آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

شریعتى، در تمایز با گفتمان لیبرال یا نولیبرال در نوگرایى دینى، نماینده و سخنگوى گفتمان رادیکال - انتقادى روشنفکرى دینى است که علاوه بر نقد رادیکال سنت و دیانت سنتى، با مدرنیته نیز مواجهه‏اى انتقادى داشته است. روشنفکرى چپ دینى بیش از یک دهه است که در نوعى انفعال و اغما به سر مى‏برد و اگر بخواهد به بازسازى هویت فکرى خود بپردازد، چاره‏اى جز تمسک به میراث شریعتى ندارد.
گفتمان اسلامیى که شریعتى نمایندگى‏اش را بر عهده داشت و یکى از مهم‏ترین و تأثیرگذارترین نظریه‏پردازان آن به شمار مى‏رود، هرچند که در تمایز با گفتمان‏هاى سنت‏گرایانه و بنیادگرایانه، بخشى از گفتمان روشنفکرى دینى است، اما در همان حال وجوه تمایزبخش آن را با دیگر قله‏هاى وابسته به گفتمان روشنفکرى دینى نمى‏توان انکار کرد. دکتر شریعتى در تمایز با گفتمان لیبرال یا نولیبرال در نوگرایى دینى، نماینده و سخنگوى گفتمان رادیکال - انتقادى روشنفکرى دینى است که علاوه بر نقد رادیکال سنت و دیانت سنتى - همچون سایر روشنفکران - با مدرنیته نیز مواجهه‏اى انتقادى داشته و کوشیده است که از طریق رویکردى اعتلاجویانه (transendental) و ضمن پذیرش وجوهى از مبانى و دستاوردهاى تاریخى مدرنیته در چند سده اخیر، سرچشمه‏هاى بحران‏زا در عقلانیت و اومانیسم مدرن را مورد تغافل نگذارد و افق اندیشه و آرمان خود را در آن سوى مدرنیت نشانه‏گذارى کند. او به‏خوبى تفطن داشت که غرب‏زدگى و غرب‏ستیزى، وجوهى متعارض‏نما، اما از یک واقعیت هستند. شریعتى نمى‏خواست اسیر هیچ یک باشد و به همین دلیل هم مى‏گفت ما در برابر غرب نباید چشمان خود را ببندیم و نه بدان خیره شویم. باید به آن نگاه کنیم و بکوشیم که مبانى و افق‏هاى بحران‏زا در ذات مدرنیت را دریابیم.
فرامدرنیته و مواجهه انتقادى شریعتى با مدرنیته را البته نباید هم‏سنخ هیچ یک از دو گفتمان هابرماسى یا فوکویى پنداشت. نگاه انتقادى شریعتى محدود به نقد سرمایه‏دارى و بحران‏زایى‏هاى انسانى، معنوى، اقتصادى و اجتماعى آن نیست؛ بلکه ریشه‏هاى بحران را تا نارسایى و یکسویى اصول و مبانى مدرنیته عمق مى‏بخشد و افزون بر آن، ساینتیسم (اصالت علم)، ماشینیسم (اصالت ماشین)، بوروکراتیسم، راسیونالیسم (اصالت عقل محاسبه‏گر)، اومانیسم و... را هم مورد آسیب‏شناسى قرار مى‏دهد. البته فرامدرنیته شریعتى، غرب و دستاوردهاى معنوى، سیاسى، اجتماعى و اقتصادى آن را نفى نمى‏کند. او هرچند به عنوان متفکرى ضد استعمار امپریالیسم، از میوه‏هاى استعمارى مدرنیته و سرمایه‏دارى غفلت نمى‏ورزد، اما مى‏کوشد تا با شالوده‏شکنى آن و بازسازى مبانى تک‏بعدى و دستاوردهاى مثبتش در ساختار دینى و معنوى تازه و قرار دادن آن در زیست - جهان و افق توحیدى نوینى به آن سوى تجدد گذر کند. بدین معناست که شریعتى متفکرى نوگراست. نوگرایى او با سه آرمان عرفان، آزادى و برابرى، مى‏کوشید تا از معنویت اگزیستانسیالیستى، آزادى لیبرال و برابرى سوسیالیستى کلاسیک فراتر رود و این همه را در افقى عالى‏تر و توحیدى‏تر همساز کند.
دکتر شریعتى را از این حیث باید پدر معنوى روشنفکرى دینى چپ، نوگرا و مردم‏سالار در ایران شمرد؛ روشنفکرى که دین نوگرا و ترقى‏خواه را با عرفانى توحیدى و وجودى، نه فروتر از سوسیالیسم و دموکراسى، که برتر مى‏خواهد و برابرى و مردم‏سالارى را ضمن بهره‏مندى از تجربه انسان مدرن تنها در جامعه‏اى معنوى و دینى قابل تحقق مى‏داند. عرفان وجودى او با عرفان دینى سنتى از یک سو و معنویت بى‏خدا و غیردینى مدرن از سوى دیگر مرزبندى دارد؛ چنان‏که سوسیالیسم او پذیراى دولت‏سالارى (اناتیسم) و سرکوب شخصیت و تفرد فلسفى - اجتماعى آدمى نیست. او آزادى را نیز در پیوند با چنان سوسیالیستى همنشین عدالت مى‏دارد و آن را به لیبرالیسم اقتصادى، مادى و سرمایه‏محور فرو نمى‏کاهد.
اکنون روشنفکرى دینى ایرانى تحت تأثیر موج شکست سوسیالیسم واقعاً موجود و چپ مارکسیستى و جهان‏گسترى مهاجم سرمایه‏دارى، بیش از یک دهه است که در نوعى انفعال و اغما به سر مى‏برد؛ هرچند در سطح جهانى، چپ نومارکسیست و سوسیالیست انسانى و فارغ از دیکتاتورى پرولتاریا اکنون چند سالى است که دوباره خود را یافته و مى‏رود که با بازسازى تئوریک خود و ضمن آشکار شدن وعده سراب‏گونه سرمایه‏دارى جهانى، موقعیت گذشته و از دست رفته خود را احیا کند. اما موج اخیر چپ هنوز در راه است و به ایران و حوزه روشنفکرى دینى نرسیده است. چپ نوگرا و مردم‏سالار اسلامى اینک یا باید به بازسازى نظرى و اجتماعى خود اهتمام ورزد و یا منتظر تضعیف هرچه بیشتر و کمرنگى و افول آتى باشد. چنانچه نیروهاى روشنفکرى دل‏بسته به دین و در همان حال دموکراسى - مردم‏سالارى و سوسیالیسم - جامعه‏گرایى اراده کنند که به بازسازى هویت فکرى و اجتماعى خود اهتمام ورزند، چاره‏اى جز تمسک به میراث دکتر شریعتى ندارند. واضح است که چنین تمسکى، امرى شکلى، مکانیکى و غیرانتقادى نیست و نمى‏تواند تجربه انقلاب اسلامى و بیست و سه سال جمهورى اسلامى را از نظر دور بدارد. آنچه از میراث شریعتى همچنان براى این گروه آموزنده و راهبردى است، مبانى و افق اندیشه او و روشى است که وى در نقد و اثبات وضع موجود و وضع مطلوب به کار بسته است.
اشاره‏
مقوله «نوگرایى دینى» یا «روشنفکرى دینى» به طور مشخص در آستانه دهه هفتاد مطرح شد. این جریان که ریشه در سال‏هاى دور، در دهه‏هاى چهل و پنجاه داشت، با طلوع انقلاب اسلامى و در دوران جنگ تحمیلى، همچون سایر جریانات روشنفکرى، عملاً به بوته فراموشى رفت. ظهور دوباره این جریان در سال‏هاى پایانى دهه شصت عمدتاً زاییده همگرایى میان دو گروه بود: 1. گروهى از روشنفکران یا اندیشمندانى که اصولاً با مبانى انقلاب و نظام سازگارى نداشته، از پایگاه فرهنگى و اجتماعى دیگرى برخوردار بودند؛ 2. گروهى از مسؤولان و کارگزاران نظام که به‏تدریج از ساختار قدرت سیاسى کناره‏گیرى کرده یا طرد شده بودند. مهم‏ترین و معروف‏ترین پایگاه این جریان، «حلقه کیان» بود که بر محور دکتر سروش و تئورى‏هاى او اداره مى‏شد و آهسته آهسته محفلى براى گردهمایى اندیشه‏ها و علایق مختلف به وجود آورد. در همان سال‏ها، نهضت آزادى و سایر گروه‏هاى ملى - مذهبى نیز در حال بازسازى و هویت‏یابى دوباره بودند و به این ترتیب محافل مشابهى شکل گرفت. در اواخر دهه شصت دو اتفاق مهم رخ داد: از یک سو، سروش و نشریه کیان به اندیشه سیاسى روى آوردند و بر پایه مؤلفه‏هاى لیبرال دموکراسى به نقد نظام سیاسى ایران پرداختند. از سوى دیگر، مهندس بازرگان در یک چرخش آشکار به انتقاد از انگاره دولت دینى و رواج نگرش سکولار پرداخت. هم‏آوایى و نزدیکى بیشتر میان سروش و سران نهضت ملى عملاً حلقه کیان و محافل نزدیک به آن را دچار چنددستگى ساخت و انسجام اولیه را متزلزل کرد. به‏تدریج حوادث دیگرى رخ داد که سبب شد از دوران نوگرایى دینى، دو گرایش راست (لیبرال یا نولیبرال) و چپ (سوسیال دموکراسى) سر برآورد. مهم‏ترین خواسته گرایش چپ، اعاده حیثیت از چپ بین‏الملل و بازسازى دوباره چپ پس از فروپاشى کمونیسم در شوروى و شرق اروپا بود. به این ترتیب، در سال‏هاى اخیر، نسل پیشینِ جریان چپ مسلمان، نظیر حبیب‏اللَّه پیمان، لطف‏اللَّه میثمى و کادر مرکزى سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى، با فاصله‏گرفتن از دکتر سروش و نهضت ملى، سعى در نوسازى مبانى تئوریک خویش تحت عنوان «چپ دینى مردم‏سالار» دارند. این گروه که پیشتر یا در انزواى ایدئولوژیک بوده یا در عمل به اندیشه سروش پیوسته بودند، در فضاى موجود در یک خلأ تئوریک گرفتار آمده و دکتر شریعتى را بهترین آلترناتیو در برابر سروش و سایر رهبران نوگراى لیبرال ی
افته‏اند. به نظر مى‏رسد مقاله حاضر گامى دیگر در جهت استقلال‏خواهى جریان نوگراى چپ دینى و مقدمه‏اى براى بازشناسى و بازسازى اصول نوین آن در سال‏هاى آینده است. اما به نظر نمى‏رسد که رویکرد تازه چپ به شریعتى در شرایط کنونى بتواند دست‏مایه‏هاى فکرى لازم را براى پر کردن خلأ تئوریک چپ فراهم سازد. محورهاى زیر بخشى از دشوارى‏هاى چپ‏گرایان مسلمان در این مسیر پرمخاطره است:
1. مرحوم شریعتى در حافظه فرهنگى ما از دو چهره متفاوت برخوردار است: یکى حماسه‏گر انقلابى و سنت‏ستیز، و دیگرى اندیشمند ژرف‏نگر و ایدئولوژى‏ساز. در واقع آنچه شریعتى را در عصر خویش ممتاز و پرتأثیر مى‏ساخت، همان رویه نخستین او بود که هر انقلابى مسلمانى را مجذوب مى‏ساخت. بى‏گمان این چهره از شریعتى براى جامعه امروز و فرداى ایران نه گره‏گشاست و نه پرکشش. از سوى دیگر، طرح و تئورى او براى اندیشه دینى و نظام اجتماعى چنان خام و نااستوار بود که حتى از سوى فرهیختگان عصر خود نیز مورد توجه و تأمل قرار نگرفت.
2. مسائل و نیازمندى‏هاى جامعه کنونى ایران با شرایطى که شریعتى در آن مى‏زیست، به‏کلى متفاوت و دیگرگون است. جریان چپ نواندیش دیر یا زود باید در صحنه رقابت سیاسى و اقتصادى، طرح‏هاى علمى خود را ارائه کند و تصویر خود را از جامعه و جهان و راه‏هاى برون‏رفت از معضلات وضعیت کنونى نشان دهد. آنچه نویسنده محترم در این مقاله آورده است، تکرار همان شعارها و آرمان‏هاى کلى است که در آثار شریعتى کراراً بازگفته شده و در عمل هیچ گامى براى توضیح و تبیین آنها برداشته نشده است. نسل جوان و جامعه امروز تنها به پاسخ‏هاى روشن و کارآمد نیازمند است.
3. برخلاف پندار نویسنده، امروز دیگر فاش مى‏توان گفت که اندیشه‏هاى شریعتى عموماً در میانه سنت و تجدد و در برزخِ لیبرالیسم و سوسیالیسم و در هزارتوى مکاتب اگزیستانسیالیستى و اومانیستى سرگردان و آویزان است و تقریباً هیچ‏یک از مفاهیم بنیادین اندیشه او، از توحید و تکامل و ایدئولوژى گرفته تا عرفان و آزادى و برابرى بر قاعده‏هاى استوار فلسفى و دینى ننشسته است. البته از او که عمرى کوتاه داشت و در عصرى سخت پرتلاطم مى‏زیست و پشتوانه و پیشوایى نداشت، نمى‏توان و نباید انتظارى بیشتر داشت. سخن در این است که آیا میراث و اندوخته‏هاى او مى‏تواند به جریانى که از ریشه‏هاى سنت اسلامى مانده و از مسیر فرهنگ و سیاسى غرب لیبرال رانده شده است، روحى تازه بدمد و اندیشه‏اى پربار و کارآمد تزریق کند؟
گویا این بار چپ نواندیش قصد دارد با طرح ایده‏ها و اندیشه‏هاى شریعتى از او به عنوان یک ظرفیت نسبى براى گذار از سنت دینى و سیاسىِ حاکم به شرایط تازه بهره‏بردارى کند؛ شرایط تازه‏اى که که امروز چپ‏گرایان هیچ تصویر روشنى از آن ندارند یا ارائه نمى‏کنند؛ شاید یک سوسیال دموکراسى نوین باشد یا یک نئولیبرالیسم تعدیل‏شده و در هر حال، یک اندیشه دینى قرائت‏پذیر با یک نظام اجتماعى سکولار.
عصر ما، ش 127

تبلیغات