آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده مقاله، در ادامه مقالات «حکومت انتصابى» در این قسمت به بحث درباره طرق تعیین ولىّ امر مى‏پردازد.

متن

قائلان به حکومت انتصابى معتقدند که زمامدار از طرف خداوند منصوب مى‏شود و لذا دیگر جایى براى انتخاب مردم باقى نمى‏ماند. البته این نصب به صورت عام است؛ به این معنا که کلیّه واجدان شرایط بالفعل به این سمت منصوب مى‏شوند. از طرفى طبع حکومت و زمامدارى به گونه‏اى است که تعددبردار نیست و لذا چاره‏اى جز تعیین یک نفر از میان منصوبین وجود ندارد. در حکومت انتخابى، فارغ از انتخاب مردم نیازى به مرحله تعیین نیست؛ امّا در نصب عام، بدون تعیین، حکومت تحقق پیدا نمى‏کند.
با مراجعه به متون دینى معلوم مى‏شود هیچ راه‏حلّ شرعیى براى تعیین ولىّ امر نشان داده نشده است. معناى این سخن آن است که تعیین زمامدار بر فرض انتصاب عام وى از سوى شارع، امرى توقیفى و تعبدى و تأسیسى نیست. راه‏حل‏هاى احتمالى، هیچ‏کدام شرعى نیستند؛ بلکه همگى راه‏حل‏هاى متشرعه هستند و لذا راه‏حل‏هاى موجود هیچ‏کدام قداست ندارند؛ بلکه قابل نقد و جایگزینى راه‏هاى بدیل خواهند بود. بنابراین حکومت انتصابى که مدعى نصب زمامدار از سوى شارع و الهى بودن حاکم است، در مرحله تعیین کاملاً بشرى و غیرالهى است و ولىّ امر از جانب برخى آدمیان انتخاب مى‏شود و روش تعیین نیز زاییده ذهن آنان است، نه وحى منزل. از این گذشته، در میان معتقدان به حکومت اسلامى در باب تعیین زمامدار اتفاق نظرى وجود ندارد. این بحث از مسائل مستحدثه‏اى است که در آن اختلافات جدى به چشم مى‏خورد و این اختلافات بر این مهم دلالت دارد که زمامدارى و حکمرانى بیش از آن‏که نقلى، تعبدى و الهى باشد، عقلایى، تجربى و بشرى است.

به هر حال آنچه شایسته تأمل است، پاسخ به این پرسش اساسى است که تعیین چگونه صورت مى‏گیرد. در این‏جا شش صورت متفاوت را مى‏توان تصور کرد: کشف، قرعه، ولایت‏عهدى، اسبقیت و تغلب شخصى، انتخابات دموکراتیک، تغلب گروهى همراه با انتخابات محدود اضطرارى.
واضح است که این طرق شش‏گانه لزوماً از اعتبار و اتقان واحدى برخوردار نیستند.

1. کشف:
معتقدان به حکومت انتصابى غالباً تعیین ولىّ امر را به «کشف» یا «تشخیص» تعبیر مى‏کنند. به نظر ایشان وظیفه خبرگان جَعل نیست؛ بلکه فقط تشخیص تحقق شرایط مزبور در شخص فقیه است. در هر زمان فقیه خاصى به ولایت مردم منصوب شده است و خبرگان با مطالعه احوال تک تک واجدان شرایط، تشخیص مى‏دهند که ولىّ منصوب چه کسى است. همچنان که نصب فقیهان از جانب شارع صورت مى‏گیرد، تعیین مصداق معیّن ولى امر نیز از طرف شارع انجام گرفته است. خبرگان فقیه، جاعل و تعیین‏کننده مصداقِ ولىّ امر نیستند. آنها تنها از آنچه اتفاق افتاده خبر مى‏دهند. فقیهان با شمّ فقاهتى و ملکه قدسیه اجتهاد، منصوب الهى را کشف مى‏کنند. بنابراین همان گونه که نصب، فعلى الهى و ماوراى بشرى است، تعیین نیز خدایى و ماوراى انسانى است. پس نصب الهى در تعیین مصداق ولى امر در همان مرحله اول به پایان مى‏رسد. مرحله دوم راز زدایى و پرده‏فکنى و کشف منصوب الهى است.
درباره این طریق (کشف) تأمّلاتى رواست:
اوّل: لازمه نظریه کشف این است که بپذیریم در لوح واقع تنها فقیه افضل و اصلح به ولایت منصوب شده است؛ حال آن‏که فرض این است که مطابق نظریه نصب عام، همه فقیهان عادل به ولایت بر مردم منصوبند و در لوح واقع از حیث نصب هیچ امتیازى میان آنها نیست.
دوّم: فارغ از ضعف ادله و مستندات فقهىِ نصب افضل فقیهان، افضل بر دو قسم است: افضل مطلق، یعنى افضل فقیهان تمام جهان، و افضل منطقه‏اى، یعنى افضل فقیهان هر منطقه جغرافیایى. اگر افضل فقیهان منطقه‏اى مراد باشد، مثلاً افضل فقیهان ایران، در این صورت نصب الهى را تابع تقسیم‏بندى‏هاى جغرافیایى که کارى انسانى و گاه حتّى استعمارى است نموده‏ایم. مثلاً چون تقسیم‏بندى کشورهاى آسیاى میانه اخیراً تغییر کرده، پس نصب الهى نیز در این منطقه دستخوش دگرگونى قرار خواهد گرفت و اگر افضل مطلق فقیهان تمام جهان اراده شده باشد، اولاً تفحص در احوال همه فقیهان از تمامى ملیت‏ها لازم است؛ ثانیاً هیچ دلیلى نداریم که این فقیه افضل لزوماً و همواره از ملیتى خاص، مثلاً ایرانى باشد.
سوّم: بر فرض نصب افضل فقیهان به ولایت بر مردم در لوح واقع، دلیل نداریم که همواره مصداق آن متعین در یک فرد باشد. بنابراین اولاً با کشف نخستین مصداق نمى‏توان آن را منحصر به فرد دانست و ثانیاً با فرض تعدد، مشکل همچنان باقى است.
چهارم: شهادت، تنها در امور محسوس جارى است؛ حال آن‏که هیچ‏کس نمى‏تواند ادعا کند که نصب فقیه خاصى را دیده یا شنیده است.
پنجم: فقیهان در ضوابط کبروىِ افضل و اصلح همداستان نیستند. مفاهیمى از قبیل افضلیت و اصلحیت، مفاهیمى منضبط نیستند و اگر افضل را برآیند سه مفهوم فقاهت، عدالت و تدبیر بدانیم، پرسیدنى است که میزان دخالت هر یک از این مفاهیم سه‏گانه چقدر است؟
ششم: اتفاق نظر در کبرا و صغراى تشخیص افضل فقیهان امرى نادرالوقوع است و اختلاف‏نظر در مصداق افضل امرى بسیار طبیعى و مورد ابتلاست. حال اگر فقیه‏شناسان و کاشفان شرایط چند نفر را افضل یافتند و هر کدام نیز بر مکشوف خود شهادت داد، کدام یک ولىّ‏امر منصوب است؟ تعارض شهادت‏ها و تنافى گزارش‏ها آنها را از حجیت خواهد انداخت.
هفتم: کاشفان ولى امر و شاهدان و خبرگان تحقق شرایط چه کسانى هستند؟ جمع نظر قاطبه فقیهان که امرى است در حدّ ممتنع؛ و هر جمع دیگر هم نیاز به تعیین دارد که اگر این تعیین بر عهده مردم باشد، خروج از مبناى انتصاب لازم مى‏آید.

2. قرعه:
قرعه راه‏حلى عرفى است که مورد امضاى شارع قرار گرفته و در مقام تعیین مجهول و مشتبه به کار گرفته مى‏شود؛ یعنى جایى که نه دلیل قطعى و نه ظنّى و نه حتّى اصول عملیه‏اى جهت استناد وجود ندارد.
امّا این شیوه هم قابل تأمّل است؛ چراکه قرعه در جایى به کار گرفته مى‏شود که دلیلى قطعى و ظنّى در میان نباشد. تحصیل این شیوه متوقف بر عدم تمامیت شیوه دموکراتیک است؛ یعنى اقبال مردم را حتّى در حدّ یک وجه رجحان نیز به حساب نیاوریم. از طرفى مسلم است که قرعه الزاماً به واقع اصابت نمى‏کند و لذا نمى‏توان آن را طریق به واقع دانست و نکته آخر این‏که واگذارى امر خطیرى همچون تعیین ولىّ امر منصوب الهى به قرعه‏کشى جاى تأمّل جدى دارد.

3. ولایت‏عهدى:
با این‏که ولایت‏عهدى در فقه شیعه به رسمیت شناخته نشده است، امّا در آغاز دهه دوّم استقرار ولایت فقیه در ایران مورد عنایت عده‏اى واقع شده است و در جلسات بازنگرى قانون اساسى از طرف بعضى از اعضا و از آن جمله رئیس شوراى بازنگرى و رئیس مجلس خبرگان به عنوان روش تعیین مطرح گردید. در آن جلسات بعضى اعلام کردند که ولىّ فقیه حق تعیین رهبر براى بعد از خود را دارا مى‏باشد.
از این نقطه‏نظر و با توجه به مطلقه بودن ولایت، ولىّ فقیه همان گونه که مى‏تواند براى زمان حیات خود تعیین تکلیف کند، مى‏تواند بر اساس مصلحت نسبت به دوران پس از حیات نیز تصمیم‏گیرى کند.
شیوه ولایت‏عهدى نیز جاى تأمل دارد؛ به دلیل این‏که اولاً اختیارات مطلقه زمامدار غیرمعصوم فاقد دلیل است و ثانیاً نظر ولىّ امر قبلى صرفاً در حدّ کارشناسى و شهادت است، نه بیشتر، و هرگز تعیین‏کننده نیست. ثالثاً به صرف ولایت‏عهدى، مادام که عملاً در حوزه عمومى تصرف نکرده است ولىّ امر محسوب نمى‏شود و لذا ولایت‏عهدى عملاً طریق تعیین نخواهد بود.

4. اسبقیت و تغلب شخصى:
اگر فقیهى خود را واجد شرایط یافت و از باب وظیفه اقدام کرد و در حوزه عمومى تصرف کرد، دیگر فقیهان و نیز همه مردم باید با او همکارى کنند؛ چراکه نقض حکم حاکم نمى‏توان کرد.
بر این روش نیز ملاحظاتى وارد است:
اوّل: این‏که این شیوه اگرچه در آغاز تأسیس حکومت چه بسا روش منحصر به فرد است، امّا چه در زمان تأسیس و چه در زمان رحلت یا کناره‏گیرى ولى امر قبلى به‏تنهایى کارساز نیست. فرض کنید دو فقیه عادل همزمان براى اقامه حکومت اسلامى اِعمال ولایت کنند و هر یک دیگرى را فاقد صلاحیت بداند، در این صورت کدام‏یک منصوب خداوند است؟
دوّم: این روش غالباً منجر به زیر پا گذاشتن ضابطه افضلیت و اصلحیت مى‏شود؛ چراکه اسبقِ فقیهان الزاماً افضل آنان نیست.
سوّم: پذیرش این روش تبعاتى غیرقابل قبول دارد؛ از جمله این‏که فقیهى که سبقت گرفته، مقدماتى را تمهید مى‏کند که افرادى را که از نظر وى صلاحیت ندارند فشل مى‏کند.

5 . انتخابات دموکراتیک:
این شیوه اساساً به دلایلى با نظریه حکومت انتصابى ناسازگار است:
اوّلاً زمانى به انتخابات روى مى‏آوریم که پیش از آن حق انتخاب را براى مردم به رسمیت شناخته باشیم؛ حال آن‏که حکومت انتصابى یا حکومت ولایى هرگز چنین حقى را براى مردم به رسمیت نمى‏شناسد.
ثانیاً وکیل تنها در امورى حق دخالت دارد که موکّل وى در انجام آن امور مجاز بوده باشد. حال وقتى مردم حق تعیین سرنوشت خود را ندارند، چگونه فقیهان را به وکالت انتخاب مى‏کنند.
ثالثاً پذیرش رأى اکثریت تنها در مورد انتخاب خبرگان بلاوجه است. این مبنا اگر پذیرفتنى است، باید در همه جا مورد استناد قرار گیرد.
رابعاً بى‏تردید با تغییر فقیهانى که زمامدار را انتخاب مى‏کنند احتمال تغییر زمامدار بسیار جدى است. واضح است که نمى‏توان پذیرفت که اراده و نصب خدا تابع انتخاب مردم باشد.
خامساً اقبال مردمى نهایتاً در شرایط مساوى مى‏تواند جزء مرجحات باشد.

6. تغلب گروهى همراه با انتخاب اضطرارى:
در این مبنا، ابتدا مردم مخیر مى‏شوند از بین فقیهانى که در مسأله تعیین ولى امر همسو و هم‏جهتند افرادى را برگزینند و آنگاه آنان فردى را از میان خود به ولایت تعیین مى‏کنند. این افراد قبلاً غربال شده‏اند و لذا فرقى ندارد با قرعه‏کشى معلوم شوند یا با انتخاب. رأى‏گیرى در اینجا صرفاً از باب اضطرار و عنوان ثانوى است و صرفاً از آن روست که موجب وهن نظام و دستاویز دشمنان قرار نگیرد.
این طریق على‏رغم سعى بلیغ معتقدانش به مشکلاتى جدّى مبتلاست:
اوّل: اگر جمع دیگرى از فقیهان همزمان فقیه دیگرى را به عنوان ولىّ امر اعلام دارند، او نیز به میزان ولى امر تعیین‏شده حقّ اعمال ولایت دارد. در این صورت تنها راه اسبقیت و تغلب است.
دوم: فقیهانى که به واسطه نظارت استصوابى فقهاى همسو از حضور در مجلس تعیین ولى امر محروم شده‏اند، مى‏توانند قبل یا همزمان با وى اقدام به اعمال ولایت نمایند و در هر صورت موظف به اطاعت نیستند و تنها در صورتى که وى را واجد حداقل شرایط بدانند، مادامى که از مسیر عدالت خارج نشده مجاز به مزاحمت با وى نیستند.
سوّم: جمعى از فقیهان همسو که به تعیین ولى امر منصوب الهى مبادرت مى‏کنند در تعیین ملاک‏ها و تشخیص مصداق معمولاً دچار اختلاف مى‏شوند که راهى جز انتخاب و رأى‏گیرى و تسلیم شدن به رأى اکثریت ندارند و انتخاب نیز با مبانى انتصاب در تضاد است.
چهارم: جمعى از فقیهان همسو که قصد تعیین ولى امر را دارند براى به دست گرفتن قدرت و اعمال ولایت فرد موردنظرشان دو راه در پیش دارند: یا بر مبناى تحصیل اقبال مردمى برآیند و به مردم بقبولانند که ایشان را وکلاى خود در انتخاب زمامدار بدانند که این یعنى تن دادن به انتخاب که با مبانى نصب در تضاد است و یا این‏که به سیطره بر مراکز قدرت، تغلب و ارعاب و فشار روى آورند تا در سایه قدرت نظامى امنیتى، همگان از ایشان اطاعت کنند و به فرامین ولىّ امر مورد نظرشان گردن نهند.
پنجم: این طریق ظاهر و واقع یکسانى ندارد؛ لذا از صداقت به دور است. به‏ظاهر دم از انتخاب و مشروعیت مردمى مى‏زند؛ امّا در واقع چیزى جز تغلب و ابتناى بر زور نیست.
نتیجه: تأمّل در طرق شش‏گانه نشان مى‏دهد که حکومت انتصابى در مرحله خطیر تعیین ولى امر منصوب الهى سه راه بیشتر پیش رو ندارد:
راه اول: به فرایند انتخاب دموکراتیک تن دهد و این یعنى خروج از فلسفه حکومت انتصابى.
راه دوم: تن دادن به قرعه که اولاً فاقد وزانت لازم است و ثانیاً بدون تغلب از ضمانت اجرایى برخوردار نیست.
راه سوم: تسلیم منطق تغلب شدن و هر مدعى ولایت را به صرف قدرت و سلطه پذیرفتن.
مآل حکومت انتصابى تغلب و حکومت قسرى است.

اشاره‏
نحوه طرح و بیان ایرادها در این مقاله به گونه‏اى است که از حدّ ارائه علمى یک نظریه پرطرفدار در حوزه اندیشه سیاسى شیعه خارج شده است. نویسنده محترم مقاله واقف است که در میان عالمان و فقیهان شیعى، نظریه غالب همان نظریه حکومت انتصابى است؛ با این وصف حق این بود که این نظریه با دقت بیشترى مورد بررسى قرار مى‏گرفت.
بر مبناى نظریه انتصاب، حقانیّت تصرف فرد حاکم در امور عمومى مبتنى بر اِذن الهى است و لبّ نظریه انتصاب همان حقِ الهى حاکمیت است. طرفداران این نظریه از این نقطه آغاز مى‏کنند که هیچ کس حق تصرف در امور دیگران را ندارد مگر آن‏که صاحب هستى این حق را به او داده باشد. در دوران حضور امامان، مطابق دیدگاه مکتبى شیعه، خداوند این حق را براى امامان به رسمیت شناخته است و مردم موظفند در تحقق حکومتى که در رأس آن امامان که افضل مردمانند قرار داشته باشند. امّا در عصر غیبت به دلایل مختلفى استدلال مى‏شود که مردم موظفند حوزه عمومى را به گونه‏اى بیارایند که فقهاى عظام در رأس هرم تصمیم‏گیرى قرار داشته باشند. جوهره نظریه انتصاب همین است. حال اگر فقیهى از فقیهان توانست در اجراى این امر مطلوب الهى موفق شود، شرعاً دلیلى بر مخالفت دیگران نیست. طرح عنوان اسبقیت یا تغلّب و یا هر عنوان دیگر مانع از این نیست که بپذیریم هر گاه فقیهى توانست حکومتى اسلامى و مطابق ضوابط بر پا دارد، مخالفت در قبال آن بلاوجه است و این دیدگاه مورد قبول فقیهان شیعه و سنّى است.
البته این فرض در جایى عملى مى‏شود که حکومت اسلامى تازه تأسیس مى‏شود. در چنین جایى نمى‏توان از انتخاب سخن گفت. فرض این است که حکومتى در رأس است که مورد تأیید فقیهان نیست و بدین وسیله فقیهى توانسته است این حکومت را برکنار کند؛ همچنان‏که در انقلاب اسلامى این اتفاق صورت پذیرفت. البته طبیعى است که روش مزبور غیر از کودتاهاى متعارف است و معمولاً حرکت یک فقیه در قبضه کردن حکومت با روش‏هاى کودتا گونه نظامیان فرق دارد. آیا فقیه در این فرض باید منتظر اقدامات حکومت در برپایى انتخابات دموکراتیک باشد؟ مسلماً چنین فرضى متصور نیست. حال که با انقلاب حکومت فقیهان بر پا مى‏شود و نهادهاى اساسى شکل مى‏پذیرد، مسلماً باید براى آینده نهاد حکومت فکرى کرد و عقل سلیم اقتضا مى‏کند به شیوه‏اى از انتقال قدرت بیندیشیم که مشکلات کمترى را در پى داشته باشد. طبیعتاً شرایطى براى تصدّى رهبرى حکومت تعریف مى‏شود و این شرایط باید احراز شود و مکانیزمى براى تعیین فرد واجد شرایط در نظر گرفته شود. طبیعتاً در وهله اول هیچ‏گاه قرعه به عنوان یک روش مطرح نمى‏شود و نیز بر این اساس که نهادهاى حکومتى امکان استمرار حکومت اسلامى را در خود دارد بحثى از اسبقیت و تغلّب نخواهد بود. مکانیزم تعریف‏شده طبیعتاً براساس اوضاع و احوال هر کشور و موقعیت جغرافیایى متفاوت خواهد بود. مى‏توان فرض کرد مردم به یکى از افراد واجد صلاحیت رأى بدهند و این هیچ تضادى با نظریه انتصاب ندارد؛ به دلیل این‏که روش انتخاب با فلسفه‏هاى سیاسى متفاوت قابل جمع است. همان طور که مى‏توان فرض کرد انتخابات مردمى مشروعیت‏بخش است، نیز مى‏توان پذیرفت که مردم در فرایند انتخابات فردى را از میان واجدین شرایط تعیین مى‏کنند که او عملاً حقِ ولایت خود را اِعمال کند. گرچه ولایت به عنوان یک حق و صلاحیت در فرد وجود داشته، امّا به فعلیت در آوردن حقِ اعمال و به عبارتى تولّى و تصدى منوط به تعیین‏شدن است. البته همان‏طور که گفته شد، انتخاب در اینجا یک مقوله روشى است و این‏که بزرگانى فرموده‏اند که در دنیاى امروز انتخاب به عنوان حکم ثانوى لازم است نیز دقیقاً به این معناست که این روش در حال حاضر مقبول‏ترین و موجه‏ترین است؛ نه آن‏که شرعاً و به حکم اولى در همه جا و همه زمان‏ها باید مسیر انتخاب طى شود و بدون انتخاب اساساً تعیین ولى امر امکان نداشته است.
بنابراین حتّى اگر روش انتخاب مستقیم و یک مرحله‏اى هم پذیرفته شود باز هم قائلان به نظریه انتصاب آن را در تضاد با نظریه خود نمى‏بینند و همواره بین انتخاب به مثابه مقوله‏اى مشروعیت‏بخش و انتخاب به عنوان شیوه‏اى در تعیین فرق مى‏گذارند.
قانون اساسى براى اتقان در تعیین ولىّ امر، از روش دو مرحله‏اى تبعیت کرده. بر این مبنا ابتدا مردم گروهى را انتخاب مى‏کنند و آن گروه خبره در مقام تعیین رهبر برمى‏آیند. تعبیر «تغلب گروهى» که از نویسنده محترم صادر شده است کمتر حامل بار علمى است. آیا نهاد خبرگان شبیه حزبى است که قدرت را قبضه کند و آنگاه فردى از حزب خود را به سمت ریاست برگزیند؟
با این توضیح، حدیث «کشفِ ولىّ امر» معلوم مى‏گردد. نظریه نصب فرض را بر این گرفته است که تعیین، چه با انتخاب کل مردم باشد و چه توسط یک گروه منتخب، جنبه مشروعیت‏بخشى ندارد؛ بلکه صرفاً راه حلى است براى جلوگیرى از تزاحم در مقام اعمال ولایت و یا بهتر بگوییم شیوه‏اى است براى رسمیت‏بخشى به فرد تعیین‏شده تا در مقام اِعمال ولایت در مقابل افرادِ مدّعى از حجّت لازم برخوردار باشد. با این توضیح معلوم مى‏شود که کشف، یک شیوه تعیین در مقابل سایر شیوه‏ها نیست؛ بلکه هر شیوه‏اى که به کار گرفته شود ماهیتش کشف است. به عبارت دیگر، کشف نظریه‏اى است نه در مقام انتخاب شیوه تعیین رهبر؛ بلکه نظریه‏اى است در مقام تبیین ماهیت تعیین.
امّا این‏که نویسنده محترم مکرراً از احتمال خلاف و عدم مطابقت مقام اثبات و تعیین با مقام واقع سخن مى‏گویند جاى تعجب بسیار است؛ به دلیل این‏که آشنایان با فقه مى‏دانند که احتمال مخالفت مقام اثبات با ثبوت، در اِعمال دلایل اجتهادى و فقاهتى امرى است واضح. به عنوان مثال، قاضى که انشاى حکم مى‏کند، ایجاد حق نمى‏کند و مسلّماً در مقام تعیین و کشف حق است. با وجود این، هم احتمال خطاى قاضى وجود دارد و هم احتمال این‏که اگر قاضى دیگرى بود حکم دیگرى مى‏داد و... .
اساساً در هر حوزه کارشناسیى احتمال خطا وجود دارد و این دلیل نمى‏شود که کار کارشناس را از مقوله جعل واقع بدانیم، نه کشف.
بى‏تردید تعارض دیدگاه‏هاى کارشناسى، محتمل بلکه معهود است و البته راه‏هایى براى حلّ آن وجود دارد و این امر هم در نظام حقوق شرعى و هم در حقوق‏هاى عرفى مورد ابتلاست.
بنابراین، برخلاف آنچه در مقاله آمده است، تعیین فرد صاحب صلاحیت، امرى غیرقابل تصور نیست و این تعیین، از مقوله عمل اجتهادى نیست که از آن در مقاله «به شمّ فقاهتى و ملکه قدسیه اجتهاد» تعبیر شده است. به عبارتى گرچه خبرگان بنابر آنچه در قانون اساسى آمده است خود از جمله مجتهدان و یا لااقل آشنایان فقه مى‏باشند، امّا این هرگز به آن معنا نیست که انتخاب آنان نوعى فتواست و اگر هم از این کار خبرگان به «شهادت» تعبیر شده است، در واقع چیزى نیست جز یک اظهار نظر کارشناسى درباره تشخیص فرد صاحب صلاحیت بیشتر؛ از این رو این ایراد نویسنده مقاله که «چگونه به امر نادیدنى و نامحسوسِ نصب شهادت مى‏دهند» وارد نیست. تعریف فقها از نصب غیر از این نیست که از طرف خدا، حکمِ ولایت براى افراد فقیه ثابت است و البته حوزه اِعمال ولایت فقیه تابع میزان کفایت و لیاقت اوست. هیچ استبعادى ندارد که بپذیریم در پاره‏اى امور جزئى، هر فقیهى صاحب صلاحیتِ تصرف است، امّا در امور عمومى‏تر و حوزه‏هایى که على‏الاصول حوزه تصدى دولت است، فقیهى که از مدیریت و مدبّریت بیشترى برخوردار است صاحب صلاحیت به حساب مى‏آید. خبرگان رهبرى در قانون اساسى با توجه به مجموعه اطلاعاتى که در دست دارند چنین فردى را تعیین مى‏کنند. حال اگر دو نفر از نظر صلاحیت در واقع مساوى بودند - که البته فرض بسیار نادرى است - باز مرجحات بسیارى در مقام انتخاب و تعیین در بین خواهد بود و در حجیّت نظر خبرگان نمى‏توان ایرادى وارد کرد.
بنابراین، برخلاف ادعاى مقاله، مآل حکومت انتصابى به تغلّب و حکومت قسرى نخواهد بود و مى‏توان در هر زمان ترتیباتى اندیشید که امر تعیین حاکم بر اساس روالى صحیح و عقلایى صورت پذیرد.

آفتاب، ش 5

تبلیغات