میزگرد رویکرد جامعه شناختی به انتخاب ریاست جمهوری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این میزگرد، به خروج جامعه ما از دنیاى کهن و ورود به دنیاى جدید و پیدایى بحران در جامعه اشاره شده است. در ریشهیابى مشکلات، عواملى چون اشتغال به جزئیات و نپرداختن به مسائل اصلى، ایجاد بحران و ایجاد مسأله جدید، هرز دادن نیروها، روشن نبودن پایگاه طبقاتى سیاستمداران، نداشتن تشکیلات حزبى واقعى، بىتوجهى به نبایدها در معمارى اجتماع، مسأله هویت تاریخى و لزوم یا عدم لزوم بهرهگیرى از گذشته خود و مانند آن بحث شده است. این مسائل با نگاهى جامعهشناختى و در تطبیق با مسأله انتخابات ریاست جمهورى بیان شدهاند.متن
آشتیانى: در پنج - شش سال اخیر از مسائل کلى به جزئیات کشانده مىشویم و از مسائل بنیادى به مسائل فردى. همه نیروهاى چپ و راست در تلف کردن وقت و انرژى بر سر مسائل فرعى و جزئى اهتمام دارند. مثلاً در روزنامهها بهتفصیل درباره فیلم شوکران یا پارتى بحث مىکنند؛ ولى به علتالعلل مسائل و مشکلات کشور نمىپردازند.
ما از دوران صفویه به این طرف، و به طور دقیقتر از انقلاب مشروطیت به این طرف، از یک گذشته کهنسال تاریخى جاافتادهاى که قدمت سه و هفت هزار ساله (مجموعاً 10 هزار ساله) دارد، خارج و وارد یک جهان جدید با ملزومات جدید مىشویم و اگر شما نهادها و سازمانها و تحولات مادى و معنوى این صد و پنجاه ساله را ببینید، این را در آنها مشاهده مىکنید.
تحول بنیادین دیگر این است که ما از یک دنیاى در خود مانده خارج مىشویم و به جامعه جهانى مىپیوندیم. ما هم در خروج از دنیاى کهن و ورود به دنیاى جدید و هم در خروج از دنیاى در خود مانده و خودبسنده و ورود به فرهنگ بزرگ جهانى گیر کردهایم. نمىدانیم چه کولهبارى را از دنیاى کهن برداریم و کدام را بر زمین بگذاریم و نمىدانیم با چه مقیاس و چه پشتوانهاى باید وارد فرهنگ جهانى بشویم. همه مىترسیم وارد شویم و هویتمان را از دست بدهیم و هم مىترسیم وارد نشویم و بهکلّى عقب بمانیم و از صحنه تاریخ حذف بشویم.
ما وقت زیادى براى از دست دادن نداریم. رئیس جمهورى باید در ایران امور را به دست بگیرد و اداره کند که بتواند ما را سالم از بین این دو در عبور دهد و ما ضمن اینکه میراث تمدنى خود را حفظ مىکنیم، بتوانیم وارد دنیاى جدید بشویم و ضمن اینکه فرهنگ هویتى خودمان را درمىیابیم، وارد فرهنگ جهانى بشویم.
آزاد: آقاى آشتیانى به نکتهاى بسیار بنیادى اشاره کردند. ما در دنیاى کهن همه چیزمان بسامان بود و تحولات درونى نظاممان و تزاحمهاى با بیرون نظام یک مقدار معنا و قاعده و حساب و کتاب داشت. در ورود به دنیاى مدرن یک اتفاق خیلى بد و دردناک افتاد که بعضى از نیروهاى مارکسى در آن خیلى مؤثر بودند و آن، فقدان یک نظام طبقاتى روشن و مشخص است. دقیقاً از زمانى که تصمیم گرفتیم به دنیاى جدید وارد شویم، یک نظام طبقاتى و یک ساز و کار اجتماعى - فرهنگى را بر هم زدیم و خواستیم یک ساز و کار اجتماعى دیگر و یک نیروهاى اجتماعى جدیدى را ایجاد کنیم؛ اما نتوانستیم. البته من تحلیل مارکسیستى نمىکنم و تأکیدم بر طبقات به معناى مارکسیستى بحث نیست؛ ولى جامعه ما بالاخره شکلش، رابطه آدمهایش و جاى آنها باید معلوم باشد.
داوطلبان ریاست جمهورى به جاى طرح شعارهاى جدید و مبهم و عرضه سخنان کلى در حوزه اقتصاد و سیاست و دین، باید دقیقاً بگویند که از کدام طبقه اجتماعى هستیم و با چه هزینهاى منافع کدام طبقه اجتماعى را دنبال مىکنیم. اگر چنین کارى بکنند، چیزى به نام «هویت ملى» معلوم مىشود؛ مشکل جوانان معلوم مىشود؛ مشارکت زنان معلوم مىشود؛ رابطه با غرب معلوم مىشود؛ مىتوان در پایان دوره ریاست جمهورى کار او را ارزیابى کرد و... .
فیاض: مشکل مباحث سیاسى در کشور ما عمدتاً این است که رشتههاى علمى بنیادین کمتر وارد مباحث شدهاند. مثلاً جامعهشناسى و مردمشناسى کمتر وارد بحث شدهاند و اینکه بحث ریاست جمهورى از منظر جامعهشناسى مورد بررسى قرار مىگیرد بسیار خوب است.
رئیس جمهور کسى است که کار اجرایى مىکند؛ یعنى رئیس اجرایى کشور است و همین که رئیس مىشود، خود به خود محافظهکار مىشود؛ یعنى علىالقاعده باید چنین بشود. اما در ایران چون جاى نظریهپرداز و مجرى عوض شده است، هر کس مىخواهد تریبونى پیدا کند و حرفش را بزند، از راه ریاست جمهورى وارد مىشود؛ در حالى که نباید این چنین باشد؛ زیرا نظریهپرداز نباید حد و حصرى داشته باشد تا ذهنش بتواند جولان پیدا کند؛ ولى مجرى باید محافظهکار باشد و این به خاطر ساختار اقتصاد نفتى است که حتى بُعد اندیشه و فکرى هم دست کسى است که پول نفت دوست اوست و آن هم عملاً رئیس اجرایى است.
یک نکته بسیار مهم این است که ما کشور باگذشتهایم؛ در حالى که در جهان امروز، تز توسعه اقتصادى، توسعه سیاسى و مخصوصاً توسعه فرهنگى، تز بىگذشته بودن است. امروز رهبران بزرگ دنیا در بعد جهانىگرایى یا دهکده جهانى، همین کشورهاى بدون گذشته، مانند آمریکا، کانادا، استرالیا و حتى انگلیس هستند. (انگلستان نیز به سوى شعار «زندهباد بىگذشتهبودن» پیش مىرود). ایران نیز باید چنین کند. کسى که مىخواهد در حوزه ریاست جمهورى عمل کند، باید ایران را بدون گذشته کند و بگوید تمام گذشته بر باد! حتى کتابهاى درسىمان را هم به روى گذشته ببندیم و هر چه هست مال حال و آینده باشد.
آزاد: یک مشکل جامعه ما که با وجود داشتن سابقه روشنفکرى و میزان فعالیت زیاد، نتیجه مناسبى نداشتیم، ناشى از این است که هر گروه سیاسى و نظام سیاسىاى که روى کار آمد، خواست نیروى فکرى خودش را خودش بسازد و خودش هم به کار بگیرد و ابزار خودش هم باشد. نظام اجتماعى احتیاج به معمارى دارد. این جور نیست که شما نیروى خودت را تولید کنى و اتفاقاً این نیروى خودت هم علیه خودت فعالیت کند.
آشتیانى: ما دو نقیصه بزرگ داریم: یکى وجه تولید محقر آسیایى است که مارکس مىگوید. ما اصلاً تولیدگر نبودهایم. یکى هم دسپوتیسم شرقى که ویت هوگل آمریکایى مىگوید. یعنى همیشه یک نظام سرکوبگرى به صورت شاهنشاهى این دسپوتیسم را انجام داده. دسپوتیسم بالایى و این وجه تولید محقر آسیایى به هم کمک کردند و متقابلاً باعث شدند که جامعه ما نه نظاممند شد، نه عقلمند شد و نه قانونمند.
در تولید سه فرایند انجام مىگیرد: اول تولید کالا مىکنید. در ضمن این تولید، بازتولید مشخصى هم مىکنید؛ یعنى خودتان را هم متخصص مىکنید. در ضمن این کار، مناسبتهاى تولیدى را نیز تولید مىکنید. مجموعه مناسبات اقتصادى، اجتماعى و سیاسىاى که باید اجازه بدهند دو تولید اول انجام بگیرد، آن را هم شما تولید مىکنید. بنابراین اگر تولیدگر شدیم، نظاممندى اجتماعى، عقلمندى اجتماعى و قانونمندى اجتماعى را ایجاد مىکنیم؛ آن هم نظاممندى ساختارهاى درونى؛ یعنى اینکه خود آنها قانونمند مىشوند؛ نه اینکه خودشان قانونمند نباشند و دستگاه قضا هم مجبور شود هى از بیرون قانون وضع کند. حالا هر کسى مىخواهد در این سرزمین عهدهدار اداره کشور بشود، لااقل باید به سمت یک جامعه تولیدگر مرتب و منظم و یک جامعه عقلمند نظاممند برود.
براساس تفسیر درست آقاى آزاد، که من تشدیدش مىکنم، ما طبقات اجتماعى نداشتیم و به تبع آن، آگاهى اجتماعى هم نداریم. نه بورژوازى مستقل داشتیم و نه پرولتاریاى مستحکمى که انقلاب اکتبر روسیه را محقق کند. هنوز هم که هنوز است دچار این نقیصهایم.
اما درباره فرمایش آقاى فیاض باید بگویم که ما ملت بىگذشتهاى مانند کامبوج، لائوس یا فیلیپین نیستیم که پشت سرمان چیزى نباشد. وقتى ملتى کولهبارى مملو از اندیشمندان و شاعران و متفکران داشت، با این رسوبهاى عمیق چگونه مىتواند گذشته را نادیده بگیرد. ناچار باید انتخاب کنیم که چه چیزهایى را باید بگذاریم و چه چیزهایى را باید جمع کنیم و من کمبود این را احساس مىکنم که اتفاقاً ما با تمام کولهبار تاریخىمان حرکت نمىکنیم و از نقاط قوت تاریخى خودمان براى ورود به دنیاى جدید و تمدن جهانى بهره نمىبریم.
فیاض: من مىخواهم عدم هویتبخشى به طبقات اجتماعى را با توجه به اقتصاد نفتى بحث کنم. قشر متوسط در غرب، قشر مهمى بوده و هم تولیدکننده کالاست و هم تولیدکننده مکر است. اما متأسفانه قشر متوسطى که در ایران پدید آمد، قشر متوسط تولیدى نبود؛ بلکه قشر متوسط نفتى بود. قشر متوسط نفتى، همیشه دنبال تکنوکراتها خواهد بود و ما را به سمت نوعى بىتاریخى فرهنگى خواهد کشید؛ زیرا تکنوکراتها هیچ وقت کارى به تاریخ ندارند و داراى یک نوع عقلانیت ابزارى هستند.
آزاد: در معمارى اجتماعى، به نظر من باید بیشتر به نبایدها توجه کرد. یعنى خیلى کارها را نباید کرد. ما در تجربه تاریخى خود یک نبایدهایى را یافتهایم و یک حداقلى از بایدها. من معتقدم باید به این اندوخته تاریخى توجه کرد و با حداکثر نبایدها و حداقل بایدها پیش رفت.
نبایدهاى بسیارى وجود دارد: استبداد سیاسى، وجه تولید سیاسى، جایگزینى نیروهاى اجرایى با نیروهاى فکرى، بىهویتى و بلاتکلیفى طبقه متوسط، نداشتن جایگاه مشخص طبقاتى، بىسنتى، نداشتن یک سرمایه دقیق بورژوازى قدرتمند و... . همه اینها از اینجا درآمد که یک بایدى به نام یک دولت روى هواى مبتنى بر پول نفت و مبتنى بر انرژىاى به نام «شیعه» تولید شد. یعنى دولتى تولید شد که از دو جا تغذیه کرد: یک: پول نفت؛ دو: انرژى شیعه. دولتى که از دو نیروى مفت و مجانى استفاده مىکند، قدرتى شده است فراطبقاتى و فرااجتماعى که تعیین مىکند گفتمان سیاسى چگونه باشد. راست و چپ متأسفانه اینجا دارد شکل مىگیرد و این است که من معتقدم دارد در خلأ اتفاق مىافتد. او مىگوید نوسازى سیاسى باید کجا اتفاق بیفتد. اوست که هم بحران ایجاد مىکند، هم مىخواهد بحران را حل کند.
یکى دیگر از نبایدها این است که نباید بر ابهامات افزود و کسانى که مىخواهند قدرت را به دست بگیرند نباید روى نقاط مبهم دست بگذارند که این خود منشأ بحران است. کاندیداها به دنبال شعار جدید مىگردند. مگر کم شعار داده شده است! شعار جدید با چه انرژى و با چه پولى مىخواهد دنبال شود؟
نباید دیگر اینکه نباید مسأله جدیدى مطرح کرد. بگذاریم تا این جامعه آشوبزده بیش از این تاریک و پریشان و افسرده نشود. ورود هر مسأله جدیدى میزان وابستگى ما را به جامعه جهانى و اقتصاد سرمایهدارى و خیلى چیزهاى دیگر بیشتر مىکند.
آشتیانى: مشکل طبقه متوسط و قشر روشنفکر حل نمىشود تا زمانى که تشکیلات منسجم و قوى داشته باشیم. باید حزب سیاسى به معناى اصیل کلمه که طبقات مختلف جامعه نمایندگانشان را به مجلس بفرستند، داشته باشیم. ما یا باید به قرن اول هجرى برگردیم، که نمىتوانیم، یا باید هرج و مرج را بپذیریم، که این را هم نمىتوانیم. پس باید یک سنتز ایجاد کنیم که همان حزب سیاسى است تا بتواند نیروهاى مختلف را از حالت فرار از مرکز خارج کند و به دور خودش جمع کند. اما مقصود این حزبهایى نیست که الان داریم. اعلامیه وزارت کشور مىگوید از 57 حزب، 85% دولتىاند، 75% بالاى 45 سال، جوانها فقط 5% و طبقات محروم 4% . این نشان مىدهد که این حزبسازىها یا بازى است یا فرمایشى. اگر مردم نتوانند در تشکلات واقعى و اصیل جمع شوند و نمایندگانشان از طبقات خودشان باشند، آن وقت فروپرست یا تصادفپرست مىشوند و مىگویند ببینیم کى چه مىگوید، به او رأى بدهیم. غیرممکن است که در یک کشور پیشرفته بتوان با افکار عمومى چنان بازى کرد که ظرف شش ماه آقاى خاتمى که کسى او را نمىشناخت، 20 میلیون رأى بیاورد.
اشاره
در این میزگرد که پیرامون موضوع انتخابات ریاست جمهورى برگزار شده، مسائل جدى و در خور توجهى مورد بحث قرار گرفتهاند. هر سه شرکتکننده در این میزگرد داراى سابقه تحقیق در مسائل اجتماعى هستند و با رویکردى جامعهشناختى به این مسأله نگریستهاند. در دیدگاههاى آنان نکات مثبت زیادى وجود دارد که توجه به آنها مىتواند راهگشا باشد. البته نباید اشکالات دیدگاههاى مطرحشده را نیز نادیده گرفت. در ادامه به پارهاى از نقاط مثبت و منفى این دیدگاهها اشاره مىشود:
1. آقاى آشتیانى بهخوبى بر برخى مشکلات جامعه کنونى ما اشاره کردهاند که از جمله آنها موارد زیر است:
الف) کشیده شدن به جزئیات و اختلاف بر سر آنها و فراموش کردن مسائل اساسى و کلى نظام از سوى چپ و راست؛
ب) مشکل خروج از دنیاى خودبسنده و ورود به جامعه جهانى؛
ج) مشکل تزلزل هویت و لزوم بهرهگیرى از گذشته و حفظ هویت تاریخى و میراث تمدنى خویش؛
د) فراگیر نبودن احزاب و بازیچه بودن یا فرمایشى بودن آنها.
2. دیدگاههاى آقاى آشتیانى حکایت از نوعى اصالت بخشیدن به اقتصاد در اصلاح جامعه و فرهنگ آن دارد. هرچند نمىتوان نقش اقتصاد را نادیده گرفت یا حتى آن را ضعیف پنداشت، اما این چنین نیست که نتوان نظممندى و قانونمندى را بدون تولیدگر بودن ایجاد کرد. تولیدگرى مایه نظممندى مىشود؛ اما تعلیم و تربیت و فرهنگمدارى نیز مىتواند چنین نقشى را داشته باشد و جامعه را عقلمند و قانونگرا بسازد.
همچنین یک پیشفرض اثباتناشده در سخنان آقاى آشتیانى وجود دارد. البته این پیشفرض در سخنان بسیارى دیگر از تحلیلگران اجتماعى نیز به چشم مىخورد که چارهاى جز ورود به جامعه جهانى و پذیرفتن فرهنگ مسلط آن نداریم. همه نیک مىدانیم این فرهنگ یکپارچهاى که از آن سخن به میان مىآید، چیزى نیست جز فرهنگ مدرنیته غربى که اینک در تلاش گستردهاى است که خود را بر همه جهان تحمیل کند و جهان را به منزله دهکدهاى واحد و با فرهنگ یکپارچه غربى بسازد. جاى این سؤال اساسى وجود دارد که آیا این سرنوشت محتوم و تغییرناپذیر بشر است؟ آیا خداوند مشتى آدمیان را بر کره خاک مسلط گردانده تا آن را بر صورت خویش بسازند؟ آیا نمىتوان فرهنگى دیگر را بسط و گسترش داد و در برابر مدرنیته مقاومت کرد؟ آیا تمدنى دیگر ساختهشدنى نیست؟ آیا اندیشه آن است که از غرب بیاید و نظام اقتصادى آن است که اینک سلطه دارد و فرهنگ آن است که در جامعه غربى پذیرفته شده باشد؟ از همه اینها گذشته، آیا در فرهنگ اسلامى الگویى براى جامعه و تمدن آرمانى یافت نمىشود؟ و اگر یافت شود، آیا نمىتوان به سوى آن پیش رفت؟
نکته دیگر اینکه به نظر نمىرسد تنها راه حل مشکل طبقه متوسط و روشنفکران، ایجاد تشکّل از نمونه غربى آن، یعنى حزب باشد. بدون اینکه بخواهیم وارد بحث فواید و مضرات احزاب بشویم، به این مسأله عطف توجه مىدهیم که بدون حزب نیز مىتوان هم تشکل داشت و هم نظممندى. مىتوان تشکیلاتى منسجم و کارآمد ایجاد کرد؛ اما نه بر مبناى تلاش براى کسب و حفظ و گسترش منافع طبقاتى. چه اشکالى دارد که از تشکلهایى همچون هیأتهاى مذهبى الگو بگیریم که در آنها دیدگاههاى طبقاتى حاکمیت ندارد و در عین حال، انسجامبخش، کارآمد و نظمآفریناند؟
3. آقاى آزاد نکات خوبى درباره نبایدها در معمارى اجتماعى دارند؛ از جمله:
الف) پرهیز از ایجاد بحران در پى مبهمگویى؛
ب) پرهیز از دادن شعارهاى جدید؛
ج) پرهیز از به میان آوردن مسأله جدید که موجب ایجاد بحران مىشود.
4. در عین حال تأکید بیش از حد آقاى آزاد بر لزوم حرکت بر مبناى پایگاه اجتماعى و ارائه تحلیلهاى مبتنى بر پایگاه طبقاتى افراد، توجیهپذیر نیست. گویى تمام کنشگران اجتماعى در پى حفظ منافع طبقاتى خود هستند و نمىتوان هیچ پایگاه دیگرى براى عاملیت آنها در نظر گرفت. گویى هیچ فرهنگ دینىاى در این کشور وجود ندارد و پایگاه اندیشه و تعهد دینى نمىتواند حرکتآفرین باشد.
نگاه انتقادى آقاى آزاد به انرژى شیعه که مورد استفاده دولت دینى قرار مىگیرد، برخاسته از همین تحلیل طبقهنگر است. به نظر مىرسد مىتوان با کنار گذاردن تحلیلهاى قالبى طبقهنگر، در بررسى مسائل اجتماعى و تحلیل رویدادها و ارائه راهحل مشکلات و بحرانها، به تحلیلهاى موفقترى دست یافت. واقعیت این است که این تحلیلهاى طبقهنگر، با اندیشه دینى که پىجویى منافع و مصالح همه مسلمانان را به عنوان اهداف کنشگران اجتماعى مىطلبد، سازگار نیست.
5 . آقاى فیاض نیز به چند نکته مهم اشاره کردند:
الف) توجه به تفکیک مجرى از نظریهپرداز؛
ب) نفتى بودن قشر متوسط در ایران؛
ج) کمتوجهى به مباحث بنیادین جامعهشناختى در مسائل سیاسى.
6. اما در نگاه ایشان نیز نقاطى مبهم یا نادرست یافت مىشود که قابل تأمل است. نفى هویت تاریخى ملتى باسابقه و بافرهنگ و باتمدن به چه معنایى توجیهپذیر است؟ سخن ایشان به قدرى عجیب است که سایر شرکتکنندگان در میزگرد نیز نتوانستند از مخالفت با آن خوددارى کنند. نفى گذشته و بىتاریخ شدن یک ملت با هویت تاریخى طولانى، نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست؛ زیرا هیچ موجودى نمىتواند در خلأ زیست کند و اگر هم بخواهد در هویت فرهنگى خویش تغییراتى پدید آورد، باید بر بناى گذشته این کار را به انجام رساند. نمىتوان خانهاى را در زمین همسایه ساخت. همواره باید خانه خود را در زمین خود بسازیم؛ زیرا در غیر این صورت مالک آن خانه نخواهیم بود و درست به همین دلیل است که اگر بر فرض چنان کارى ممکن هم باشد، مطلوب نیست. آن چیزى که بعداً ایجاد مىشود، دیگر «ما» نیستیم. «ما»یى که اینک زندگى مىکند، خود را مىشناسد؛ مسلمان است؛ ایرانى است و دهها مشخصه دیگر دارد. چه چیزى به جاى این «ما» مىنشانید؟ موجوداتى که فقط در این قطعه از زمین زیست مىکنند و دیگر هیچ. هیچ مشخصه دیگرى نیست که معرف «ما» باشد. به جاى مسلمانى، معلوم نیست چه خصیصهاى مىنشیند: بىدینى و الحاد، سکولار بودن، مسیحى، یهودى یا ... . به جاى ایرانى، فرنگى یا غربى یا عضو دهکده جهانى، دهکدهاى که هویت آن را غربىها ساختهاند؟ آیا این سخن به معناى نفى خود و خودى نیست و آیا موجب جانشینى بیگانه به جاى خود نمىشود؟
از آنجا که با سوابق فکرى آقاى فیاض آشنا هستیم، احتمال مىدهیم وى مىخواسته چیز دیگرى بگوید؛ اما کلمات یاراى رساندن مقصودش را نداشتهاند. شاید با نگاهى که به قشر متوسط نفتى دارد، که آن را پیرو تکنوکراتهاى بىتاریخ و بىگذشته مىداند، این مطلب را به عنوان یک جبر اجتماعى مطرح مىکند. اما اگر این مطلب هم درست باشد، جبر اجتماعى به معناى واقعى کلمه وجود ندارد. انسانها اجتماع را مىسازند و با موضعگیرى، جهتگیرى، اراده و کنش خود به آن شکل و هویت مىدهند. به نظر مىرسد حتى مىتوان فارغ از این قشربندىهاى تصنعى، به کنش واقعى قشرها توجه کرد و رفتارهاى قشرشکنانه گروههاى مسلمان را مورد مطالعه قرار داد و عوامل دیگرى غیر از پایگاه طبقاتى و مانند آن را در تحلیل تحولات اجتماعى دخیل کرد.
ابرار، 19، 20 و 23/2/1380
ما از دوران صفویه به این طرف، و به طور دقیقتر از انقلاب مشروطیت به این طرف، از یک گذشته کهنسال تاریخى جاافتادهاى که قدمت سه و هفت هزار ساله (مجموعاً 10 هزار ساله) دارد، خارج و وارد یک جهان جدید با ملزومات جدید مىشویم و اگر شما نهادها و سازمانها و تحولات مادى و معنوى این صد و پنجاه ساله را ببینید، این را در آنها مشاهده مىکنید.
تحول بنیادین دیگر این است که ما از یک دنیاى در خود مانده خارج مىشویم و به جامعه جهانى مىپیوندیم. ما هم در خروج از دنیاى کهن و ورود به دنیاى جدید و هم در خروج از دنیاى در خود مانده و خودبسنده و ورود به فرهنگ بزرگ جهانى گیر کردهایم. نمىدانیم چه کولهبارى را از دنیاى کهن برداریم و کدام را بر زمین بگذاریم و نمىدانیم با چه مقیاس و چه پشتوانهاى باید وارد فرهنگ جهانى بشویم. همه مىترسیم وارد شویم و هویتمان را از دست بدهیم و هم مىترسیم وارد نشویم و بهکلّى عقب بمانیم و از صحنه تاریخ حذف بشویم.
ما وقت زیادى براى از دست دادن نداریم. رئیس جمهورى باید در ایران امور را به دست بگیرد و اداره کند که بتواند ما را سالم از بین این دو در عبور دهد و ما ضمن اینکه میراث تمدنى خود را حفظ مىکنیم، بتوانیم وارد دنیاى جدید بشویم و ضمن اینکه فرهنگ هویتى خودمان را درمىیابیم، وارد فرهنگ جهانى بشویم.
آزاد: آقاى آشتیانى به نکتهاى بسیار بنیادى اشاره کردند. ما در دنیاى کهن همه چیزمان بسامان بود و تحولات درونى نظاممان و تزاحمهاى با بیرون نظام یک مقدار معنا و قاعده و حساب و کتاب داشت. در ورود به دنیاى مدرن یک اتفاق خیلى بد و دردناک افتاد که بعضى از نیروهاى مارکسى در آن خیلى مؤثر بودند و آن، فقدان یک نظام طبقاتى روشن و مشخص است. دقیقاً از زمانى که تصمیم گرفتیم به دنیاى جدید وارد شویم، یک نظام طبقاتى و یک ساز و کار اجتماعى - فرهنگى را بر هم زدیم و خواستیم یک ساز و کار اجتماعى دیگر و یک نیروهاى اجتماعى جدیدى را ایجاد کنیم؛ اما نتوانستیم. البته من تحلیل مارکسیستى نمىکنم و تأکیدم بر طبقات به معناى مارکسیستى بحث نیست؛ ولى جامعه ما بالاخره شکلش، رابطه آدمهایش و جاى آنها باید معلوم باشد.
داوطلبان ریاست جمهورى به جاى طرح شعارهاى جدید و مبهم و عرضه سخنان کلى در حوزه اقتصاد و سیاست و دین، باید دقیقاً بگویند که از کدام طبقه اجتماعى هستیم و با چه هزینهاى منافع کدام طبقه اجتماعى را دنبال مىکنیم. اگر چنین کارى بکنند، چیزى به نام «هویت ملى» معلوم مىشود؛ مشکل جوانان معلوم مىشود؛ مشارکت زنان معلوم مىشود؛ رابطه با غرب معلوم مىشود؛ مىتوان در پایان دوره ریاست جمهورى کار او را ارزیابى کرد و... .
فیاض: مشکل مباحث سیاسى در کشور ما عمدتاً این است که رشتههاى علمى بنیادین کمتر وارد مباحث شدهاند. مثلاً جامعهشناسى و مردمشناسى کمتر وارد بحث شدهاند و اینکه بحث ریاست جمهورى از منظر جامعهشناسى مورد بررسى قرار مىگیرد بسیار خوب است.
رئیس جمهور کسى است که کار اجرایى مىکند؛ یعنى رئیس اجرایى کشور است و همین که رئیس مىشود، خود به خود محافظهکار مىشود؛ یعنى علىالقاعده باید چنین بشود. اما در ایران چون جاى نظریهپرداز و مجرى عوض شده است، هر کس مىخواهد تریبونى پیدا کند و حرفش را بزند، از راه ریاست جمهورى وارد مىشود؛ در حالى که نباید این چنین باشد؛ زیرا نظریهپرداز نباید حد و حصرى داشته باشد تا ذهنش بتواند جولان پیدا کند؛ ولى مجرى باید محافظهکار باشد و این به خاطر ساختار اقتصاد نفتى است که حتى بُعد اندیشه و فکرى هم دست کسى است که پول نفت دوست اوست و آن هم عملاً رئیس اجرایى است.
یک نکته بسیار مهم این است که ما کشور باگذشتهایم؛ در حالى که در جهان امروز، تز توسعه اقتصادى، توسعه سیاسى و مخصوصاً توسعه فرهنگى، تز بىگذشته بودن است. امروز رهبران بزرگ دنیا در بعد جهانىگرایى یا دهکده جهانى، همین کشورهاى بدون گذشته، مانند آمریکا، کانادا، استرالیا و حتى انگلیس هستند. (انگلستان نیز به سوى شعار «زندهباد بىگذشتهبودن» پیش مىرود). ایران نیز باید چنین کند. کسى که مىخواهد در حوزه ریاست جمهورى عمل کند، باید ایران را بدون گذشته کند و بگوید تمام گذشته بر باد! حتى کتابهاى درسىمان را هم به روى گذشته ببندیم و هر چه هست مال حال و آینده باشد.
آزاد: یک مشکل جامعه ما که با وجود داشتن سابقه روشنفکرى و میزان فعالیت زیاد، نتیجه مناسبى نداشتیم، ناشى از این است که هر گروه سیاسى و نظام سیاسىاى که روى کار آمد، خواست نیروى فکرى خودش را خودش بسازد و خودش هم به کار بگیرد و ابزار خودش هم باشد. نظام اجتماعى احتیاج به معمارى دارد. این جور نیست که شما نیروى خودت را تولید کنى و اتفاقاً این نیروى خودت هم علیه خودت فعالیت کند.
آشتیانى: ما دو نقیصه بزرگ داریم: یکى وجه تولید محقر آسیایى است که مارکس مىگوید. ما اصلاً تولیدگر نبودهایم. یکى هم دسپوتیسم شرقى که ویت هوگل آمریکایى مىگوید. یعنى همیشه یک نظام سرکوبگرى به صورت شاهنشاهى این دسپوتیسم را انجام داده. دسپوتیسم بالایى و این وجه تولید محقر آسیایى به هم کمک کردند و متقابلاً باعث شدند که جامعه ما نه نظاممند شد، نه عقلمند شد و نه قانونمند.
در تولید سه فرایند انجام مىگیرد: اول تولید کالا مىکنید. در ضمن این تولید، بازتولید مشخصى هم مىکنید؛ یعنى خودتان را هم متخصص مىکنید. در ضمن این کار، مناسبتهاى تولیدى را نیز تولید مىکنید. مجموعه مناسبات اقتصادى، اجتماعى و سیاسىاى که باید اجازه بدهند دو تولید اول انجام بگیرد، آن را هم شما تولید مىکنید. بنابراین اگر تولیدگر شدیم، نظاممندى اجتماعى، عقلمندى اجتماعى و قانونمندى اجتماعى را ایجاد مىکنیم؛ آن هم نظاممندى ساختارهاى درونى؛ یعنى اینکه خود آنها قانونمند مىشوند؛ نه اینکه خودشان قانونمند نباشند و دستگاه قضا هم مجبور شود هى از بیرون قانون وضع کند. حالا هر کسى مىخواهد در این سرزمین عهدهدار اداره کشور بشود، لااقل باید به سمت یک جامعه تولیدگر مرتب و منظم و یک جامعه عقلمند نظاممند برود.
براساس تفسیر درست آقاى آزاد، که من تشدیدش مىکنم، ما طبقات اجتماعى نداشتیم و به تبع آن، آگاهى اجتماعى هم نداریم. نه بورژوازى مستقل داشتیم و نه پرولتاریاى مستحکمى که انقلاب اکتبر روسیه را محقق کند. هنوز هم که هنوز است دچار این نقیصهایم.
اما درباره فرمایش آقاى فیاض باید بگویم که ما ملت بىگذشتهاى مانند کامبوج، لائوس یا فیلیپین نیستیم که پشت سرمان چیزى نباشد. وقتى ملتى کولهبارى مملو از اندیشمندان و شاعران و متفکران داشت، با این رسوبهاى عمیق چگونه مىتواند گذشته را نادیده بگیرد. ناچار باید انتخاب کنیم که چه چیزهایى را باید بگذاریم و چه چیزهایى را باید جمع کنیم و من کمبود این را احساس مىکنم که اتفاقاً ما با تمام کولهبار تاریخىمان حرکت نمىکنیم و از نقاط قوت تاریخى خودمان براى ورود به دنیاى جدید و تمدن جهانى بهره نمىبریم.
فیاض: من مىخواهم عدم هویتبخشى به طبقات اجتماعى را با توجه به اقتصاد نفتى بحث کنم. قشر متوسط در غرب، قشر مهمى بوده و هم تولیدکننده کالاست و هم تولیدکننده مکر است. اما متأسفانه قشر متوسطى که در ایران پدید آمد، قشر متوسط تولیدى نبود؛ بلکه قشر متوسط نفتى بود. قشر متوسط نفتى، همیشه دنبال تکنوکراتها خواهد بود و ما را به سمت نوعى بىتاریخى فرهنگى خواهد کشید؛ زیرا تکنوکراتها هیچ وقت کارى به تاریخ ندارند و داراى یک نوع عقلانیت ابزارى هستند.
آزاد: در معمارى اجتماعى، به نظر من باید بیشتر به نبایدها توجه کرد. یعنى خیلى کارها را نباید کرد. ما در تجربه تاریخى خود یک نبایدهایى را یافتهایم و یک حداقلى از بایدها. من معتقدم باید به این اندوخته تاریخى توجه کرد و با حداکثر نبایدها و حداقل بایدها پیش رفت.
نبایدهاى بسیارى وجود دارد: استبداد سیاسى، وجه تولید سیاسى، جایگزینى نیروهاى اجرایى با نیروهاى فکرى، بىهویتى و بلاتکلیفى طبقه متوسط، نداشتن جایگاه مشخص طبقاتى، بىسنتى، نداشتن یک سرمایه دقیق بورژوازى قدرتمند و... . همه اینها از اینجا درآمد که یک بایدى به نام یک دولت روى هواى مبتنى بر پول نفت و مبتنى بر انرژىاى به نام «شیعه» تولید شد. یعنى دولتى تولید شد که از دو جا تغذیه کرد: یک: پول نفت؛ دو: انرژى شیعه. دولتى که از دو نیروى مفت و مجانى استفاده مىکند، قدرتى شده است فراطبقاتى و فرااجتماعى که تعیین مىکند گفتمان سیاسى چگونه باشد. راست و چپ متأسفانه اینجا دارد شکل مىگیرد و این است که من معتقدم دارد در خلأ اتفاق مىافتد. او مىگوید نوسازى سیاسى باید کجا اتفاق بیفتد. اوست که هم بحران ایجاد مىکند، هم مىخواهد بحران را حل کند.
یکى دیگر از نبایدها این است که نباید بر ابهامات افزود و کسانى که مىخواهند قدرت را به دست بگیرند نباید روى نقاط مبهم دست بگذارند که این خود منشأ بحران است. کاندیداها به دنبال شعار جدید مىگردند. مگر کم شعار داده شده است! شعار جدید با چه انرژى و با چه پولى مىخواهد دنبال شود؟
نباید دیگر اینکه نباید مسأله جدیدى مطرح کرد. بگذاریم تا این جامعه آشوبزده بیش از این تاریک و پریشان و افسرده نشود. ورود هر مسأله جدیدى میزان وابستگى ما را به جامعه جهانى و اقتصاد سرمایهدارى و خیلى چیزهاى دیگر بیشتر مىکند.
آشتیانى: مشکل طبقه متوسط و قشر روشنفکر حل نمىشود تا زمانى که تشکیلات منسجم و قوى داشته باشیم. باید حزب سیاسى به معناى اصیل کلمه که طبقات مختلف جامعه نمایندگانشان را به مجلس بفرستند، داشته باشیم. ما یا باید به قرن اول هجرى برگردیم، که نمىتوانیم، یا باید هرج و مرج را بپذیریم، که این را هم نمىتوانیم. پس باید یک سنتز ایجاد کنیم که همان حزب سیاسى است تا بتواند نیروهاى مختلف را از حالت فرار از مرکز خارج کند و به دور خودش جمع کند. اما مقصود این حزبهایى نیست که الان داریم. اعلامیه وزارت کشور مىگوید از 57 حزب، 85% دولتىاند، 75% بالاى 45 سال، جوانها فقط 5% و طبقات محروم 4% . این نشان مىدهد که این حزبسازىها یا بازى است یا فرمایشى. اگر مردم نتوانند در تشکلات واقعى و اصیل جمع شوند و نمایندگانشان از طبقات خودشان باشند، آن وقت فروپرست یا تصادفپرست مىشوند و مىگویند ببینیم کى چه مىگوید، به او رأى بدهیم. غیرممکن است که در یک کشور پیشرفته بتوان با افکار عمومى چنان بازى کرد که ظرف شش ماه آقاى خاتمى که کسى او را نمىشناخت، 20 میلیون رأى بیاورد.
اشاره
در این میزگرد که پیرامون موضوع انتخابات ریاست جمهورى برگزار شده، مسائل جدى و در خور توجهى مورد بحث قرار گرفتهاند. هر سه شرکتکننده در این میزگرد داراى سابقه تحقیق در مسائل اجتماعى هستند و با رویکردى جامعهشناختى به این مسأله نگریستهاند. در دیدگاههاى آنان نکات مثبت زیادى وجود دارد که توجه به آنها مىتواند راهگشا باشد. البته نباید اشکالات دیدگاههاى مطرحشده را نیز نادیده گرفت. در ادامه به پارهاى از نقاط مثبت و منفى این دیدگاهها اشاره مىشود:
1. آقاى آشتیانى بهخوبى بر برخى مشکلات جامعه کنونى ما اشاره کردهاند که از جمله آنها موارد زیر است:
الف) کشیده شدن به جزئیات و اختلاف بر سر آنها و فراموش کردن مسائل اساسى و کلى نظام از سوى چپ و راست؛
ب) مشکل خروج از دنیاى خودبسنده و ورود به جامعه جهانى؛
ج) مشکل تزلزل هویت و لزوم بهرهگیرى از گذشته و حفظ هویت تاریخى و میراث تمدنى خویش؛
د) فراگیر نبودن احزاب و بازیچه بودن یا فرمایشى بودن آنها.
2. دیدگاههاى آقاى آشتیانى حکایت از نوعى اصالت بخشیدن به اقتصاد در اصلاح جامعه و فرهنگ آن دارد. هرچند نمىتوان نقش اقتصاد را نادیده گرفت یا حتى آن را ضعیف پنداشت، اما این چنین نیست که نتوان نظممندى و قانونمندى را بدون تولیدگر بودن ایجاد کرد. تولیدگرى مایه نظممندى مىشود؛ اما تعلیم و تربیت و فرهنگمدارى نیز مىتواند چنین نقشى را داشته باشد و جامعه را عقلمند و قانونگرا بسازد.
همچنین یک پیشفرض اثباتناشده در سخنان آقاى آشتیانى وجود دارد. البته این پیشفرض در سخنان بسیارى دیگر از تحلیلگران اجتماعى نیز به چشم مىخورد که چارهاى جز ورود به جامعه جهانى و پذیرفتن فرهنگ مسلط آن نداریم. همه نیک مىدانیم این فرهنگ یکپارچهاى که از آن سخن به میان مىآید، چیزى نیست جز فرهنگ مدرنیته غربى که اینک در تلاش گستردهاى است که خود را بر همه جهان تحمیل کند و جهان را به منزله دهکدهاى واحد و با فرهنگ یکپارچه غربى بسازد. جاى این سؤال اساسى وجود دارد که آیا این سرنوشت محتوم و تغییرناپذیر بشر است؟ آیا خداوند مشتى آدمیان را بر کره خاک مسلط گردانده تا آن را بر صورت خویش بسازند؟ آیا نمىتوان فرهنگى دیگر را بسط و گسترش داد و در برابر مدرنیته مقاومت کرد؟ آیا تمدنى دیگر ساختهشدنى نیست؟ آیا اندیشه آن است که از غرب بیاید و نظام اقتصادى آن است که اینک سلطه دارد و فرهنگ آن است که در جامعه غربى پذیرفته شده باشد؟ از همه اینها گذشته، آیا در فرهنگ اسلامى الگویى براى جامعه و تمدن آرمانى یافت نمىشود؟ و اگر یافت شود، آیا نمىتوان به سوى آن پیش رفت؟
نکته دیگر اینکه به نظر نمىرسد تنها راه حل مشکل طبقه متوسط و روشنفکران، ایجاد تشکّل از نمونه غربى آن، یعنى حزب باشد. بدون اینکه بخواهیم وارد بحث فواید و مضرات احزاب بشویم، به این مسأله عطف توجه مىدهیم که بدون حزب نیز مىتوان هم تشکل داشت و هم نظممندى. مىتوان تشکیلاتى منسجم و کارآمد ایجاد کرد؛ اما نه بر مبناى تلاش براى کسب و حفظ و گسترش منافع طبقاتى. چه اشکالى دارد که از تشکلهایى همچون هیأتهاى مذهبى الگو بگیریم که در آنها دیدگاههاى طبقاتى حاکمیت ندارد و در عین حال، انسجامبخش، کارآمد و نظمآفریناند؟
3. آقاى آزاد نکات خوبى درباره نبایدها در معمارى اجتماعى دارند؛ از جمله:
الف) پرهیز از ایجاد بحران در پى مبهمگویى؛
ب) پرهیز از دادن شعارهاى جدید؛
ج) پرهیز از به میان آوردن مسأله جدید که موجب ایجاد بحران مىشود.
4. در عین حال تأکید بیش از حد آقاى آزاد بر لزوم حرکت بر مبناى پایگاه اجتماعى و ارائه تحلیلهاى مبتنى بر پایگاه طبقاتى افراد، توجیهپذیر نیست. گویى تمام کنشگران اجتماعى در پى حفظ منافع طبقاتى خود هستند و نمىتوان هیچ پایگاه دیگرى براى عاملیت آنها در نظر گرفت. گویى هیچ فرهنگ دینىاى در این کشور وجود ندارد و پایگاه اندیشه و تعهد دینى نمىتواند حرکتآفرین باشد.
نگاه انتقادى آقاى آزاد به انرژى شیعه که مورد استفاده دولت دینى قرار مىگیرد، برخاسته از همین تحلیل طبقهنگر است. به نظر مىرسد مىتوان با کنار گذاردن تحلیلهاى قالبى طبقهنگر، در بررسى مسائل اجتماعى و تحلیل رویدادها و ارائه راهحل مشکلات و بحرانها، به تحلیلهاى موفقترى دست یافت. واقعیت این است که این تحلیلهاى طبقهنگر، با اندیشه دینى که پىجویى منافع و مصالح همه مسلمانان را به عنوان اهداف کنشگران اجتماعى مىطلبد، سازگار نیست.
5 . آقاى فیاض نیز به چند نکته مهم اشاره کردند:
الف) توجه به تفکیک مجرى از نظریهپرداز؛
ب) نفتى بودن قشر متوسط در ایران؛
ج) کمتوجهى به مباحث بنیادین جامعهشناختى در مسائل سیاسى.
6. اما در نگاه ایشان نیز نقاطى مبهم یا نادرست یافت مىشود که قابل تأمل است. نفى هویت تاریخى ملتى باسابقه و بافرهنگ و باتمدن به چه معنایى توجیهپذیر است؟ سخن ایشان به قدرى عجیب است که سایر شرکتکنندگان در میزگرد نیز نتوانستند از مخالفت با آن خوددارى کنند. نفى گذشته و بىتاریخ شدن یک ملت با هویت تاریخى طولانى، نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست؛ زیرا هیچ موجودى نمىتواند در خلأ زیست کند و اگر هم بخواهد در هویت فرهنگى خویش تغییراتى پدید آورد، باید بر بناى گذشته این کار را به انجام رساند. نمىتوان خانهاى را در زمین همسایه ساخت. همواره باید خانه خود را در زمین خود بسازیم؛ زیرا در غیر این صورت مالک آن خانه نخواهیم بود و درست به همین دلیل است که اگر بر فرض چنان کارى ممکن هم باشد، مطلوب نیست. آن چیزى که بعداً ایجاد مىشود، دیگر «ما» نیستیم. «ما»یى که اینک زندگى مىکند، خود را مىشناسد؛ مسلمان است؛ ایرانى است و دهها مشخصه دیگر دارد. چه چیزى به جاى این «ما» مىنشانید؟ موجوداتى که فقط در این قطعه از زمین زیست مىکنند و دیگر هیچ. هیچ مشخصه دیگرى نیست که معرف «ما» باشد. به جاى مسلمانى، معلوم نیست چه خصیصهاى مىنشیند: بىدینى و الحاد، سکولار بودن، مسیحى، یهودى یا ... . به جاى ایرانى، فرنگى یا غربى یا عضو دهکده جهانى، دهکدهاى که هویت آن را غربىها ساختهاند؟ آیا این سخن به معناى نفى خود و خودى نیست و آیا موجب جانشینى بیگانه به جاى خود نمىشود؟
از آنجا که با سوابق فکرى آقاى فیاض آشنا هستیم، احتمال مىدهیم وى مىخواسته چیز دیگرى بگوید؛ اما کلمات یاراى رساندن مقصودش را نداشتهاند. شاید با نگاهى که به قشر متوسط نفتى دارد، که آن را پیرو تکنوکراتهاى بىتاریخ و بىگذشته مىداند، این مطلب را به عنوان یک جبر اجتماعى مطرح مىکند. اما اگر این مطلب هم درست باشد، جبر اجتماعى به معناى واقعى کلمه وجود ندارد. انسانها اجتماع را مىسازند و با موضعگیرى، جهتگیرى، اراده و کنش خود به آن شکل و هویت مىدهند. به نظر مىرسد حتى مىتوان فارغ از این قشربندىهاى تصنعى، به کنش واقعى قشرها توجه کرد و رفتارهاى قشرشکنانه گروههاى مسلمان را مورد مطالعه قرار داد و عوامل دیگرى غیر از پایگاه طبقاتى و مانند آن را در تحلیل تحولات اجتماعى دخیل کرد.
ابرار، 19، 20 و 23/2/1380