مقدمه ای بر سنخ شناسی راست در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نشریه چشمانداز ایران با مدیریت لطفاللَّه میثمى در شمارههاى پیشین خود نیز به تحلیل و سنخشناسى جریان راست در ایران همت ویژه داشته است.(1) این شماره، ویژه بررسى کودتاى 28 مرداد است.
شناخت گرایشهاى گوناگون سیاسى و فکرى در ایران، همواره مقوله مورد توجه صاحبنظران بوده است؛ اما به نظر مىرسد از دید جامعهشناختى و بهویژه به جهت تنویر افکار عمومى و راهبردى کردن این موضوع، توجه کافى به آن نشده است. در این میان، شناخت واقعى جریان راست در ایران از جایگاهى ویژه برخوردار است. آنچه ما را بر آن داشت تا در شرایط کنونى به این موضوع بپردازیم، نقصهاى جدى موجود در شناخت این جریان در جامعه و حتى در میان نخبگان سیاسى است.
در سنخشناسى باید ویژگىها، راهکارها، مبانى فکرى، هویت طبقاتى و بروز جریانهایى را که در صحنه حضور دارند، در عرصه سیاسى - اجتماعى بررسى کنیم؛ بنابراین سنخشناسى جناح راست اولاً باید مبتنى بر یک سلسله مبانى انجام شود و ثانیاً با یک سلسله از واقعیتهاى جارى آنها مطابقت داشته باشد. «جناح» یک واژه سیاسى است؛ پس من اصطلاح «طبقه» را بهکار مىبرم. دلمشغولىهاى طبقه راست در درجه اول، دغدغههاى فکرى است. آنها واقعاً از یک شخصیت و هویت «رسالهاى» برخوردارند و واقعاً مقید هستند که احکام فقهى را در زندگى روزمره راهنما قرار دهند. با این شاخص «اسلام رسالهاى» مىبینیم که همین تعریف در مورد بسیارى از آحاد جامعه ایران صدق مىکند. از این جنبه، راست یک پایگاه عظیم اجتماعى دارد. نوگرایى دینى در جامعه ایران در حال رشد است؛ ولى من اعتقاد ندارم که توانسته باشد در جزئیات زندگى اجتماعى جاى سنت را بگیرد. با این تحلیل باید از سادهاندیشى نسبت به طبقه راست ایران خارج شویم و از این گمان که ما با چند روزنامه طرف هستیم پرهیز کنیم.
با تضادهاى موجود میان نوگرایى و سنت، در حقیقت این طبقه در حال پوستاندازى است. راست دچار بحران شده و با ارزشهاى گذشتهاش معضل پیدا کرده است و حالا رویکردى به ارزشهاى جدید دارد. این بحران گسترده است و تردید نسبت به اجراى احکام، نه تنها بچهها، که همه خانوادهها را شامل مىشود. آنها در عمل به رساله و پیدا کردن مرجع تقلید دچار مشکل شدهاند. در عین حال، هنوز هم طبقه راست - نه جناح راست - یک طبقه ملى و گسترده است که شامل بسیارى از آحاد اجتماع و در برگیرنده بسیارى از رفتارها، الگوها، شخصیتها و مبانى فکرى است. شاید کمتر کسى بتواند بگوید که من مىتوانم مستقل از طبقه راست در ایران فکر کنم. مثلاً برخى از نوگراها با همه بحثهایى که در مورد حجاب انجام مىشود، چادر مشکى را بر مانتو ترجیح مىدهند. روى آوردن به امام رضاعلیه السلام و نذر کردن و طلب شفاعت و... مسأله چند پیرزن و پیرمرد نیست؛ بلکه مسأله عمومى است.
مشکل این است که ما وقتى به طبقه راست فکر مىکنیم، تنها هفت میلیون نفر را در نظر مىگیریم؛ حال آنکه بسیارى از کسانى که به آقاى خاتمى رأى دادند، بر اساس الگوهاى فکرى و رفتارى یادشده، جزء طبقه راست هستند. مهمترین شاخصههاى طبقه راست، گرایش به اسلام رسالهاى و گرایش به تجارت است. تجارت در ایران یک ویژگى ملى است. همه دوست دارند کارهایى راحت با سود بسیار زیاد انجام دهند. هنوز هم کار تولیدى در ایران پا نمىگیرد.
طبقه راست یک ویژگى دارد که ما به آن «اسلام فردى» مىگوییم. روحیه فردگرایى در جامعه ایران، یک روحیه ملى است. هماکنون نیز کمتر کسى از تحصیلکردگان و مدیران کشور را مىتوان یافت که اعتقاد به کار جمعى و تشکیلاتى داشته باشد.
جناحى که نام خود را «جناح راست» گذاشته است، نماینده واقعى این طبقه نیست. اگر بخواهیم ساز و کارهاى باندى و جناحى را کنار بگذاریم و اجازه بدهیم این طبقه رشد طبیعى خودش را داشته باشد و بروز پیدا کند، مىبینیم نمایندگان سیاسى - اجتماعى این طبقه، دیگر این افراد نخواهند بود.
در روحانیت و نظام مرجعیت، این طبقه تا قبل از انقلاب اعتقاد داشت که اساساً یا نباید تا ظهور امام زمان(عج) در مسائل سیاسى دخالت کرد و یا دخالت در مسائل سیاسى را باعث آلودگى روحانیت مىدانست. آقاى بروجردى معتقد بود که روحانیت توان دخالت در مسائل سیاسى را ندارد؛ به خاطر اینکه نتوانسته است خودسازى کند. امام در کتاب ولایت فقیه هم همین اعتقاد را نسبت به روحانیت دارند و دادگاه ویژه روحانیت هم یک جنبهاش براى کنترل این جریان بود. حالا هم نمایندگان سالم این طبقه روى همین موضوع تأکید مىکنند که حضور روحانیت در صحنه اجرایى کشور به میزان زیادى موجب آلودگى آنان شده است.
بنابراین اگر ما بین طبقه راست و آن جناحى که خود را به عنوان نماینده این طبقه معرفى مىکند مرزبندى نکنیم، با همان سوء استفادههایى مواجه خواهیم شد که در کودتاى 28 مرداد از طبقه راست صورت گرفت. در آن زمان، جناح کودتاچى با سوء استفاده از دلمشغولىهاى طبقه راست این طور جلوه داد که حکومت مصدق قرین با بىدینى و الحاد است و امروز هم با همین بهانه سعى دارد شخص آقاى خاتمى را از میدان به در کند. البته در آن زمان دغدغه حاکمیت، کمونیستها بود و از این جهت دغدغه غرب و طبقه راست یکى بود؛ ولى حالا یکى از محذورات بزرگ اینها همین است که این جناح احساس مىکند که شعار بسیجکننده در سطح بینالمللى ندارد. مثلاً اگر الآن مطرح کنید که جامعه ما در معرض خطر فروپاشى اخلاقى است، غرب با شما همراه نخواهد شد.
پایگاه طبقه راست در بازار نیز در همین راستا قابل تحلیل است. پس از انقلاب، واردات از بازاریان گرفته شد و به باندهایى که به ساختار قدرت متصلند منتقل گشت. الآن جوّ غالب بازار هم مثل روحانیت معتقد است که یک جناح سوء استفادهچى با تمسک به دین امکانات را مىبلعد. اتفاقاً یکى از نگرانىهاى بزرگ جناح موسوم به راست از دوم خرداد به بعد، این بوده که طبقه راست دیگر نسبت به رهبرانش حرفشنوى ندارد و به نمایندگان سیاسى خود رأى نمىدهد. اگر کسى واقعاً به منافع طبقه راست وفادار باشد، به مالکیتها احترام مىگذارد، سعى مىکند امکان تجارت را براى همه فراهم کند، احکام رساله مثل ربا و دروغ رعایت شود و.... اگر این کارها را بکند، از حمایت ملى برخوردار خواهد شد. به نظر من، الآن طبقه راست در ایران معتقد است که فردى مثل آقاى خاتمى مىتواند حامى منافعش باشد؛ چون احساس مىکنند در این 20 سال به هویت فردیشان بىاحترامى شده است. آنها معتقدند که ساختار سیاسى نباید در زندگى شخصى آدم دخالت کند و ما باید خودمان آزادانه مرجع تقلیدمان را انتخاب کنیم. شعار ما در متن انقلاب این بود که دین را در عرصه اجتماع جارى کنیم. عرصههاى اجتماعى دین، تحقق عدالت اجتماعى و جلوگیرى از رباخوارى، اختلاس، پورسانت و... است؛ ولى الآن مىبینید که ساختار سیاسى ما در عرصههاى خصوصى دخالت مىکند و این مسأله مورد تنفر طبقه راست ایران است.
اما جریانى که جناح موسوم به «راست» خوانده مىشود، از طیفهاى مختلف تشکیل یافته است که برخورد با آنها نمىتواند یکسان باشد. نخستین طیف، یک جریان معرفتى است که واقعاً دغدغه اسلام، ارزشها و اخلاقیات را دارد. در این طیف عناصر صادقى هستند که حتى اگر در مقاطعى دچار اشتباه شوند، وقتى متوجه مىشوند، در بازىهاى سیاسى دخالت نمىکنند. بسیارى از اینها با روشهاى سیاسى جناح راست مخالفند و اگر اطمینان پیدا کنند که روند تحولات و اصلاحات منجر به بىدینى و حذف روحانیت نخواهد شد، بخش عظیمى از آنها از این جناح فاصله خواهند گرفت. پس روند تحولات باید به گونهاى باشد که اینها را به این آرامش خاطر برساند.
طیف دوم جریانى است که دنبال امتیازات سیاسى و اجتماعى است. این طیف اگر تضمین پیدا کند که از معادلات حذف نمىشود و مىتواند در ساختار جدید نیز حیات و مسؤولیت داشته باشد، از آن جناح جدا مىشود. وجود چنین طیفى در نظامهاى سیاسى، امرى طبیعى است.
طیف سوم کسانى هستند که ادعاى رهبرى دارند و حتى احتمال دارد که به طور مثال مقام رهبرى را هم به چالش بکشند. این طیف، برخلاف گروه دوم، هر قدر هم در برابرشان عقبنشینى کنید راضى نمىشوند.
طیف چهارم باند خطرناکى است که با باندهاى ترانزیت مواد مخدر و باندهاى جهانى سرمایهدارى در قضایاى پورسانتگیرى و ربا خوارى فعال است. اینها اگر احساس کنند که روزى جناح راست نمىتواند آنها را ارتزاق کند، این خطر وجود دارد که بیایند و بخشهایى از جناح دوم خرداد را آلوده کنند. این طیف از طیف سوم هم خطرناکتر است؛ چون طیف سوم ناچار است که برنامه ارائه دهد و صلاحیت و مشروعیت خود را اثبات کند؛ ولى طیف چهارم که یک باند مافیایى است فقط نیازمند کانالى براى انجام معاملات غیرقانونى و پروژههاى مخفى است.
بنابراین ما با چهار طیف مواجه هستیم: راست اسلامخواه، راست امتیازخواه، راست رهبرىخواه و بالاخره باندهاى خطرناکى که اصالتاً جناح راست هم محسوب نمىشوند.
برخورد مناسب با طیف اول و دوم، برخورد با دو طیف دیگر را راحتتر مىکند. با طیف سوم هم که ادعاى رهبرى دارند مىتوان برخورد فکرى کرد و ادعاهایشان را به چالش کشید. برخورد با اینها باید شفاف باشد و در عین حال مانع برخورد قهرآمیز شویم تا جنبه مطلوبیت پیدا نکنند. اگر این مرزبندى و برخورد مناسب با طیفهاى سهگانه صورت نگیرد، برخورد با طیف چهارم مشکل خواهد بود؛ زیرا این باند دائماً از خلل و فرج جناح راست سوءاستفاده مىکند و خود را پنهان مىدارد.
خلاصه آنکه تحقیر کردن جریان راست در ایران با مترادف با این است که آنها را در دام باندهایى بیندازیم که در واقع به دنبال کودتا هستند. اگر این موضوع بعد از دوم خرداد رعایت مىشد و به هویت و آرمان طرف مقابل حمله نمىشد، بسیارى از مشکلات به وجود نمىآمد.
اشاره
مقاله حاضر را از دو منظر مىتوان مطالعه کرد: از یک نگاه مىتوان به تکتک گزارهها و دادههاى آن نگریست و در درستى یا نادرستى آن بحث کرد و از سوى دیگر مىتوان به چارچوب مفهومى و تحلیل کلان نویسنده از پدیدههاى فرهنگى و سیاسى جامعه امروز ایران نظر انداخت.
از منظر نخست، نویسنده با اتکا به برخى ذهنیتها و واقعیتهاى اجتماعى و تاریخى و با کوچکنمایى یا بزرگنمایى برخى دیگر، به تعریف خود از دو واژه «طیف راست» و «جناح راست» سامان داده است که مىتوان به بررسى این مدعیات پرداخت و درباره درستى یا نادرستى هر یک گفتوگو کرد. اما مهمتر این است که نویسنده محترم با الگوگیرى از برخى نگرشهاى جامعهشناختى و به چشم زدن عینک خاصى، همه آن مطالب درست یا نادرست را در منظومهاى گرد آورده است که در بسیارى از ابعاد و اضلاع نه تنها با واقعیت جامعه ایران تطابق ندارد، بلکه با مفاهیم و معیارهاى جامعهشناختى نیز سازگار نمىباشد. این نکته از آن رو حائز اهمیت است که روشنفکران ما در دهههاى گذشته بارها به همین خطاى خطرناک دچار گشتهاند و جامعه ایران را با الگوهاى ناقص معرفتى که برگرفته از جوامع غربى است مورد شناسایى قرار داده و سرانجام ناکامى آن را در عمل دیدهاند. هرچند نویسنده در این مقاله تلاش کرده است از این آسیب به دور ماند، ولى چنانکه بهاجمال خواهیم دید، در بند همان مدلها و مفاهیم گرفتار آمده است. نکات زیر اشارهاى به پارهاى از کاستىهاى مقاله که البته به هیچ روى از اهمیتِ نکات در خور تأمل مقاله نمىکاهد.
1. اسلامخواهى و اعتقاد به شریعت الهى از عناصر بنیادین فرهنگ جامعه ایران، بلکه پایه و مایه اصلىِ هویت ما ایرانیان در طول سدههاى گذشته بوده است. فروکاهش این باور به اعتقادات یک «طبقه» که یک مفهوم تنگ جامعهشناختى است، مىتواند ما را به یک برداشتِ نادرست و خطرخیز از وقایع اجتماعى کشور رهنمون سازد. اگر آثارِ امواج تجدد غربى در دهههاى اخیر را کنار بگذاریم، آنچه نویسنده به عنوان «اسلام رسالهاى» به طبقه راست نسبت مىدهد، اعتقاد عمومى مردم و مساوى با اسلام و دیانت در عرف ایرانیان مسلمان است؛ بنابراین، براى آنکه گروهى از این مردم را به عنوان طبقهاى خاص نشاندار کنیم، باید بر ویژگىهاى خاص دیگرى انگشت بگذاریم.
2. ویژگى «فردگرایى» نیز یکى از مؤلفههاى فرهنگ دیرین ایران، بلکه کلیه جوامع سنتى است و آن را نمىتوان به طبقهاى خاص نسبت داد.
مشکل اینجاست که نویسنده، واژه «طبقه» [ =]class را در یک معناى غیرعلمى و مبهم به کار برده و معناى تخصصى و دقیق این واژه در جامعهشناسى را مد نظر قرار نداده است. خلاصه آنکه طبقه اجتماعى [ =]social class در مفهوم جامعهشناختى آن، شامل «مجموع اشخاص یا گروههایى است که به عنوان یک واحد اجتماعى در سلسله مراتب منتظم جامعه به حساب آیند. طبقه اجتماعى علاوه بر داشتن یک پایگاه خاص در جامعه، مستلزم وجود نوعى وجدان یا آگاهى از تعلق مشترک به طبقه خویش و احساس تعارض یا تنش در برابر سایر طبقات است. همچنین طبقه متضمن وجود شرایط زندگى نسبتاً مشابه، تشابه نسبى در سرنوشتى که انسانها در برابر خود دارند و نیز نقشهایى است که باید در برابر کل جامعه ایفا کنند.(2) اینها حداقل شرایط تشکیل یک طبقه در جامعه است. با این وصف، هیچیک از دو ویژگى مدعاى نویسنده (اسلام رسالهاى و فردگرایى) نمىتواند مشخصکننده یک طبقه خاص اجتماعى باشد. همچنین ویژگى «تجارت» با تعریفى که نویسنده ارائه کرده است (یعنى خواهان سود بیشتر در مقابل زحمت اندک بودن) نیز نمىتواند به طبقهاى خاص نسبت داده شود؛ بلکه بیشتر به یک خصلت فرهنگى و اجتماعى شبیه است. بنابراین آنچه نویسنده محترم به عنوان «طبقه راست» مطرح ساخته، با هیچ شاخص و تعریفى از طبقه سازگار نیست؛ چراکه این افراد نه آگاهى مشترک جمعى از یکدیگر دارند و نه داراى شرایط زندگى مشابه یا نقشهاى مشترک اجتماعى مىباشند.(3)
3. در تعریف نویسنده از طبقه راست، بهدرستى معلوم نیست که وصف «راست» چگونه و به چه دلیل بر این گروه اطلاق شده است. در این گفتوگو، بارها در مقابل طبقه راست، از «نوگرایى دینى» نام برده شده است.
به این ترتیب از نظر نویسنده، نوگرایان دینى را باید «طبقه چپ» در ایران نامید، حال آنکه نوگرایى دینى یک جریان فرهنگى در بین نخبگان علمى کشور است که در بین همه طبقات نمایندگانى دارد و امروزه خود به دو گرایش چپ و راست تقسیم مىشود. از بین ویژگىهاى سهگانه، تنها تجارت را شاید بتوان از ویژگىهاى راست برشمرد؛ اما ایشان در مقابل تجارت، گرایش به تولید و صنعت را مطرح کرده است که مطمئناً نمىتوان تولیدگرایى و صنعتگرایى را از خصلتهاى چپ به شمار آورد.
بنابراین علىرغم ادعاى نویسنده که معتقد است سنخشناسى راست «اولاً باید مبتنى بر یک سلسله مبانى انجام شود و ثانیاً با یک سلسله از واقعیتهاى جارى آنها مطابقت داشته باشد»، آنچه ایشان در تعریف «طبقه» و «راست» ارائه کرده است، نه از مبانى فکرى روشنى برخوردار است و نه چندان بر واقعیتهاى جارى منطبق مىباشد.
4. تحلیل و دستهبندى نویسنده از «جناح راست» اندکى واقعىتر و مستندتر است؛ هرچند در اینجا نیز ایشان در داورى خود شتابزده شده است. با نیمنگاهى به پیشینه شکلگیرى جریان راست سیاسى در ایران، مىتوان دریافت که گروههاى موسوم به جناح راست به کلى فاقد یک تئورى یا طرح - پایه [ =]plate form سیاسى هستند و از این رو نمىتوان آنها را «جناح» یا حتى «جبهه» سیاسى قلمداد کرد و بهتر است آنان را یک جریان سیاسى که بر گرد اصول و آرمانهاى کلى سیاسى جمع شدهاند، به شمار آوریم. این نکته، وظیفه پژوهشگر را در بازشناسى خردهجریانهاى راست خطیرتر و جدىتر مىکند. مشکل اصلى نویسنده در معرفى طیفهاى چهارگانه راست، نداشتن یک معیار و مبنا در این تقسیمبندى است، به گونهاى که گروههاى معرفىشده هیچکدام شناسنامه سیاسى روشنى ندارند و با یکدیگر تداخل و همپوشى بسیار دارند. سنخشناسى سیاسى، یا باید بر اساس تشکلهاى واقعى و نمایندگان اجتماعى آنها صورت گیرد یا با توجه به مراتب ساختار توزیع قدرت در بین اشخاص، گروههاى سیاسى و طبقات اجتماعى باشد و یا از معیار منطقى دیگرى پیروى کند. در سنخشناسىِ نویسنده معلوم نیست که هر یک از گروههاى چهارگانه واقعاً نماینده کدام تشکل سیاسى هستند و در کدام بخش از ساختار قدرت قرار دارند و با کدام شأن و کارکرد سیاسى تعریف مىشوند. اینگونه دستهبندىهاى مبهم نه تنها گامى در شناخت جریانات سیاسى برنمىدارد، بلکه موجب بدفهمى شده، در نهایت به بدبینى، تهمتزنى و تقابلهاى کور و بدفرجام مىانجامد.
پى نوشت:
1) براى نمونه به سرمقالههاى نشریه در شمارههاى 3، 4، 5 و 8 مراجعه شود.
2) بیرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعى، انتشارت کیهان، 1366.
3) البته واژه «طبقه» یک معناى عام و غیرتخصصى هم دارد که حتى با آن تعریف هم نمىتوان مدعاى نویسنده را پذیرفت. طبقه درمعناى عام به گروهى از افراد گفته مىشود که با یک یا چند ویژگى مشترک در سلسله مراتب اجتماعى، نظیر طبقات سنى یا شغلى، درآمد و... قرار داشته باشند (رک.: ساروخانى، باقر، درآمدى بر دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 97). ویژگىهایى که نویسنده به طبقه راست نسبت داده است هرگز طبقهاى را در سلسله مراتب اجتماعى تعریف نمىکند.
چشمانداز ایران ، ش 9
شناخت گرایشهاى گوناگون سیاسى و فکرى در ایران، همواره مقوله مورد توجه صاحبنظران بوده است؛ اما به نظر مىرسد از دید جامعهشناختى و بهویژه به جهت تنویر افکار عمومى و راهبردى کردن این موضوع، توجه کافى به آن نشده است. در این میان، شناخت واقعى جریان راست در ایران از جایگاهى ویژه برخوردار است. آنچه ما را بر آن داشت تا در شرایط کنونى به این موضوع بپردازیم، نقصهاى جدى موجود در شناخت این جریان در جامعه و حتى در میان نخبگان سیاسى است.
در سنخشناسى باید ویژگىها، راهکارها، مبانى فکرى، هویت طبقاتى و بروز جریانهایى را که در صحنه حضور دارند، در عرصه سیاسى - اجتماعى بررسى کنیم؛ بنابراین سنخشناسى جناح راست اولاً باید مبتنى بر یک سلسله مبانى انجام شود و ثانیاً با یک سلسله از واقعیتهاى جارى آنها مطابقت داشته باشد. «جناح» یک واژه سیاسى است؛ پس من اصطلاح «طبقه» را بهکار مىبرم. دلمشغولىهاى طبقه راست در درجه اول، دغدغههاى فکرى است. آنها واقعاً از یک شخصیت و هویت «رسالهاى» برخوردارند و واقعاً مقید هستند که احکام فقهى را در زندگى روزمره راهنما قرار دهند. با این شاخص «اسلام رسالهاى» مىبینیم که همین تعریف در مورد بسیارى از آحاد جامعه ایران صدق مىکند. از این جنبه، راست یک پایگاه عظیم اجتماعى دارد. نوگرایى دینى در جامعه ایران در حال رشد است؛ ولى من اعتقاد ندارم که توانسته باشد در جزئیات زندگى اجتماعى جاى سنت را بگیرد. با این تحلیل باید از سادهاندیشى نسبت به طبقه راست ایران خارج شویم و از این گمان که ما با چند روزنامه طرف هستیم پرهیز کنیم.
با تضادهاى موجود میان نوگرایى و سنت، در حقیقت این طبقه در حال پوستاندازى است. راست دچار بحران شده و با ارزشهاى گذشتهاش معضل پیدا کرده است و حالا رویکردى به ارزشهاى جدید دارد. این بحران گسترده است و تردید نسبت به اجراى احکام، نه تنها بچهها، که همه خانوادهها را شامل مىشود. آنها در عمل به رساله و پیدا کردن مرجع تقلید دچار مشکل شدهاند. در عین حال، هنوز هم طبقه راست - نه جناح راست - یک طبقه ملى و گسترده است که شامل بسیارى از آحاد اجتماع و در برگیرنده بسیارى از رفتارها، الگوها، شخصیتها و مبانى فکرى است. شاید کمتر کسى بتواند بگوید که من مىتوانم مستقل از طبقه راست در ایران فکر کنم. مثلاً برخى از نوگراها با همه بحثهایى که در مورد حجاب انجام مىشود، چادر مشکى را بر مانتو ترجیح مىدهند. روى آوردن به امام رضاعلیه السلام و نذر کردن و طلب شفاعت و... مسأله چند پیرزن و پیرمرد نیست؛ بلکه مسأله عمومى است.
مشکل این است که ما وقتى به طبقه راست فکر مىکنیم، تنها هفت میلیون نفر را در نظر مىگیریم؛ حال آنکه بسیارى از کسانى که به آقاى خاتمى رأى دادند، بر اساس الگوهاى فکرى و رفتارى یادشده، جزء طبقه راست هستند. مهمترین شاخصههاى طبقه راست، گرایش به اسلام رسالهاى و گرایش به تجارت است. تجارت در ایران یک ویژگى ملى است. همه دوست دارند کارهایى راحت با سود بسیار زیاد انجام دهند. هنوز هم کار تولیدى در ایران پا نمىگیرد.
طبقه راست یک ویژگى دارد که ما به آن «اسلام فردى» مىگوییم. روحیه فردگرایى در جامعه ایران، یک روحیه ملى است. هماکنون نیز کمتر کسى از تحصیلکردگان و مدیران کشور را مىتوان یافت که اعتقاد به کار جمعى و تشکیلاتى داشته باشد.
جناحى که نام خود را «جناح راست» گذاشته است، نماینده واقعى این طبقه نیست. اگر بخواهیم ساز و کارهاى باندى و جناحى را کنار بگذاریم و اجازه بدهیم این طبقه رشد طبیعى خودش را داشته باشد و بروز پیدا کند، مىبینیم نمایندگان سیاسى - اجتماعى این طبقه، دیگر این افراد نخواهند بود.
در روحانیت و نظام مرجعیت، این طبقه تا قبل از انقلاب اعتقاد داشت که اساساً یا نباید تا ظهور امام زمان(عج) در مسائل سیاسى دخالت کرد و یا دخالت در مسائل سیاسى را باعث آلودگى روحانیت مىدانست. آقاى بروجردى معتقد بود که روحانیت توان دخالت در مسائل سیاسى را ندارد؛ به خاطر اینکه نتوانسته است خودسازى کند. امام در کتاب ولایت فقیه هم همین اعتقاد را نسبت به روحانیت دارند و دادگاه ویژه روحانیت هم یک جنبهاش براى کنترل این جریان بود. حالا هم نمایندگان سالم این طبقه روى همین موضوع تأکید مىکنند که حضور روحانیت در صحنه اجرایى کشور به میزان زیادى موجب آلودگى آنان شده است.
بنابراین اگر ما بین طبقه راست و آن جناحى که خود را به عنوان نماینده این طبقه معرفى مىکند مرزبندى نکنیم، با همان سوء استفادههایى مواجه خواهیم شد که در کودتاى 28 مرداد از طبقه راست صورت گرفت. در آن زمان، جناح کودتاچى با سوء استفاده از دلمشغولىهاى طبقه راست این طور جلوه داد که حکومت مصدق قرین با بىدینى و الحاد است و امروز هم با همین بهانه سعى دارد شخص آقاى خاتمى را از میدان به در کند. البته در آن زمان دغدغه حاکمیت، کمونیستها بود و از این جهت دغدغه غرب و طبقه راست یکى بود؛ ولى حالا یکى از محذورات بزرگ اینها همین است که این جناح احساس مىکند که شعار بسیجکننده در سطح بینالمللى ندارد. مثلاً اگر الآن مطرح کنید که جامعه ما در معرض خطر فروپاشى اخلاقى است، غرب با شما همراه نخواهد شد.
پایگاه طبقه راست در بازار نیز در همین راستا قابل تحلیل است. پس از انقلاب، واردات از بازاریان گرفته شد و به باندهایى که به ساختار قدرت متصلند منتقل گشت. الآن جوّ غالب بازار هم مثل روحانیت معتقد است که یک جناح سوء استفادهچى با تمسک به دین امکانات را مىبلعد. اتفاقاً یکى از نگرانىهاى بزرگ جناح موسوم به راست از دوم خرداد به بعد، این بوده که طبقه راست دیگر نسبت به رهبرانش حرفشنوى ندارد و به نمایندگان سیاسى خود رأى نمىدهد. اگر کسى واقعاً به منافع طبقه راست وفادار باشد، به مالکیتها احترام مىگذارد، سعى مىکند امکان تجارت را براى همه فراهم کند، احکام رساله مثل ربا و دروغ رعایت شود و.... اگر این کارها را بکند، از حمایت ملى برخوردار خواهد شد. به نظر من، الآن طبقه راست در ایران معتقد است که فردى مثل آقاى خاتمى مىتواند حامى منافعش باشد؛ چون احساس مىکنند در این 20 سال به هویت فردیشان بىاحترامى شده است. آنها معتقدند که ساختار سیاسى نباید در زندگى شخصى آدم دخالت کند و ما باید خودمان آزادانه مرجع تقلیدمان را انتخاب کنیم. شعار ما در متن انقلاب این بود که دین را در عرصه اجتماع جارى کنیم. عرصههاى اجتماعى دین، تحقق عدالت اجتماعى و جلوگیرى از رباخوارى، اختلاس، پورسانت و... است؛ ولى الآن مىبینید که ساختار سیاسى ما در عرصههاى خصوصى دخالت مىکند و این مسأله مورد تنفر طبقه راست ایران است.
اما جریانى که جناح موسوم به «راست» خوانده مىشود، از طیفهاى مختلف تشکیل یافته است که برخورد با آنها نمىتواند یکسان باشد. نخستین طیف، یک جریان معرفتى است که واقعاً دغدغه اسلام، ارزشها و اخلاقیات را دارد. در این طیف عناصر صادقى هستند که حتى اگر در مقاطعى دچار اشتباه شوند، وقتى متوجه مىشوند، در بازىهاى سیاسى دخالت نمىکنند. بسیارى از اینها با روشهاى سیاسى جناح راست مخالفند و اگر اطمینان پیدا کنند که روند تحولات و اصلاحات منجر به بىدینى و حذف روحانیت نخواهد شد، بخش عظیمى از آنها از این جناح فاصله خواهند گرفت. پس روند تحولات باید به گونهاى باشد که اینها را به این آرامش خاطر برساند.
طیف دوم جریانى است که دنبال امتیازات سیاسى و اجتماعى است. این طیف اگر تضمین پیدا کند که از معادلات حذف نمىشود و مىتواند در ساختار جدید نیز حیات و مسؤولیت داشته باشد، از آن جناح جدا مىشود. وجود چنین طیفى در نظامهاى سیاسى، امرى طبیعى است.
طیف سوم کسانى هستند که ادعاى رهبرى دارند و حتى احتمال دارد که به طور مثال مقام رهبرى را هم به چالش بکشند. این طیف، برخلاف گروه دوم، هر قدر هم در برابرشان عقبنشینى کنید راضى نمىشوند.
طیف چهارم باند خطرناکى است که با باندهاى ترانزیت مواد مخدر و باندهاى جهانى سرمایهدارى در قضایاى پورسانتگیرى و ربا خوارى فعال است. اینها اگر احساس کنند که روزى جناح راست نمىتواند آنها را ارتزاق کند، این خطر وجود دارد که بیایند و بخشهایى از جناح دوم خرداد را آلوده کنند. این طیف از طیف سوم هم خطرناکتر است؛ چون طیف سوم ناچار است که برنامه ارائه دهد و صلاحیت و مشروعیت خود را اثبات کند؛ ولى طیف چهارم که یک باند مافیایى است فقط نیازمند کانالى براى انجام معاملات غیرقانونى و پروژههاى مخفى است.
بنابراین ما با چهار طیف مواجه هستیم: راست اسلامخواه، راست امتیازخواه، راست رهبرىخواه و بالاخره باندهاى خطرناکى که اصالتاً جناح راست هم محسوب نمىشوند.
برخورد مناسب با طیف اول و دوم، برخورد با دو طیف دیگر را راحتتر مىکند. با طیف سوم هم که ادعاى رهبرى دارند مىتوان برخورد فکرى کرد و ادعاهایشان را به چالش کشید. برخورد با اینها باید شفاف باشد و در عین حال مانع برخورد قهرآمیز شویم تا جنبه مطلوبیت پیدا نکنند. اگر این مرزبندى و برخورد مناسب با طیفهاى سهگانه صورت نگیرد، برخورد با طیف چهارم مشکل خواهد بود؛ زیرا این باند دائماً از خلل و فرج جناح راست سوءاستفاده مىکند و خود را پنهان مىدارد.
خلاصه آنکه تحقیر کردن جریان راست در ایران با مترادف با این است که آنها را در دام باندهایى بیندازیم که در واقع به دنبال کودتا هستند. اگر این موضوع بعد از دوم خرداد رعایت مىشد و به هویت و آرمان طرف مقابل حمله نمىشد، بسیارى از مشکلات به وجود نمىآمد.
اشاره
مقاله حاضر را از دو منظر مىتوان مطالعه کرد: از یک نگاه مىتوان به تکتک گزارهها و دادههاى آن نگریست و در درستى یا نادرستى آن بحث کرد و از سوى دیگر مىتوان به چارچوب مفهومى و تحلیل کلان نویسنده از پدیدههاى فرهنگى و سیاسى جامعه امروز ایران نظر انداخت.
از منظر نخست، نویسنده با اتکا به برخى ذهنیتها و واقعیتهاى اجتماعى و تاریخى و با کوچکنمایى یا بزرگنمایى برخى دیگر، به تعریف خود از دو واژه «طیف راست» و «جناح راست» سامان داده است که مىتوان به بررسى این مدعیات پرداخت و درباره درستى یا نادرستى هر یک گفتوگو کرد. اما مهمتر این است که نویسنده محترم با الگوگیرى از برخى نگرشهاى جامعهشناختى و به چشم زدن عینک خاصى، همه آن مطالب درست یا نادرست را در منظومهاى گرد آورده است که در بسیارى از ابعاد و اضلاع نه تنها با واقعیت جامعه ایران تطابق ندارد، بلکه با مفاهیم و معیارهاى جامعهشناختى نیز سازگار نمىباشد. این نکته از آن رو حائز اهمیت است که روشنفکران ما در دهههاى گذشته بارها به همین خطاى خطرناک دچار گشتهاند و جامعه ایران را با الگوهاى ناقص معرفتى که برگرفته از جوامع غربى است مورد شناسایى قرار داده و سرانجام ناکامى آن را در عمل دیدهاند. هرچند نویسنده در این مقاله تلاش کرده است از این آسیب به دور ماند، ولى چنانکه بهاجمال خواهیم دید، در بند همان مدلها و مفاهیم گرفتار آمده است. نکات زیر اشارهاى به پارهاى از کاستىهاى مقاله که البته به هیچ روى از اهمیتِ نکات در خور تأمل مقاله نمىکاهد.
1. اسلامخواهى و اعتقاد به شریعت الهى از عناصر بنیادین فرهنگ جامعه ایران، بلکه پایه و مایه اصلىِ هویت ما ایرانیان در طول سدههاى گذشته بوده است. فروکاهش این باور به اعتقادات یک «طبقه» که یک مفهوم تنگ جامعهشناختى است، مىتواند ما را به یک برداشتِ نادرست و خطرخیز از وقایع اجتماعى کشور رهنمون سازد. اگر آثارِ امواج تجدد غربى در دهههاى اخیر را کنار بگذاریم، آنچه نویسنده به عنوان «اسلام رسالهاى» به طبقه راست نسبت مىدهد، اعتقاد عمومى مردم و مساوى با اسلام و دیانت در عرف ایرانیان مسلمان است؛ بنابراین، براى آنکه گروهى از این مردم را به عنوان طبقهاى خاص نشاندار کنیم، باید بر ویژگىهاى خاص دیگرى انگشت بگذاریم.
2. ویژگى «فردگرایى» نیز یکى از مؤلفههاى فرهنگ دیرین ایران، بلکه کلیه جوامع سنتى است و آن را نمىتوان به طبقهاى خاص نسبت داد.
مشکل اینجاست که نویسنده، واژه «طبقه» [ =]class را در یک معناى غیرعلمى و مبهم به کار برده و معناى تخصصى و دقیق این واژه در جامعهشناسى را مد نظر قرار نداده است. خلاصه آنکه طبقه اجتماعى [ =]social class در مفهوم جامعهشناختى آن، شامل «مجموع اشخاص یا گروههایى است که به عنوان یک واحد اجتماعى در سلسله مراتب منتظم جامعه به حساب آیند. طبقه اجتماعى علاوه بر داشتن یک پایگاه خاص در جامعه، مستلزم وجود نوعى وجدان یا آگاهى از تعلق مشترک به طبقه خویش و احساس تعارض یا تنش در برابر سایر طبقات است. همچنین طبقه متضمن وجود شرایط زندگى نسبتاً مشابه، تشابه نسبى در سرنوشتى که انسانها در برابر خود دارند و نیز نقشهایى است که باید در برابر کل جامعه ایفا کنند.(2) اینها حداقل شرایط تشکیل یک طبقه در جامعه است. با این وصف، هیچیک از دو ویژگى مدعاى نویسنده (اسلام رسالهاى و فردگرایى) نمىتواند مشخصکننده یک طبقه خاص اجتماعى باشد. همچنین ویژگى «تجارت» با تعریفى که نویسنده ارائه کرده است (یعنى خواهان سود بیشتر در مقابل زحمت اندک بودن) نیز نمىتواند به طبقهاى خاص نسبت داده شود؛ بلکه بیشتر به یک خصلت فرهنگى و اجتماعى شبیه است. بنابراین آنچه نویسنده محترم به عنوان «طبقه راست» مطرح ساخته، با هیچ شاخص و تعریفى از طبقه سازگار نیست؛ چراکه این افراد نه آگاهى مشترک جمعى از یکدیگر دارند و نه داراى شرایط زندگى مشابه یا نقشهاى مشترک اجتماعى مىباشند.(3)
3. در تعریف نویسنده از طبقه راست، بهدرستى معلوم نیست که وصف «راست» چگونه و به چه دلیل بر این گروه اطلاق شده است. در این گفتوگو، بارها در مقابل طبقه راست، از «نوگرایى دینى» نام برده شده است.
به این ترتیب از نظر نویسنده، نوگرایان دینى را باید «طبقه چپ» در ایران نامید، حال آنکه نوگرایى دینى یک جریان فرهنگى در بین نخبگان علمى کشور است که در بین همه طبقات نمایندگانى دارد و امروزه خود به دو گرایش چپ و راست تقسیم مىشود. از بین ویژگىهاى سهگانه، تنها تجارت را شاید بتوان از ویژگىهاى راست برشمرد؛ اما ایشان در مقابل تجارت، گرایش به تولید و صنعت را مطرح کرده است که مطمئناً نمىتوان تولیدگرایى و صنعتگرایى را از خصلتهاى چپ به شمار آورد.
بنابراین علىرغم ادعاى نویسنده که معتقد است سنخشناسى راست «اولاً باید مبتنى بر یک سلسله مبانى انجام شود و ثانیاً با یک سلسله از واقعیتهاى جارى آنها مطابقت داشته باشد»، آنچه ایشان در تعریف «طبقه» و «راست» ارائه کرده است، نه از مبانى فکرى روشنى برخوردار است و نه چندان بر واقعیتهاى جارى منطبق مىباشد.
4. تحلیل و دستهبندى نویسنده از «جناح راست» اندکى واقعىتر و مستندتر است؛ هرچند در اینجا نیز ایشان در داورى خود شتابزده شده است. با نیمنگاهى به پیشینه شکلگیرى جریان راست سیاسى در ایران، مىتوان دریافت که گروههاى موسوم به جناح راست به کلى فاقد یک تئورى یا طرح - پایه [ =]plate form سیاسى هستند و از این رو نمىتوان آنها را «جناح» یا حتى «جبهه» سیاسى قلمداد کرد و بهتر است آنان را یک جریان سیاسى که بر گرد اصول و آرمانهاى کلى سیاسى جمع شدهاند، به شمار آوریم. این نکته، وظیفه پژوهشگر را در بازشناسى خردهجریانهاى راست خطیرتر و جدىتر مىکند. مشکل اصلى نویسنده در معرفى طیفهاى چهارگانه راست، نداشتن یک معیار و مبنا در این تقسیمبندى است، به گونهاى که گروههاى معرفىشده هیچکدام شناسنامه سیاسى روشنى ندارند و با یکدیگر تداخل و همپوشى بسیار دارند. سنخشناسى سیاسى، یا باید بر اساس تشکلهاى واقعى و نمایندگان اجتماعى آنها صورت گیرد یا با توجه به مراتب ساختار توزیع قدرت در بین اشخاص، گروههاى سیاسى و طبقات اجتماعى باشد و یا از معیار منطقى دیگرى پیروى کند. در سنخشناسىِ نویسنده معلوم نیست که هر یک از گروههاى چهارگانه واقعاً نماینده کدام تشکل سیاسى هستند و در کدام بخش از ساختار قدرت قرار دارند و با کدام شأن و کارکرد سیاسى تعریف مىشوند. اینگونه دستهبندىهاى مبهم نه تنها گامى در شناخت جریانات سیاسى برنمىدارد، بلکه موجب بدفهمى شده، در نهایت به بدبینى، تهمتزنى و تقابلهاى کور و بدفرجام مىانجامد.
پى نوشت:
1) براى نمونه به سرمقالههاى نشریه در شمارههاى 3، 4، 5 و 8 مراجعه شود.
2) بیرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعى، انتشارت کیهان، 1366.
3) البته واژه «طبقه» یک معناى عام و غیرتخصصى هم دارد که حتى با آن تعریف هم نمىتوان مدعاى نویسنده را پذیرفت. طبقه درمعناى عام به گروهى از افراد گفته مىشود که با یک یا چند ویژگى مشترک در سلسله مراتب اجتماعى، نظیر طبقات سنى یا شغلى، درآمد و... قرار داشته باشند (رک.: ساروخانى، باقر، درآمدى بر دائرةالمعارف علوم اجتماعى، ص 97). ویژگىهایى که نویسنده به طبقه راست نسبت داده است هرگز طبقهاى را در سلسله مراتب اجتماعى تعریف نمىکند.
چشمانداز ایران ، ش 9