از ماکس وبر تا تصویری که از او داریم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
پس از افول مارکسیسم، شاید هیچ فیلسوف دیگرى به اندازه ماکس وبر در دو دهه گذشته بر روشنفکران دینى ایران تأثیرگذار نبوده است. از قضا وبر نیز همچون مارکس در کشور ما دچار بدفهمى و تفسیرهاى غلط شده است. وبر نه طرفدار عقلانیت است و نه مدرنیته؛ بلکه او را باید از منتقدان مدرنیته و از رهبران فکرى پسامدرن دانست. مقاله حاضر مرورى بر مهمترین اندیشههاى وبر مىباشد.متن
در شناخت وبر متأسفانه اشتباهى صورت گرفته است. وبر را به هیچ وجه نمىتوان به عنوان منادى عقلگرایى در حیات سیاسى و اجتماعى معرفى کنیم. او از دو جهت با عقلانیت برخورد مىکند: یکى به عنوان موضوعى در جامعهشناسى که مىکوشد شیوه عمل انسانها و شکلگیرى روابط و نهادهاى اجتماعى را تحلیل کند. از این جهت، وبر عقلانیت را دو دسته مىکند: عقلانیت ارزشى و عقلانیت هدفمند. عقلانیت هدفمند عمدتاً بهکارگیرى بهترین ابزار ممکن براى کسب اهداف معین است. وبر معتقد است این نوع عقلانیت در فرهنگ غرب غالب شده و عقلانیت ارزشى کمرنگ شده است؛ اما در مورد این دو نوع عقلانیت موضعگیرى جانبدارانه نمىکند.
جهت دوم، عقلانیت در فلسفه اجتماعى وبر است. در این راستا او متوجه مىشود که نوعى عقلانى شدن (عقلانیت ابزارى) در طول تاریخ، بهخصوص در عصر مدرن، سمت و سوى حرکت جامعه بشرى را از خودش متأثر کرده است. این عقلانیت بهویژه در غرب توانسته است در قالب نهادهایى مانند دولت مدرن (در چارچوب بوروکراسى)، اقتصاد و سرمایهدارى و حقوق جدید به وجود آید. عقلانیت در مذهب نیز حاکم مىشود و از این طریق حالتهاى غیر قابل توجیه براى فهم انسانى از دین زدوده مىشود و حیرتزدایى مىگردد. در اینجا وبر معتقد است که فرایند عقلانى شدن، وضعیت بهترى را براى انسان به ارمغان نیاورده است. وبر جمله معروفى دارد: «ذهنگرایى و خودگرایى فزاینده هرگز به معناى وجود آگاهى فزاینده عالم از شرایط زندگى نیست؛ بلکه بدین معناست که ما مىتوانیم از طریق فرضیهها و پیشبینىها بر هر چیز سلطه پیدا کنیم».
بر خلاف تلقى برخى افراد، وبر در مورد انواع مشروعیت یا انواع سیادت تلاش مىکند نشان دهد که انواع حکومت سنتى پاتریمونیال (پدرشاهى و پدرسالارى)، بوروکراتیک و کاریزمایى بر چه نوع پذیرش درونى در بین اعضاى یک جامعه مبتنى است. او به هیچ وجه از سلطه سخنى به میان نمىآورد. از نظر وبر حکومت پاتریمونیال نوعى از حاکمیت نفسى است که برپایه پذیرش عمومى مردم از سنتها قرار دارد؛ ولى حکومت سلطانیسم نوعى حاکمیت است که مشروعیت چندانى ندارد و از سنتهاى مورد قبول مردم دور شده است.
وبر به سه مفهوم «تعقل»، «طبیعت» و «ترقى» که مفاهیم بنیادین روشنگرى و مدرنیتهاند اشاره مىکند. اجمالاً به تعقل اشاره کردم. اما مسأله طبیعت و تلاش انسان مدرن در جهت تسلط و غلبه بر طبیعت بسیار مهم است. بیکن معتقد بود که ما دیگر به دنبال حقیقت نیستیم؛ بلکه شیوه کسب قدرت و غلبه بر دنیاى پیرامون مد نظر است. رابطه تعقل و طبیعت در روشنگرى بسیار نزدیک است؛ زیرا تجلى آنچه مىشود از هستى فهمید، در طبیعت هست و ما نباید به دنبال چیزى غیر از آنچه که از طریق طبیعت مىفهمیم، باشیم. غلبه و سلطه بر طبیعت براى انسان هم لازم است و هم مطلوب. ویژگى عمده علوم طبیعى از نظر وبر این است که علاوه بر شناخت، راهکارهاى غلبه بر طبیعت را نیز مد نظر دارد. علم جدید که حاصل رابطه تعقل و طبیعت در عصر مدرن و تفکر مدرن است، به این پرسش اصلى مىپردازد که اگر بخواهیم از نظر تکنیکى بر زندگى مسلط باشیم، چه باید بکنیم؟ علم از نظر وبر فراتر از این نمىتواند جواب دهد. پاسخ پرسش «چه باید کرد؟» و «چگونه باید به زندگى سامان بخشید؟» را باید از جاى دیگر بازجست. البته از نظر وبر علم در دوران مدرن چیزى در کنار بقیه چیزها نیست که انسان بخواهد به هر شکلى از آن براى تأمین هدف خود استفاده کند؛ بلکه محوریت پیدا کرده است. اما علمگرایى و غلبه علم به عنوان نقطه شروع و پاسخ نهایى از نظر او قابل قبول نیست.
مطلب دوم در ارتباط با ویژگىها یا مظاهر عصر مدرن، بحث سیاست است. برخى وبر را نظریهپرداز بوروکراسى خواندهاند که بسیار تعجببرانگیز است. وبر منتقد اصلى و شاید تنها منتقد ساختار بوروکراتیک در عصر مدرن است و بلاى جامعه مدرن و انسان مدرن را بوروکراسى مىداند و از واژه معروف «قفس آهنین» استفاده مىکند. او معتقد است که بوروکراسى در طول تاریخ به اشکال مختلف در تمدنها ظهور کرده؛ ولى ساختار بوروکراتیک یا دیوانسالارى هیچگاه بر حیات اجتماعى انسانها غالب نبوده است. این از ویژگىهاى عصر مدرن است که بوروکراسى به عنوان ساختار تعیینکننده و جهتدهنده به تصمیمگیرىها، هم در شناخت و هم در اجرا دخیل است. ویژگى عمده دولت مدرن، بوروکراتیک مدرن است. به این ترتیب، عشق و نفرت در حیات سیاسى نادیده گرفته مىشود و هر چه بیشتر از احساسات و دغدغههاى انسانى و فردى فاصله ایجاد مىشود. از طرف دیگر، انضباط، ضابطهمندى، سلسله مراتب و به کارگیرى تکنیکها مطرح مىشود. به نظر وبر، عامل تعیینکننده در چنین وضعیتى «ساختار» است. از ویژگىهاى دولت مدرن، یکى دیوانسالارى و دیگرى تحزب است. در دولت مدرن آرمانها جایى ندارند و پا به پاى بوروکراتیزه شدن، آرمانزدایى مىشود. ساختار حزبى مدرن نیز درگیر این مختصات دیوانسالارى شده است. احزاب فقط زمینه کسب قدرت براى بازیگران سیاسى شدهاند و دیگر آرمانى نیست تا به دنبال آن باشند و نیز عنصر تعیین سرنوشت انسانهابه دست خودشان که قاعدتاً باید از طریق تحزب تعیین شود، عملاً تحقق پیدا نمىکند. احزاب فوقالعاده بوروکراتیزه شدهاند و عقلانیت ابزارى هم در احزاب غلبه پیدا کرده است.
در همین ارتباط مفهوم «کاریزما» جایگاه و اهمیت خودش را پیدا مىکند. به نظر من، کاریزما به شکلى که مطرح مىشود، ارتباطى با نظر وبر ندارد. «کاریزما» واژهاى است که وبر براى رهبران استثنایى یا قدرتمند و صاحب نفوذ به کار مىبرد. این واژه، طیف وسیعى را از پیامبران تا رهبران فریبکار شامل مىشود. یکى از انواع کاریزما، کاریزماى انقلابى است که مىتواند علیه سیستم سنتى باشد. از نظر وبر، انواع کنش انسانى به چهار دسته قابل تقسیم است: عقلانى معطوف به هدف؛ عقلانى معطوف به ارزش؛ سنتى و عاطفى. منشأ پذیرش کاریزما سه حالت ممکن است: یا صرفاً ارزشى است، یا صرفاً عاطفى است و یا در مرز ارزش و عاطفه قرار مىگیرد.
یک وجه مهم دیگر در سیاست مدرن از نظر وبر، توجه به همزادى و مکمل بودن دولت مدرن و سرمایهدارى نسبت به یکدیگر است. سرمایهدارى نیز به شکل سازمانها و بهاصطلاح تشکلهاى بسیار بزرگ درمىآید و لذا دچار همان مشکلاتى مىشود که هر ساختار بوروکراتیک دیگرى گرفتار آن است. از نظر وبر، انسان مدرن و معاصر در یک قفس آهنینى که در اقتصاد، سیاست و فرهنگ ساخته شده، گرفتار است.
بحث مهم دیگر در آثار وبر، رابطه اخلاق و سیاست است. وبر به دو نوع اخلاق اشاره مىکند: اخلاق عقیدتى و اخلاق مسؤولیتى. منظور از اخلاق عقیدتى، باورهاى دینى، ایمانى و ارزشى به معناى عام است. وبر عمدتاً عشق و نیکى را به عنوان ویژگىهاى برجسته اخلاق عقیدتى مطرح مىکند و ایمان مذهبى را که به دنبال ارزشهاى متعالى است مورد نظر دارد. اخلاق مسؤولیتى نیز عبارت است از آنچه در آن نسبت به عواقب کار احساس مسؤولیت مىشود. استفاده از زور و خشونت براى انجام آنچه دولتها خودشان را مکلف به آن مىدانند، از ویژگىهاى اخلاق مسؤولیتى است.
مدرنیته در واقع حیرتزدایى مىکند؛ به این معنا که نگرش، دید و دغدغه و گرایش به فکر کردن یا پرداختن به موضوعاتى که ماوراى دنیاى پیرامون است، کنار مىرود. از نظر وبر، انسان معاصر به سوى طرد ظریفترین ارزشهاى متعالى سوق داده مىشود. خلأ ارزشى و عدم پاسخگویى به پرسشهاى درونى انسان مدرن از نظر وبر یک مشکل اساسى است.
شما مىتوانید زمینههاى تفکر پسامدرن را در آثار وبر ببینید. متفکران پسامدرن، رابطه دنیاى سرمایهدارى با کشورهاى حاشیه یا جهان سوم را رابطه سلطهگرانه مىدانند و معتقدند که به هیچ عنوان ضرورى نیست که بقیه کشورهاى دنیا نیز تجربه غرب را تجربه بکنند. از طرف دیگر، وبر ضرورتاً روند تاریخى را یک روند رو به بهبود و پیشرفت نمىبیند.
یک مورد دیگر در باب ارتباط بین تفکرات وبر و بحثهاى پسامدرن این است که او ویژگىهاى جامعه مدرن، مثل حرفهاى شدن، تقسیم کار، عقلایى شدن، انضباط و... را در جامعه سرمایهدارى و جامعه سوسیالیستى یکسان مىبیند.
از دیگر مسائل مشترک بین وبر و پسامدرن، بحث دیسیپلین است. هیچ دورهاى از تاریخ بشر به اندازه عصر مدرن نتوانسته است افراد را بدون دردسر مطیع کند؛ چرا که افراد ناخودآگاه مىپذیرند که ناگزیر به اطاعت از بعضى امور هستند؛ بنابر این، دیسیپلین مسأله عادت افراد به اطاعت کردن است. در دورههاى پیش از عصر مدرن ممکن بود درجات مختلفى از تنوع را شاهد باشیم؛ اما هر چه از عصر مدرن مىگذرد، چنین چیزى ناممکنتر مىشود؛ یعنى همه افراد یک جور عمل مىکنند و به دنبال چیزهاى مشابه هستند.
حرف وبر این است که آنان که به نجات انسان در عصر مدرن توسط اقتصاد سرمایهدارى، سیاست لیبرال، تحزب و عقلانیت نشستهاند، بر خطا هستند. او معتقد است باید راه دیگرى جست. وبر نمىگوید به گذشته برگردیم؛ بلکه اخلاقیات و حتى دین، اخلاق دینى و ایمان را به میان مىآورد. او معتقد است که اگر ارزشها احیا شوند، مىتوانند زندگى انسان را از این وضعیت نجات بدهند. اما اینکه ارزشها چیست، بحث دیگرى است که دغدغه هابرماس است. هابرماس به «اخلاق گفتوگویى» پناه مىبرد و مىگوید بشر اگر در ورطه عقلانیت ابزارى و منافع شخصى بیفتد، فاتحه آزادى خوانده شده است. هابرماس معتقد است انسانها فى نفسه عاقلند؛ اما باید این انسانهاى عاقل را در ارتباط با یکدیگر به عنوان افراد انسانى قرار داد تا بتوانند از طریق گفتوگو به مبناى ارزشى براى زندگى بهتر دست پیدا کنند. البته او دو مانع عمده در این مسیر مىبیند: یکى پول و دیگرى قدرت سیاسى. هر چه دنیاى اقتصاد و سرمایهدارى مدرن از قوانین خود بیشتر پیروى کند و عقلانىتر و غیر شخصىتر شود، کمتر قابل جمع با یک اخلاق مذهبى برادرانه است.
خلاصه آنکه وبر غربمحور نیست؛ فردگرا نیست؛ اصالت را صرفاً به فرهنگ نمىدهد؛ لیبرال - بورژوا نیست و به عقل اصالت نمىدهد؛ ولى ضد عقلانیت هم نیست و به عقلانیت ارزشى اصالت مىدهد.
اشاره
در دهههاى اخیر، ماکس وبر یکى از پرتأثیرترین متفکران غرب بر روشنفکران ایرانى، بهویژه روشنفکران دینى بوده است. نظریههاى وبر بهویژه پس از افول مارکسیسم در ایران رونق بیشترى یافت؛ چرا که در دنیاى غرب نیز ماکس وبر یکى از منتقدان یا رقیبان جدى مارکس تلقى مىشده است. از قضا وبر نیز همچون مارکس در کشور ما دچار بدفهمى و تفسیرهاى غلط شده و غالباً او را به عنوان یک متفکر مدرنیته معرفى کردهاند. مقاله حاضر هرچند براى تبیین آراى گسترده وبر، کوتاه و نابسنده است، ولى در همین فضاى محدود توانسته است رؤوس اندیشههاى وبر را به شکلى سازگار و سامانمند ارائه کند. اگر چه در برخى مباحث جزئى مىتوان با نویسنده محترم به گفتوگو نشست و در تبیین پارهاى واژهها دقت و تأمل بیشترى کرد، ولى در مجموع، گزارش ایشان از منظومه فکرى وبر شایان توجه و تقدیر است و جا دارد که این فیلسوف و جامعهشناس غرب با همین رویکرد به خوانندگان ایرانى بیشتر و بهتر معرفى شود.
همین جا باید به یک مسأله مهم فرهنگى در کشور اشاره کرد که متأسفانه گاه ضایعات فراوانى را بر جاى مىگذارد و مسؤولان فرهنگى کمتر در پى چارهجویى آن برآمدهاند و آن این است که انتقال اندیشه و فرهنگ به کشور ما از هیچ برنامه و سیاست مشخصى تبعیت نمىکند و این حوزه بیشتر به سلیقهها و شانس و اتفاق وانهاده شده است. معرفى نادرست اندیشههاى دیگران، تورم در یک حوزه و خلأ در حوزههاى دیگر و بىتوجهى به نیازهاى حقیقى و اساسى جامعه فرهنگى کشور، از جمله پیامدهاى این واقعه است.
ایران، 26 و 25/7/80
جهت دوم، عقلانیت در فلسفه اجتماعى وبر است. در این راستا او متوجه مىشود که نوعى عقلانى شدن (عقلانیت ابزارى) در طول تاریخ، بهخصوص در عصر مدرن، سمت و سوى حرکت جامعه بشرى را از خودش متأثر کرده است. این عقلانیت بهویژه در غرب توانسته است در قالب نهادهایى مانند دولت مدرن (در چارچوب بوروکراسى)، اقتصاد و سرمایهدارى و حقوق جدید به وجود آید. عقلانیت در مذهب نیز حاکم مىشود و از این طریق حالتهاى غیر قابل توجیه براى فهم انسانى از دین زدوده مىشود و حیرتزدایى مىگردد. در اینجا وبر معتقد است که فرایند عقلانى شدن، وضعیت بهترى را براى انسان به ارمغان نیاورده است. وبر جمله معروفى دارد: «ذهنگرایى و خودگرایى فزاینده هرگز به معناى وجود آگاهى فزاینده عالم از شرایط زندگى نیست؛ بلکه بدین معناست که ما مىتوانیم از طریق فرضیهها و پیشبینىها بر هر چیز سلطه پیدا کنیم».
بر خلاف تلقى برخى افراد، وبر در مورد انواع مشروعیت یا انواع سیادت تلاش مىکند نشان دهد که انواع حکومت سنتى پاتریمونیال (پدرشاهى و پدرسالارى)، بوروکراتیک و کاریزمایى بر چه نوع پذیرش درونى در بین اعضاى یک جامعه مبتنى است. او به هیچ وجه از سلطه سخنى به میان نمىآورد. از نظر وبر حکومت پاتریمونیال نوعى از حاکمیت نفسى است که برپایه پذیرش عمومى مردم از سنتها قرار دارد؛ ولى حکومت سلطانیسم نوعى حاکمیت است که مشروعیت چندانى ندارد و از سنتهاى مورد قبول مردم دور شده است.
وبر به سه مفهوم «تعقل»، «طبیعت» و «ترقى» که مفاهیم بنیادین روشنگرى و مدرنیتهاند اشاره مىکند. اجمالاً به تعقل اشاره کردم. اما مسأله طبیعت و تلاش انسان مدرن در جهت تسلط و غلبه بر طبیعت بسیار مهم است. بیکن معتقد بود که ما دیگر به دنبال حقیقت نیستیم؛ بلکه شیوه کسب قدرت و غلبه بر دنیاى پیرامون مد نظر است. رابطه تعقل و طبیعت در روشنگرى بسیار نزدیک است؛ زیرا تجلى آنچه مىشود از هستى فهمید، در طبیعت هست و ما نباید به دنبال چیزى غیر از آنچه که از طریق طبیعت مىفهمیم، باشیم. غلبه و سلطه بر طبیعت براى انسان هم لازم است و هم مطلوب. ویژگى عمده علوم طبیعى از نظر وبر این است که علاوه بر شناخت، راهکارهاى غلبه بر طبیعت را نیز مد نظر دارد. علم جدید که حاصل رابطه تعقل و طبیعت در عصر مدرن و تفکر مدرن است، به این پرسش اصلى مىپردازد که اگر بخواهیم از نظر تکنیکى بر زندگى مسلط باشیم، چه باید بکنیم؟ علم از نظر وبر فراتر از این نمىتواند جواب دهد. پاسخ پرسش «چه باید کرد؟» و «چگونه باید به زندگى سامان بخشید؟» را باید از جاى دیگر بازجست. البته از نظر وبر علم در دوران مدرن چیزى در کنار بقیه چیزها نیست که انسان بخواهد به هر شکلى از آن براى تأمین هدف خود استفاده کند؛ بلکه محوریت پیدا کرده است. اما علمگرایى و غلبه علم به عنوان نقطه شروع و پاسخ نهایى از نظر او قابل قبول نیست.
مطلب دوم در ارتباط با ویژگىها یا مظاهر عصر مدرن، بحث سیاست است. برخى وبر را نظریهپرداز بوروکراسى خواندهاند که بسیار تعجببرانگیز است. وبر منتقد اصلى و شاید تنها منتقد ساختار بوروکراتیک در عصر مدرن است و بلاى جامعه مدرن و انسان مدرن را بوروکراسى مىداند و از واژه معروف «قفس آهنین» استفاده مىکند. او معتقد است که بوروکراسى در طول تاریخ به اشکال مختلف در تمدنها ظهور کرده؛ ولى ساختار بوروکراتیک یا دیوانسالارى هیچگاه بر حیات اجتماعى انسانها غالب نبوده است. این از ویژگىهاى عصر مدرن است که بوروکراسى به عنوان ساختار تعیینکننده و جهتدهنده به تصمیمگیرىها، هم در شناخت و هم در اجرا دخیل است. ویژگى عمده دولت مدرن، بوروکراتیک مدرن است. به این ترتیب، عشق و نفرت در حیات سیاسى نادیده گرفته مىشود و هر چه بیشتر از احساسات و دغدغههاى انسانى و فردى فاصله ایجاد مىشود. از طرف دیگر، انضباط، ضابطهمندى، سلسله مراتب و به کارگیرى تکنیکها مطرح مىشود. به نظر وبر، عامل تعیینکننده در چنین وضعیتى «ساختار» است. از ویژگىهاى دولت مدرن، یکى دیوانسالارى و دیگرى تحزب است. در دولت مدرن آرمانها جایى ندارند و پا به پاى بوروکراتیزه شدن، آرمانزدایى مىشود. ساختار حزبى مدرن نیز درگیر این مختصات دیوانسالارى شده است. احزاب فقط زمینه کسب قدرت براى بازیگران سیاسى شدهاند و دیگر آرمانى نیست تا به دنبال آن باشند و نیز عنصر تعیین سرنوشت انسانهابه دست خودشان که قاعدتاً باید از طریق تحزب تعیین شود، عملاً تحقق پیدا نمىکند. احزاب فوقالعاده بوروکراتیزه شدهاند و عقلانیت ابزارى هم در احزاب غلبه پیدا کرده است.
در همین ارتباط مفهوم «کاریزما» جایگاه و اهمیت خودش را پیدا مىکند. به نظر من، کاریزما به شکلى که مطرح مىشود، ارتباطى با نظر وبر ندارد. «کاریزما» واژهاى است که وبر براى رهبران استثنایى یا قدرتمند و صاحب نفوذ به کار مىبرد. این واژه، طیف وسیعى را از پیامبران تا رهبران فریبکار شامل مىشود. یکى از انواع کاریزما، کاریزماى انقلابى است که مىتواند علیه سیستم سنتى باشد. از نظر وبر، انواع کنش انسانى به چهار دسته قابل تقسیم است: عقلانى معطوف به هدف؛ عقلانى معطوف به ارزش؛ سنتى و عاطفى. منشأ پذیرش کاریزما سه حالت ممکن است: یا صرفاً ارزشى است، یا صرفاً عاطفى است و یا در مرز ارزش و عاطفه قرار مىگیرد.
یک وجه مهم دیگر در سیاست مدرن از نظر وبر، توجه به همزادى و مکمل بودن دولت مدرن و سرمایهدارى نسبت به یکدیگر است. سرمایهدارى نیز به شکل سازمانها و بهاصطلاح تشکلهاى بسیار بزرگ درمىآید و لذا دچار همان مشکلاتى مىشود که هر ساختار بوروکراتیک دیگرى گرفتار آن است. از نظر وبر، انسان مدرن و معاصر در یک قفس آهنینى که در اقتصاد، سیاست و فرهنگ ساخته شده، گرفتار است.
بحث مهم دیگر در آثار وبر، رابطه اخلاق و سیاست است. وبر به دو نوع اخلاق اشاره مىکند: اخلاق عقیدتى و اخلاق مسؤولیتى. منظور از اخلاق عقیدتى، باورهاى دینى، ایمانى و ارزشى به معناى عام است. وبر عمدتاً عشق و نیکى را به عنوان ویژگىهاى برجسته اخلاق عقیدتى مطرح مىکند و ایمان مذهبى را که به دنبال ارزشهاى متعالى است مورد نظر دارد. اخلاق مسؤولیتى نیز عبارت است از آنچه در آن نسبت به عواقب کار احساس مسؤولیت مىشود. استفاده از زور و خشونت براى انجام آنچه دولتها خودشان را مکلف به آن مىدانند، از ویژگىهاى اخلاق مسؤولیتى است.
مدرنیته در واقع حیرتزدایى مىکند؛ به این معنا که نگرش، دید و دغدغه و گرایش به فکر کردن یا پرداختن به موضوعاتى که ماوراى دنیاى پیرامون است، کنار مىرود. از نظر وبر، انسان معاصر به سوى طرد ظریفترین ارزشهاى متعالى سوق داده مىشود. خلأ ارزشى و عدم پاسخگویى به پرسشهاى درونى انسان مدرن از نظر وبر یک مشکل اساسى است.
شما مىتوانید زمینههاى تفکر پسامدرن را در آثار وبر ببینید. متفکران پسامدرن، رابطه دنیاى سرمایهدارى با کشورهاى حاشیه یا جهان سوم را رابطه سلطهگرانه مىدانند و معتقدند که به هیچ عنوان ضرورى نیست که بقیه کشورهاى دنیا نیز تجربه غرب را تجربه بکنند. از طرف دیگر، وبر ضرورتاً روند تاریخى را یک روند رو به بهبود و پیشرفت نمىبیند.
یک مورد دیگر در باب ارتباط بین تفکرات وبر و بحثهاى پسامدرن این است که او ویژگىهاى جامعه مدرن، مثل حرفهاى شدن، تقسیم کار، عقلایى شدن، انضباط و... را در جامعه سرمایهدارى و جامعه سوسیالیستى یکسان مىبیند.
از دیگر مسائل مشترک بین وبر و پسامدرن، بحث دیسیپلین است. هیچ دورهاى از تاریخ بشر به اندازه عصر مدرن نتوانسته است افراد را بدون دردسر مطیع کند؛ چرا که افراد ناخودآگاه مىپذیرند که ناگزیر به اطاعت از بعضى امور هستند؛ بنابر این، دیسیپلین مسأله عادت افراد به اطاعت کردن است. در دورههاى پیش از عصر مدرن ممکن بود درجات مختلفى از تنوع را شاهد باشیم؛ اما هر چه از عصر مدرن مىگذرد، چنین چیزى ناممکنتر مىشود؛ یعنى همه افراد یک جور عمل مىکنند و به دنبال چیزهاى مشابه هستند.
حرف وبر این است که آنان که به نجات انسان در عصر مدرن توسط اقتصاد سرمایهدارى، سیاست لیبرال، تحزب و عقلانیت نشستهاند، بر خطا هستند. او معتقد است باید راه دیگرى جست. وبر نمىگوید به گذشته برگردیم؛ بلکه اخلاقیات و حتى دین، اخلاق دینى و ایمان را به میان مىآورد. او معتقد است که اگر ارزشها احیا شوند، مىتوانند زندگى انسان را از این وضعیت نجات بدهند. اما اینکه ارزشها چیست، بحث دیگرى است که دغدغه هابرماس است. هابرماس به «اخلاق گفتوگویى» پناه مىبرد و مىگوید بشر اگر در ورطه عقلانیت ابزارى و منافع شخصى بیفتد، فاتحه آزادى خوانده شده است. هابرماس معتقد است انسانها فى نفسه عاقلند؛ اما باید این انسانهاى عاقل را در ارتباط با یکدیگر به عنوان افراد انسانى قرار داد تا بتوانند از طریق گفتوگو به مبناى ارزشى براى زندگى بهتر دست پیدا کنند. البته او دو مانع عمده در این مسیر مىبیند: یکى پول و دیگرى قدرت سیاسى. هر چه دنیاى اقتصاد و سرمایهدارى مدرن از قوانین خود بیشتر پیروى کند و عقلانىتر و غیر شخصىتر شود، کمتر قابل جمع با یک اخلاق مذهبى برادرانه است.
خلاصه آنکه وبر غربمحور نیست؛ فردگرا نیست؛ اصالت را صرفاً به فرهنگ نمىدهد؛ لیبرال - بورژوا نیست و به عقل اصالت نمىدهد؛ ولى ضد عقلانیت هم نیست و به عقلانیت ارزشى اصالت مىدهد.
اشاره
در دهههاى اخیر، ماکس وبر یکى از پرتأثیرترین متفکران غرب بر روشنفکران ایرانى، بهویژه روشنفکران دینى بوده است. نظریههاى وبر بهویژه پس از افول مارکسیسم در ایران رونق بیشترى یافت؛ چرا که در دنیاى غرب نیز ماکس وبر یکى از منتقدان یا رقیبان جدى مارکس تلقى مىشده است. از قضا وبر نیز همچون مارکس در کشور ما دچار بدفهمى و تفسیرهاى غلط شده و غالباً او را به عنوان یک متفکر مدرنیته معرفى کردهاند. مقاله حاضر هرچند براى تبیین آراى گسترده وبر، کوتاه و نابسنده است، ولى در همین فضاى محدود توانسته است رؤوس اندیشههاى وبر را به شکلى سازگار و سامانمند ارائه کند. اگر چه در برخى مباحث جزئى مىتوان با نویسنده محترم به گفتوگو نشست و در تبیین پارهاى واژهها دقت و تأمل بیشترى کرد، ولى در مجموع، گزارش ایشان از منظومه فکرى وبر شایان توجه و تقدیر است و جا دارد که این فیلسوف و جامعهشناس غرب با همین رویکرد به خوانندگان ایرانى بیشتر و بهتر معرفى شود.
همین جا باید به یک مسأله مهم فرهنگى در کشور اشاره کرد که متأسفانه گاه ضایعات فراوانى را بر جاى مىگذارد و مسؤولان فرهنگى کمتر در پى چارهجویى آن برآمدهاند و آن این است که انتقال اندیشه و فرهنگ به کشور ما از هیچ برنامه و سیاست مشخصى تبعیت نمىکند و این حوزه بیشتر به سلیقهها و شانس و اتفاق وانهاده شده است. معرفى نادرست اندیشههاى دیگران، تورم در یک حوزه و خلأ در حوزههاى دیگر و بىتوجهى به نیازهاى حقیقى و اساسى جامعه فرهنگى کشور، از جمله پیامدهاى این واقعه است.
ایران، 26 و 25/7/80