهب موجود در میان انسانها از حقانیت و اعتبار یکسانى برخوردار نیستند، بهعلاوه تردیدى نیست که برخى از این عقاید و مذاهب باطلند و با این حال، افرادى به همین عقاید و مذاهبى که ما باطل مىدانیم، معتقد و متدین هستند. بهترین راه تغییر و اصلاح عقاید و مذاهب باطل، قانع کردن صاحبان آنهاست و اقناع جز در فضاى آزاد حاصل نمىشود.
3. از سوى دیگر دنیا مکان کثرت و سراى ابتلا و آزمایش است. در این دنیا آدمیان از میان آراء و عقاید و مذاهب گوناگون آزادند راه خود را برگزینند و اگر قرار بود مردم به اجبار حق را برگزینند یا شرایطى ایجاد شود که مردم نتوانند جز راه حق بروند (وگرنه کشته شوند)، خداوند به چنین اجبار و سلب آزادى براى اطمینان از تعیین حق اولى بود و مىتوانست آدمیان را مانند فرشتگان بیافریند و جهانشان را همچون عالم مجردات به دور از تضاد حق و باطل قرار دهد.
4. کثرت عقاید و ادیان در میان انسانها غیرقابل زدودن است. دستکم تاریخ اندیشه آدمى، تا کنون چنین نشان مىدهد. سلب آزادى عقیده و مذهب در چنین کثرتى به ریاکارى، نفاق و دورویى مىانجامد.
5 . بسیارى از عقاید و ادیان خود را کاملترین، بهترین، جامعترین و آخرین معرفى مىکنند و پیروانشان نیز این ادعا را باور دارند. بىشک در سراى دیگر این ادعاها محک خواهد خورد و سره از ناسره مشخص خواهد شد. در این دنیا قرنهاست که هر دینى دلایل خود را بر این ادعاى خطیر عرضه کرده است، ولى ظاهرا این دلایل هیچکدام نتوانستهاند دیگران را قانع کنند. اگر قرار باشد صاحب هر دین و عقیدهاى با ادعاى کمال و جامعیت انحصارى، دیگر ادیان و عقاید را ممنوع اعلام کند و تنها آزادى عقیده و مذهب را به پیروان خود (بدون حق تغییر مذهب) بدهد، در این صورت جوامع مذهبى، به صورت جوامعى بسته و مناطق لائیک یا سکولار، به صورت جوامع باز در خواهند آمد. بالاترین خطر براى یک دین و عقیده قرار گرفتن در یک جو و جامعه بسته است که به ایستایى، عدم رشد و شکوفایى و در جا زدن آن خواهد انجامید.
پیروان چنین ادیان و عقایدى به مجرد تنفس در فضاى آزاد، دین و عقیده خود را از دست مىدهند یا در آئین خود سست مىشوند.
6. سلب آزادى عقیده و مذهب حتى در همان عقیده و مذهب نیز به تصلّب قرائت رسمى مىانجامد و هرگونه اجتهاد و نواندیشى درون دینى را با مشکل جدى مواجه مىکند. حکم به ارتداد و تکفیر و رمى به الحاد محصول حتمى چنین جوامعى است، و حاصل آن محروم شدن جامعه از آراء قوىترین متفکران خود است.
7. اگر پیروان دین و عقیدهاى به پیروان دیگر عقاید و ادیان، آزادى ندهند (و حتى به پیروان خود نیز آزادى تغییر دین را ندهند) دیگران نیز با اتخاذ روش مشابه فعالیت مذهبى پیروان این دین و عقیده خاص را محدود یا ممنوع کردند، چه کسى جز همین دین و عقیده خاص آسیب مىبیند؟
8 . مفاسد و ضررهاى سلب آزادى عقیده و مذهب به اندازهاى است که در صورت آگاهى، هیچ خردمندى به آن تن نخواهد داد. عالمانى که احکام مبتنى بر سلب آزادى عقیده و مذهب صادر کردهاند، پنداشتهاند اینگونه، مصالح دین و آیین بیشتر رعایت مىشود، ولى بىشک آنان نیز اگر خود در چنین فضایى قرار بگیرند، رأى پیشین خود را تجدید خواهند کرد.
9. مذاهب و عقایدى که مبانى قوى و متین دارند، از حضور در معرکه آزادى عقاید و مذاهب واهمهاى ندارند. واضح است که عقاید و مذاهب سست بنیاد از هماوردى در کارزار آراء و عقاید مىهراسند و ضعف خود را با قلع و قمع آزادى تفکر و استدلال جبران مىکنند.
10. دیدگاهى که بین آزادى تفکر و آزادى عقیده فرق گذارده و آزادى تفکر را به واسطه معقول بودن مىپذیرد، ولى آزادى عقیده را به احتمال صحیح نبودن برخى عقاید عقلانى نفى مىکند، قابل پذیرش نیست. زیرا تفکر نیازمند کسب مجوز از مرجعى نیست و اصولاً قابل منع نیست تا با قول به آزادى تفکر منتى بر سر متفکران گذاشته باشیم. آنچه محل بحث و نزاع است آزادى ابراز عقیده و آزادى عمل بر طبق عقیده است. ازاینرو تمایز بین فکر و عقیده حلال مسئله نیست؛ زیرا هیچ عقیدهاى خود را باطل و ناصواب نمىداند و آنان که این جداسازى را قبول مىکنند، در صف نافیان آزادى عقیده و مذهب قرار مىگیرند.
ازاینرو مىتوان نتیجه گرفت چون عقیده و مذهب به لحاظ عقلى حسن و ممدوح عقلاست، پس امرى مطلوب و مفید است.
اشاره
نویسنده محترم مقاله معتقدند فارغ از دلیل نقلى، به صورت عقلى نیز مسئله آزادى عقیده و مذهب قابل اثبات است و معتقدند این مسئله از جمله مسائل تعبدى نیست که مصالح و مفاسد آن بر کسى پوشیده باشد بلکه هر کسى که در این مسئله حکمى کرده است با ملاحظه مصالح و مفاسد بوده است. و فقیهان نیز از این قاعده مستثنى نبوده و قطعا با محاسبه هزینهها و فایدهها حکم کردهاند. ازاینرو نویسنده مقاله سعى دارد با برشمارى پیشفرضهاى ذهنى مخالفان آزادى عقیده و مذهب، مبانى محاسبه عقلانى ایشان را مورد مناقشه قرار دهد. از نظر ایشان مخالفان فکر مىکنند: 1. مىتوان جامعهاى بسته داشت؛ 2. مجازاتها و اعمال خشونتها مىتواند در تثبیت ایمان و عقیده مردم مؤثر باشد؛ 3. تبلیغات ضد دینى موجب تخریب عقاید مردم مىشود؛ 4. این حکم ـ عدم آزادى ـ منحصر در دین اسلام نیست؛5 . تکلیف، به اشاعه اسلام ظاهرى است، نه اسلام واقعى و قلبى.
اینها نکاتى است که از نظر نویسنده زمینهساز صدور احکامى از قبیل وجوب پرداخت جزیه، اعدام مرتد و... شده است.
قبل از اینکه ادله عقلى ایشان مورد بررسى قرار گیرد، این مسئله قابل طرح است که آیا احکامى از این دست که اهل ذمه آزادى دایرکردن کلیسا و آتشکده یا نقد تعالیم اسلامى یا مباح شمردن آشکار پارهاى از احکام اسلامى را ندارند، صرفا بر اساس محاسبههاى عقلانى صادر مىشود؟ آیا فقیهان ما که کتب فقهى ایشان به راحتى در دسترس است با محاسبه سود و زیان مسئله، فتوا به عدم جواز برپایى آتشکده مىدهند؟ با اندک تأملى در نوشته و گفتار این بزرگان بطلان این ادعا روشن مىشود. نویسنده محترم خوب مىدانند که در مواردى که احکام به طور روشن در منابع روایى ما آمده است، اساسا محاسبه سود و زیان، رویه فقهى و دأب فقاهتى عالمان ما نبوده است. آنچه ایشان به عنوان مبانى معرفتى آوردهاند بیشتر از سنخ تعلیل است تا توجیه معرفتى و به طور قطع هیچکدام از اینها مورد استناد فقیهان ما نبوده است. در نهایت نویسنده مىتوانند مدعى شوند که این نکات بیانگر بافت ذهنى عالمان ما بوده است و در این صورت این سنخ از بحث بیشتر از نوع جامعهشناسى یا روانشناسى معرفتى عالمان است، نه بررسى مستندات.
با این فرض، اگر فقیهى، با استناد به متون روایى به این نتیجه رسید که غیر مسلمانان باید در جامعه اسلامى، ضوابط ذمه را رعایت کنند، به لحاظ استنادى، هیچ ارتباطى با این مبانى پیش گفته پیدا نمىکند. فرض کنیم، فقیه پذیرفت که نمىتوان جامعهاى بسته داشت و مجازاتها هم خیلى از اوقات بىاثر است و اسلام نیز نهایتا به دنبال دیندارى واقعى است، اما همین فقیه اگر قرار باشد ملتزم به اخبار موجود در منابع روایى باشد، احکام جزیه را جارى مىداند.
از طرفى، اگر نگاه نویسنده محترم به اصل مسئله، نگاهى کارکردگرایانه و بر مبناى محاسبه سود و ضرر است، باز هم دلیل موجهى بر اینکه چگونه این فضاى ذهنى که از آن به عنوان پیشفرضهاى انکار آزادى عقیده و مذهب یاد مىکنند. غیر قابل قبول و مواجه با زیان است، اقامه نمىشود. هیچکدام از این ملاکها، به تمامى، نه قابل قبول و نه قابل رد است. باید دید نویسنده محترم از این نکته که آیا مىتوان جامعهاى بسته داشت یا نه، چه نتیجهاى مىگیرند. گیریم که جامعه به طور طبیعى رو به «باز بودن» مىرود. آیا مىتوان نتیجه گرفت که باید دست از این احکام کشید؟ آیا از اینکه در جوامع ما روز به روز الگوهاى بازى درباره رابطه جنسى توسعه پیدا مىکند، مىتوان نتیجه گرفت که مجازات بىفایده است و اساسا نباید وجود داشته باشد و آیا مجازاتها هیچ نقش بازدارندگى ندارند؟ حتى اگر مجازات شدگان، میلهاى نفسانى خود را از دست ندهند، نقش بازدارندگى نسبت به سایرین نیز از بین مىرود؟ آیا تکلیف به حفظ شعائر اسلامى مانع از تکلیف به اشاعه اسلام واقعى مىشود؟ اساسا ملاک اسلام ظاهرى چیست؟ اگر فقیهى از منابع دینى چنین استنباط کرد که مسیحیان حقّ ترویج معارف مسیحى خود را در داخل جامعه اسلامى ندارند و براى این منظور ضمانتهاى اجرایى هم وضع کرد، بدین معنا است که او به اشاعه اسلام ظاهرى بسنده کرده است ورسوخ ایمان به قلبهاى مردم را وظیفه نمىداند؟
آیا نویسنده محترم نمىپذیرند که مقوله ایمان، صرفا بر اساس محاسبههاى عقلانى به معناى دقیق کلمه نیست؟ اساسا در انعقاد ایمان متغیرهاى مختلفى دخالت دارد که نمىتوان همگى آنها را از عناصر عقلانى دانست و نقش سنّت، فرهنگ، هنجارهاى غالب و احساسات و عواطف را نادیده گرفت. آیا ایشان معتقدند اگر کسى نه بر اساس استدلالهاى عقلى، بلکه به دلیل جاذبههاى احساسى دیندار شد، هیچ تعهدى نسبت به محافظت از ایمان وى متوجه جامعه نیست؟
نویسنده محترم نکاتى را به عنوان پایههاى بحث خویش در حکم عقل به آزادى عقیده و مذهب مىآورند که جملگى قابل تأمل است:
ایشان معتقدند که دین و عقیده امرى است اختیارى و تابع مبادى ارادى است که با وجود آن مقدمات حاصل، و با نبود آن از بین مىرود. از این مطلب نتیجه مىگیرند که اقداماتى که براى محدودیت این آزادى صورت مىگیرد هیچ تأثیرى در دیندارى واقعى ندارد. به نظر مىرسد غفلت نویسنده محترم، دقیقا در این نکته است که تبلیغات بیرونى و دهها عاملى که همگى از اختیار فرد خارج است نیز مىتواند در سلسله همین عوامل مؤثر قرار گیرد. و همانطور که گفته شد فرق است بین ارادى بودن دیندارى و احساسى و عاطفى نبودن آن. از نقطه نظر روانشناسان و جامعه شناسان دیندارىها همگى تابع استدلالهاى عقلى نیست. ثانیا از اینکه فرآیند دیندارى در فرد و جامعه چگونه است، نمىتوان استنباطهاى حقوقى کرد. چرا که در نگاه حقوقى متغیرهاى دیگرى نیز محلّ ملاحظه است.
نویسنده محترم در استدلال دیگرى مىنویسند: «بهترین راه تغییر و اصلاح عقاید و مذاهبِ باطل، قانع کردن صاحبان آنهاست و اقناع جز در فضاى آزاد حاصل نمىشود».
شاید نتوان در این جمله تردیدى روا دانست اما خود ایشان بهتر مىدانند که وجود روشى براى اصلاح عقاید و مذاهب باطل مانع از آن نمىشود که در شریعت احکامى وجود داشته باشد که از ابتدا مانع گرایش افراد به دین باطل شود، تا اینکه بعدا بخواهند آنها را به پذیرش دین و مذهب حق قانع کنند. آیا جلوگیرى از فعالیت کسانى که دین باطل را ترویج مىکنند مانع از آن مىشود که گروهى را که بر دین حقّ نیستند قانع سازیم؟
نتیجه ایده نویسنده آن است که ترویج کفر در بالاترین سطح وجود داشته باشد و در کنار آن روشهایى را براى اقناع مردم در گرایش به دین حق فراهم کنیم. در این مقوله ایشان پیشگیرى را مقدم نمىدانند.
جالب اینکه ایشان که معتقد به روشِ اقناع هستند در جاى دیگرى مىنویسند:
«در سراى دیگر این ادعاها محک خواهد خورد، اما قرنهاست که هر دینى ادله خود را عرضه کرده است. این ادله ظاهرا نتوانسته دیگران را قانع کند» معلوم مىشود دلنگرانى ایشان فقط قانعسازى نیست، بلکه چیز دیگرى است که در ادامه همین گفتار آوردهاند: «اگر قرار باشد صاحب هر دین و عقیدهاى با ادعاى کمال و جامعیت انحصارى، دیگر عقاید و ادیان را ممنوع اعلام کند و تنها به پیروان خود آزادى عقیده و مذهب (بدون حق تغییر مذهب) بدهد، در این صورت جوامع مذهبى به صورت جوامع بسته و مناطق لائیک یا سکولار به صورت جوامع باز در مىآیند».
بنابراین، بهتر است نویسنده محترم نگرانى خود را این بدانند که جامعه مذهبى در ظاهر بستهتر از جوامع لائیک به حساب بیایند.
البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که همواره باید رویکرد اجتهادى نسبت به بررسى احکام مدّ نظر باشد. نمىتوان منکر زمانمند بودن پارهاى از احکام و مشروط بودن اعتبار آنها به شرایط خاص شد. متناسب با زمان و نیازهاى زمانه، گاه نگاه جدیدى به منابع دینى مورد نیاز است، اما باید توجه داشت که پارهاى از استحسانات نه به تنهایى در حدّ یک دلیل عقلى قابل استنادند و نه بهگونهاى هستند که فهم جدیدى از منابع دینى را به دنبال داشته باشند. طبیعى است که اجتهاد در محدوده منابع دینى، تابع روش و ضابطه است. در هر صورت بحث روشمند در این باب را همواره باید ارج گذارد.
مسئله آزادى عقیده و مذهب مانند مسائل تعبدى و توقیفى نیست که مصالح و مفاسد آن بر عقل انسانى مخفى باشد. بىشک صاحبان رأى در این زمینه، پس از محاسبه هزینه و فایده چنین کردهاند. عالمان دین، متکلمان و فقیهان نیز از این قاعده مستثنى نیستند. آنکه بر علیه آزادى عقیده و مذهب فتوا مىدهد، بىشک هزینه و ضرر و مفاسد آن را بیشتر دانسته و آنکه بر آزادى عقیده و مذهب تأکید مىکند، مصالح، فوائد و منافع آن را بیشتر مىداند. اگر مسئله آزادى عقیده و مذهب، عقلى است، مىباید قبل از بررسى احکام نقلى ـ که بىشک ارشاد به حکم عقل خواهد بود ـ تکلیف آن را در حوزه عقل و عقلا روشن کرد.
فارغ از عقلى و غیرتعبدى بودن مسئله آزادى عقیده و مذهب، این مسئله امرى ماقبل دینى بوده و مقدم بر اختیار دین و عقیده است. با پذیرش آن دین انتخاب مىشود و عقیده گزینش مىگردد. دینى که از پیروان خود مىخواهد تحقیق کنند و با استدلال و برهان، اعتقادات دینى را بپذیرند و بر روش تقلیدى در حوزه اعتقادى قلم بطلان مىکشد، چگونه مىتواند منکر آزادى عقیده و مذهب باشد؟
نمىتوان نتیجه تحقیق را از پیش تحمیل کرد. اینکه بگوییم انسانها مىتوانند آزادانه در میان عقاید و ادیان تحقیق کنند، ولى قطعا باید اسلام را انتخاب کنند، سخنى ناتمام است. اگر آزادند، نمىتوان نتیجه را از پیش تعیین کرد و اگر نتیجه از پیش معین است و جز تن دادن به آن چاره دیگرى ندارند، پس آزاد نیستند. فردى که در خانواده مسلمان متولد و در جامعه اسلامى بالغ شده و در نتیجه مسلمان است، چه فرقى با فردى که در خانواده مسیحى متولد و در جامعه مسیحى بالغ شده و در نتیجه مسیحى است، دارد؟ ثواب و عقاب دائر مدار انتخابهاى آگاهانه افراد است. دینى که منکر آزادى عقیده و مذهب است چگونه انتظار دارد که دیگران آزادانه او را انتخاب کنند، ولى با این انتخاب، آزادىشان سلب مىشود؟
متأسفانه مسئله آزادى عقیده و مذهب به شکل مستقل از سوى عالمان دین مورد بحث قرار نگرفته است و ازاینرو مبانى و مبادى آن به صورت منقّح و واضح تعیین نشده است. پس طبیعى است که در استنباط برخى احکام فقهى از قبیل: مجازات مرتد، شرایط ذمه و عدم برخوردارى کافر غیرذمى از حیات، عنایت کافى به مبانى کلامى و ضوابط عام دینى نشده باشد.
نقد پیشفرضهاى انکار آزادى عقیده و مذهب
فضاى عام صدور چنین احکامى مبتنى بر نکات ذیل بوده است:
اول: امکان تحقق جامعه بسته: یعنى مىتوان فضاى فرهنگى جامعه را به نحوى کنترل کرد که هیچ رأى ناخواستهاى، فضاى عمومى را آلوده نکند.
دوم: اثر مثبت مجازاتهاى سنگین در اصلاح جامعه: طبع انسانى به گونهاى است که باید او را با فشار و خشونت و زور از باطل بازداشت.
سوم: انفعال شدید مردم از تبلیغات: انسانها در کوران تبلیغ عقاید و مذاهب گوناگون، به سادگى اغفال شده و تحت تأثیر القائات شیاطین، دین و آئین خود را از دست مىدهند.
چهارم: عدم اختصاص مجازاتهاى سنگین و برخوردهاى خشن با دیگر عقاید و ادیان به این دین خاص: در هزاره گذشته مذاهب و عقاید با یکدیگر برخوردهاى خصومتبارى داشتهاند. لذا اینگونه احکام منحصر به اسلام نبوده بلکه غالبا در جهان قدیم رواج داشته و ازاینرو بنابراین هرگز وهن و عیب و ننگ به حساب نمىآمده است.
پنجم: تکلیف اشاعه اسلام ظاهرى: واضح است که اسلام آوردن از ترس کشته شدن یا به خاطر فرار از پرداخت جزیه و نیز مسلمان ماندن به خاطر فرار از مجازات اعدام مرتد، با اسلام ظاهرى سازگار است، اما دلیلى بر اینکه منجر به اسلام واقعى و درونى شود، نداریم. و پذیرفتن اینکه چنین احکامى به تعمیق معرفت و ایمان و رسوخ دین واقعى مىانجامد، دشوار است به راستى آیا عالمان دین نسبت به باطن دیانت جامعه وظیفهاى ندارند؟
درستى و تمامیت یک یک این محورها با شکهاى زیادى روبهروست که در زیر به بعضى از آنها اشاره مىشود:
1. پیشرفت خارقالعاده وسایل ارتباط جمعى، تحقق جامعه بسته را در عصر ما غیرممکن کرده است. چه بخواهیم، چه نخواهیم امکان اطلاع عموم از عقاید و مذاهب مختلف از زبان صاحبانشان فراهم است.
2. گرچه مجازاتهاى سنگین و ارعاب در قبول ظاهرى ادیان و عقاید مؤثر است، ولى به طور قطع در رسوخ ایمان در قلب آدمیان تأثیر عکس مىگذارد. ظاهرا مىباید در انسانشناسى خود تجدید نظر کنیم. به انسان باید اعتماد کرد، او در شرایط آزاد حق را انتخاب مىکند و مهم این است که او قانع شود و بتواند آزادانه انتخاب کند.
3. در شرایط امروز جهانى، مواجهه خصومتبار و خشن با مذهب و عقیده، محلى از اعراب ندارد و اینگونه احکام باعث دفع و تنفر عمومى نسبت به یک عقیده و مذهب شمرده مىشود، نه از اسباب جذب به آن.
4. اگر امورى باعث کاهش ایمان و دین واقعى بهطور نوعى شود، با توجه به اینکه هدف ادیان تحول درونى آدمیان است، چگونه مىتوان به چنین امورى رأى داد؟
پس از معرفى و نقد اجمالى مبانى کلامى نفى آزادى عقیده و مذهب، به تبیین حکم عقل در باب آزادى عقیده و مذهب مىپردازیم:
1. عقیده و دین امورى اختیارى هستند که انسان آزادانه آنها را برمىگزیند یا رها مىکند. اختیار عقیده و دین خاص تابع علل و مقدماتى است، به نحوى که با تحقق آن علل و مقدمات عقیده پذیرفته مىشود و با سلب آن علل و مقدمات عقیده زیر پا گذاشته مىشود. اگر علل و مقدمات عقیده موجود باشد، هرگز زور و فشار نمىتواند باعث حذف یا تغییر آن عقیده شود، و اگر آن علل و مقدمات موجود نباشد، هرگز فشار و تهدید نمىتواند باعث ایجاد آن شود. آنچه با فشار و زور حاصل مىشود عقیده و مذهب ظاهرى و زبانى است نه بیشتر.
2. واضح است که همه عقاید و مذاهب موجود در میان انسانها از حقانیت و اعتبار یکسانى برخوردار نیستند، بهعلاوه تردیدى نیست که برخى از این عقاید و مذاهب باطلند و با این حال، افرادى به همین عقاید و مذاهبى که ما باطل مىدانیم، معتقد و متدین هستند. بهترین راه تغییر و اصلاح عقاید و مذاهب باطل، قانع کردن صاحبان آنهاست و اقناع جز در فضاى آزاد حاصل نمىشود.
3. از سوى دیگر دنیا مکان کثرت و سراى ابتلا و آزمایش است. در این دنیا آدمیان از میان آراء و عقاید و مذاهب گوناگون آزادند راه خود را برگزینند و اگر قرار بود مردم به اجبار حق را برگزینند یا شرایطى ایجاد شود که مردم نتوانند جز راه حق بروند (وگرنه کشته شوند)، خداوند به چنین اجبار و سلب آزادى براى اطمینان از تعیین حق اولى بود و مىتوانست آدمیان را مانند فرشتگان بیافریند و جهانشان را همچون عالم مجردات به دور از تضاد حق و باطل قرار دهد.
4. کثرت عقاید و ادیان در میان انسانها غیرقابل زدودن است. دستکم تاریخ اندیشه آدمى، تا کنون چنین نشان مىدهد. سلب آزادى عقیده و مذهب در چنین کثرتى به ریاکارى، نفاق و دورویى مىانجامد.
5 . بسیارى از عقاید و ادیان خود را کاملترین، بهترین، جامعترین و آخرین معرفى مىکنند و پیروانشان نیز این ادعا را باور دارند. بىشک در سراى دیگر این ادعاها محک خواهد خورد و سره از ناسره مشخص خواهد شد. در این دنیا قرنهاست که هر دینى دلایل خود را بر این ادعاى خطیر عرضه کرده است، ولى ظاهرا این دلایل هیچکدام نتوانستهاند دیگران را قانع کنند. اگر قرار باشد صاحب هر دین و عقیدهاى با ادعاى کمال و جامعیت انحصارى، دیگر ادیان و عقاید را ممنوع اعلام کند و تنها آزادى عقیده و مذهب را به پیروان خود (بدون حق تغییر مذهب) بدهد، در این صورت جوامع مذهبى، به صورت جوامعى بسته و مناطق لائیک یا سکولار، به صورت جوامع باز در خواهند آمد. بالاترین خطر براى یک دین و عقیده قرار گرفتن در یک جو و جامعه بسته است که به ایستایى، عدم رشد و شکوفایى و در جا زدن آن خواهد انجامید.
پیروان چنین ادیان و عقایدى به مجرد تنفس در فضاى آزاد، دین و عقیده خود را از دست مىدهند یا در آئین خود سست مىشوند.
6. سلب آزادى عقیده و مذهب حتى در همان عقیده و مذهب نیز به تصلّب قرائت رسمى مىانجامد و هرگونه اجتهاد و نواندیشى درون دینى را با مشکل جدى مواجه مىکند. حکم به ارتداد و تکفیر و رمى به الحاد محصول حتمى چنین جوامعى است، و حاصل آن محروم شدن جامعه از آراء قوىترین متفکران خود است.
7. اگر پیروان دین و عقیدهاى به پیروان دیگر عقاید و ادیان، آزادى ندهند (و حتى به پیروان خود نیز آزادى تغییر دین را ندهند) دیگران نیز با اتخاذ روش مشابه فعالیت مذهبى پیروان این دین و عقیده خاص را محدود یا ممنوع کردند، چه کسى جز همین دین و عقیده خاص آسیب مىبیند؟
8 . مفاسد و ضررهاى سلب آزادى عقیده و مذهب به اندازهاى است که در صورت آگاهى، هیچ خردمندى به آن تن نخواهد داد. عالمانى که احکام مبتنى بر سلب آزادى عقیده و مذهب صادر کردهاند، پنداشتهاند اینگونه، مصالح دین و آیین بیشتر رعایت مىشود، ولى بىشک آنان نیز اگر خود در چنین فضایى قرار بگیرند، رأى پیشین خود را تجدید خواهند کرد.
9. مذاهب و عقایدى که مبانى قوى و متین دارند، از حضور در معرکه آزادى عقاید و مذاهب واهمهاى ندارند. واضح است که عقاید و مذاهب سست بنیاد از هماوردى در کارزار آراء و عقاید مىهراسند و ضعف خود را با قلع و قمع آزادى تفکر و استدلال جبران مىکنند.
10. دیدگاهى که بین آزادى تفکر و آزادى عقیده فرق گذارده و آزادى تفکر را به واسطه معقول بودن مىپذیرد، ولى آزادى عقیده را به احتمال صحیح نبودن برخى عقاید عقلانى نفى مىکند، قابل پذیرش نیست. زیرا تفکر نیازمند کسب مجوز از مرجعى نیست و اصولاً قابل منع نیست تا با قول به آزادى تفکر منتى بر سر متفکران گذاشته باشیم. آنچه محل بحث و نزاع است آزادى ابراز عقیده و آزادى عمل بر طبق عقیده است. ازاینرو تمایز بین فکر و عقیده حلال مسئله نیست؛ زیرا هیچ عقیدهاى خود را باطل و ناصواب نمىداند و آنان که این جداسازى را قبول مىکنند، در صف نافیان آزادى عقیده و مذهب قرار مىگیرند.
ازاینرو مىتوان نتیجه گرفت چون عقیده و مذهب به لحاظ عقلى حسن و ممدوح عقلاست، پس امرى مطلوب و مفید است.
اشاره
نویسنده محترم مقاله معتقدند فارغ از دلیل نقلى، به صورت عقلى نیز مسئله آزادى عقیده و مذهب قابل اثبات است و معتقدند این مسئله از جمله مسائل تعبدى نیست که مصالح و مفاسد آن بر کسى پوشیده باشد بلکه هر کسى که در این مسئله حکمى کرده است با ملاحظه مصالح و مفاسد بوده است. و فقیهان نیز از این قاعده مستثنى نبوده و قطعا با محاسبه هزینهها و فایدهها حکم کردهاند. ازاینرو نویسنده مقاله سعى دارد با برشمارى پیشفرضهاى ذهنى مخالفان آزادى عقیده و مذهب، مبانى محاسبه عقلانى ایشان را مورد مناقشه قرار دهد. از نظر ایشان مخالفان فکر مىکنند: 1. مىتوان جامعهاى بسته داشت؛ 2. مجازاتها و اعمال خشونتها مىتواند در تثبیت ایمان و عقیده مردم مؤثر باشد؛ 3. تبلیغات ضد دینى موجب تخریب عقاید مردم مىشود؛ 4. این حکم ـ عدم آزادى ـ منحصر در دین اسلام نیست؛5 . تکلیف، به اشاعه اسلام ظاهرى است، نه اسلام واقعى و قلبى.
اینها نکاتى است که از نظر نویسنده زمینهساز صدور احکامى از قبیل وجوب پرداخت جزیه، اعدام مرتد و... شده است.
قبل از اینکه ادله عقلى ایشان مورد بررسى قرار گیرد، این مسئله قابل طرح است که آیا احکامى از این دست که اهل ذمه آزادى دایرکردن کلیسا و آتشکده یا نقد تعالیم اسلامى یا مباح شمردن آشکار پارهاى از احکام اسلامى را ندارند، صرفا بر اساس محاسبههاى عقلانى صادر مىشود؟ آیا فقیهان ما که کتب فقهى ایشان به راحتى در دسترس است با محاسبه سود و زیان مسئله، فتوا به عدم جواز برپایى آتشکده مىدهند؟ با اندک تأملى در نوشته و گفتار این بزرگان بطلان این ادعا روشن مىشود. نویسنده محترم خوب مىدانند که در مواردى که احکام به طور روشن در منابع روایى ما آمده است، اساسا محاسبه سود و زیان، رویه فقهى و دأب فقاهتى عالمان ما نبوده است. آنچه ایشان به عنوان مبانى معرفتى آوردهاند بیشتر از سنخ تعلیل است تا توجیه معرفتى و به طور قطع هیچکدام از اینها مورد استناد فقیهان ما نبوده است. در نهایت نویسنده مىتوانند مدعى شوند که این نکات بیانگر بافت ذهنى عالمان ما بوده است و در این صورت این سنخ از بحث بیشتر از نوع جامعهشناسى یا روانشناسى معرفتى عالمان است، نه بررسى مستندات.
با این فرض، اگر فقیهى، با استناد به متون روایى به این نتیجه رسید که غیر مسلمانان باید در جامعه اسلامى، ضوابط ذمه را رعایت کنند، به لحاظ استنادى، هیچ ارتباطى با این مبانى پیش گفته پیدا نمىکند. فرض کنیم، فقیه پذیرفت که نمىتوان جامعهاى بسته داشت و مجازاتها هم خیلى از اوقات بىاثر است و اسلام نیز نهایتا به دنبال دیندارى واقعى است، اما همین فقیه اگر قرار باشد ملتزم به اخبار موجود در منابع روایى باشد، احکام جزیه را جارى مىداند.
از طرفى، اگر نگاه نویسنده محترم به اصل مسئله، نگاهى کارکردگرایانه و بر مبناى محاسبه سود و ضرر است، باز هم دلیل موجهى بر اینکه چگونه این فضاى ذهنى که از آن به عنوان پیشفرضهاى انکار آزادى عقیده و مذهب یاد مىکنند. غیر قابل قبول و مواجه با زیان است، اقامه نمىشود. هیچکدام از این ملاکها، به تمامى، نه قابل قبول و نه قابل رد است. باید دید نویسنده محترم از این نکته که آیا مىتوان جامعهاى بسته داشت یا نه، چه نتیجهاى مىگیرند. گیریم که جامعه به طور طبیعى رو به «باز بودن» مىرود. آیا مىتوان نتیجه گرفت که باید دست از این احکام کشید؟ آیا از اینکه در جوامع ما روز به روز الگوهاى بازى درباره رابطه جنسى توسعه پیدا مىکند، مىتوان نتیجه گرفت که مجازات بىفایده است و اساسا نباید وجود داشته باشد و آیا مجازاتها هیچ نقش بازدارندگى ندارند؟ حتى اگر مجازات شدگان، میلهاى نفسانى خود را از دست ندهند، نقش بازدارندگى نسبت به سایرین نیز از بین مىرود؟ آیا تکلیف به حفظ شعائر اسلامى مانع از تکلیف به اشاعه اسلام واقعى مىشود؟ اساسا ملاک اسلام ظاهرى چیست؟ اگر فقیهى از منابع دینى چنین استنباط کرد که مسیحیان حقّ ترویج معارف مسیحى خود را در داخل جامعه اسلامى ندارند و براى این منظور ضمانتهاى اجرایى هم وضع کرد، بدین معنا است که او به اشاعه اسلام ظاهرى بسنده کرده است ورسوخ ایمان به قلبهاى مردم را وظیفه نمىداند؟
آیا نویسنده محترم نمىپذیرند که مقوله ایمان، صرفا بر اساس محاسبههاى عقلانى به معناى دقیق کلمه نیست؟ اساسا در انعقاد ایمان متغیرهاى مختلفى دخالت دارد که نمىتوان همگى آنها را از عناصر عقلانى دانست و نقش سنّت، فرهنگ، هنجارهاى غالب و احساسات و عواطف را نادیده گرفت. آیا ایشان معتقدند اگر کسى نه بر اساس استدلالهاى عقلى، بلکه به دلیل جاذبههاى احساسى دیندار شد، هیچ تعهدى نسبت به محافظت از ایمان وى متوجه جامعه نیست؟
نویسنده محترم نکاتى را به عنوان پایههاى بحث خویش در حکم عقل به آزادى عقیده و مذهب مىآورند که جملگى قابل تأمل است:
ایشان معتقدند که دین و عقیده امرى است اختیارى و تابع مبادى ارادى است که با وجود آن مقدمات حاصل، و با نبود آن از بین مىرود. از این مطلب نتیجه مىگیرند که اقداماتى که براى محدودیت این آزادى صورت مىگیرد هیچ تأثیرى در دیندارى واقعى ندارد. به نظر مىرسد غفلت نویسنده محترم، دقیقا در این نکته است که تبلیغات بیرونى و دهها عاملى که همگى از اختیار فرد خارج است نیز مىتواند در سلسله همین عوامل مؤثر قرار گیرد. و همانطور که گفته شد فرق است بین ارادى بودن دیندارى و احساسى و عاطفى نبودن آن. از نقطه نظر روانشناسان و جامعه شناسان دیندارىها همگى تابع استدلالهاى عقلى نیست. ثانیا از اینکه فرآیند دیندارى در فرد و جامعه چگونه است، نمىتوان استنباطهاى حقوقى کرد. چرا که در نگاه حقوقى متغیرهاى دیگرى نیز محلّ ملاحظه است.
نویسنده محترم در استدلال دیگرى مىنویسند: «بهترین راه تغییر و اصلاح عقاید و مذاهبِ باطل، قانع کردن صاحبان آنهاست و اقناع جز در فضاى آزاد حاصل نمىشود».
شاید نتوان در این جمله تردیدى روا دانست اما خود ایشان بهتر مىدانند که وجود روشى براى اصلاح عقاید و مذاهب باطل مانع از آن نمىشود که در شریعت احکامى وجود داشته باشد که از ابتدا مانع گرایش افراد به دین باطل شود، تا اینکه بعدا بخواهند آنها را به پذیرش دین و مذهب حق قانع کنند. آیا جلوگیرى از فعالیت کسانى که دین باطل را ترویج مىکنند مانع از آن مىشود که گروهى را که بر دین حقّ نیستند قانع سازیم؟
نتیجه ایده نویسنده آن است که ترویج کفر در بالاترین سطح وجود داشته باشد و در کنار آن روشهایى را براى اقناع مردم در گرایش به دین حق فراهم کنیم. در این مقوله ایشان پیشگیرى را مقدم نمىدانند.
جالب اینکه ایشان که معتقد به روشِ اقناع هستند در جاى دیگرى مىنویسند:
«در سراى دیگر این ادعاها محک خواهد خورد، اما قرنهاست که هر دینى ادله خود را عرضه کرده است. این ادله ظاهرا نتوانسته دیگران را قانع کند» معلوم مىشود دلنگرانى ایشان فقط قانعسازى نیست، بلکه چیز دیگرى است که در ادامه همین گفتار آوردهاند: «اگر قرار باشد صاحب هر دین و عقیدهاى با ادعاى کمال و جامعیت انحصارى، دیگر عقاید و ادیان را ممنوع اعلام کند و تنها به پیروان خود آزادى عقیده و مذهب (بدون حق تغییر مذهب) بدهد، در این صورت جوامع مذهبى به صورت جوامع بسته و مناطق لائیک یا سکولار به صورت جوامع باز در مىآیند».
بنابراین، بهتر است نویسنده محترم نگرانى خود را این بدانند که جامعه مذهبى در ظاهر بستهتر از جوامع لائیک به حساب بیایند.
البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که همواره باید رویکرد اجتهادى نسبت به بررسى احکام مدّ نظر باشد. نمىتوان منکر زمانمند بودن پارهاى از احکام و مشروط بودن اعتبار آنها به شرایط خاص شد. متناسب با زمان و نیازهاى زمانه، گاه نگاه جدیدى به منابع دینى مورد نیاز است، اما باید توجه داشت که پارهاى از استحسانات نه به تنهایى در حدّ یک دلیل عقلى قابل استنادند و نه بهگونهاى هستند که فهم جدیدى از منابع دینى را به دنبال داشته باشند. طبیعى است که اجتهاد در محدوده منابع دینى، تابع روش و ضابطه است. در هر صورت بحث روشمند در این باب را همواره باید ارج گذارد.