آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

نشریه چشم‏انداز ایران با مدیریت لطف‏اللَّه میثمى در شماره‏هاى پیشین خود نیز به تحلیل و سنخ‏شناسى جریان راست در ایران همت ویژه داشته است.(1) این شماره، ویژه بررسى کودتاى 28 مرداد است.
شناخت گرایش‏هاى گوناگون سیاسى و فکرى در ایران، همواره مقوله مورد توجه صاحب‏نظران بوده است؛ اما به نظر مى‏رسد از دید جامعه‏شناختى و به‏ویژه به جهت تنویر افکار عمومى و راهبردى کردن این موضوع، توجه کافى به آن نشده است. در این میان، شناخت واقعى جریان راست در ایران از جایگاهى ویژه برخوردار است. آنچه ما را بر آن داشت تا در شرایط کنونى به این موضوع بپردازیم، نقص‏هاى جدى موجود در شناخت این جریان در جامعه و حتى در میان نخبگان سیاسى است.
در سنخ‏شناسى باید ویژگى‏ها، راهکارها، مبانى فکرى، هویت طبقاتى و بروز جریان‏هایى را که در صحنه حضور دارند، در عرصه سیاسى - اجتماعى بررسى کنیم؛ بنابراین سنخ‏شناسى جناح راست اولاً باید مبتنى بر یک سلسله مبانى انجام شود و ثانیاً با یک سلسله از واقعیت‏هاى جارى آنها مطابقت داشته باشد. «جناح» یک واژه سیاسى است؛ پس من اصطلاح «طبقه» را به‏کار مى‏برم. دلمشغولى‏هاى طبقه راست در درجه اول، دغدغه‏هاى فکرى است. آنها واقعاً از یک شخصیت و هویت «رساله‏اى» برخوردارند و واقعاً مقید هستند که احکام فقهى را در زندگى روزمره راهنما قرار دهند. با این شاخص «اسلام رساله‏اى» مى‏بینیم که همین تعریف در مورد بسیارى از آحاد جامعه ایران صدق مى‏کند. از این جنبه، راست یک پایگاه عظیم اجتماعى دارد. نوگرایى دینى در جامعه ایران در حال رشد است؛ ولى من اعتقاد ندارم که توانسته باشد در جزئیات زندگى اجتماعى جاى سنت را بگیرد. با این تحلیل باید از ساده‏اندیشى نسبت به طبقه راست ایران خارج شویم و از این گمان که ما با چند روزنامه طرف هستیم پرهیز کنیم.
با تضادهاى موجود میان نوگرایى و سنت، در حقیقت این طبقه در حال پوست‏اندازى است. راست دچار بحران شده و با ارزش‏هاى گذشته‏اش معضل پیدا کرده است و حالا رویکردى به ارزش‏هاى جدید دارد. این بحران گسترده است و تردید نسبت به اجراى احکام، نه تنها بچه‏ها، که همه خانواده‏ها را شامل مى‏شود. آنها در عمل به رساله و پیدا کردن مرجع تقلید دچار مشکل شده‏اند. در عین حال، هنوز هم طبقه راست - نه جناح راست - یک طبقه ملى و گسترده است که شامل بسیارى از آحاد اجتماع و در برگیرنده بسیارى از رفتارها، الگوها، شخصیت‏ها و مبانى فکرى است. شاید کمتر کسى بتواند بگوید که من مى‏توانم مستقل از طبقه راست در ایران فکر کنم. مثلاً برخى از نوگراها با همه بحث‏هایى که در مورد حجاب انجام مى‏شود، چادر مشکى را بر مانتو ترجیح مى‏دهند. روى آوردن به امام رضاعلیه السلام و نذر کردن و طلب شفاعت و... مسأله چند پیرزن و پیرمرد نیست؛ بلکه مسأله عمومى است.
مشکل این است که ما وقتى به طبقه راست فکر مى‏کنیم، تنها هفت میلیون نفر را در نظر مى‏گیریم؛ حال آن‏که بسیارى از کسانى که به آقاى خاتمى رأى دادند، بر اساس الگوهاى فکرى و رفتارى یادشده، جزء طبقه راست هستند. مهم‏ترین شاخصه‏هاى طبقه راست، گرایش به اسلام رساله‏اى و گرایش به تجارت است. تجارت در ایران یک ویژگى ملى است. همه دوست دارند کارهایى راحت با سود بسیار زیاد انجام دهند. هنوز هم کار تولیدى در ایران پا نمى‏گیرد.
طبقه راست یک ویژگى دارد که ما به آن «اسلام فردى» مى‏گوییم. روحیه فردگرایى در جامعه ایران، یک روحیه ملى است. هم‏اکنون نیز کمتر کسى از تحصیل‏کردگان و مدیران کشور را مى‏توان یافت که اعتقاد به کار جمعى و تشکیلاتى داشته باشد.
جناحى که نام خود را «جناح راست» گذاشته است، نماینده واقعى این طبقه نیست. اگر بخواهیم ساز و کارهاى باندى و جناحى را کنار بگذاریم و اجازه بدهیم این طبقه رشد طبیعى خودش را داشته باشد و بروز پیدا کند، مى‏بینیم نمایندگان سیاسى - اجتماعى این طبقه، دیگر این افراد نخواهند بود.
در روحانیت و نظام مرجعیت، این طبقه تا قبل از انقلاب اعتقاد داشت که اساساً یا نباید تا ظهور امام زمان(عج) در مسائل سیاسى دخالت کرد و یا دخالت در مسائل سیاسى را باعث آلودگى روحانیت مى‏دانست. آقاى بروجردى معتقد بود که روحانیت توان دخالت در مسائل سیاسى را ندارد؛ به خاطر این‏که نتوانسته است خودسازى کند. امام در کتاب ولایت فقیه هم همین اعتقاد را نسبت به روحانیت دارند و دادگاه ویژه روحانیت هم یک جنبه‏اش براى کنترل این جریان بود. حالا هم نمایندگان سالم این طبقه روى همین موضوع تأکید مى‏کنند که حضور روحانیت در صحنه اجرایى کشور به میزان زیادى موجب آلودگى آنان شده است.
بنابراین اگر ما بین طبقه راست و آن جناحى که خود را به عنوان نماینده این طبقه معرفى مى‏کند مرزبندى نکنیم، با همان سوء استفاده‏هایى مواجه خواهیم شد که در کودتاى 28 مرداد از طبقه راست صورت گرفت. در آن زمان، جناح کودتاچى با سوء استفاده از دلمشغولى‏هاى طبقه راست این طور جلوه داد که حکومت مصدق قرین با بى‏دینى و الحاد است و امروز هم با همین بهانه سعى دارد شخص آقاى خاتمى را از میدان به در کند. البته در آن زمان دغدغه حاکمیت، کمونیست‏ها بود و از این جهت دغدغه غرب و طبقه راست یکى بود؛ ولى حالا یکى از محذورات بزرگ اینها همین است که این جناح احساس مى‏کند که شعار بسیج‏کننده در سطح بین‏المللى ندارد. مثلاً اگر الآن مطرح کنید که جامعه ما در معرض خطر فروپاشى اخلاقى است، غرب با شما همراه نخواهد شد.
پایگاه طبقه راست در بازار نیز در همین راستا قابل تحلیل است. پس از انقلاب، واردات از بازاریان گرفته شد و به باندهایى که به ساختار قدرت متصلند منتقل گشت. الآن جوّ غالب بازار هم مثل روحانیت معتقد است که یک جناح سوء استفاده‏چى با تمسک به دین امکانات را مى‏بلعد. اتفاقاً یکى از نگرانى‏هاى بزرگ جناح موسوم به راست از دوم خرداد به بعد، این بوده که طبقه راست دیگر نسبت به رهبرانش حرف‏شنوى ندارد و به نمایندگان سیاسى خود رأى نمى‏دهد. اگر کسى واقعاً به منافع طبقه راست وفادار باشد، به مالکیت‏ها احترام مى‏گذارد، سعى مى‏کند امکان تجارت را براى همه فراهم کند، احکام رساله مثل ربا و دروغ رعایت شود و.... اگر این کارها را بکند، از حمایت ملى برخوردار خواهد شد. به نظر من، الآن طبقه راست در ایران معتقد است که فردى مثل آقاى خاتمى مى‏تواند حامى منافعش باشد؛ چون احساس مى‏کنند در این 20 سال به هویت فردیشان بى‏احترامى شده است. آنها معتقدند که ساختار سیاسى نباید در زندگى شخصى آدم دخالت کند و ما باید خودمان آزادانه مرجع تقلیدمان را انتخاب کنیم. شعار ما در متن انقلاب این بود که دین را در عرصه اجتماع جارى کنیم. عرصه‏هاى اجتماعى دین، تحقق عدالت اجتماعى و جلوگیرى از رباخوارى، اختلاس، پورسانت و... است؛ ولى الآن مى‏بینید که ساختار سیاسى ما در عرصه‏هاى خصوصى دخالت مى‏کند و این مسأله مورد تنفر طبقه راست ایران است.
اما جریانى که جناح موسوم به «راست» خوانده مى‏شود، از طیف‏هاى مختلف تشکیل یافته است که برخورد با آنها نمى‏تواند یکسان باشد. نخستین طیف، یک جریان معرفتى است که واقعاً دغدغه اسلام، ارزش‏ها و اخلاقیات را دارد. در این طیف عناصر صادقى هستند که حتى اگر در مقاطعى دچار اشتباه شوند، وقتى متوجه مى‏شوند، در بازى‏هاى سیاسى دخالت نمى‏کنند. بسیارى از اینها با روش‏هاى سیاسى جناح راست مخالفند و اگر اطمینان پیدا کنند که روند تحولات و اصلاحات منجر به بى‏دینى و حذف روحانیت نخواهد شد، بخش عظیمى از آنها از این جناح فاصله خواهند گرفت. پس روند تحولات باید به گونه‏اى باشد که اینها را به این آرامش خاطر برساند.
طیف دوم جریانى است که دنبال امتیازات سیاسى و اجتماعى است. این طیف اگر تضمین پیدا کند که از معادلات حذف نمى‏شود و مى‏تواند در ساختار جدید نیز حیات و مسؤولیت داشته باشد، از آن جناح جدا مى‏شود. وجود چنین طیفى در نظام‏هاى سیاسى، امرى طبیعى است.
طیف سوم کسانى هستند که ادعاى رهبرى دارند و حتى احتمال دارد که به طور مثال مقام رهبرى را هم به چالش بکشند. این طیف، برخلاف گروه دوم، هر قدر هم در برابرشان عقب‏نشینى کنید راضى نمى‏شوند.
طیف چهارم باند خطرناکى است که با باندهاى ترانزیت مواد مخدر و باندهاى جهانى سرمایه‏دارى در قضایاى پورسانت‏گیرى و ربا خوارى فعال است. اینها اگر احساس کنند که روزى جناح راست نمى‏تواند آنها را ارتزاق کند، این خطر وجود دارد که بیایند و بخش‏هایى از جناح دوم خرداد را آلوده کنند. این طیف از طیف سوم هم خطرناک‏تر است؛ چون طیف سوم ناچار است که برنامه ارائه دهد و صلاحیت و مشروعیت خود را اثبات کند؛ ولى طیف چهارم که یک باند مافیایى است فقط نیازمند کانالى براى انجام معاملات غیرقانونى و پروژه‏هاى مخفى است.
بنابراین ما با چهار طیف مواجه هستیم: راست اسلام‏خواه، راست امتیازخواه، راست رهبرى‏خواه و بالاخره باندهاى خطرناکى که اصالتاً جناح راست هم محسوب نمى‏شوند.
برخورد مناسب با طیف اول و دوم، برخورد با دو طیف دیگر را راحت‏تر مى‏کند. با طیف سوم هم که ادعاى رهبرى دارند مى‏توان برخورد فکرى کرد و ادعاهایشان را به چالش کشید. برخورد با اینها باید شفاف باشد و در عین حال مانع برخورد قهرآمیز شویم تا جنبه مطلوبیت پیدا نکنند. اگر این مرزبندى و برخورد مناسب با طیف‏هاى سه‏گانه صورت نگیرد، برخورد با طیف چهارم مشکل خواهد بود؛ زیرا این باند دائماً از خلل و فرج جناح راست سوءاستفاده مى‏کند و خود را پنهان مى‏دارد.
خلاصه آن‏که تحقیر کردن جریان راست در ایران با مترادف با این است که آنها را در دام باندهایى بیندازیم که در واقع به دنبال کودتا هستند. اگر این موضوع بعد از دوم خرداد رعایت مى‏شد و به هویت و آرمان طرف مقابل حمله نمى‏شد، بسیارى از مشکلات به وجود نمى‏آمد.
اشاره‏
مقاله حاضر را از دو منظر مى‏توان مطالعه کرد: از یک نگاه مى‏توان به تک‏تک گزاره‏ها و داده‏هاى آن نگریست و در درستى یا نادرستى آن بحث کرد و از سوى دیگر مى‏توان به چارچوب مفهومى و تحلیل کلان نویسنده از پدیده‏هاى فرهنگى و سیاسى جامعه امروز ایران نظر انداخت.
از منظر نخست، نویسنده با اتکا به برخى ذهنیت‏ها و واقعیت‏هاى اجتماعى و تاریخى و با کوچک‏نمایى یا بزرگ‏نمایى برخى دیگر، به تعریف خود از دو واژه «طیف راست» و «جناح راست» سامان داده است که مى‏توان به بررسى این مدعیات پرداخت و درباره درستى یا نادرستى هر یک گفت‏وگو کرد. اما مهم‏تر این است که نویسنده محترم با الگوگیرى از برخى نگرش‏هاى جامعه‏شناختى و به چشم زدن عینک خاصى، همه آن مطالب درست یا نادرست را در منظومه‏اى گرد آورده است که در بسیارى از ابعاد و اضلاع نه تنها با واقعیت جامعه ایران تطابق ندارد، بلکه با مفاهیم و معیارهاى جامعه‏شناختى نیز سازگار نمى‏باشد. این نکته از آن رو حائز اهمیت است که روشنفکران ما در دهه‏هاى گذشته بارها به همین خطاى خطرناک دچار گشته‏اند و جامعه ایران را با الگوهاى ناقص معرفتى که برگرفته از جوامع غربى است مورد شناسایى قرار داده و سرانجام ناکامى آن را در عمل دیده‏اند. هرچند نویسنده در این مقاله تلاش کرده است از این آسیب به دور ماند، ولى چنان‏که به‏اجمال خواهیم دید، در بند همان مدل‏ها و مفاهیم گرفتار آمده است. نکات زیر اشاره‏اى به پاره‏اى از کاستى‏هاى مقاله که البته به هیچ روى از اهمیتِ نکات در خور تأمل مقاله نمى‏کاهد.
1. اسلام‏خواهى و اعتقاد به شریعت الهى از عناصر بنیادین فرهنگ جامعه ایران، بلکه پایه و مایه اصلىِ هویت ما ایرانیان در طول سده‏هاى گذشته بوده است. فروکاهش این باور به اعتقادات یک «طبقه» که یک مفهوم تنگ جامعه‏شناختى است، مى‏تواند ما را به یک برداشتِ نادرست و خطرخیز از وقایع اجتماعى کشور رهنمون سازد. اگر آثارِ امواج تجدد غربى در دهه‏هاى اخیر را کنار بگذاریم، آنچه نویسنده به عنوان «اسلام رساله‏اى» به طبقه راست نسبت مى‏دهد، اعتقاد عمومى مردم و مساوى با اسلام و دیانت در عرف ایرانیان مسلمان است؛ بنابراین، براى آن‏که گروهى از این مردم را به عنوان طبقه‏اى خاص نشان‏دار کنیم، باید بر ویژگى‏هاى خاص دیگرى انگشت بگذاریم.
2. ویژگى «فردگرایى» نیز یکى از مؤلفه‏هاى فرهنگ دیرین ایران، بلکه کلیه جوامع سنتى است و آن را نمى‏توان به طبقه‏اى خاص نسبت داد.
مشکل اینجاست که نویسنده، واژه «طبقه» [ =]class را در یک معناى غیرعلمى و مبهم به کار برده و معناى تخصصى و دقیق این واژه در جامعه‏شناسى را مد نظر قرار نداده است. خلاصه آن‏که طبقه اجتماعى [ =]social class در مفهوم جامعه‏شناختى آن، شامل «مجموع اشخاص یا گروه‏هایى است که به عنوان یک واحد اجتماعى در سلسله مراتب منتظم جامعه به حساب آیند. طبقه اجتماعى علاوه بر داشتن یک پایگاه خاص در جامعه، مستلزم وجود نوعى وجدان یا آگاهى از تعلق مشترک به طبقه خویش و احساس تعارض یا تنش در برابر سایر طبقات است. همچنین طبقه متضمن وجود شرایط زندگى نسبتاً مشابه، تشابه نسبى در سرنوشتى که انسان‏ها در برابر خود دارند و نیز نقش‏هایى است که باید در برابر کل جامعه ایفا کنند.(2) اینها حداقل شرایط تشکیل یک طبقه در جامعه است. با این وصف، هیچ‏یک از دو ویژگى مدعاى نویسنده (اسلام رساله‏اى و فردگرایى) نمى‏تواند مشخص‏کننده یک طبقه خاص اجتماعى باشد. همچنین ویژگى «تجارت» با تعریفى که نویسنده ارائه کرده است (یعنى خواهان سود بیشتر در مقابل زحمت اندک بودن) نیز نمى‏تواند به طبقه‏اى خاص نسبت داده شود؛ بلکه بیشتر به یک خصلت فرهنگى و اجتماعى شبیه است. بنابراین آنچه نویسنده محترم به عنوان «طبقه راست» مطرح ساخته، با هیچ شاخص و تعریفى از طبقه سازگار نیست؛ چراکه این افراد نه آگاهى مشترک جمعى از یکدیگر دارند و نه داراى شرایط زندگى مشابه یا نقش‏هاى مشترک اجتماعى مى‏باشند.(3)
3. در تعریف نویسنده از طبقه راست، به‏درستى معلوم نیست که وصف «راست» چگونه و به چه دلیل بر این گروه اطلاق شده است. در این گفت‏وگو، بارها در مقابل طبقه راست، از «نوگرایى دینى» نام برده شده است.
به این ترتیب از نظر نویسنده، نوگرایان دینى را باید «طبقه چپ» در ایران نامید، حال آن‏که نوگرایى دینى یک جریان فرهنگى در بین نخبگان علمى کشور است که در بین همه طبقات نمایندگانى دارد و امروزه خود به دو گرایش چپ و راست تقسیم مى‏شود. از بین ویژگى‏هاى سه‏گانه، تنها تجارت را شاید بتوان از ویژگى‏هاى راست برشمرد؛ اما ایشان در مقابل تجارت، گرایش به تولید و صنعت را مطرح کرده است که مطمئناً نمى‏توان تولیدگرایى و صنعت‏گرایى را از خصلت‏هاى چپ به شمار آورد.
بنابراین على‏رغم ادعاى نویسنده که معتقد است سنخ‏شناسى راست «اولاً باید مبتنى بر یک سلسله مبانى انجام شود و ثانیاً با یک سلسله از واقعیت‏هاى جارى آنها مطابقت داشته باشد»، آنچه ایشان در تعریف «طبقه» و «راست» ارائه کرده است، نه از مبانى فکرى روشنى برخوردار است و نه چندان بر واقعیت‏هاى جارى منطبق مى‏باشد.
4. تحلیل و دسته‏بندى نویسنده از «جناح راست» اندکى واقعى‏تر و مستندتر است؛ هرچند در اینجا نیز ایشان در داورى خود شتاب‏زده شده است. با نیم‏نگاهى به پیشینه شکل‏گیرى جریان راست سیاسى در ایران، مى‏توان دریافت که گروه‏هاى موسوم به جناح راست به کلى فاقد یک تئورى یا طرح - پایه [ =]plate form سیاسى هستند و از این رو نمى‏توان آنها را «جناح» یا حتى «جبهه» سیاسى قلمداد کرد و بهتر است آنان را یک جریان سیاسى که بر گرد اصول و آرمان‏هاى کلى سیاسى جمع شده‏اند، به شمار آوریم. این نکته، وظیفه پژوهشگر را در بازشناسى خرده‏جریان‏هاى راست خطیرتر و جدى‏تر مى‏کند. مشکل اصلى نویسنده در معرفى طیف‏هاى چهارگانه راست، نداشتن یک معیار و مبنا در این تقسیم‏بندى است، به گونه‏اى که گروه‏هاى معرفى‏شده هیچ‏کدام شناسنامه سیاسى روشنى ندارند و با یکدیگر تداخل و همپوشى بسیار دارند. سنخ‏شناسى سیاسى، یا باید بر اساس تشکل‏هاى واقعى و نمایندگان اجتماعى آنها صورت گیرد یا با توجه به مراتب ساختار توزیع قدرت در بین اشخاص، گروه‏هاى سیاسى و طبقات اجتماعى باشد و یا از معیار منطقى دیگرى پیروى کند. در سنخ‏شناسىِ نویسنده معلوم نیست که هر یک از گروه‏هاى چهارگانه واقعاً نماینده کدام تشکل سیاسى هستند و در کدام بخش از ساختار قدرت قرار دارند و با کدام شأن و کارکرد سیاسى تعریف مى‏شوند. این‏گونه دسته‏بندى‏هاى مبهم نه تنها گامى در شناخت جریانات سیاسى برنمى‏دارد، بلکه موجب بدفهمى شده، در نهایت به بدبینى، تهمت‏زنى و تقابل‏هاى کور و بدفرجام مى‏انجامد.
پى نوشت:
1) براى نمونه به سرمقاله‏هاى نشریه در شماره‏هاى 3، 4، 5 و 8 مراجعه شود.
2) بیرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعى، انتشارت کیهان، 1366.
3) البته واژه «طبقه» یک معناى عام و غیرتخصصى هم دارد که حتى با آن تعریف هم نمى‏توان مدعاى نویسنده را پذیرفت. طبقه درمعناى عام به گروهى از افراد گفته مى‏شود که با یک یا چند ویژگى مشترک در سلسله مراتب اجتماعى، نظیر طبقات سنى یا شغلى، درآمد و... قرار داشته باشند (رک.: ساروخانى، باقر، درآمدى بر دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 97). ویژگى‏هایى که نویسنده به طبقه راست نسبت داده است هرگز طبقه‏اى را در سلسله مراتب اجتماعى تعریف نمى‏کند.
چشم‏انداز ایران ، ش 9

تبلیغات