دموکراسی واقعی؛ امکان تبدیل اقلیت به اکثریت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
دکتر موسى غنىنژاد در این گفتوگو به بحث دموکراسى و رابطه آن با اقتصاد و نیز رابطه اندیشه مدرن با سنت پرداختهاند.متن
تعریف «دموکراسى»:
دموکراسى یعنى شما به مخالفان خود این آزادى را بدهید که آنها هم رقابت کنند و قدرت را به دست گیرند. تعریف دموکراسى این نیست که کسى با رأى مردم به قدرت برسد؛ بلکه دموکراسى واقعى آن است که با رأى مردم از قدرت کنار رود؛ یعنى اقلیت بتواند به اکثریت تبدیل شود. اگر این رقابت و حق انتخاب مردم نباشد، بقیهاش تعارف و ظواهر است. ما صد سال است که ظواهر دموکراسى را داریم؛ اما هیچ گاه کارکرد واقعى خود را نداشتند و به همین دلیل است که ما به یک کشور مدرن و کارآمد تبدیل نشدهایم.
البته دموکراسى انتخاب یک سیستم ایدهآل و آرمانى نیست. به قول چرچیل: «دموکراسى سیستم خیلى بدى است؛ ولى سیستمهاى دیگر از این بدتر است». الآن در غرب مشارکت سیاسى حدود 40 تا 50 درصد است و گاهى مشارکتها در سطح شوراهاى شهر خیلى بیشتر از سطح ملى مىشود؛ چون این حالت پیش آمده است که سیاستمداران از مردم بریده و به دنبال منافع خود هستند.
دموکراسى در اقتصاد:
دموکراسى در علم اقتصاد، یعنى بازار؛ همان انتخابى که شما در مورد یک کالا انجام مىدهید. شما وقتى کالاى خاصى را مىخرید، انتخاب مىکنید و این انتخاب خیلى جدىتر از انتخاب سیاسى است که هر چهار سال یک بار، آن هم با یک تکه کاغذ انجام مىشود. در اینجا شما هزینه مىکنید و براى انتخابتان پول پرداخت مىکنید.
نسبت اندیشههاى مدرن با سنت:
اصلاح سنت را باید از درون سنت آغاز کرد و این یک بحث خیلى مهم در مدرنیته است. البته جامعه ایرانى جامعهاى بسیار پیچیده است که سیستم سنتى نسبتاً بازى داشته؛ منتها غالباً وجهى از ارزشها حاکم بوده که آن هم ارزشهاى جمعگرایانه است؛ ولى در سنت، ارزشهاى فردگرایانه بسیارى وجود دارد؛ مانند ارزشهایى که به تجارت و مبادله آزاد خیلى بها مىدهد.
مفاهیم سنتى به مفاهیم مدرن اقتصاد، مثل آزادى انتخاب، خیلى نزدیک است. شما اگر مردم را مجبور کنید که خوب را انتخاب کنند، این باعث از بین رفتن اخلاق مىشود و اصلاً با این کار حکمت الهى را زیر سؤال مىبرید. خداوند این آزادى را به ما داده است که میان خوب و بد انتخاب کنیم. حال اگر سیستمى درست کنید که مردم نتوانند انتخاب کنند، این خلاف حکمت الهى است.
من معتقدم ارزشهاى مدرن قابل استخراج از سنتهاى دینى خودمان است. نه اینکه ارزشهاى مدرن را وارد سنت کنیم؛ بلکه ارزشهاى مدرن در درون سنت ما وجود دارد و ما باید آن را پررنگ و غالب کنیم.
رابطه تولید، عرضه و تقاضا:
به طور کلى هدف فعالیتهاى اقتصادى در جامعه رفاه مردم است؛ یعنى برخلاف آنچه در ایران مطرح شده و عدهاى بیشتر روى تولید تأکید دارند و آن را هدف قرار دادهاند، تولید به هر وسیلهاى هدف نیست. تفاوت انسان متمدن و انسان عقبمانده، در گستره انتخابهاى آنهاست. انسان مدرن قدرت انتخاب بیشترى دارد؛ اوقات فراغتش بیشتر است؛ بیشتر مىتواند فکر کند و رفاه بیشترى دارد. تولید وسیلهاى است براى اینکه آزادى انتخاب ما را بالا ببرد. البته این آزادى مسائل و مشکلات خاص خود را دارد؛ ولى راه حل مشکلات این نیست که اقتصاد را دولتى کنید یا جلوى فعالیتهاى آزاد اقتصادى را بگیرید. اصلاً رمز موفقیت کشورهاى صنعتى در این نیست که آنها بر مشکلاتشان فائق آمدهاند؛ بلکه رمز موفقیت آنها در این است که دائماً از خودشان انتقاد و خود را اصلاح مىکنند و این به خاطر وجود آزادى است که اصلاح، امکانپذیر شده است. آزادى این امکان را مىدهد که شما نتیجه عمل خود را ببینید و بتوانید خود و مسیرتان را اصلاح کنید. البته منظور این نیست که ما به جامعه آرمانى مىرسیم؛ اما با این روش از فاجعه جلوگیرى مىکنیم و در این دنیاى فانى از آن بیشتر هم نباید توقع داشته باشید. ما نمىتوانیم روى زمین بهشت ایجاد کنیم. مارکسیستها خواستند بهشت درست کنند؛ اما جهنم بهپا کردند.
اشاره
در حاشیه گفتوگوى دکتر غنىنژاد نکاتى چند قابل طرح است:
1. آقاى غنىنژاد در تعریف دموکراسى مىگوید: «تعریف دموکراسى این نیست که کسى با رأى مردم به قدرت برسد؛ بلکه دموکراسى واقعى این است که با رأى مردم از قدرت کنار رود؛ یعنى اقلیت بتواند به اکثریت تبدیل شود». مىدانیم که تعاریف گوناگونى از دموکراسى و ارکان آن ارائه شده است؛ ولى به نظر مىرسد که میان دو مقامى که آقاى غنىنژاد از هم جدا کردهاند (به قدرت رسیدن و از قدرت کنار رفتن کسى از طریق رأى مردم)، منافاتى وجود ندارد و این دو مىتوانند (لااقل در ساحت تعریف و نظریهپردازى) ملازم یکدیگر باشند. در یک نظام سیاسى دموکراتیک، همانگونه که مردم در تشکیل ساختار حاکمیت سهیمند، در تغییر این ساختار نیز تأثیرگذارند. به عبارت دیگر، اگر روشهاى دموکراتیک تعیین حاکمیت بهدرستى تعریف و اجرا گردد، مىتواند در تغییر حاکمیت نیز بهخوبى به کار گرفته شود. خلاصه آنکه براى تفکیک میان این دو مقام، آن هم در ساحت ارائه تعریف، وجه روشنى به نظر نمىرسد.
2. آقاى غنىنژاد با تکیه بر تفکیک یادشده به تبیین این مدعا مىپردازند که ظواهر دموکراسى (پارلمان، احزاب، مطبوعات) در کشور ما کارکرد واقعى خود را نداشتهاند. در پاسخ به این مطلب باید گفت هر چند نمىتوان مدعى شد که آنچه ایشان آن را ظواهر دموکراسى مىنامند در کشور ما و در وضعیت کنونى در موقعیت آرمانى خود قرار دارند، اما نقش این امور (بهویژه مطبوعات) در جهتبخشى آراى مردم در انتخابات مختلف (ریاستجمهورى، مجلس، مجلس خبرگان و...) غیر قابل انکار است و پرواضح است که فىالمثل روى کارآمدن کابینه و دولت جدید از طریق انتخابات مردمى، ملازم با سلب قدرت از کابینه قبلى است و این فرایندى است که نمونه بارز آن پس از انتخابات دوم خرداد 1375 در کشور ما رخ داد و مصداق این سخن ایشان که: «اقلیت بتواند به اکثریت تبدیل شود» تحقق یافت.
3. این سخن که انتخاب اقتصادى (از طریق خرید یک کالاى خاص) جدىتر از انتخاب سیاسى است، بسیار عجیب است! استدلال آقاى غنىنژاد در این مقام آن است که در انتخاب اول، انتخابگر هزینه مىکند و پول پرداخت مىنماید؛ در حالى که انتخاب سیاسى هر چهار سال یک بار، آن هم با یک تکه کاغذ انجام مىشود. بعید است که بحث آقاى غنىنژاد شامل موارد خُردى همچون خرید یک کالاى مصرفى ارزان قیمت گردد و ایشان مثلاً انتخاب نمونه خاصى از روغن نباتى را جدىتر از انتخابات ریاست جمهورى بدانند. اما در سطح کلان نیز بر آگاهان امر پوشیده نیست که تحولات در ریاست قوه مجریه (و بهتبع آن تغییر بافت اقتصادى کابینه) یا حتى ریاست قوه قضاییه، بالقوه مىتواند زمینه تحولات اساسى در سیاستهاى کلان اقتصادى کشور را فراهم آورد و تأثیر گسترده و عمیقى بر انتخابهاى اقتصادى آحاد جامعه بگذارد. بر این اساس نمىتوان به صورت مطلق، آنگونه که آقاى غنىنژاد اظهار داشتهاند، انتخاب اقتصادى را مهمتر از انتخاب سیاسى دانست.
4. این سخن که هر گونه گذار از سنت به مدرنیته باید با نظر به سنت فرهنگى - تاریخى و هویت ملى ما باشد، سخن درستى است؛ اما این ادعا که ایجاد سیستمى که در آن مردم نتوانند انتخاب کنند، برخلاف حکمت الهى است و باید سیستمى درست کنیم که بتوانند بد را هم انتخاب نمایند، قدرى مبهم است و به توضیح و تفصیل نیاز دارد. براى مثال، اگر بپذیریم که از جهت اخلاقى، الزام یک شخص به انجام کار نیک ارزشى ندارد، از جهت حقوقى و در حوزه قوانین اجتماعى مسأله کاملاً متفاوت است. وضع و اجراى بسیارى از قوانین اجتماعى، به منظور الزام(1) افراد به انجام پارهاى کارها و ترک پارهاى دیگر انجام مىشود و اصولاً مفهوم «قانونى که مردم در انجام آن آزاد باشند» معقول نیست. همچنین این پرسش قابل طرح است که وظیفه حکومت در قبال مظاهر علنى فساد اخلاقى چیست؟ براى مثال، آیا حکومت مىتواند به این بهانه که درصدد گسترش زمینههاى انتخاب مردم (بین خوب و بد) است و نمىخواهد با حکمت الهى به معارضه برخیزد، تولید و پخش عمومى کالاهاى ضد اخلاقى را در سطح جامعه تجویز کند؟
5. آقاى غنىنژاد در بخش دیگرى از گفتوگو، تفاوت انسان متمدن و عقبمانده را در گستره انتخابهاى آنها مىداند و اظهار مىدارد که انسان مدرن از آن رو که قدرت انتخاب بیشترى دارد، مرفهتر است. این ادعا نیز مىتواند مورد تأمل و پرسش قرار گیرد؛ زیرا به نظر مىرسد که صرف گسترش یافتن دایره انتخابهاى آدمى لزوماً به رفاه بیشتر او نمىانجامد؛ بلکه بهرهبردارى معقول و صحیح از انتخابها است که مىتواند تعیینکننده باشد. واقعیتهاى آشکار جهان معاصر نیز معادله آقاى غنىنژاد را تأیید نمىکند؛ زیرا بسیارى از افرادى که در کشورهاى توسعهیافته و مدرن زندگى مىکنند، احساس خوشبختى و رفاه نمىکنند و حتى گروهى راه چاره را در بازگشت به شیوههاى سنتى زیست فردى و اجتماعى مىدانند. به هر حال، پیششرط پرداختن به این بحث، ارائه مفهوم روشنى از «رفاه» و شاخصههاى آن است تا در سایه آن بتوان به ارزیابى دقیقتر نسبت میان گسترش حوزه انتخابها با رفاه پرداخت.
پى نوشت:
1) بدیهى است که مقصود از «الزام» در اینجا، معناى فلسفى آن نیست.
جام جم، 19/7/80
دموکراسى یعنى شما به مخالفان خود این آزادى را بدهید که آنها هم رقابت کنند و قدرت را به دست گیرند. تعریف دموکراسى این نیست که کسى با رأى مردم به قدرت برسد؛ بلکه دموکراسى واقعى آن است که با رأى مردم از قدرت کنار رود؛ یعنى اقلیت بتواند به اکثریت تبدیل شود. اگر این رقابت و حق انتخاب مردم نباشد، بقیهاش تعارف و ظواهر است. ما صد سال است که ظواهر دموکراسى را داریم؛ اما هیچ گاه کارکرد واقعى خود را نداشتند و به همین دلیل است که ما به یک کشور مدرن و کارآمد تبدیل نشدهایم.
البته دموکراسى انتخاب یک سیستم ایدهآل و آرمانى نیست. به قول چرچیل: «دموکراسى سیستم خیلى بدى است؛ ولى سیستمهاى دیگر از این بدتر است». الآن در غرب مشارکت سیاسى حدود 40 تا 50 درصد است و گاهى مشارکتها در سطح شوراهاى شهر خیلى بیشتر از سطح ملى مىشود؛ چون این حالت پیش آمده است که سیاستمداران از مردم بریده و به دنبال منافع خود هستند.
دموکراسى در اقتصاد:
دموکراسى در علم اقتصاد، یعنى بازار؛ همان انتخابى که شما در مورد یک کالا انجام مىدهید. شما وقتى کالاى خاصى را مىخرید، انتخاب مىکنید و این انتخاب خیلى جدىتر از انتخاب سیاسى است که هر چهار سال یک بار، آن هم با یک تکه کاغذ انجام مىشود. در اینجا شما هزینه مىکنید و براى انتخابتان پول پرداخت مىکنید.
نسبت اندیشههاى مدرن با سنت:
اصلاح سنت را باید از درون سنت آغاز کرد و این یک بحث خیلى مهم در مدرنیته است. البته جامعه ایرانى جامعهاى بسیار پیچیده است که سیستم سنتى نسبتاً بازى داشته؛ منتها غالباً وجهى از ارزشها حاکم بوده که آن هم ارزشهاى جمعگرایانه است؛ ولى در سنت، ارزشهاى فردگرایانه بسیارى وجود دارد؛ مانند ارزشهایى که به تجارت و مبادله آزاد خیلى بها مىدهد.
مفاهیم سنتى به مفاهیم مدرن اقتصاد، مثل آزادى انتخاب، خیلى نزدیک است. شما اگر مردم را مجبور کنید که خوب را انتخاب کنند، این باعث از بین رفتن اخلاق مىشود و اصلاً با این کار حکمت الهى را زیر سؤال مىبرید. خداوند این آزادى را به ما داده است که میان خوب و بد انتخاب کنیم. حال اگر سیستمى درست کنید که مردم نتوانند انتخاب کنند، این خلاف حکمت الهى است.
من معتقدم ارزشهاى مدرن قابل استخراج از سنتهاى دینى خودمان است. نه اینکه ارزشهاى مدرن را وارد سنت کنیم؛ بلکه ارزشهاى مدرن در درون سنت ما وجود دارد و ما باید آن را پررنگ و غالب کنیم.
رابطه تولید، عرضه و تقاضا:
به طور کلى هدف فعالیتهاى اقتصادى در جامعه رفاه مردم است؛ یعنى برخلاف آنچه در ایران مطرح شده و عدهاى بیشتر روى تولید تأکید دارند و آن را هدف قرار دادهاند، تولید به هر وسیلهاى هدف نیست. تفاوت انسان متمدن و انسان عقبمانده، در گستره انتخابهاى آنهاست. انسان مدرن قدرت انتخاب بیشترى دارد؛ اوقات فراغتش بیشتر است؛ بیشتر مىتواند فکر کند و رفاه بیشترى دارد. تولید وسیلهاى است براى اینکه آزادى انتخاب ما را بالا ببرد. البته این آزادى مسائل و مشکلات خاص خود را دارد؛ ولى راه حل مشکلات این نیست که اقتصاد را دولتى کنید یا جلوى فعالیتهاى آزاد اقتصادى را بگیرید. اصلاً رمز موفقیت کشورهاى صنعتى در این نیست که آنها بر مشکلاتشان فائق آمدهاند؛ بلکه رمز موفقیت آنها در این است که دائماً از خودشان انتقاد و خود را اصلاح مىکنند و این به خاطر وجود آزادى است که اصلاح، امکانپذیر شده است. آزادى این امکان را مىدهد که شما نتیجه عمل خود را ببینید و بتوانید خود و مسیرتان را اصلاح کنید. البته منظور این نیست که ما به جامعه آرمانى مىرسیم؛ اما با این روش از فاجعه جلوگیرى مىکنیم و در این دنیاى فانى از آن بیشتر هم نباید توقع داشته باشید. ما نمىتوانیم روى زمین بهشت ایجاد کنیم. مارکسیستها خواستند بهشت درست کنند؛ اما جهنم بهپا کردند.
اشاره
در حاشیه گفتوگوى دکتر غنىنژاد نکاتى چند قابل طرح است:
1. آقاى غنىنژاد در تعریف دموکراسى مىگوید: «تعریف دموکراسى این نیست که کسى با رأى مردم به قدرت برسد؛ بلکه دموکراسى واقعى این است که با رأى مردم از قدرت کنار رود؛ یعنى اقلیت بتواند به اکثریت تبدیل شود». مىدانیم که تعاریف گوناگونى از دموکراسى و ارکان آن ارائه شده است؛ ولى به نظر مىرسد که میان دو مقامى که آقاى غنىنژاد از هم جدا کردهاند (به قدرت رسیدن و از قدرت کنار رفتن کسى از طریق رأى مردم)، منافاتى وجود ندارد و این دو مىتوانند (لااقل در ساحت تعریف و نظریهپردازى) ملازم یکدیگر باشند. در یک نظام سیاسى دموکراتیک، همانگونه که مردم در تشکیل ساختار حاکمیت سهیمند، در تغییر این ساختار نیز تأثیرگذارند. به عبارت دیگر، اگر روشهاى دموکراتیک تعیین حاکمیت بهدرستى تعریف و اجرا گردد، مىتواند در تغییر حاکمیت نیز بهخوبى به کار گرفته شود. خلاصه آنکه براى تفکیک میان این دو مقام، آن هم در ساحت ارائه تعریف، وجه روشنى به نظر نمىرسد.
2. آقاى غنىنژاد با تکیه بر تفکیک یادشده به تبیین این مدعا مىپردازند که ظواهر دموکراسى (پارلمان، احزاب، مطبوعات) در کشور ما کارکرد واقعى خود را نداشتهاند. در پاسخ به این مطلب باید گفت هر چند نمىتوان مدعى شد که آنچه ایشان آن را ظواهر دموکراسى مىنامند در کشور ما و در وضعیت کنونى در موقعیت آرمانى خود قرار دارند، اما نقش این امور (بهویژه مطبوعات) در جهتبخشى آراى مردم در انتخابات مختلف (ریاستجمهورى، مجلس، مجلس خبرگان و...) غیر قابل انکار است و پرواضح است که فىالمثل روى کارآمدن کابینه و دولت جدید از طریق انتخابات مردمى، ملازم با سلب قدرت از کابینه قبلى است و این فرایندى است که نمونه بارز آن پس از انتخابات دوم خرداد 1375 در کشور ما رخ داد و مصداق این سخن ایشان که: «اقلیت بتواند به اکثریت تبدیل شود» تحقق یافت.
3. این سخن که انتخاب اقتصادى (از طریق خرید یک کالاى خاص) جدىتر از انتخاب سیاسى است، بسیار عجیب است! استدلال آقاى غنىنژاد در این مقام آن است که در انتخاب اول، انتخابگر هزینه مىکند و پول پرداخت مىنماید؛ در حالى که انتخاب سیاسى هر چهار سال یک بار، آن هم با یک تکه کاغذ انجام مىشود. بعید است که بحث آقاى غنىنژاد شامل موارد خُردى همچون خرید یک کالاى مصرفى ارزان قیمت گردد و ایشان مثلاً انتخاب نمونه خاصى از روغن نباتى را جدىتر از انتخابات ریاست جمهورى بدانند. اما در سطح کلان نیز بر آگاهان امر پوشیده نیست که تحولات در ریاست قوه مجریه (و بهتبع آن تغییر بافت اقتصادى کابینه) یا حتى ریاست قوه قضاییه، بالقوه مىتواند زمینه تحولات اساسى در سیاستهاى کلان اقتصادى کشور را فراهم آورد و تأثیر گسترده و عمیقى بر انتخابهاى اقتصادى آحاد جامعه بگذارد. بر این اساس نمىتوان به صورت مطلق، آنگونه که آقاى غنىنژاد اظهار داشتهاند، انتخاب اقتصادى را مهمتر از انتخاب سیاسى دانست.
4. این سخن که هر گونه گذار از سنت به مدرنیته باید با نظر به سنت فرهنگى - تاریخى و هویت ملى ما باشد، سخن درستى است؛ اما این ادعا که ایجاد سیستمى که در آن مردم نتوانند انتخاب کنند، برخلاف حکمت الهى است و باید سیستمى درست کنیم که بتوانند بد را هم انتخاب نمایند، قدرى مبهم است و به توضیح و تفصیل نیاز دارد. براى مثال، اگر بپذیریم که از جهت اخلاقى، الزام یک شخص به انجام کار نیک ارزشى ندارد، از جهت حقوقى و در حوزه قوانین اجتماعى مسأله کاملاً متفاوت است. وضع و اجراى بسیارى از قوانین اجتماعى، به منظور الزام(1) افراد به انجام پارهاى کارها و ترک پارهاى دیگر انجام مىشود و اصولاً مفهوم «قانونى که مردم در انجام آن آزاد باشند» معقول نیست. همچنین این پرسش قابل طرح است که وظیفه حکومت در قبال مظاهر علنى فساد اخلاقى چیست؟ براى مثال، آیا حکومت مىتواند به این بهانه که درصدد گسترش زمینههاى انتخاب مردم (بین خوب و بد) است و نمىخواهد با حکمت الهى به معارضه برخیزد، تولید و پخش عمومى کالاهاى ضد اخلاقى را در سطح جامعه تجویز کند؟
5. آقاى غنىنژاد در بخش دیگرى از گفتوگو، تفاوت انسان متمدن و عقبمانده را در گستره انتخابهاى آنها مىداند و اظهار مىدارد که انسان مدرن از آن رو که قدرت انتخاب بیشترى دارد، مرفهتر است. این ادعا نیز مىتواند مورد تأمل و پرسش قرار گیرد؛ زیرا به نظر مىرسد که صرف گسترش یافتن دایره انتخابهاى آدمى لزوماً به رفاه بیشتر او نمىانجامد؛ بلکه بهرهبردارى معقول و صحیح از انتخابها است که مىتواند تعیینکننده باشد. واقعیتهاى آشکار جهان معاصر نیز معادله آقاى غنىنژاد را تأیید نمىکند؛ زیرا بسیارى از افرادى که در کشورهاى توسعهیافته و مدرن زندگى مىکنند، احساس خوشبختى و رفاه نمىکنند و حتى گروهى راه چاره را در بازگشت به شیوههاى سنتى زیست فردى و اجتماعى مىدانند. به هر حال، پیششرط پرداختن به این بحث، ارائه مفهوم روشنى از «رفاه» و شاخصههاى آن است تا در سایه آن بتوان به ارزیابى دقیقتر نسبت میان گسترش حوزه انتخابها با رفاه پرداخت.
پى نوشت:
1) بدیهى است که مقصود از «الزام» در اینجا، معناى فلسفى آن نیست.
جام جم، 19/7/80