دکتر شریعتی، پدر معنوی چپ نوگرا و مردم سالار
آرشیو
چکیده
متن
شریعتى، در تمایز با گفتمان لیبرال یا نولیبرال در نوگرایى دینى، نماینده و سخنگوى گفتمان رادیکال - انتقادى روشنفکرى دینى است که علاوه بر نقد رادیکال سنت و دیانت سنتى، با مدرنیته نیز مواجههاى انتقادى داشته است. روشنفکرى چپ دینى بیش از یک دهه است که در نوعى انفعال و اغما به سر مىبرد و اگر بخواهد به بازسازى هویت فکرى خود بپردازد، چارهاى جز تمسک به میراث شریعتى ندارد.
گفتمان اسلامیى که شریعتى نمایندگىاش را بر عهده داشت و یکى از مهمترین و تأثیرگذارترین نظریهپردازان آن به شمار مىرود، هرچند که در تمایز با گفتمانهاى سنتگرایانه و بنیادگرایانه، بخشى از گفتمان روشنفکرى دینى است، اما در همان حال وجوه تمایزبخش آن را با دیگر قلههاى وابسته به گفتمان روشنفکرى دینى نمىتوان انکار کرد. دکتر شریعتى در تمایز با گفتمان لیبرال یا نولیبرال در نوگرایى دینى، نماینده و سخنگوى گفتمان رادیکال - انتقادى روشنفکرى دینى است که علاوه بر نقد رادیکال سنت و دیانت سنتى - همچون سایر روشنفکران - با مدرنیته نیز مواجههاى انتقادى داشته و کوشیده است که از طریق رویکردى اعتلاجویانه (transendental) و ضمن پذیرش وجوهى از مبانى و دستاوردهاى تاریخى مدرنیته در چند سده اخیر، سرچشمههاى بحرانزا در عقلانیت و اومانیسم مدرن را مورد تغافل نگذارد و افق اندیشه و آرمان خود را در آن سوى مدرنیت نشانهگذارى کند. او بهخوبى تفطن داشت که غربزدگى و غربستیزى، وجوهى متعارضنما، اما از یک واقعیت هستند. شریعتى نمىخواست اسیر هیچ یک باشد و به همین دلیل هم مىگفت ما در برابر غرب نباید چشمان خود را ببندیم و نه بدان خیره شویم. باید به آن نگاه کنیم و بکوشیم که مبانى و افقهاى بحرانزا در ذات مدرنیت را دریابیم.
فرامدرنیته و مواجهه انتقادى شریعتى با مدرنیته را البته نباید همسنخ هیچ یک از دو گفتمان هابرماسى یا فوکویى پنداشت. نگاه انتقادى شریعتى محدود به نقد سرمایهدارى و بحرانزایىهاى انسانى، معنوى، اقتصادى و اجتماعى آن نیست؛ بلکه ریشههاى بحران را تا نارسایى و یکسویى اصول و مبانى مدرنیته عمق مىبخشد و افزون بر آن، ساینتیسم (اصالت علم)، ماشینیسم (اصالت ماشین)، بوروکراتیسم، راسیونالیسم (اصالت عقل محاسبهگر)، اومانیسم و... را هم مورد آسیبشناسى قرار مىدهد. البته فرامدرنیته شریعتى، غرب و دستاوردهاى معنوى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى آن را نفى نمىکند. او هرچند به عنوان متفکرى ضد استعمار امپریالیسم، از میوههاى استعمارى مدرنیته و سرمایهدارى غفلت نمىورزد، اما مىکوشد تا با شالودهشکنى آن و بازسازى مبانى تکبعدى و دستاوردهاى مثبتش در ساختار دینى و معنوى تازه و قرار دادن آن در زیست - جهان و افق توحیدى نوینى به آن سوى تجدد گذر کند. بدین معناست که شریعتى متفکرى نوگراست. نوگرایى او با سه آرمان عرفان، آزادى و برابرى، مىکوشید تا از معنویت اگزیستانسیالیستى، آزادى لیبرال و برابرى سوسیالیستى کلاسیک فراتر رود و این همه را در افقى عالىتر و توحیدىتر همساز کند.
دکتر شریعتى را از این حیث باید پدر معنوى روشنفکرى دینى چپ، نوگرا و مردمسالار در ایران شمرد؛ روشنفکرى که دین نوگرا و ترقىخواه را با عرفانى توحیدى و وجودى، نه فروتر از سوسیالیسم و دموکراسى، که برتر مىخواهد و برابرى و مردمسالارى را ضمن بهرهمندى از تجربه انسان مدرن تنها در جامعهاى معنوى و دینى قابل تحقق مىداند. عرفان وجودى او با عرفان دینى سنتى از یک سو و معنویت بىخدا و غیردینى مدرن از سوى دیگر مرزبندى دارد؛ چنانکه سوسیالیسم او پذیراى دولتسالارى (اناتیسم) و سرکوب شخصیت و تفرد فلسفى - اجتماعى آدمى نیست. او آزادى را نیز در پیوند با چنان سوسیالیستى همنشین عدالت مىدارد و آن را به لیبرالیسم اقتصادى، مادى و سرمایهمحور فرو نمىکاهد.
اکنون روشنفکرى دینى ایرانى تحت تأثیر موج شکست سوسیالیسم واقعاً موجود و چپ مارکسیستى و جهانگسترى مهاجم سرمایهدارى، بیش از یک دهه است که در نوعى انفعال و اغما به سر مىبرد؛ هرچند در سطح جهانى، چپ نومارکسیست و سوسیالیست انسانى و فارغ از دیکتاتورى پرولتاریا اکنون چند سالى است که دوباره خود را یافته و مىرود که با بازسازى تئوریک خود و ضمن آشکار شدن وعده سرابگونه سرمایهدارى جهانى، موقعیت گذشته و از دست رفته خود را احیا کند. اما موج اخیر چپ هنوز در راه است و به ایران و حوزه روشنفکرى دینى نرسیده است. چپ نوگرا و مردمسالار اسلامى اینک یا باید به بازسازى نظرى و اجتماعى خود اهتمام ورزد و یا منتظر تضعیف هرچه بیشتر و کمرنگى و افول آتى باشد. چنانچه نیروهاى روشنفکرى دلبسته به دین و در همان حال دموکراسى - مردمسالارى و سوسیالیسم - جامعهگرایى اراده کنند که به بازسازى هویت فکرى و اجتماعى خود اهتمام ورزند، چارهاى جز تمسک به میراث دکتر شریعتى ندارند. واضح است که چنین تمسکى، امرى شکلى، مکانیکى و غیرانتقادى نیست و نمىتواند تجربه انقلاب اسلامى و بیست و سه سال جمهورى اسلامى را از نظر دور بدارد. آنچه از میراث شریعتى همچنان براى این گروه آموزنده و راهبردى است، مبانى و افق اندیشه او و روشى است که وى در نقد و اثبات وضع موجود و وضع مطلوب به کار بسته است.
اشاره
مقوله «نوگرایى دینى» یا «روشنفکرى دینى» به طور مشخص در آستانه دهه هفتاد مطرح شد. این جریان که ریشه در سالهاى دور، در دهههاى چهل و پنجاه داشت، با طلوع انقلاب اسلامى و در دوران جنگ تحمیلى، همچون سایر جریانات روشنفکرى، عملاً به بوته فراموشى رفت. ظهور دوباره این جریان در سالهاى پایانى دهه شصت عمدتاً زاییده همگرایى میان دو گروه بود: 1. گروهى از روشنفکران یا اندیشمندانى که اصولاً با مبانى انقلاب و نظام سازگارى نداشته، از پایگاه فرهنگى و اجتماعى دیگرى برخوردار بودند؛ 2. گروهى از مسؤولان و کارگزاران نظام که بهتدریج از ساختار قدرت سیاسى کنارهگیرى کرده یا طرد شده بودند. مهمترین و معروفترین پایگاه این جریان، «حلقه کیان» بود که بر محور دکتر سروش و تئورىهاى او اداره مىشد و آهسته آهسته محفلى براى گردهمایى اندیشهها و علایق مختلف به وجود آورد. در همان سالها، نهضت آزادى و سایر گروههاى ملى - مذهبى نیز در حال بازسازى و هویتیابى دوباره بودند و به این ترتیب محافل مشابهى شکل گرفت. در اواخر دهه شصت دو اتفاق مهم رخ داد: از یک سو، سروش و نشریه کیان به اندیشه سیاسى روى آوردند و بر پایه مؤلفههاى لیبرال دموکراسى به نقد نظام سیاسى ایران پرداختند. از سوى دیگر، مهندس بازرگان در یک چرخش آشکار به انتقاد از انگاره دولت دینى و رواج نگرش سکولار پرداخت. همآوایى و نزدیکى بیشتر میان سروش و سران نهضت ملى عملاً حلقه کیان و محافل نزدیک به آن را دچار چنددستگى ساخت و انسجام اولیه را متزلزل کرد. بهتدریج حوادث دیگرى رخ داد که سبب شد از دوران نوگرایى دینى، دو گرایش راست (لیبرال یا نولیبرال) و چپ (سوسیال دموکراسى) سر برآورد. مهمترین خواسته گرایش چپ، اعاده حیثیت از چپ بینالملل و بازسازى دوباره چپ پس از فروپاشى کمونیسم در شوروى و شرق اروپا بود. به این ترتیب، در سالهاى اخیر، نسل پیشینِ جریان چپ مسلمان، نظیر حبیباللَّه پیمان، لطفاللَّه میثمى و کادر مرکزى سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى، با فاصلهگرفتن از دکتر سروش و نهضت ملى، سعى در نوسازى مبانى تئوریک خویش تحت عنوان «چپ دینى مردمسالار» دارند. این گروه که پیشتر یا در انزواى ایدئولوژیک بوده یا در عمل به اندیشه سروش پیوسته بودند، در فضاى موجود در یک خلأ تئوریک گرفتار آمده و دکتر شریعتى را بهترین آلترناتیو در برابر سروش و سایر رهبران نوگراى لیبرال ی
افتهاند. به نظر مىرسد مقاله حاضر گامى دیگر در جهت استقلالخواهى جریان نوگراى چپ دینى و مقدمهاى براى بازشناسى و بازسازى اصول نوین آن در سالهاى آینده است. اما به نظر نمىرسد که رویکرد تازه چپ به شریعتى در شرایط کنونى بتواند دستمایههاى فکرى لازم را براى پر کردن خلأ تئوریک چپ فراهم سازد. محورهاى زیر بخشى از دشوارىهاى چپگرایان مسلمان در این مسیر پرمخاطره است:
1. مرحوم شریعتى در حافظه فرهنگى ما از دو چهره متفاوت برخوردار است: یکى حماسهگر انقلابى و سنتستیز، و دیگرى اندیشمند ژرفنگر و ایدئولوژىساز. در واقع آنچه شریعتى را در عصر خویش ممتاز و پرتأثیر مىساخت، همان رویه نخستین او بود که هر انقلابى مسلمانى را مجذوب مىساخت. بىگمان این چهره از شریعتى براى جامعه امروز و فرداى ایران نه گرهگشاست و نه پرکشش. از سوى دیگر، طرح و تئورى او براى اندیشه دینى و نظام اجتماعى چنان خام و نااستوار بود که حتى از سوى فرهیختگان عصر خود نیز مورد توجه و تأمل قرار نگرفت.
2. مسائل و نیازمندىهاى جامعه کنونى ایران با شرایطى که شریعتى در آن مىزیست، بهکلى متفاوت و دیگرگون است. جریان چپ نواندیش دیر یا زود باید در صحنه رقابت سیاسى و اقتصادى، طرحهاى علمى خود را ارائه کند و تصویر خود را از جامعه و جهان و راههاى برونرفت از معضلات وضعیت کنونى نشان دهد. آنچه نویسنده محترم در این مقاله آورده است، تکرار همان شعارها و آرمانهاى کلى است که در آثار شریعتى کراراً بازگفته شده و در عمل هیچ گامى براى توضیح و تبیین آنها برداشته نشده است. نسل جوان و جامعه امروز تنها به پاسخهاى روشن و کارآمد نیازمند است.
3. برخلاف پندار نویسنده، امروز دیگر فاش مىتوان گفت که اندیشههاى شریعتى عموماً در میانه سنت و تجدد و در برزخِ لیبرالیسم و سوسیالیسم و در هزارتوى مکاتب اگزیستانسیالیستى و اومانیستى سرگردان و آویزان است و تقریباً هیچیک از مفاهیم بنیادین اندیشه او، از توحید و تکامل و ایدئولوژى گرفته تا عرفان و آزادى و برابرى بر قاعدههاى استوار فلسفى و دینى ننشسته است. البته از او که عمرى کوتاه داشت و در عصرى سخت پرتلاطم مىزیست و پشتوانه و پیشوایى نداشت، نمىتوان و نباید انتظارى بیشتر داشت. سخن در این است که آیا میراث و اندوختههاى او مىتواند به جریانى که از ریشههاى سنت اسلامى مانده و از مسیر فرهنگ و سیاسى غرب لیبرال رانده شده است، روحى تازه بدمد و اندیشهاى پربار و کارآمد تزریق کند؟
گویا این بار چپ نواندیش قصد دارد با طرح ایدهها و اندیشههاى شریعتى از او به عنوان یک ظرفیت نسبى براى گذار از سنت دینى و سیاسىِ حاکم به شرایط تازه بهرهبردارى کند؛ شرایط تازهاى که که امروز چپگرایان هیچ تصویر روشنى از آن ندارند یا ارائه نمىکنند؛ شاید یک سوسیال دموکراسى نوین باشد یا یک نئولیبرالیسم تعدیلشده و در هر حال، یک اندیشه دینى قرائتپذیر با یک نظام اجتماعى سکولار.
عصر ما، ش 127
گفتمان اسلامیى که شریعتى نمایندگىاش را بر عهده داشت و یکى از مهمترین و تأثیرگذارترین نظریهپردازان آن به شمار مىرود، هرچند که در تمایز با گفتمانهاى سنتگرایانه و بنیادگرایانه، بخشى از گفتمان روشنفکرى دینى است، اما در همان حال وجوه تمایزبخش آن را با دیگر قلههاى وابسته به گفتمان روشنفکرى دینى نمىتوان انکار کرد. دکتر شریعتى در تمایز با گفتمان لیبرال یا نولیبرال در نوگرایى دینى، نماینده و سخنگوى گفتمان رادیکال - انتقادى روشنفکرى دینى است که علاوه بر نقد رادیکال سنت و دیانت سنتى - همچون سایر روشنفکران - با مدرنیته نیز مواجههاى انتقادى داشته و کوشیده است که از طریق رویکردى اعتلاجویانه (transendental) و ضمن پذیرش وجوهى از مبانى و دستاوردهاى تاریخى مدرنیته در چند سده اخیر، سرچشمههاى بحرانزا در عقلانیت و اومانیسم مدرن را مورد تغافل نگذارد و افق اندیشه و آرمان خود را در آن سوى مدرنیت نشانهگذارى کند. او بهخوبى تفطن داشت که غربزدگى و غربستیزى، وجوهى متعارضنما، اما از یک واقعیت هستند. شریعتى نمىخواست اسیر هیچ یک باشد و به همین دلیل هم مىگفت ما در برابر غرب نباید چشمان خود را ببندیم و نه بدان خیره شویم. باید به آن نگاه کنیم و بکوشیم که مبانى و افقهاى بحرانزا در ذات مدرنیت را دریابیم.
فرامدرنیته و مواجهه انتقادى شریعتى با مدرنیته را البته نباید همسنخ هیچ یک از دو گفتمان هابرماسى یا فوکویى پنداشت. نگاه انتقادى شریعتى محدود به نقد سرمایهدارى و بحرانزایىهاى انسانى، معنوى، اقتصادى و اجتماعى آن نیست؛ بلکه ریشههاى بحران را تا نارسایى و یکسویى اصول و مبانى مدرنیته عمق مىبخشد و افزون بر آن، ساینتیسم (اصالت علم)، ماشینیسم (اصالت ماشین)، بوروکراتیسم، راسیونالیسم (اصالت عقل محاسبهگر)، اومانیسم و... را هم مورد آسیبشناسى قرار مىدهد. البته فرامدرنیته شریعتى، غرب و دستاوردهاى معنوى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى آن را نفى نمىکند. او هرچند به عنوان متفکرى ضد استعمار امپریالیسم، از میوههاى استعمارى مدرنیته و سرمایهدارى غفلت نمىورزد، اما مىکوشد تا با شالودهشکنى آن و بازسازى مبانى تکبعدى و دستاوردهاى مثبتش در ساختار دینى و معنوى تازه و قرار دادن آن در زیست - جهان و افق توحیدى نوینى به آن سوى تجدد گذر کند. بدین معناست که شریعتى متفکرى نوگراست. نوگرایى او با سه آرمان عرفان، آزادى و برابرى، مىکوشید تا از معنویت اگزیستانسیالیستى، آزادى لیبرال و برابرى سوسیالیستى کلاسیک فراتر رود و این همه را در افقى عالىتر و توحیدىتر همساز کند.
دکتر شریعتى را از این حیث باید پدر معنوى روشنفکرى دینى چپ، نوگرا و مردمسالار در ایران شمرد؛ روشنفکرى که دین نوگرا و ترقىخواه را با عرفانى توحیدى و وجودى، نه فروتر از سوسیالیسم و دموکراسى، که برتر مىخواهد و برابرى و مردمسالارى را ضمن بهرهمندى از تجربه انسان مدرن تنها در جامعهاى معنوى و دینى قابل تحقق مىداند. عرفان وجودى او با عرفان دینى سنتى از یک سو و معنویت بىخدا و غیردینى مدرن از سوى دیگر مرزبندى دارد؛ چنانکه سوسیالیسم او پذیراى دولتسالارى (اناتیسم) و سرکوب شخصیت و تفرد فلسفى - اجتماعى آدمى نیست. او آزادى را نیز در پیوند با چنان سوسیالیستى همنشین عدالت مىدارد و آن را به لیبرالیسم اقتصادى، مادى و سرمایهمحور فرو نمىکاهد.
اکنون روشنفکرى دینى ایرانى تحت تأثیر موج شکست سوسیالیسم واقعاً موجود و چپ مارکسیستى و جهانگسترى مهاجم سرمایهدارى، بیش از یک دهه است که در نوعى انفعال و اغما به سر مىبرد؛ هرچند در سطح جهانى، چپ نومارکسیست و سوسیالیست انسانى و فارغ از دیکتاتورى پرولتاریا اکنون چند سالى است که دوباره خود را یافته و مىرود که با بازسازى تئوریک خود و ضمن آشکار شدن وعده سرابگونه سرمایهدارى جهانى، موقعیت گذشته و از دست رفته خود را احیا کند. اما موج اخیر چپ هنوز در راه است و به ایران و حوزه روشنفکرى دینى نرسیده است. چپ نوگرا و مردمسالار اسلامى اینک یا باید به بازسازى نظرى و اجتماعى خود اهتمام ورزد و یا منتظر تضعیف هرچه بیشتر و کمرنگى و افول آتى باشد. چنانچه نیروهاى روشنفکرى دلبسته به دین و در همان حال دموکراسى - مردمسالارى و سوسیالیسم - جامعهگرایى اراده کنند که به بازسازى هویت فکرى و اجتماعى خود اهتمام ورزند، چارهاى جز تمسک به میراث دکتر شریعتى ندارند. واضح است که چنین تمسکى، امرى شکلى، مکانیکى و غیرانتقادى نیست و نمىتواند تجربه انقلاب اسلامى و بیست و سه سال جمهورى اسلامى را از نظر دور بدارد. آنچه از میراث شریعتى همچنان براى این گروه آموزنده و راهبردى است، مبانى و افق اندیشه او و روشى است که وى در نقد و اثبات وضع موجود و وضع مطلوب به کار بسته است.
اشاره
مقوله «نوگرایى دینى» یا «روشنفکرى دینى» به طور مشخص در آستانه دهه هفتاد مطرح شد. این جریان که ریشه در سالهاى دور، در دهههاى چهل و پنجاه داشت، با طلوع انقلاب اسلامى و در دوران جنگ تحمیلى، همچون سایر جریانات روشنفکرى، عملاً به بوته فراموشى رفت. ظهور دوباره این جریان در سالهاى پایانى دهه شصت عمدتاً زاییده همگرایى میان دو گروه بود: 1. گروهى از روشنفکران یا اندیشمندانى که اصولاً با مبانى انقلاب و نظام سازگارى نداشته، از پایگاه فرهنگى و اجتماعى دیگرى برخوردار بودند؛ 2. گروهى از مسؤولان و کارگزاران نظام که بهتدریج از ساختار قدرت سیاسى کنارهگیرى کرده یا طرد شده بودند. مهمترین و معروفترین پایگاه این جریان، «حلقه کیان» بود که بر محور دکتر سروش و تئورىهاى او اداره مىشد و آهسته آهسته محفلى براى گردهمایى اندیشهها و علایق مختلف به وجود آورد. در همان سالها، نهضت آزادى و سایر گروههاى ملى - مذهبى نیز در حال بازسازى و هویتیابى دوباره بودند و به این ترتیب محافل مشابهى شکل گرفت. در اواخر دهه شصت دو اتفاق مهم رخ داد: از یک سو، سروش و نشریه کیان به اندیشه سیاسى روى آوردند و بر پایه مؤلفههاى لیبرال دموکراسى به نقد نظام سیاسى ایران پرداختند. از سوى دیگر، مهندس بازرگان در یک چرخش آشکار به انتقاد از انگاره دولت دینى و رواج نگرش سکولار پرداخت. همآوایى و نزدیکى بیشتر میان سروش و سران نهضت ملى عملاً حلقه کیان و محافل نزدیک به آن را دچار چنددستگى ساخت و انسجام اولیه را متزلزل کرد. بهتدریج حوادث دیگرى رخ داد که سبب شد از دوران نوگرایى دینى، دو گرایش راست (لیبرال یا نولیبرال) و چپ (سوسیال دموکراسى) سر برآورد. مهمترین خواسته گرایش چپ، اعاده حیثیت از چپ بینالملل و بازسازى دوباره چپ پس از فروپاشى کمونیسم در شوروى و شرق اروپا بود. به این ترتیب، در سالهاى اخیر، نسل پیشینِ جریان چپ مسلمان، نظیر حبیباللَّه پیمان، لطفاللَّه میثمى و کادر مرکزى سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى، با فاصلهگرفتن از دکتر سروش و نهضت ملى، سعى در نوسازى مبانى تئوریک خویش تحت عنوان «چپ دینى مردمسالار» دارند. این گروه که پیشتر یا در انزواى ایدئولوژیک بوده یا در عمل به اندیشه سروش پیوسته بودند، در فضاى موجود در یک خلأ تئوریک گرفتار آمده و دکتر شریعتى را بهترین آلترناتیو در برابر سروش و سایر رهبران نوگراى لیبرال ی
افتهاند. به نظر مىرسد مقاله حاضر گامى دیگر در جهت استقلالخواهى جریان نوگراى چپ دینى و مقدمهاى براى بازشناسى و بازسازى اصول نوین آن در سالهاى آینده است. اما به نظر نمىرسد که رویکرد تازه چپ به شریعتى در شرایط کنونى بتواند دستمایههاى فکرى لازم را براى پر کردن خلأ تئوریک چپ فراهم سازد. محورهاى زیر بخشى از دشوارىهاى چپگرایان مسلمان در این مسیر پرمخاطره است:
1. مرحوم شریعتى در حافظه فرهنگى ما از دو چهره متفاوت برخوردار است: یکى حماسهگر انقلابى و سنتستیز، و دیگرى اندیشمند ژرفنگر و ایدئولوژىساز. در واقع آنچه شریعتى را در عصر خویش ممتاز و پرتأثیر مىساخت، همان رویه نخستین او بود که هر انقلابى مسلمانى را مجذوب مىساخت. بىگمان این چهره از شریعتى براى جامعه امروز و فرداى ایران نه گرهگشاست و نه پرکشش. از سوى دیگر، طرح و تئورى او براى اندیشه دینى و نظام اجتماعى چنان خام و نااستوار بود که حتى از سوى فرهیختگان عصر خود نیز مورد توجه و تأمل قرار نگرفت.
2. مسائل و نیازمندىهاى جامعه کنونى ایران با شرایطى که شریعتى در آن مىزیست، بهکلى متفاوت و دیگرگون است. جریان چپ نواندیش دیر یا زود باید در صحنه رقابت سیاسى و اقتصادى، طرحهاى علمى خود را ارائه کند و تصویر خود را از جامعه و جهان و راههاى برونرفت از معضلات وضعیت کنونى نشان دهد. آنچه نویسنده محترم در این مقاله آورده است، تکرار همان شعارها و آرمانهاى کلى است که در آثار شریعتى کراراً بازگفته شده و در عمل هیچ گامى براى توضیح و تبیین آنها برداشته نشده است. نسل جوان و جامعه امروز تنها به پاسخهاى روشن و کارآمد نیازمند است.
3. برخلاف پندار نویسنده، امروز دیگر فاش مىتوان گفت که اندیشههاى شریعتى عموماً در میانه سنت و تجدد و در برزخِ لیبرالیسم و سوسیالیسم و در هزارتوى مکاتب اگزیستانسیالیستى و اومانیستى سرگردان و آویزان است و تقریباً هیچیک از مفاهیم بنیادین اندیشه او، از توحید و تکامل و ایدئولوژى گرفته تا عرفان و آزادى و برابرى بر قاعدههاى استوار فلسفى و دینى ننشسته است. البته از او که عمرى کوتاه داشت و در عصرى سخت پرتلاطم مىزیست و پشتوانه و پیشوایى نداشت، نمىتوان و نباید انتظارى بیشتر داشت. سخن در این است که آیا میراث و اندوختههاى او مىتواند به جریانى که از ریشههاى سنت اسلامى مانده و از مسیر فرهنگ و سیاسى غرب لیبرال رانده شده است، روحى تازه بدمد و اندیشهاى پربار و کارآمد تزریق کند؟
گویا این بار چپ نواندیش قصد دارد با طرح ایدهها و اندیشههاى شریعتى از او به عنوان یک ظرفیت نسبى براى گذار از سنت دینى و سیاسىِ حاکم به شرایط تازه بهرهبردارى کند؛ شرایط تازهاى که که امروز چپگرایان هیچ تصویر روشنى از آن ندارند یا ارائه نمىکنند؛ شاید یک سوسیال دموکراسى نوین باشد یا یک نئولیبرالیسم تعدیلشده و در هر حال، یک اندیشه دینى قرائتپذیر با یک نظام اجتماعى سکولار.
عصر ما، ش 127