آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

پس از افول مارکسیسم، شاید هیچ فیلسوف دیگرى به اندازه ماکس وبر در دو دهه گذشته بر روشنفکران دینى ایران تأثیرگذار نبوده است. از قضا وبر نیز همچون مارکس در کشور ما دچار بدفهمى و تفسیرهاى غلط شده است. وبر نه طرفدار عقلانیت است و نه مدرنیته؛ بلکه او را باید از منتقدان مدرنیته و از رهبران فکرى پسامدرن دانست. مقاله حاضر مرورى بر مهم‏ترین اندیشه‏هاى وبر مى‏باشد.

متن

در شناخت وبر متأسفانه اشتباهى صورت گرفته است. وبر را به هیچ وجه نمى‏توان به عنوان منادى عقل‏گرایى در حیات سیاسى و اجتماعى معرفى کنیم. او از دو جهت با عقلانیت برخورد مى‏کند: یکى به عنوان موضوعى در جامعه‏شناسى که مى‏کوشد شیوه عمل انسان‏ها و شکل‏گیرى روابط و نهادهاى اجتماعى را تحلیل کند. از این جهت، وبر عقلانیت را دو دسته مى‏کند: عقلانیت ارزشى و عقلانیت هدف‏مند. عقلانیت هدف‏مند عمدتاً به‏کارگیرى بهترین ابزار ممکن براى کسب اهداف معین است. وبر معتقد است این نوع عقلانیت در فرهنگ غرب غالب شده و عقلانیت ارزشى کم‏رنگ شده است؛ اما در مورد این دو نوع عقلانیت موضع‏گیرى جانب‏دارانه نمى‏کند.
جهت دوم، عقلانیت در فلسفه اجتماعى وبر است. در این راستا او متوجه مى‏شود که نوعى عقلانى شدن (عقلانیت ابزارى) در طول تاریخ، به‏خصوص در عصر مدرن، سمت و سوى حرکت جامعه بشرى را از خودش متأثر کرده است. این عقلانیت به‏ویژه در غرب توانسته است در قالب نهادهایى مانند دولت مدرن (در چارچوب بوروکراسى)، اقتصاد و سرمایه‏دارى و حقوق جدید به وجود آید. عقلانیت در مذهب نیز حاکم مى‏شود و از این طریق حالت‏هاى غیر قابل توجیه براى فهم انسانى از دین زدوده مى‏شود و حیرت‏زدایى مى‏گردد. در این‏جا وبر معتقد است که فرایند عقلانى شدن، وضعیت بهترى را براى انسان به ارمغان نیاورده است. وبر جمله معروفى دارد: «ذهن‏گرایى و خودگرایى فزاینده هرگز به معناى وجود آگاهى فزاینده عالم از شرایط زندگى نیست؛ بلکه بدین معناست که ما مى‏توانیم از طریق فرضیه‏ها و پیش‏بینى‏ها بر هر چیز سلطه پیدا کنیم».
بر خلاف تلقى برخى افراد، وبر در مورد انواع مشروعیت یا انواع سیادت تلاش مى‏کند نشان دهد که انواع حکومت سنتى پاتریمونیال (پدرشاهى و پدرسالارى)، بوروکراتیک و کاریزمایى بر چه نوع پذیرش درونى در بین اعضاى یک جامعه مبتنى است. او به هیچ وجه از سلطه سخنى به میان نمى‏آورد. از نظر وبر حکومت پاتریمونیال نوعى از حاکمیت نفسى است که برپایه پذیرش عمومى مردم از سنت‏ها قرار دارد؛ ولى حکومت سلطانیسم نوعى حاکمیت است که مشروعیت چندانى ندارد و از سنت‏هاى مورد قبول مردم دور شده است.
وبر به سه مفهوم «تعقل»، «طبیعت» و «ترقى» که مفاهیم بنیادین روشن‏گرى و مدرنیته‏اند اشاره مى‏کند. اجمالاً به تعقل اشاره کردم. اما مسأله طبیعت و تلاش انسان مدرن در جهت تسلط و غلبه بر طبیعت بسیار مهم است. بیکن معتقد بود که ما دیگر به دنبال حقیقت نیستیم؛ بلکه شیوه کسب قدرت و غلبه بر دنیاى پیرامون مد نظر است. رابطه تعقل و طبیعت در روشن‏گرى بسیار نزدیک است؛ زیرا تجلى آنچه مى‏شود از هستى فهمید، در طبیعت هست و ما نباید به دنبال چیزى غیر از آنچه که از طریق طبیعت مى‏فهمیم، باشیم. غلبه و سلطه بر طبیعت براى انسان هم لازم است و هم مطلوب. ویژگى عمده علوم طبیعى از نظر وبر این است که علاوه بر شناخت، راهکارهاى غلبه بر طبیعت را نیز مد نظر دارد. علم جدید که حاصل رابطه تعقل و طبیعت در عصر مدرن و تفکر مدرن است، به این پرسش اصلى مى‏پردازد که اگر بخواهیم از نظر تکنیکى بر زندگى مسلط باشیم، چه باید بکنیم؟ علم از نظر وبر فراتر از این نمى‏تواند جواب دهد. پاسخ پرسش «چه باید کرد؟» و «چگونه باید به زندگى سامان بخشید؟» را باید از جاى دیگر بازجست. البته از نظر وبر علم در دوران مدرن چیزى در کنار بقیه چیزها نیست که انسان بخواهد به هر شکلى از آن براى تأمین هدف خود استفاده کند؛ بلکه محوریت پیدا کرده است. اما علم‏گرایى و غلبه علم به عنوان نقطه شروع و پاسخ نهایى از نظر او قابل قبول نیست.
مطلب دوم در ارتباط با ویژگى‏ها یا مظاهر عصر مدرن، بحث سیاست است. برخى وبر را نظریه‏پرداز بوروکراسى خوانده‏اند که بسیار تعجب‏برانگیز است. وبر منتقد اصلى و شاید تنها منتقد ساختار بوروکراتیک در عصر مدرن است و بلاى جامعه مدرن و انسان مدرن را بوروکراسى مى‏داند و از واژه معروف «قفس آهنین» استفاده مى‏کند. او معتقد است که بوروکراسى در طول تاریخ به اشکال مختلف در تمدن‏ها ظهور کرده؛ ولى ساختار بوروکراتیک یا دیوان‏سالارى هیچ‏گاه بر حیات اجتماعى انسان‏ها غالب نبوده است. این از ویژگى‏هاى عصر مدرن است که بوروکراسى به عنوان ساختار تعیین‏کننده و جهت‏دهنده به تصمیم‏گیرى‏ها، هم در شناخت و هم در اجرا دخیل است. ویژگى عمده دولت مدرن، بوروکراتیک مدرن است. به این ترتیب، عشق و نفرت در حیات سیاسى نادیده گرفته مى‏شود و هر چه بیشتر از احساسات و دغدغه‏هاى انسانى و فردى فاصله ایجاد مى‏شود. از طرف دیگر، انضباط، ضابطه‏مندى، سلسله مراتب و به کارگیرى تکنیک‏ها مطرح مى‏شود. به نظر وبر، عامل تعیین‏کننده در چنین وضعیتى «ساختار» است. از ویژگى‏هاى دولت مدرن، یکى دیوان‏سالارى و دیگرى تحزب است. در دولت مدرن آرمان‏ها جایى ندارند و پا به پاى بوروکراتیزه شدن، آرمان‏زدایى مى‏شود. ساختار حزبى مدرن نیز درگیر این مختصات دیوان‏سالارى شده است. احزاب فقط زمینه کسب قدرت براى بازیگران سیاسى شده‏اند و دیگر آرمانى نیست تا به دنبال آن باشند و نیز عنصر تعیین سرنوشت انسان‏هابه دست خودشان که قاعدتاً باید از طریق تحزب تعیین شود، عملاً تحقق پیدا نمى‏کند. احزاب فوق‏العاده بوروکراتیزه شده‏اند و عقلانیت ابزارى هم در احزاب غلبه پیدا کرده است.
در همین ارتباط مفهوم «کاریزما» جایگاه و اهمیت خودش را پیدا مى‏کند. به نظر من، کاریزما به شکلى که مطرح مى‏شود، ارتباطى با نظر وبر ندارد. «کاریزما» واژه‏اى است که وبر براى رهبران استثنایى یا قدرتمند و صاحب نفوذ به کار مى‏برد. این واژه، طیف وسیعى را از پیامبران تا رهبران فریبکار شامل مى‏شود. یکى از انواع کاریزما، کاریزماى انقلابى است که مى‏تواند علیه سیستم سنتى باشد. از نظر وبر، انواع کنش انسانى به چهار دسته قابل تقسیم است: عقلانى معطوف به هدف؛ عقلانى معطوف به ارزش؛ سنتى و عاطفى. منشأ پذیرش کاریزما سه حالت ممکن است: یا صرفاً ارزشى است، یا صرفاً عاطفى است و یا در مرز ارزش و عاطفه قرار مى‏گیرد.
یک وجه مهم دیگر در سیاست مدرن از نظر وبر، توجه به همزادى و مکمل بودن دولت مدرن و سرمایه‏دارى نسبت به یکدیگر است. سرمایه‏دارى نیز به شکل سازمان‏ها و به‏اصطلاح تشکل‏هاى بسیار بزرگ درمى‏آید و لذا دچار همان مشکلاتى مى‏شود که هر ساختار بوروکراتیک دیگرى گرفتار آن است. از نظر وبر، انسان مدرن و معاصر در یک قفس آهنینى که در اقتصاد، سیاست و فرهنگ ساخته شده، گرفتار است.
بحث مهم دیگر در آثار وبر، رابطه اخلاق و سیاست است. وبر به دو نوع اخلاق اشاره مى‏کند: اخلاق عقیدتى و اخلاق مسؤولیتى. منظور از اخلاق عقیدتى، باورهاى دینى، ایمانى و ارزشى به معناى عام است. وبر عمدتاً عشق و نیکى را به عنوان ویژگى‏هاى برجسته اخلاق عقیدتى مطرح مى‏کند و ایمان مذهبى را که به دنبال ارزش‏هاى متعالى است مورد نظر دارد. اخلاق مسؤولیتى نیز عبارت است از آنچه در آن نسبت به عواقب کار احساس مسؤولیت مى‏شود. استفاده از زور و خشونت براى انجام آنچه دولت‏ها خودشان را مکلف به آن مى‏دانند، از ویژگى‏هاى اخلاق مسؤولیتى است.
مدرنیته در واقع حیرت‏زدایى مى‏کند؛ به این معنا که نگرش، دید و دغدغه و گرایش به فکر کردن یا پرداختن به موضوعاتى که ماوراى دنیاى پیرامون است، کنار مى‏رود. از نظر وبر، انسان معاصر به سوى طرد ظریف‏ترین ارزش‏هاى متعالى سوق داده مى‏شود. خلأ ارزشى و عدم پاسخ‏گویى به پرسش‏هاى درونى انسان مدرن از نظر وبر یک مشکل اساسى است.
شما مى‏توانید زمینه‏هاى تفکر پسامدرن را در آثار وبر ببینید. متفکران پسامدرن، رابطه دنیاى سرمایه‏دارى با کشورهاى حاشیه یا جهان سوم را رابطه سلطه‏گرانه مى‏دانند و معتقدند که به هیچ عنوان ضرورى نیست که بقیه کشورهاى دنیا نیز تجربه غرب را تجربه بکنند. از طرف دیگر، وبر ضرورتاً روند تاریخى را یک روند رو به بهبود و پیشرفت نمى‏بیند.
یک مورد دیگر در باب ارتباط بین تفکرات وبر و بحث‏هاى پسامدرن این است که او ویژگى‏هاى جامعه مدرن، مثل حرفه‏اى شدن، تقسیم کار، عقلایى شدن، انضباط و... را در جامعه سرمایه‏دارى و جامعه سوسیالیستى یکسان مى‏بیند.
از دیگر مسائل مشترک بین وبر و پسامدرن، بحث دیسیپلین است. هیچ دوره‏اى از تاریخ بشر به اندازه عصر مدرن نتوانسته است افراد را بدون دردسر مطیع کند؛ چرا که افراد ناخودآگاه مى‏پذیرند که ناگزیر به اطاعت از بعضى امور هستند؛ بنابر این، دیسیپلین مسأله عادت افراد به اطاعت کردن است. در دوره‏هاى پیش از عصر مدرن ممکن بود درجات مختلفى از تنوع را شاهد باشیم؛ اما هر چه از عصر مدرن مى‏گذرد، چنین چیزى ناممکن‏تر مى‏شود؛ یعنى همه افراد یک جور عمل مى‏کنند و به دنبال چیزهاى مشابه هستند.
حرف وبر این است که آنان که به نجات انسان در عصر مدرن توسط اقتصاد سرمایه‏دارى، سیاست لیبرال، تحزب و عقلانیت نشسته‏اند، بر خطا هستند. او معتقد است باید راه دیگرى جست. وبر نمى‏گوید به گذشته برگردیم؛ بلکه اخلاقیات و حتى دین، اخلاق دینى و ایمان را به میان مى‏آورد. او معتقد است که اگر ارزش‏ها احیا شوند، مى‏توانند زندگى انسان را از این وضعیت نجات بدهند. اما این‏که ارزش‏ها چیست، بحث دیگرى است که دغدغه هابرماس است. هابرماس به «اخلاق گفت‏وگویى» پناه مى‏برد و مى‏گوید بشر اگر در ورطه عقلانیت ابزارى و منافع شخصى بیفتد، فاتحه آزادى خوانده شده است. هابرماس معتقد است انسان‏ها فى نفسه عاقلند؛ اما باید این انسان‏هاى عاقل را در ارتباط با یکدیگر به عنوان افراد انسانى قرار داد تا بتوانند از طریق گفت‏وگو به مبناى ارزشى براى زندگى بهتر دست پیدا کنند. البته او دو مانع عمده در این مسیر مى‏بیند: یکى پول و دیگرى قدرت سیاسى. هر چه دنیاى اقتصاد و سرمایه‏دارى مدرن از قوانین خود بیشتر پیروى کند و عقلانى‏تر و غیر شخصى‏تر شود، کمتر قابل جمع با یک اخلاق مذهبى برادرانه است.
خلاصه آن‏که وبر غرب‏محور نیست؛ فردگرا نیست؛ اصالت را صرفاً به فرهنگ نمى‏دهد؛ لیبرال - بورژوا نیست و به عقل اصالت نمى‏دهد؛ ولى ضد عقلانیت هم نیست و به عقلانیت ارزشى اصالت مى‏دهد.
اشاره‏
در دهه‏هاى اخیر، ماکس وبر یکى از پرتأثیرترین متفکران غرب بر روشنفکران ایرانى، به‏ویژه روشنفکران دینى بوده است. نظریه‏هاى وبر به‏ویژه پس از افول مارکسیسم در ایران رونق بیشترى یافت؛ چرا که در دنیاى غرب نیز ماکس وبر یکى از منتقدان یا رقیبان جدى مارکس تلقى مى‏شده است. از قضا وبر نیز همچون مارکس در کشور ما دچار بدفهمى و تفسیرهاى غلط شده و غالباً او را به عنوان یک متفکر مدرنیته معرفى کرده‏اند. مقاله حاضر هرچند براى تبیین آراى گسترده وبر، کوتاه و نابسنده است، ولى در همین فضاى محدود توانسته است رؤوس اندیشه‏هاى وبر را به شکلى سازگار و سامان‏مند ارائه کند. اگر چه در برخى مباحث جزئى مى‏توان با نویسنده محترم به گفت‏وگو نشست و در تبیین پاره‏اى واژه‏ها دقت و تأمل بیشترى کرد، ولى در مجموع، گزارش ایشان از منظومه فکرى وبر شایان توجه و تقدیر است و جا دارد که این فیلسوف و جامعه‏شناس غرب با همین رویکرد به خوانندگان ایرانى بیشتر و بهتر معرفى شود.
همین جا باید به یک مسأله مهم فرهنگى در کشور اشاره کرد که متأسفانه گاه ضایعات فراوانى را بر جاى مى‏گذارد و مسؤولان فرهنگى کمتر در پى چاره‏جویى آن برآمده‏اند و آن این است که انتقال اندیشه و فرهنگ به کشور ما از هیچ برنامه و سیاست مشخصى تبعیت نمى‏کند و این حوزه بیشتر به سلیقه‏ها و شانس و اتفاق وانهاده شده است. معرفى نادرست اندیشه‏هاى دیگران، تورم در یک حوزه و خلأ در حوزه‏هاى دیگر و بى‏توجهى به نیازهاى حقیقى و اساسى جامعه فرهنگى کشور، از جمله پیامدهاى این واقعه است.
ایران، 26 و 25/7/80

تبلیغات