آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در دوران معاصر، در برخورد با سنت‏هاى فرهنگى سه گرایش در میان ایرانیان شایع بوده است: 1. گرایش سنت‏گرایانه؛ 2. گرایش شبه‏تجددخواهانه و 3. گرایش تجددخواهانه. گرایش اخیر با استفاده از اصل «میراث‏بردن انتقادى» به خلق فرهنگ نو چشم دوخته است. در شرایط امروزى تنها تأکید بر آن دسته سنت‏هاى فرهنگى مجاز است که بتوانند با فرآیند هم‏گرایى فرهنگى جهانى سازگار شوند.

متن

فرهنگ را مى‏توان دربرگیرنده‏ى قلمرو فعالیت معنوى بشر دانست که شامل دین، فلسفه، زبان، آداب و رسوم و هنرها مى‏باشد. فرهنگ، هنجارها و شیوه‏هاى کردار بیناشخصى و بیناگروهى در جامعه را تحت نظارت داشته و هدایت مى‏کند؛ هنجارها و شیوه‏هایى هدف‏دار(1) و ارزش‏مدار،(2) که خود برآمده‏ى فعالیت‏هاى مادى انسان‏ها در جامعه بوده و متضمن بقاى جامعه باشد. از این رو فرهنگ خصلت تاریخى دارد؛ با تحول اجتماعى، مناسبات و کردارهاى انسان در جامعه تحول مى‏پذیرد و، به تبع آن، مبانى ارزشى و معطوف به هدفِ رفتار و کردار آنها و، در مجموع، فرهنگشان تغییر مى‏پذیرد.
در دوران معاصر سه گرایش در برخورد با سنت‏هاى فرهنگى در میان ایرانیان شایع بوده است:
1. گرایش سنت‏گرایانه: این گرایش تحت هر شرایطى خواهان حفظ و تداوم یکسان سنت‏هاى فرهنگى بوده و خواهان طرد یا سرکوب هر نوع دیدگاه فرهنگى است که این سنت‏ها را مورد پرسش قرار مى‏دهد. سنت‏گرایى فرهنگى، در اساس، در شرایط گذار از جامعه‏ى سنتى به جامعه‏ى متجدد و در تقابل با فرهنگ تجددخواهانه زمینه مى‏یابد و رشد مى‏کند.
2. گرایش شبه‏تجددخواهانه: در این گرایش، سنت‏هاى فرهنگى جامعه یک‏سره از عوامل اصلى عقب‏ماندگى جامعه دانسته شده و گذار از جامعه‏ى سنتى به جامعه‏ى مدرن (نه متجدد) را با نفى و طرد همه‏ى سنت‏هاى فرهنگى برابر مى‏گیرد. از این رو، این گرایش چاره‏اى جز دنباله روى و تقلید از فرهنگ جوامعى که خود این مراحل را گذرانده‏اند، ندارد (عموماً کشورهاى غربى).
3. گرایش تجددخواهانه: گرایش فرهنگى تجددخواهى،(3) چه دینى و چه غیر دینى، هم سنت‏گرایى و هم شبه‏تجددخواهى را ناتوان از پاسخ‏گویى به نیازهاى فکرى و تحقق توسعه‏ى فرهنگى جامعه مى‏بیند؛ چرا که معتقد است توسعه و پیش‏رفت، حاصل وحدت و تضاد «گسست» و «تداوم» مى‏باشد و تحول و توسعه‏ى فرهنگى بدون تبدیل هر باره‏ى «تداوم» به «گسست» و «گسست» به «تداوم» و بازتولید این دو ممکن نیست. اما سنت‏گرایى در امر تحول، «گسست» را نادیده مى‏گیرد و شبه‏تجددخواهى، «تداوم» را.
محور برخورد تجددخواهى با سنت‏هاى فرهنگى «میراث‏بردن انتقادى» است تا سنت‏ها در جریان تحول و توسعه‏ى فرهنگى داراى کارکرد شوند. با پیش گرفتن این معیار، از یک سو، انتقاد از سنن فرهنگ بومى یا ملى باعث مى‏شود مطمئن شویم آنچه شایسته‏ى میراث بردن است، یعنى در جریان تحول و پیش‏رفت و توسعه فرهنگى هنوز مؤثر است، حفظ مى‏شود و، از سوى دیگر، با تأکید بر میراث بردن، پیوستگى جریان انتقاد را حفظ کرده و از جدا شدن انتقاد از شرایط موجود اجتماعى جلوگیرى مى‏کند.
«میراث بردن انتقادى» در برخورد با سنت‏هاى فرهنگى، به خودى خود، فقط یک هنجار انتزاعى است. این معیار، صرفاً به عنوان یک معیار، هیچ ارزش نظارتى و راهبردى در تحول و توسعه‏ى فرهنگى ندارد؛ این‏که با کدام یک از سنت‏هاى فرهنگى باید برخورد انتقادى داشت و چگونگى این برخورد و بازتولید آن سنت تا با شرایط موجود سازگار شود، از خودِ هنجار بر نمى‏آید و هم‏چنین این‏که کدام سنت فرهنگى هنوز مى‏تواند به عنوان میراثى در خدمت توسعه فرهنگى قرار گیرد و یا این‏که در کل چگونه مى‏توان هنجار «میراث بردن انتقادى» را در ارتباط با این یا آن سنت فرهنگى به کار گرفت باز از هنجار بر نمى‏آید. «میراث بردن انتقادى» در بروز انتزاعى آن، فقط مى‏تواند مبین شیوه‏ى عقلانى انتزاعى در برخورد با سنت‏هاى فرهنگى باشد. این شیوه، در شرایطى، از انضمامیت برخوردار مى‏شود که:
1. مضمون و محتواى مشخصى را پذیرفته باشد؛ 2. مشروط شود.
اما میراث بردن انتقادى براى انضمامیت یافتن چه مضمون و محتوایى را باید بپذیرد و شرط تحقق آن چیست؟ در این جا فقط به مضمون و محتواى عمده و شرط اصلى تحقق پرداخته مى‏شود: محتوا و مضمون این هنجار، خلق فرهنگ نو است؛ شرط تحقق آن نیز تعامل و گفت‏وگو با فرهنگ‏هاى دیگر مى‏باشد.
هم‏چنان که اشاره شد، ایران از نظر تاریخى در مرحله‏ى گذار از جامعه‏ى سنتى به جامعه‏ى متجدد قرار دارد. این دوران گذار با انحطاط و فروپاشى جامعه سنتى و انقلاب مشروطه شروع شده، اما با گذشت بیش از صد سال هنوز پایان نیافته است. بنابراین، اگر این دریافت درست باشد، فرهنگ نو در شرایط امروز ایران، فرهنگ تجددخواهانه است. بالطبع در این دوران بسیار طولانى گذار، هم مضمون و هم شکل، تجدد خواهى بسیار متحول شده است. در دوره‏ى صد ساله‏اى که ایران نتوانسته است از این مرحله گذار کند، تجددخواهى وجوه گسترده‏ى جهانى یافته است. وقتى استقرار فرهنگ تجددخواهانه (دربرگیرنده‏ى بعد دینى و بعد غیر دینى آن) مضمون و محتواى هنجار «میراث بردن انتقادى» قرار گیرد، این هنجار در برخورد با سنن فرهنگى، از یک معیار انتزاعى به معیارى مشخص و عملى تبدیل مى‏شود.
در مورد شرط انضمامیت‏پذیرى و یا عملى شدن میراث بردن انتقادى، یعنى تعامل و گفت‏وگو با فرهنگ‏هاى دیگر باید گفت که امرزه هم‏گرایى فرهنگ‏ها، از جمله به علت گسترش کیفى رسانه‏هاى همگانى و عصر اطلاعات، به امر اجتناب‏ناپذیرى تبدیل شده که در صورت برخورد صحیح با آن مى‏تواند نقش مؤثرى در تعیّن بخشیدن هر چه بیش‏تر به مضمون و محتواى «میراث بردن انتقادى» داشته باشد. در این مورد، همین بس که گفته شود اگر فرهنگ نو در شرایط کنونى به معناى فرهنگ تجددخواهى متناسب با شرایط ایران مى‏باشد (دینى یا غیر دینى بودن آن تأثیرى در این بحث ندارد) در جهان، جوامعى - و مشخصاً و یقیناً جوامع غربى - هستند که فرهنگ تجددخواهى را متناسب با شرایط عمومى جامعه‏ى خود دیرى است متحقق ساخته، پیامدهاى مثبت و منفى آن را متداوماً مى‏سنجند. از این رو، امروزه تلاش براى استقرار فرهنگ تجددخواهانه به معناى تشریک مساعى در روند جهانى سنجش اثرهاى مثبت و منفى تجددخواهى، از طریق بازتولید این فرهنگ در ایران، مى‏باشد؛ یعنى از طریق بومى کردن فرهنگ تجددخواهى به تقویت جهانى شدن این فرهنگ کمک کرده و از طریق گفت‏وگو و با شناخت هر چه بیش‏تر فرهنگ‏هاى دیگر و سنجش خود از منظر فرهنگ هم‏گرایى جهانى، خلق فرهنگ نوین بومى و ملى را براى خود ممکن مى‏داریم.
وقتى تعامل و گفت‏وگوى خلاق میان فرهنگ بومى یا ملى و فرهنگ‏هاى دیگر و، به ویژه، فرهنگ غربى را در جهت اعتلاى هم‏گرایى فرهنگى جهانى مسدود کنیم، راه را براى تأثیرپذیرى مقلدانه از مظاهر فرهنگ غربى گشوده‏ایم. از این نقطه نظر، این خود ما هستیم که امکان هجوم فرهنگى را فراهم آورده و تحقق نیات استیلاطلبانه‏ى قدرت‏هاى غربى در عرصه‏ى فرهنگ را ممکن کرده‏ایم. جلوگیرى از این امر به معناى رد و انکار سنت‏هاى فرهنگى بومى نیست. اما در شرایط امروز، تنها تأکید بر آن دسته سنت‏هاى فرهنگى و تلاش براى بازتولید آنها در خلق فرهنگ نو مؤثر است که آن دسته سنت‏ها بتوانند با روند هم‏گرایى فرهنگى جهانى سازگار شوند. بنابراین، هر سنت بومى که نتواند از طریق گفت‏وگوى فرهنگ‏ها با جریان هم‏گرایى فرهنگى جهانى تطبیق یابد و پیوند بخورد، باید به عنوان سنت کهنه یا غیرقابل‏بازتولید کنار گذاشته شود.
خلق فرهنگ نو به معناى ترکیب عناصر مختلف فرهنگ‏هاى دیگر با مجموعه عناصر فرهنگ‏هاى بومى یا ملى دیگر است. این چنین ترکیبى به معناى درونى کردن عناصر فرهنگ‏هاى دیگر و باز تولید نوین فرهنگ بومى یا ملى است. در این رابطه باید به الزاماتى توجه داشت که جامعه در کل با آن مواجه است و، مطابق با منافع عمومى جامعه، عناصر فرهنگى را بدون در نظر گرفتن این‏که این عناصر سنتى هستند یا متجدد، ایرانى هستند یا غربى، برگزید و با هم ترکیب کرد. مهم این است که چنین عناصرى در خدمت تحقق هدف عمومى جامعه باشند.
در دوران معاصر روند خلق فرهنگ نو از طریق گفت‏وگوى فرهنگ‏ها در ایران، دست کم از سوى روشن‏فکران معدودى، ادامه یافته است. روشن‏فکرانى بودند برآمده از تجددخواهى نهضت مشروطیت که عمدتاً در زمینه‏ى هنر و به ویژه ادبیات به این مهم اقدام کردند. نمونه‏ى بسیار درخشان آن، شعر نو مى‏باشد. نیما یوشیج، یکى از برجسته‏ترین چهره‏هاى ادبیات معاصر، توانست با شناخت صحیح ادبیات غرب (به ویژه ادبیات فرانسه) و ترکیب خلاق این شناخت با آنچه از ادبیات سنتى، به ویژه شعر کلاسیک ایران کسب کرده بود، با خلق شعر نو، «میراث بردن انتقادى» را تحقق بخشد.
اشاره‏
نویسنده‏ى محترم در این مقاله به مسئله‏اى مهم و شاید مهم‏ترین مسئله‏ى کنونى جامعه‏ى ایران پرداخته و تلاش کرده است تا مواضع گوناگون را به اجمال بیان دارد. با این حال، وى نقاط حساس و کلیدى بحث را به صورت مبهم و مجمل رها ساخته و به تکرار همان دیدگاه رایج روشن‏فکران سکولار در دهه‏هاى اخیر پرداخته است. به نظر مى‏رسد که تنها با انگشت نهادن بر این نقطه‏هاى عطف است که چالش و رویارویى موجود را، که متأسفانه بیش‏تر شکل سیاسى به خود مى‏گیرد، مى‏توان به یک گفت‏وگوى جدى و بنیادین تبدیل کرد. در این راستا، نویسنده در مباحث زیر دیدگاه صریح و شفافى ارائه نکرده است یا اگر مطرح کرده مطالب او از پشتوانه‏ى علمى لازم برخوردار نیست:
1. اشکال از همان تعریف نویسنده از فرهنگ آغاز مى‏شود؛ وى، فرهنگ را «هنجارها و شیوه‏هاى هدف‏دار و ارزش‏مدار که خود برآمده‏ى فعالیت‏هاى مادى انسان‏ها در جامعه بوده و متضمن بقاى جامعه باشد»، تعریف مى‏کند. در این تعریف، که بر یک انسان‏شناسى خاص استوار است، فرهنگ در نیازهاى مادى انسان‏ها ریشه دارد و طبعاً نمى‏تواند خاستگاهى در ابعاد متعالى و آرمان‏هاى والاى انسانى داشته باشد. از این نظرگاه، طبیعى است که نویسنده براى خودِ فرهنگ، از آن جهت که برخاسته از دین، ملیت، اخلاق و هویت‏هاى متعین و مشخص است، هیچ اهمیتى قائل نشده است و تأمین «هدف عمومى جامعه» را به عنوان یگانه معیار درستى عناصر فرهنگى قلمداد مى‏کند. بدیهى است که در این انگاره، هدف عمومى جامعه نیز در همان «فعالیت‏هاى مادى انسان‏ها» تعریف مى‏شود که «متضمن بقاى جامعه» باشد.
در مقابل، مى‏توان گفت که هدف عمومى جامعه، خود در گرو فرهنگ یک جامعه است و تفاوت جوامع در این عرصه، به همان ارزش‏ها، آرمان‏ها و معیارهاى بنیادین هر جامعه است.
2. با توجه به این نکته، مى‏توان به بررسى مفهوم «میراث بردن انتقادى» به عنوان کلیدى‏ترین مفهوم این مقاله پرداخت. واژه‏ى انتقاد، به خودى خود، ضرورت وجود یک الگوى تفکر و یک دسته از معیارهاى پیشین را الزام مى‏دارد. بدون داشتن چنین سرمایه‏اى، سخن از نقد و انتقاد بى‏معناست. از آن سو، مى‏توان ادعا کرد که هیچ جامعه‏اى نمى‏تواند از هویت کنونى‏اش، که حاصل همه‏ى گذشته‏هاست و به آن اصطلاحاً «سنت» گفته مى‏شود، به طور کامل جدا شود و پذیراى یک فرهنگ بیگانه و نوین گردد. بنابراین، «میراث بردن» از سنت‏هاى گذشته در تکامل تاریخى جوامع امرى قهرى است. مهم این است که یک جامعه چه بخشى از هویت و فرهنگ گذشته را آن هم با کدامین معیار مى‏پذیرد یا وامى‏نهد. بدین ترتیب، مى‏توان گفت، در صحنه‏ى عمل، نزاع سنت‏گرایان و تجددگرایان همواره در حدود و مرزهاى این میراث‏برى و انتقادپذیرى بوده است و نه در اصل آنها.
3. نویسنده‏ى محترم شرط عملى شدن «میراث بردن انتقادى» را تعامل و گفت‏وگو با فرهنگ‏هاى دیگر ذکر کرده است. روشن است که بدون تعامل و گفت‏وگو معمولاً تکامل و توسعه‏ى فرهنگى ممکن نمى‏شود، اما همه‏ى سخن بر سر تعریف و ماهیت «گفت‏وگوى فرهنگى» و شیوه‏ى تحقق آن است. به نظر مى‏رسد که هسته‏ى اصلى این مقاله دقیقاً به همین نکته باز مى‏گردد. نظریه‏ى نویسنده سه مقدمه دارد که صریحاً با عبارات زیر در مقاله آمده است: 1. امروز هم‏گرایى فرهنگ‏ها امرى اجتناب‏ناپذیر است؛ 2. فرهنگ نو در شرایط کنونى به معناى فرهنگ تجددخواهى متناسب با شرایط ایران است (دینى یا غیر دینى بودن تأثیرى در این بحث ندارد)؛ 3. در جهان، جوامع غربى هستند که فرهنگ تجددخواهى را متناسب با شرایط عمومى جامعه‏ى خود دیرى است که متحقق کرده‏اند.
نویسنده از این سه مقدمه نتیجه گرفته است که بایستى «از طریق بومى کردن فرهنگ تجددخواهى به تقویت جهانى شدن این فرهنگ» کمک کرد.
البته نتیجه‏گیرى اخیر را بسته به این‏که «بومى کردن» را تا چه اندازه جدى و مهم بشماریم، به دو گونه‏ى متفاوت مى‏توان تفسیر کرد؛ ولى تعابیر خود نویسنده یک احتمال را بیش‏تر مجاز نمى‏شمارد؛ زیرا ایشان بلافاصله این «تقویت فرهنگ جهانى» را چنین تفسیر مى‏کند: «از طریق گفت‏وگو و با شناخت هر چه بیش‏تر فرهنگ‏هاى دیگر و سنجش خود از منظر فرهنگ هم‏گرایى جهانى، خلق فرهنگ نوین بومى و ملى را براى خود ممکن مى‏داریم.» چنان که پیداست، معیار سنجش فرهنگ خودى را نیز همان فرهنگ جهانى گرفته است که در واقع چیزى جز توسعه و گسترش فرهنگ غربى به سایر مناطق جهان نیست. عبارت زیر ما را از شرح بیش‏تر بى‏نیاز مى‏کند: «در شرایط امروزى تنها تأکید بر آن دسته سنت‏هاى فرهنگى و تلاش براى بازتولید آنها در خلق فرهنگ نو مؤثر است که آن دسته از سنت‏ها بتوانند با روند هم‏گرایى فرهنگى جهانى سازگار شود. بنابراین، هر سنت بومى که نتواند از طریق گفت‏وگوى فرهنگ‏ها با جریان هم‏گرایى فرهنگى جهانى تطبیق یابد و پیوند بخورد، باید به عنوان سنت کهنه یا غیرقابل‏بازتولید کنار گذاشته شود».
4. با این وصف، اکنون مى‏توان داورى کرد که تقسیم‏بندى نویسنده در آغاز مقاله و تفکیک میان گرایش تجددخواهانه و گرایش شبه‏تجددخواهانه چندان درست نمى‏نماید. آنچه ایشان به نام تجددخواهى از آن دفاع مى‏کند، در عمل، با آنچه شبه‏تجددخواهى نامیده است، چندان تفاوتى ندارد. اگر در این مقاله مثال‏هاى روشنى براى شبه‏تجددخواهان ارائه شده بود، شاید بهتر مى‏توانستیم در این خصوص قضاوت کنیم؛ اما آنچه در سده‏ى اخیر با نام تجددگرایى در ایران مطرح شده است، (از میرزا ملکم و تقى‏زاده در صدر مشروطه تا غالب روشن‏فکران اخیر) عموماً به معناى اصل گرفتن مدرنیته‏ى غربى و پالایش فرهنگ خودى و ریزش از آن براى هم‏آهنگى با مدرنیته به عنوان یک فرهنگ جهانى است.
به این ترتیب، دسته‏بندى نویسنده با یک اشکال دیگر نیز مواجه مى‏شود. در برابر سنت‏گرایى و تجددگرایى، جریان سومى در تاریخ معاصر ایران وجود داشته است که با انقلاب اسلامى بروز عینى یافت و توسعه و پیش‏رفت اجتماعى را در چارچوب و بر بنیادهاى فرهنگ اسلامى و احیاناً فرهنگ ایرانى تعریف مى‏کند. این گرایش که داعیه‏ى تأسیس «تمدن نوین اسلامى» را مطرح ساخته است، از یک سو، سنت‏هاى استوار اسلامى را از پیرایه‏هایى که در طول زمان بدان بسته شده است، تفکیک مى‏کند و، از سوى دیگر، تجددخواهى را به معناى توسعه و تکامل ظرفیت‏هاى مادى و معنوى بشر در راه رسیدن به سعادت ابدى مى‏گیرد.
5. نویسنده راه رسیدن به «خلق فرهنگ نو» را «ترکیب عناصر فرهنگ‏هاى دیگر با مجموعه عناصر فرهنگ‏هاى بومى یا ملى» تعریف مى‏کند. وى معتقد است که به این ترتیب مى‏توان به درونى کردن عناصر فرهنگ‏هاى دیگر و بازتولید نوین فرهنگ بومى یا ملى دست یازید. در مقابل، ما بر این عقیده‏ایم که از ترکیب‏سازى عناصر فرهنگىِ وابسته به نظام‏هاى متفاوت هرگز نمى‏توان به یک منظور فرهنگى کارآمد و هدف‏مند رسید. بهره‏گیرى از تجربه‏ها و دستاوردهاى دیگران امرى نیک و شایسته است؛ ولى پیشاپیش باید چارچوبه‏ى فرهنگى خود را بر مفاهیم پایه و اصول بنیادین آن بازشناسى کنیم و سپس عناصر فرهنگى دیگر را تا آن‏جا که در این پارادایم مى‏گنجد و با عناصر فرهنگ خودى تلائم و هم‏سازى دارد، در فرآیند خلق فرهنگ نوین بازتولید کرد. معناى درست بومى‏سازى و درونى‏سازى عناصر فرهنگى بیگانه در جریان توسعه‏ى فرهنگ خودى چیزى جز این نیست.
پى نوشت:
1) purpose oriented
2) value orientd
3) modernity
آبان، 7/2/81

تبلیغات