حکومت انتصابی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آنچه در ذیل آمده است، تلخیصى از مقالات مفصل نویسنده است که با حذف حواشى و زوائد، تقدیم خوانندگان محترم مىشود. یکى از ارکان نظریه «ولایت انتصابى مطلقه فقیهان»، انتصاب است. انتصاب فقها به ولایت بر مردم در آیات و روایات ذکر نشده، بلکه حاصل ابتکار و برداشت فقیهان از برخى روایات است. تنها راه انتساب حکومت به دین، انتصاب حاکم از سوى شارع نیست، همین که حاکمیتى عملاً اهداف متعالى دین را پیگیرى کند و قوانین آن منافاتى با شرع نداشته باشد، حکومت دینى است. مردم از بین مؤمنان کاردان، زمامداران دینى را انتخاب مىکنند و زمامداران از مشورت فقیهان نیز همانند دیگر متخصصان در حوزه تخصصىشان (یعنى در احکام و تکالیف شرعى) استفاده مىکنند. حکومت انتصابى بدون رأى و گزینش بشرى قابل تحقق نیست.متن
از دیدگاه شیعه، اندیشه سیاسى در اسلام به دو دوران کاملاً متمایز تقسیم مىشود: دوران حضور معصوم در جامعه و دوران غیبت.
اندیشه سیاسى شیعه در دوران غیبت، بر اساس گفتمان غالب هر عصر به چهار مرحله تقسیم مىشود:
1. عصر تکوین هویت مذهبى شیعه (از اوایل قرن چهارم تا اوایل قرن دهم)؛
2. عصر سلطنت و ولایت (از اوایل قرن دهم تا آخر قرن سیزدهم)؛
3. عصر نظارت و مشروطیت (قرن چهاردهم)؛
4. عصر جمهورى اسلامى (از اوایل قرن پانزدهم).
اگرچه انتصاب از مفاهیم اساسى مرحله دوم است، اما پس از استقرار جمهورى اسلامى در ایران دوباره مطرح شد و توسعه یافت، تا آنجا که امروز «انتصاب» پس از «ولایت» دومین رکن حکومت اسلامى معرفى مىشود.
نظریه «ولایت انتصابى مطلقه فقیهان» (که امروز به عنوان نظریه رسمى جامعه از آن یاد مىشود) مبتنى بر چهار رکن است: ولایت، انتصاب، اطلاق و فقاهت.
واضح است که انتصاب غیر از ولایت است. ولایت نحوه رابطه حاکم الهى با مردم است، در حالى که انتصاب نحوه رابطه حاکم الهى با شارع است. به عبارت دیگر، ولایت رابطه با پایین را تأمین مىکند و انتصاب رابطه با بالا را. خواهیم دید که ولایت و انتصاب لازم و ملزوم یکدیگرند.
مباحثى که در ذیل حکومت انتصابى باید مطرح شود، عبارتند از: مبادى تصورى و مفهومى انتصاب، طرق تعیین ولى منصوب از بین فقهاى عادل، طرق کنارهگیرى ولى منصوب، انتصاب در گستره تاریخ و حقوق اساسى و بالاخره بحث از مبادى تصدیقى و ادله و براهین انتصاب. در این مباحث، روش پسینى را پیش خواهیم گرفت. یعنى نگفتهایم که درباره انتصاب «چه باید گفت؟» بلکه به دنبال این بودهایم که فقیهان چه گفتهاند؟ و چه تلقى از انتصاب داشتهاند؟ چنانکه تصدیق خواهیم کرد این مباحث بیش از آنکه تعبدى و توقیفى باشد، تعقلى است و بیش از آنکه نظرى باشد، باید به نحوه عمل و واقعیت خارجى و مشکلات ناشى از آن توجه شود و از آرمانگرایى و ذهنیتگرایى به شدت اجتناب شود. راقم این سطور ابتکار بزرگ امام خمینىقدس سره را که با تأیید میلیونى مردم ایران به نام «جمهورى اسلامى» استقرار یافت، بهترین روش اداره یک جامعه اسلامى در این زمان مىداند و معتقد است که علفهاى هرزى که حاصل رسوب و زنگار استبداد دو هزار و پانصد ساله است این نهال نوپا را محاصره کردهاند و قصد دارند که آن را به تحریف بکشانند.
مبادى تصورى انتصاب
1. انتصاب در لغت:
نصب در لغت به معناى گماشتن است. نصب در چنین معنایى به رتبه و منصبى گویند که از جانب پادشاه به کسى مرحمت مىشود. مقابل و بدیل انتصاب، گزینش و انتخاب است. انتصاب همواره از بالا صورت مىگیرد. در اصطلاح، حکومت انتصابى حکومتى است که زمامدار از سوى مافوق و ماوراى طبیعت تعیین مىشود. قدرت سیاسى در حکومت انتصابى، تنازلى و تنزیلى است و در حکومت انتخابى، تصعیدى است.
2. انتصاب در قرآن کریم:
در قرآن کریم از ماده «نصب» براى نصب اشخاص، حتى یک مورد هم استعمال نشده است، اما در قرآن شش منصب الهى به شرح زیر به چشم مىخورد که در آنها به جاى واژه نصب، از واژههاى جعل، ایتاء، اصطفاء و بعثت استفاده شده است.
1. منصب نبوت و رسالت: دو صفت عصمت و علم لدنى باعث مىشود که تعیین پیامبر منحصر در طریق تنصیص و انتصاب باشد.(1)
2. منصب امامت: مهمترین آیه امامت در قرآن کریم، امامت ابراهیم خلیل الرحمنعلیه السلام است: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ»(بقره: 124) حضرت ابراهیم پس از منصب نبوت به مقام امامت رسید. این امامت منصبى رفیعتر از نبوت است و به معنى ریاست در امور دین و دنیا نیست.
3. منصب خلافت: در قرآن کریم، جاعل خلافت خداوند است و خلیفه جانشین خداوند است. حوزه خلافت زمین است. خلیفه قرآنى به سه دسته قابل تقسیم است: اوّل: خلافت خاصه آدمعلیه السلام، داوود و سلیمان، دوّم: خلافت عامه مؤمنان صالح و سوّم: خلافت عامه نوع انسان.
آیات زیر دلالت بر خلافت عامه مؤمنان صالح دارد: «وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اْلأَرْضِ ...»(نور: 55) و «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»(قصص: 5). اگرچه هر دو آیه در مورد آینده است، امّا وعده خداوند تخلفناپذیر است. البته نه در این دو آیه و نه در آیات دیگر، مؤمنان صالح در صنف خاصى از قبیل فقها یا متکلمان یا حکما منحصر نشدهاند. در مورد خلافت عامه نوع انسان، به آیاتى نظیر «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً...»(بقره: 30) و «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ»(انعام: 165) تمسک جستهاند. استدلال به این آیات متوقف است بر اینکه «خلافت» به معناى حاکمیت بر سرنوشت و تدبیر جامعه باشد. خلافت عامه نوع انسانى - در صورت اثبات - مبناى انتخاب است نه انتصاب فرد یا صنفى خاص. البته برخى مقدمات ادله فوق قابل خدشه است.
4. منصب وزارت: قرآن کریم منصب وزارت را براى هارون به رسمیت شناخته است.
5 . منصب نقابت: نقیب یعنى سالار و مهتر که جمع آن نقباء است. نقیب قوم در حکم کفیل و ضامن آنهاست و از اسرار آنان با خبر است. در قرآن کریم در قصه بنىاسرائیل نصب نقباء دوازدهگانه به خداوند نسبت داده شده است.
6. منصب ملوکیت: مَلِک، سلطان، امیر، شاه و رئیس جامعه است. قرآن ملوکیتِ بالذات را از آن خداوند مىداند و اعطاى سلطنت و اخذ آن را نیز به خود نسبت مىدهد.(2) به هر حال، در قرآن کریم ملوکیت فرمانروایى آلابراهیم، یوسف، طالوت، داوود و سلیمان به نصب الهى مورد بحث قرار گرفته است. از آیات مربوطه استفاده مىشود که در قرآن کریم نبوت و فرمانروایى نه تلازمى دارند و نه تمانعى. با وجود حضور پیامبر، طالوت به فرمانروایى منصوب مىشود؛ سلیمان و داوود هم پیامبر بودهاند هم ملک.
از آیه «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(احزاب: 6) منصب زعامت سیاسى پیامبر اسلام قابل استفاده است، چنانکه از آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(مائده: 55) منصب ولایت امیرالمؤمنینعلیه السلام قابل استفاده است. غیر از مناصب ششگانه و ولایت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و امیرالمؤمنینعلیه السلام، منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. به عبارت دیگر، منصب ولایت فقیه در قرآن کریم مطرح نشده است.
3. انتصاب در احادیث معصومان:
در روایات اگرچه کمتر از واژه انتصاب استفاده شده، امّا مفاد آن در قالب کلماتى از قبیل جعل و غیر آن استفاده شده است. روایات انتصاب به چهار دسته قابل تقسیم است: اوّل، روایاتى که در مقام توضیح و تبیین منصبهاى قرآنى یادشده هستند. دومّ، روایاتى که به نصب اهل بیتعلیهم السلام به امامت و ولایت وارد شده است که جداً فراوان است. سوم، روایاتى که به نصبهاى خاص پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امیرالمؤمنینعلیه السلام و امام حسنعلیه السلام و سایر ائمهعلیهم السلام اشاره کردهاند. به طور مثال، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در مدینه افرادى را به سمتهاى خاصى منصوب کردند، معاذ بن جبل را به یمن فرستادند و... چهارم، روایاتى که بر انتصاب اصناف خاصى از جانب ائمه به تصدى بعضى سمتهاى اجتماعى دلالت مىکند. تعداد این روایات اندک است اما تأثیر آن در زندگى اجتماعى مسلمانان بسیار زیاد است؛ چراکه این مناصب در زمان حضور و غیبت معتبر هستند. در مجموعه روایات تنها صنفى که از جانب ائمه به بعضى سمتهاى دینى و اجتماعى منصوب شدهاند، فقها هستند و درباره دیگر اصناف چنین مقاماتى اثبات نشده است. براى فقها منصب قضاوت در روایات صریحاً ذکر شده است ولى به منصب دیگرى براى فقها تصریح نشده است. افتاء و استنباط احکام شرعى از وظائف فقهاست ولى در روایات دلیلى بر اینکه وظیفه افتاء، منصب است به چشم نمىخورد. انتصاب فقها به ولایت بر مردم در روایات ذکر نشده است بلکه حاصل ابتکار و برداشت و استنباط فقهاى عظام از برخى روایات است. اگر چنین مضمونى صریحاً در روایات ذکر شده بود، دلیلى نداشت که جمع کثیرى از فقهاى امامیه منکر اثبات چنین منصبى براى فقها شوند.
4. انتصاب در علم کلام:
در مباحث اعتقادى در دو موضع (نبوت و امامت) مبناى انتصاب مطرح شده است. درباره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سه عنوان قابل انتزاع است: تلقى و ابلاغ وحى، امامت معنوى در باطن اعمال و بالاخره اداره جامعه و داورى در منازعات مردم. قوام پیامبرى به تحقق مقام اول است و برخى پیامبران مقام دوم و سوم را نداشتهاند. ولى پیامبر اسلام هر سه مقام را از زمانى که به پیامبرى مبعوث شد، دارا بوده است. در امامت نیز سه عنوان قابل انتزاع است: 1. بیان معارف الهى، 2. امامت در باطن اعمال و 3. امامت در اداره جامعه و داورى در منازعات مردم. واضح است که قوام امامت که با ابلاغ آن، دین کامل و نعمت تمام مىشود، همان مقام اوّل است و تلازم کتاب و عترت نیز در مقام اول محقق مىشود. با نصب ائمهعلیهم السلام در واقع هر سه مقام براى ایشان اثبات مىشود.
در مقابل، اهل سنت دو مقام اوّل و دوّم را قائل نیستند و امامت را منحصر در تصدى اداره جامعه و داورى در منازعات مىشناسند. از آنجا که این وظیفه متوقف بر عصمت نیست و جز پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فردى معصوم نیست و از طرف خدا و رسول هم فردى به خلافت منصوب نشده است، لذا در امر خلافت و امامت به انتخاب از سوى اهل حل و عقد یا اجماع معتقد شدهاند. اما به نظر شیعه، دو شأن اوّل امامت بدون عصمت محقق نمىشود و در شأن سوّم نیز با وجود معصوم نوبت به زعامت غیرمعصوم نمىرسد. از آنجا که شرط عصمت از جانب مردم قابل شناخت نیست، امام نمىتواند از سوى مردم انتخاب شود.
با تأمل در مباحث کلامى فریقین در نبوت و امامت در مىیابیم که بین اشتراط عصمت و قول به انتصاب تلازم برقرار است، به این معنا که هر مقامى که عصمت شرط آن باشد، بدون انتصاب از جانب خداوند آن مقام به دست نمىآید. ثانیاً؛ اگر در تصدى مقامى عصمت شرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست. ثالثاً؛ تعیین مقامى که در تصدى آن عصمت شرط نشده است، در صورتى با انتخاب از سوى مردم مجاز است که نص از جانب خدا و رسول و امام منصوص در مورد کسى وارد نشده باشد. به عبارت دیگر، انتخاب متأخر از انتصاب است. وقتى نوبت به انتخاب مىرسد که دو امر منتفى باشد: و یکى اشتراط عصمت و دیگرى نص خاص.
در کلام شیعه غیر از دو منصب نبوت و امامت، هیچ منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. اصولاً از «ولایت فقیه» در هیچ کتاب کلامى بحث نشده است، تا چه برسد به این که متکلمى ولایت فقیه را از فروع اصل امامت بشمارد. ریشهیابى کلامى براى ولایت فقیه از مباحث دهه اخیر است.
5 . انتصاب در فقه:
در فقه براى فقیهان مناصبى موردبحث قرار گرفته است. در اینکه بعضى از این موارد وظیفه فقیه است یا منصب فقیه اختلافنظر است. منصب اخص از وظیفه است؛ منصب نیازمند جعل و نصب سلطانى است. وانگهى، این مناصب (غیر از قضاوت و افتاء) همگى اختلافى است: 1. افتاء 2. قضاوت 3. ولایت بر اموال بىسرپرستان 4. اخذ اخماس و زکوات و اوقاف عامه و صرف آنها در مصارفشان 5 . اجراى حدود و تعزیرات 6. مراتبى از امر به معروف و نهى از منکر که منجر به ضرب و جرح و قتل است. 7. اقامه جمعه و عیدین 8 . حکم به رؤیت هلال 9. جهاد ابتدایى 10. نظم بلاد و حفظ مرزها و دفاع در مقابل دشمنان و تمامى امور مرتبط با مصالح عمومى (ولایت عامه بر مردم) 11. ولایت بر اموال و انفس مطلقاً حتى اگر خارج از قلمرو امور سابق باشد. (ولایت مطلقه بر مردم).
غیر از منصب قضاوت، نُه مورد اول بر فرض اثبات، وظیفه فقهاست نه اینکه فقها در اجراى این وظائف از جانب شارع منصوب شده باشند. هرچند مىتوان این وظائف را وظیفه جامعه اسلامى دانست که فقهاى منتخب مردم بر اجراى آنها از سوى مردم نظارت مىکنند. دو مورد دهم و یازدهم، مورد بحث این سلسله مقالات است. حال باید ببینیم نصب در این جا به چه معناست.
براى روشن شدن معناى نصب سه فرض مطرح است. گاه در مقام «بیان شرایط» مدیریت جامعه هستیم و شرط تدبیر حوزه عمومى را فقاهت مىدانیم، و گاه در مقام بیان یک تکلیف شرعى براى فقیهان هستیم و مىگوییم که بر فقیهان واجب است که تدبیر حوزه عمومى را بر عهده گیرند و گاه بحث از یک فرمان حکومتى و به اصطلاح فقهى «جعل سلطانى» است و گفته مىشود که شارع به موجب حکمى فقیهان را در همه زمانها و مکانها به ولایت بر مردم در حوزه امور عمومى منصوب کرده است. حالت سوّم نصب است، حال دوّم بیان وظیفه و حکم شرعى است و حالت اول نه نصب است و نه وظیفه بلکه مثل بیان شرایط نمازگزار است. در حالت اوّل و دوّم اگر مردم فقیهى را به عنوان وکیل خود در اداره جامعه انتخاب کنند، خلاف نکردهاند؛ یعنى هم شرط فقاهت رعایت شده و هم فقیهان به تکلیف تدبیر امور عمومى عمل کردهاند، لذا این فقیه، منتخب و وکیل مردم است نه منصوب شارع. امّا در حالت سوم، یک انشاء و تفویض مقام و گماشتن به یک سمت است. در انتصاب غیر از انشاء عمومى همه احکام شرعى، یک انشاء اختصاصى نیز قابل انتزاع است. انشاء اوّل و عام، انشاء شارع به عنوان قانونگذار است و انشاء دوّم و خاص، انشاء از سوى سلطان و حاکم است. پس نصب فقیهان به ولایت بر مردم فراتر از بیان شرایط شرعى حاکم است، چراکه هر حائز شرایطى لزوماً به منصب ولایت و زمامدارى منصوب نشده است. انتصاب، جعل سلطانى، فرمان حکومتى و انشاء ملوکانه است، که از مافوق براى تمشیت مادون شرف صدور مىیابد.
6. دیگر انحاء رابطه حاکم دینى و شارع.(3)
7. انتصاب و انتساب:
حکومت دینى ناگزیر از انتساب به دین است. معتقدان به حکومت انتصابى بر این باورند که تنها راه انتساب حکومت به دین از طریق انتصاب حاکم از سوى شارع به ولایت است. یعنى حکومت غیرانتصابى، غیردینى، غیرالهى و طاغوتى است. این دیدگاه مبتنى بر دینشناسى خاص است که بر اساس آن دین تمامى کلیات و جزئیات نظام سیاسى حتى شکل حکومت را عرضه داشته است؛ به این ترتیب، واضح است که شکل متعین نظام سیاسى جز از راه انتصاب نمىتواند باشد. بنابراین حکومت وظیفهاى جز اجراى احکام شرع ندارد، حاکم نیز کسى جز فقیه منصوب نیست. تأمل در این دیدگاه نشان مىدهد که تنها دغدغه «چه کسى باید حکومت کند؟» مطرح است و «چگونه حکومت کردن» به دست فقیهان عادل سپرده شده تا آن گونه که مصلحت مىدانند، عمل کنند، بىآنکه براى فعل زمامدارى ضابطهاى تعیین شود.
در صورتى که نصب از سوى شارع اثبات شود، حکومت انتصابى، قابل انتساب به دین و مأذون از جانب خداوند است. اما تمام بحث در امکان انتصاب در عصر غیبت و مهمتر از آن، اثبات انتصاب است. جمع قابل توجهى از عالمان دین این نظریه را قبول ندارند. همین که حاکمیتى ضوابط دینى را رعایت کند، یعنى عملاً اهداف متعالى دین را پیگیرى کند و قوانین آن منافاتى با شرع نداشته باشد، حکومت دینى است، ولو اینکه زمامدارِ چنین حکومتى فقیه نباشد. پس دینى بودن به فعل و روش زمامدارى و سازگارى عملکرد حکمرانان با ضوابط دینى قابل تحقق است. در این دیدگاه مردم از بین مؤمنان کاردان و موثق، زمامداران جامعه دینى را انتخاب مىکنند تا براساس عقل جمعى بشرى و با رعایت معیارهاى دینى خدمات عمومى را متکفّل شوند. واضح است که در این دیدگاه از مشورت فقیهان نیز همانند دیگر متخصصان در حوزه تخصیصشان یعنى احکام و تکالیف شرعى استفاده مىشود. آنچه حکومت را طاغوتى مىکند، زیر پا نهادن منش و روش دینى است. بنابراین انتصاب از سوى شارع یکى از راههاى انتساب حکومت به خداوند و دینى بودن حکومت است نه طریق انحصارى آن.
8 . انتصاب و انتخاب:
این دو حکومت بر دو مبناى دینشناسى متفاوت و دو مبناى مختلف انسانشناسى مبتنى هستند. دیدگاه اول معتقد است که اولاً، مردم خیر و شر و مصلحت خود را تشخیص نمىدهند؛ ثانیاً، بر فرض تشخیص، به سادگى تحت تأثیر شیاطین قرار مىگیرند، فریب خورده و منحرف مىشوند. ثالثاً، اصولاً حوزه امور عمومى حق اللَّه است نه حقالناس و باید تدبیر آن از جانب شارع به فقیهان عادل منصوب سپرده شود. بنابراین مشخص است که مردم از «حق انتخاب» زمامدار بهرهمند نیستند و تعیین خطمشى کلى نظام به عهده مردم نیست.
دیدگاه دوّم، به انسان، خوشبین است. انسان با رعایت ضوابطى مىتواند خیر و شر خود را تشخیص دهد و مصلحت جامعه خود را درک کند. انسان قابل اعتماد است و صلاحیت جانشینى خداوند را بر روى زمین یافته است. حوزه امور عمومى «حقالناس» است، یعنى تکتک مردم شرعاً و عقلاً حق دارند با رعایت ضوابط دینى سرنوشت سیاسى خود را رقم بزنند و هیچکس بدون اجازه صاحبان حق - یعنى مردم - مجاز نیست در این حوزه تصرف کند. مردم فردى را به وکالت از خود انتخاب مىکنند تا در چارچوب ضوابط دینى مطابق صلاحدید و براساس ضوابط موکلان رفتار کند.
انتصاب از جانب شارع با انتخاب از جانب مردم قابل جمع نیست. زیرا از سویى مبناى نظرى این دو دیدگاه منافى یکدیگرند. زمانى مىتوان به انتخاب زمامدار از جانب مردم یا انتخاب خطمشىها و سیاستهاى کلّى نظام از طرف مردم قائل شد که در رتبه مقدم آن حق تعیین سرنوشت سیاسى را براى مردم به رسمیت شناخته باشیم. اگر قبلاً فرد یا صنف خاصى به ولایت بر مردم منصوب شده باشد، جایى براى انتخاب مردم باقى نمىماند. براساس مبانى حکومت انتصابى، انتخاب مردم نه به عنوان شرط و نه به عنوان جزء، در مشروعیت حکومت دینى نقشى ندارد. در این دیدگاه، اعتبار شرعى به تنفیذ ولىامر خواهد بود و تا زمانى که وى رأى مردم را تنفیذ نکرده، این رأى به خودى خود بىارزش است.
9. نصب خاص، نصب عام:
نصب خاص یعنى نصب یک شخص معین از جانب جاعل به سِمَت خاصى که همواره محدود و موقت به زمان خاصى است. نصب عام ابتکار فقها در برداشت از برخى روایات است و برخلاف نصب خاص در سیره عقلا معادل ندارد و از اصطلاحات خاص متشرعه است. نصب عام یعنى نصب واجدین شرایط معین از جانب شارع به سمت خاص، به این نحو که افرادى در تمامى زمانها و مکانها به مجرد احراز شرایط شرعى به سمت موردنظر منصوب مىشوند. در نصب عام، همه واجدان شرایط «بالفعل» منصوبند، نه اینکه به سمت شأنیه منصوب شده باشند. نصب بالفعل فراتر از بیان شرایط شرعى است. در بین منصوبین به نصب عام هیچ تفاوتى نیست، یعنى نصب تشکیک بر نمىدارد. فاقدین ترجیح شرعى اساساً منصوب نیستند. در نصب عام، هر یک از اشخاص منصوب که منصب را در حیطه شرع به عهده گرفته و اقدام کرده است، شخص منصوب دیگر حق مزاحمت با وى را ندارد و باید منصب او را محترم بدارد. بنابراین هر فردى به مجرد احراز شرایط فقاهت و عدالت، مىتواند خود را منصوب به نصب عام به ولایت بر مردم بداند و اقدام به اعمال ولایت کند.
10. صور مختلف نصب عام:
مسأله حکومتدارى تعددبردار نیست. بنابراین این سؤال مطرح است که آیا همه فقیهان عادل از سوى شارع منصوب شدهاند یا اینکه شرایط خاص و متعیّنى مطرح است؟ متأسفانه در آثار فقها در تبیین مبانى نظرى حکومت انتصابى کار کافى صورت نگرفته است و به لوازم و صورتهاى مختلف تحقق آن توجه کافى مبذول نشده است. در مجموع اقوال زیر به دست مىآید: 1. نصب افضل فقیهان عادل (نظر صاحب جواهر و صاحب عروه) 2. نصب همه فقیهان عادل در هر منطقه (ظاهراً نظریه امامقدس سره) 3. نصب همه فقیهان عادلِ مدیر و مدبر (که شرط اخیر در قانون اساسى جمهورى اسلامى مطرح شد)، 4. نصب افضل فقیهان عادل مدیر و مدبر در هر منطقه 5 . نصب افضل فقیهان عادل مدیر و مدبر در جهان. واضح است که این صورتها جداً با هم متفاوت است؛ تعداد منصوبین در صورت اوّل دهها برابر منصوبین در صورتهاى دیگر است.
با اینکه قائلان حکومت انتصابى بر این باورند که حاکم دینى از جانب خداوند نصب شده است، به نظر مىرسد که حتى در این دیدگاه نیز حکومت فارغ از رأى، تشخیص و گزینش بشرى، قابل تحقق نیست. یعنى حتى بنابر نصب عام بالاخره پاى مؤلفه انسانى به وسط مىآید و نصب عام در عمل به میزان بیان شرایط تنزّل مىیابد. به مواردى که در نظریه نصب عام به رأى بشرى نیاز است، اشاره مىکنیم: اوّل، با توجه به صور پنجگانهاى که در نصب عام گفته شد، بالاخره باید یکى از نظرات را پذیرفت. در عمل باید تن به انتخاب و مقبولیت داد و نظریهاى که در حوزههاى علمیه یا در بین مردم از اقبال بیشترى برخوردار است، صلاحیت اجتماعى بیشترى دارد. پذیرش انتخاب و مقبولیت خروج از مبناى انتصاب است. دوّم، در مورد دو شرط اعلمیت و مدیریت سیاسى اختلافنظر وجود دارد. در اینکه کدام رأى را بپذیریم چارهاى جز رأى، تشخیص و گزینش انسانى در کار نیست. آیا چارهاى جز انتخاب با همه لوازمش باقى است؟ سوّم، در تعیین افراد واجد شرایط نیز راهى جز انتخاب و تشخیص انسانى وجود ندارد؛ زیرا شیوع و اجماع در مورد یک نفر معمولاً اتفاق نمىافتد و شهادت دو خبره نیز مشکل را حل نمىکند چون شهود متعدد و متعارض هستند. چهارم، تعیین یک فرد از بین افراد واجد شرایط نیز جز از طریق انتخاب و گزینش انسانى ممکن نیست.
پنجم، در تعیین قلمرو جغرافیایى و منطقهاى که قرار است اعلم یا افضل فقهاى آن منصوب شود، نیز پاى رأى و انتخاب در میان مىآید.
در موارد بالا، با فرض بر این که پس از استماع ادله باز اختلافنظر باقى است، چارهاى نمىماند که یا نظریهاى حاکم شود که از پشتوانه قدرت و زور برخوردار است (تن دادن به نظریه تغلب) یا اینکه عملاً روشهاى دموکراتیک اتخاذ شود و در بین آراى فقیهان انتخاب صورت گیرد (نوعى انتخاب مبتنى بر آریستوکراسى فقهى) یا اینکه در مواردى عملاً به اقبال و رأى عمومى مراجعه شود. اگر در یک محور از محورهاى پنجگانه هم رجوع به تشخیص و انتخاب بشرى لازم باشد، از آنجا که نتیجه تابع اخسّ مقدمتین است، حکومت انتصابى، انسانى و بشرى از کار در خواهد آمد نه صد در صد الهى. واضح است که هر نوع تشخیص و انتخاب انسانى در معرض خطاست و خطا را هرگز نمىتوان به خداوند نسبت داد. بنابراین تنها فرق حکومت انتصابى و انتخابى این است که حکومت انتخابى آشکارا روش انتخاب را دنبال مىکند و حکومت انتصابى آنچه را واقعاً با انتخاب بشرى تعیین کرده است، نصب الهى و کشف منصوب مىنامد.
اشاره
نوشتار حاضر در ادامه دو اثر پیشین نویسنده در تبیین نظریه سیاسى شیعه در عصر غیبت، نگاشته شده است. کتابهاى نظریه دولت در فقه شیعه و حکومت ولایى، هرچند تا کنون مورد بحث و نقدهایى قرار گرفته، ولى هنوز هم جاى تأملات جدىترى دارد. مقالات حاضر که به مفهوم «انتصاب» در نظریه ولایت فقیه پرداخته، با تعریف و تلقى خاصى از انتصاب و نصب گره خورده است. نویسنده محترم در اینجا بیشتر به جستوجوى ریشههاى انتصاب در متون اسلامى و علوم دینى بوده است و کمتر به معناشناسى واژه انتصاب پرداخته است. این مقالات هرچند از نکات سودمند و مستندات فراوان برخوردار است، ولى چنان که خواهیم دید، شاکله بحث و روش تحقیق از استوارى لازم برخوردار نیست و در جمعبندى و نتیجهگیرى تعجیل شده است. در اینجا پا به پاى مباحث مقاله به سرفصلهایى اشاره مىکنیم که خود مىتواند محورهایى براى بحث و گفتوگوى بیشتر باشد. امید است که این گفتوگوهاى علمى، تب تنشهاى سیاسى را از حوزه فرهنگ و اندیشه بکاهد.
1. فرضیه تحقیق:
در آغاز گفته شده که مقالات حاضر در پى روشن ساختن مفهوم انتصاب و جایگاه آن در اصطلاح شرع و دانشهاى دینى است، ولى در لابلاى بحث و در پایان سخن، صریحاً به ارزش داورى پراخته و بىآنکه مقدمات بحث را سپرى کند، به نفى و رد انتصاب در نظریه ولایت فقیه فتوا داده است. در نکات زیر نشان خواهیم داد که داورىهاى نویسنده از پشتوانه استدلالى لازم برخوردار نیست و توصیفات ایشان در مجموع از دقت و جامعیت به دور است.
2. روششناسى تحقیق:
نویسنده در آغاز تصریح کرده است که روش او در این بخش (مبادى تصورى) از دو ویژگى «پسینى» و «تعقلى» برخوردار است. اینکه آیا ایشان به وعده خویش وفادار مانده است، در پایان این سخن روشن خواهد شد، اما سخن در این است که آیا اساساً این دو ویژگى (یعنى پسینى و تعقلى بودن) با تعریفى که نویسنده از آنها ارائه کرده است، با یکدیگر قابل جمع هست یا خیر؟ روش پسینى در معنایى که مؤلف منظور داشته است(4)، اساساً یک روش نقلى و به تعبیر دقیقتر یک روش توصیفى - تبیینى است و اساساً نباید به درستى یا نادرستى آرا و گزارهها پرداخت، حال آنکه روش تعقلى (بنابر آنچه ایشان گفته است) تنها زمانى به کار مىآید که در صدد داورى درباره آرا باشیم. ایشان در تعریف روش تعقلى مىنویسد: «این مباحث بیش از آنکه تعبدى و توقیفى باشد، تعقلى است و بیش از آنکه فطرى باشد، باید به نحوه عمل و واقعیت خارجى و مشکلات ناشى از آن توجه شود و از آرمانگرایى و ذهنیتگرایى به شدت اجتناب شود.» کسى که صرفاً در صدد بیان «چیستى» یک نظریه است، چه نیازى به «نحوه عمل و واقعیت خارجى و مشکلات ناشى از آن» دارد و اساساً آرمانگرایى یا واقعیتگرایى براى او چه سودى مىتواند داشته باشد؟ چنان که خواهیم دید ایشان علىرغم ادعاى اولیه، سعى در ردّ نظریه انتصاب در لباس توصیف آراى دیگران دارد. بدیهى است که در این میان مغالطهاى سهمگین رخ مىدهد، چراکه با ردّ آراى دیگران هرگز نمىتوان مدعاى خویش را اثبات کرد.
3. مفهوم جمهورى اسلامى:
یکى دیگر از مغالطات موجود در این مقاله، در مفهومى است که نویسنده از «جمهورى اسلامى» ارائه کرده است. ایشان در آغاز «ابتکار بزرگ امام خمینىقدس سره را که با تأیید میلیونى مردم ایران به نام جمهورى اسلامى استقرار یافت» مىستاید و آن را «بهترین روش اداره یک جامعه اسلامى در این زمان» مىخواند ولى در پایان معنایى از جمهورى اسلامى ارائه مىدهد که با حذف کامل ولایت فقیه و صرفاً با انتخاب «مؤمنان کاردان و موثق» و «مشورت با فقیهان در احکام و تکالیف شرعى» تعریف مىشود. بدیهى است که در تعریف امامقدس سره، رکن اصلى از جمهورى اسلامى، اصل ولایت فقیه بلکه ولایت مطلقه فقیه است و آنچه در قانون اساسى مورد تأیید میلیونى مردم قرار گرفت، چیزى جز جمهورى اسلامى بر پایه نظریه ولایت فقیه نبوده است. متأسفانه نویسنده محترم در مواضع گوناگون به جاى آنکه سخن خویش را به صراحت و شفافیت بیان کند، در پشت نامهاى بزرگ سنگر گرفته و سخن خویش را به دیگران استناد مىدهد.
4. معناى انتصاب:
نویسنده با تعابیر استعارى و شعارگونه از انتصاب چنان یاد مىکند که گویا لازمه حکومت استبدادى و شاهنشاهى است. انتصاب در لغت و اصطلاح به معناى «گماشتن یک فرد به یک منصب یا مسؤولیت خاص با اختیارات و وظایف ویژه» است و هیچ حکومتى بلکه هیچ سازمان مدیریتى از نصب و انتصاب خالى نیست و اساساً بدون انتصاب، حکومت و مدیریت برقرار و پایدار نمىماند. سخن در این نیست که در یک حکومت، انتصاب وجود دارد و در حکومت دیگر انتصاب وجود ندارد، بلکه سخن در این است که آیا بالاترین شخصیت در نظام سیاسى کاملاً جنبه انتخابى دارد یا عنصر نصب و انتصاب در آنجا نیز مطرح است. حال به متن مقالات بنگرید که از مقوله انتصاب با تعابیرى چون «تعیین زمامدار از سوى مافوق و ماوراى طبیعت»، «جعل سلطانى و انشاى ملوکانه که از مافوق براى تمشیت مادون شرف صدور مىیابد» و... یاد کرده است. آیا اگر رئیس جمهور، وزرا یا استانداران خویش را منصوب مىکند یا رئیس یک سازمان، مدیرانى براى خود مىگمارد، آن را هم انشاى ملوکانه و تعیین زمامدار از ماوراى طبیعت مىتوان نامید؟ این شیوههاى بحث و گفتوگو با اخلاق علمى منافات دارد.
5 . اندیشه سیاسى شیعه:
نویسنده معتقد است که «از دیدگاه شیعه، اندیشه سیاسى در اسلام به دو دوران کاملاً متمایز تقسیم مىشود: دوران حضور معصوم در جامعه و دوران غیبت.» وى سپس اندیشه سیاسى در دوران غیبت را به چهار مرحله تقسیم مىکند. هر دو تقسیم فوق از جهاتى جاى بحث و گفتوگو دارد:
اوّلاً، تردیدى نیست که در اندیشه تشیع، حضور امامعلیه السلام اهمیت و اصالت دارد و هر منصب سیاسى مشروعیتش به نظر و اراده معصومعلیه السلام باز مىگردد، اما این نکته هرگز به این معنا نیست که شیعه در دوران حضور و غیبت از دو نظریه سیاسى متفاوت دفاع مىکند. چنان که بارها نشان دادهاند و خواهیم گفت، شیعه نه تنها در بُعد نظرى از آغاز تا کنون از یک اندیشه واحد و مستمر سیاسى دفاع کرده، بلکه در بستر تاریخى و در مقام عمل نیز از روش یکسان سیاسى پیروى کرده است. ائمهعلیهم السلام و اندیشمندان بزرگ شیعه تأکید کردهاند که ولایت و سرپرستى جامعه ذاتاً از آنِ امام معصوم است و در عصر حضور یا غیبت تنها کسانى مشروعیت و ولایت دارند که به گونهاى از جانب امامعلیه السلام داراى اذن و اجازه باشند. در این نظریه هیچ فرقى میان حضور و غیبت امامعلیه السلام یا ولایت در امور جزیى و کلى نیست. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمهعلیهم السلام آنگاه که بر مسند حکومت بودهاند، با همین منطق والیان را منصوب مىکردهاند و آنگاه که در انزوا و عزلت بودهاند، به صورت خاص یا عام فقیهان و عالمان شیعه را به قضاوت و سرپرستى امور شیعیان منصوب و مأمور کردهاند. چنان که مىدانیم، پیش از آن که عصر غیبت فرا رسد، امامان شیعه از نظر سیاسى عملاً در غیبت به سر مىبردند و وظیفه امامت سیاسى ایشان را یاران خاص در حد مقدور انجام مىدادهاند. از زمان امام کاظمعلیه السلام، به دلیل تنگناى سیاسى و محدودیتهاى شدیدى که براى آن حضرت وجود داشت، ایشان «سازمان وکالت» را متشکل از فقیهان و راویان شیعه در سراسر جهان اسلام برقرار کردند و با نصب و معرفى افراد (نصب خاص یا عام) در بلاد مختلف اسلامى، عملاً سرپرستى و ولایت جامعه شیعه را (از قضاوت تا امور مالى و سایر تصرفات اجتماعى) بر عهده گرفتند. سازمان وکالت به ویژه در زمان امام هادىعلیه السلام گسترش و فزونى یافت و نائبان خاص امام عصر(عج) از زمره همین وکیلان و منصوبان امام دهم و یازدهم بودهاند. بنابراین آنچه فقهاى شیعه درباره ولایت فقیه در عصر غیبت گفتهاند، برگرفته از سخنان و سیره امامان در عصر حضور آنان (خواه در دوره حاکمیت یا در دوره عزلت) بوده و هیچ تمایز ماهوى در این دو دوره مطرح نبوده است.
ثانیاً، آنچه نویسنده به عنوان چهار مرحله از اندیشه سیاسى در عصر غیبت گفته است، هیچ مستند علمى ندارد. چنان که گفتیم در تمام این دوران، فقهاى شیعه معتقدند که تنها فقیه جامعالشرایط است که مىتواند به نیابت از امام معصومعلیه السلام در امور اجتماعى تصرف کند و هیچ منصب دیگرى چنین اختیارى ندارد. آنچه در این میان ظاهراً موجب اختلاف شده و نویسنده را به اشتباه انداخته، دو چیز است: نخست آنکه برخى از فقهاى شیعه در دامنه ولایت فقیه اختلاف دارند و نه در اصل ولایت و انتصاب. دوم آن که شیعه در سدههاى پیشین امکان حکومت و تشکیل دولت نداشته و این شرایط به تدریج حاصل شده است. فقهاى شیعه نیز متناسب با شرایط هر عصر، تنها به محدودهاى از ولایت فقیهان اشاره مىکردهاند که امکان عینى و عملى آن وجود داشته است. براى مثال، علامه مجلسىقدس سره (که از نظر نویسنده به نظریه «سلطنت و ولایت» قائل بوده است) در شرایطى مىزیسته که پادشاهان صفوى در حال تشکیل اولین دولت سیاسى شیعه بودهاند و سلطنت آنان با اذن و اجازه ایشان مشروعیت یافته است. به همین دلیل است که پادشاهان صفوى غالباً از فقهاى بزرگ شیعه در تصرفات خویش اذن مىگرفتهاند و تصرف در شؤون اجتماعى مردم را حق فقیهان مىدانستهاند. همچنین مرحوم علامه نایینى (که آقاى کدیور ایشان را از طرفداران «نظارت و مشروطیت» مىخواند) آشکارا در کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملّة بیان مىدارد که پذیرش نظام مشروطه از سوى او دقیقاً مبتنى بر نظریه ولایت و انتصاب است و چون تحقق کامل ولایت فقیهان در این زمان ممکن نیست، به ناچار به نظارت فقیهان بر قوانین و دولت (که خود مرتبهاى از ولایت فقیه است) بسنده باید کرد.(5)
نویسنده در این مقاله و در کتاب نظریه دولت در فقه شیعه، نظریه ولایت و انتصاب را مربوط به دوره دوّم (یعنى پس از قرن دهم هجرى) مىداند حال آنکه این نظریه در دهها کتاب فقهى و کلامى به صراحت آمده است. براى این منظور کافى است به نظرات شیخ مفیدقدس سره، اولین فقیه و متکلم بزرگ شیعى در عصر غیبت کبرى (قرن چهارم) مراجعه کنیم که آشکارا از نظریه ولایت انتصابى فقیهان دفاع کرده است.(6)
آقاى کدیور در آثار خویش با بیان اختلافات فرضى و ظاهرى در بین فقیهان در صدد ایجاد تزلزل در نظریه ولایى و انتصابى شیعه است و در نهایت نتیجه مىگیرد که مىتوان مشروعیت دولت را با انتخاب نیز تأمین کرد. غافل از اینکه اگر فقیهان در محدوده اختیارات اجتماعى فقیه اختلاف دارند، ولى هیچکس تا کنون در این اصل که مشروعیت تنها از طریق ولایت و نیابت امام زمان(عج) حاصل مىشود، اختلاف نکرده است و جز اندکى از فقیهان یا متفقهان در دهههاى اخیر، هیچ فقیهى اصل مشروعیت سیاسى را از طریق انتخاب نپذیرفته است.
6 . انتصاب در قرآن:
بنابر آنچه نویسنده محترم در این باب بیان کرده است، نه تنها در قرآن مشروعیت از طریق انتصاب مطرح شده است، بلکه کلیه مناصب اجتماعى در قرآن با نصب و جعل همراه بوده است و در قرآن کریم راههاى دیگرى براى مشروعیت (نظیر انتخاب یا شوراى حل و عقد) مطرح نشده است.
البته نویسنده بلافاصله نتیجه گرفته است که «غیر از مناصب ششگانه و ولایت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و امیرالمؤمنینعلیه السلام منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. به عبارت دیگر، منصب ولایت فقیه در قرآن کریم مطرح نشده است.» نخست باید گفت که اگر از نبودن منصب ولایت فقیه در قرآن مىتوان استنباط کرد که ولایت فقیه مشروع و مقبول نیست، مىتوان نتیجه گرفت که از نبودن شیوه انتخاب در قرآن باید نتیجه گرفت که روش انتخاب از حجیت و اعتبار برخوردار نیست. حال آنکه هیچ یک از این دو استنباط صحیح نیست؛ زیرا ذکر نشدن مطلبى در قرآن لزوماً به معناى نادرست بودن آن نیست. ثانیاً، آیات دیگرى در قرآن کریم است که برخى از مفسران و فقیهان آن را دال بر ولایت فقیه دانستهاند. براى مثال، برخى به آیه «أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ» استناد جستهاند و از اطلاق «اولى الامر» استفاده کردهاند که هر ولى و حاکمى که بتوان آن را در معرفت و عمل، نایب و جانشین پیامبر دانست، مشمول این حکم قرآنى مىشود.(7) یا براى مثال، در آیه شریفه «إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًى وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ...» (مائده: 44) در کنار «نبیّون» از دو گروه نام برده شده است: ربانیون و احبار، که گروه اخیر همان عالمان یهود هستند. صفتى که براى عالمان یهود ذکر شده است (بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ) همان دو شرط «فقاهت» و «عدالت» است. در روایات اهل بیتعلیهم السلام در ذیل این آیه تصریح شده است که «ربانیون» در امت اسلام، امامانعلیهم السلام هستند و «احبار» علما و فقهاى شیعه مىباشند.(8) از آیات قبل و بعد به خوبى معلوم مىشود که منظور از «حکم» در آیه شریفه، قضاوت و ولایت اجتماعى است.
ثالثاً، در بررسى مسأله انتصاب در قرآن جا داشت نویسنده محترم به این نکته نیز اشاره مىکرد که از نظر قرآن، اصل کلى «ان الحکم الا للَّه» دلالت مىکند که هرگونه حکم در معناى عام آن، جز براى خداوند نیست و اثبات مشروعیت هر حکومت و دولتى تنها با تفویض از جانب حق متعال امکانپذیر است.(9)
7. تفکیک نبوت و حکومت:
نویسنده با استناد به آیه 247 سوره بقره: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکًا...» نتیجه گرفته است که «در قرآن کریم نبوت و فرمانروایى نه تلازمى دارند و نه تمانعى». باید دید که منظور ایشان چیست؟ اگر مراد این است که برخى از انبیا، فقط جنبه نبوت و رسالت داشتهاند و ولایت نداشتهاند، این نکته کاملاً درست است؛ چنان که برخى از انبیا، حتى وظیفه رسالت و تبلیغ عمومى هم نداشته و فقط مأمور بودهاند که خود و خانواده خویش را تبلیغ کنند. اما اگر از این سخن استفاده کنیم که ولایت و سرپرستى جامعه از حوزه دین خارج است و از امور عرفى و عقلایى به شمار مىآید، این سخن آشکارا با همین آیه و سایر آیات ناسازگار است؛ زیرا در همین آیه نصب طالوت نیز از سوى خداوند صورت گرفته است و در مقابل اعتراض مردم، خداوند طالوت را «برگزیده الهى» (اصطفیه) و واجد شرایط خاص مىخواند و تصریح مىکند که «وَ اللّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ». به عبارت دیگر، اگر خداوند در برخى موارد، مسؤولیت نبوت (پیامآورى) و ولایت (اجراى دین) را به دو نفر اعطا کرده است، نمىتوان نتیجه گرفت که حوزه ولایت اجتماعى از دین جداست و مشروعیت حاکم از طریق انتصاب صورت نمىگیرد.
8 . انتصاب در احادیث:
نویسنده محترم به درستى اظهار داشته است که در روایات معصومان «تنها صنفى که از جانب ائمه به بعضى سمتهاى دینى و اجتماعى منصوب شدهاند، فقها هستند و در دیگر اصناف چنین مقاماتى اثبات نشده است.» این نکته همراه با قرائن دیگر نشان مىدهد که از نظر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و پیشوایان دین، تنها کسى مىتواند عهدهدار منصب رهبرى نظام اسلامى باشد، که در دینشناسى و پارسایى از شاگردان و رهروان امامان معصوم باشد.
در این مقاله در چند نوبت تأکید شده است که «در روایات، دلیلى بر اینکه وظیفه افتاء، منصب است به چشم نمىخورد.» حتى اگر بپذیریم که بین «وظیفه» و «منصب» تفاوتى در شرایط و احکام وجود دارد، ولى در حوزه استنباط و افتاء، فرق چندانى میان وظیفه و منصب وجود ندارد و این نزاع، ثمره عملى روشنى را در بر نخواهد داشت. امّا اینکه در مقاله آمده است که «انتصاب فقها به ولایت بر مردم در روایات ذکر نشده است، بلکه حاصل ابتکار و برداشت و استنباط فقهاى عظام از برخى روایات است»، بسیار عجیب و شگفتآور است. اوّلاً، از کسى که با ادبیات اجتهاد و فقاهت آشناست، انتظار مىرود که بین سه مقوله «ابتکار»، «برداشت» و «استنباط» فرق بگذارد و اینها را به یک معنا در کنار هم به کار نبرد. «استنباط» مبتنى بر دلایل عقلى یا عقلایى از متون دینى است و «برداشت» به یک حدس و گمان در باب یک متن اطلاق مىشود که البته خالى از قرائن و شواهد نباشد، در حالى که «ابتکار» به نظریهاى خودساخته اطلاق مىشود که برخاسته از نوآورى و خلاقیت شخصى است. به درستى معلوم نیست که کدامیک از این سه فرض را باید به عنوان نظریه قطعى ایشان منظور داشت. همچنین معلوم نیست که ایشان در «اصل انتصاب فقها» تردید دارد یا نسبت به «حدود و اختیارات ولىفقیه»؟ آنچه مسلم است اینکه در فقه شیعه در طول تاریخ در اصل انتصاب فقیهان در تولى و سرپرستى امور امت چندان تردید نبوده است و تنها در محدوده اختیارات و تصرفات فقها اختلاف داشتهاند.
از نظر فقهاى شیعه حداقل دو منصب براى فقیهان جعل شده است که یکى «قضاوت» است و دیگرى ولایت در «امور حسبیه». منظور از امور حسبیه، کلیه امور اجتماعى و اجرایى است که براى حفظ شریعت و برقرارى امور امت ضرورى است. اختلاف این دسته از فقها در این است که واقعاً چه امورى در صلاح و فساد اجتماعى مؤثر است. براى مثال، برخى از مراجع معاصر(10) با آنکه ولایت فقیه را تنها در محدوده امور حسبیه مىپذیرند ولى معتقدند که امروزه تدبیر امور اجتماعى و انتظام دستگاههاى سیاسى و اقتصادى یکى از مصادیق آشکار امور حسبیه است. از آن سو، بسیارى از فقیهان معتقد بودهاند که ولایت فقیه صرفاً در امور ضرورى و حسبیه جارى نیست، بلکه جلب مصلحت و برنامهریزى براى پیشرفت و توسعه وضعیت مسلمانان نیز در دایره ولایت فقیه مىگنجد. محقق کرکى، ملا مهدى نراقى، مقدس اردبیلى و... از فقهاى گذشته و آیات عظام بروجردى، گلپایگانى و امام خمینى از معاصران به این نظریه معتقدند. با این وصف معلوم نیست که نویسنده چگونه اظهار داشته است که «جمع کثیرى از فقهاى امامیه منکر اثبات چنین منصبى براى فقها» هستند؟
9. انتصاب در علم کلام:
آنچه آقاى کدیور در این بخش گفته است، در مجموع نشان از دانش محدود کلامى ایشان دارد و پاسخ به آن خود نیازمند دفترى مستقل و مفصل است. در اینجا فهرستى از کاستىها و نارسایىها را یادآور مىشویم:
1 - 9. نویسنده امامت را در سه محور (بیان معارف، امامت باطنى و امامت در اداره جامعه) تعریف مىکند، حال آنکه معناى دوّم (امامت باطنى) اصلاً در علم کلام مطرح نبوده است.(11) امامت در کلام شیعه از آغاز با عبارت «ریاسة عامه فى أمور الدین والدنیا» تعریف شده است(12) و بعضى هم امامت را «التقدم لامر الجماعة» و امثال آن تعریف کردهاند.(13) این تعریف آن قدر از نظر متکلمان شیعه روشن و آشکار بوده است که متکلمان اولیه همچون شیخ مفید، سید مرتضى و شیخ طوسى، مبحث امامت را با فصلى تحت عنوان «فى وجوب الریاسه» آغاز مىکنند(14) و پس از اثبات ضرورت ریاست در امور دینى و دنیوى، به دلایل امامت ائمهعلیهم السلام مىپردازند. در منطق اهل کلام، «ریاست در دین» به معناى حفظ شریعت و جلوگیرى دین از تحریف و انحراف و «ریاست در دنیا» به معناى حکومتدارى و اجراى حدود و احکام شریعت و برقرارى عدل و احسان در جامعه است. نزاع شیعه و سنى دقیقاً در ریاست دنیوى است که همان ولایت اجتماعى مىباشد. بنابراین، اولاً، در کلام شیعه مسأله امامت هرگز به صورت «بیان معارف الهى» مطرح نبوده است، بلکه «ریاست در امور دینى» مطرح بوده است که مستلزم اقدامات عینى و عملى در حفظ شریعت و جلوگیرى از انحرافات فکرى و دینى است(15) و ثانیاً؛ نزاع شیعه و سنى در این است که اهل سنت معتقدند حوزه خلافت دنیوى با حوزه مرجعیت و معرفت دینى تلازم ندارد ولى شیعه معتقد است که در هیچ دورهاى (در عصر حضور یا غیبت) نمىتوان خلافت و ریاست در دین را از ریاست در دنیا تفکیک کرد. بنابراین، جمعبندى اخیر نویسنده در موردنظر شیعه که «در شأن سوم (خلافت و قضاوت) نیز با وجود معصوم نوبت به زعامت غیرمعصوم نمىرسد» از نظر کلام سنتى ما، عبارت دقیق و کاملى نیست.
2 - 9. نویسنده معتقد است که «با تأمل در مباحث کلامى فریقین در نبوت و امامت در مىیابیم که بین اشتراط عصمت و قول به انتصاب تلازم برقرار است، به این معنا که هر مقامى که عصمت شرط آن باشد، بدون انتصاب از جانب خداوند آن مقام به دست نمىآید و ثانیاً، اگر در تصدى مقامى عصمت شرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست.» نویسنده محترم در این جا دچار خلطى آشکار شده است و مسأله «نصّ» را با «انتصاب» اشتباه گرفته است. اساساً در باب عصمت، مسأله انتصاب مطرح نبوده است بلکه در مقابلِ دیدگاه اهل سنت، سخن بر سر لزوم تنصیص و اعلام شخص معینى به عنوان خلیفه رسولاللَّهصلى الله علیه وآله وسلم بوده است. انتصاب به معناى تعیین شخص در عالم واقع (در مقام ثبوت) است، حال آنکه نص به معناى معرفى شخص به مردم (در مقام اثبات) است. متکلمان بر تلازم میان نص و عصمت استدلال کردهاند که چون عصمت از ویژگىهاى باطنى و درونى انسان است و مردم نمىتوانند آن را تشخیص دهند، پس لازم است که از سوى خداوند شخص معصوم معرفى شود. از این رو، تصریح کردهاند که به جاى نص، معجزه نیز مىتواند بیانگر ویژگى عصمت ائمهعلیهم السلام باشد.(16) با این وصف، ملازمهاى که ایشان بیان داشته است، درست نیست و هرگز نمىتوان به متکلمان شیعه نسبت داد که «اگر در تصدى مقامى عصمت شرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست.»
حال فرض مىگیریم که کسى معتقد باشد که عصمت مستلزم انتصاب است. در این حالت، اگر دسترسى به معصوم ممکن نباشد، بىدرنگ نمىتوان استنباط کرد که انتصاب اصلاً لزومى ندارد. این استنتاج، اصطلاحاً مغالطه «تمسک به لازمه اعم» است. یعنى مىتوان گفت که هرچند فعلاً نمىتوان به معصوم دست یافت، ولى چون مرتبه فروتر از عصمت (یعنى مجتهد جامعالشرایط) وجود دارد، پس مرتبهاى از انتصاب (یعنى انتصاب عام) در اینجا ضرورى است.
3 - 9. آقاى کدیور در ادامه افزوده است: «در کلام شیعه غیر از دو منصب نبوت و امامت، هیچ منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. اصولاً از ولایت فقیه در هیچ کتاب کلامى بحث نشده است، تا چه برسد به اینکه متکلمى ولایت فقیه را از فروع امامت بشمارد. ریشهیابى کلامى براى ولایت فقیه از مباحث دهه اخیر است.» بدون اغراق باید گفت که این سخن یکى از عجیبترین کلماتى است که تاکنون شنیدهایم. اگر منظور این است که در کلام سنتى، مستقلاً مبحثى با عنوان «ولایت فقیه» گشوده نشده است، باید گفت که چنین انتظارى نشاندهنده ناآگاهى از بستر تاریخى کلام شیعه دارد؛ زیرا شیعه تا سدههاى اخیر درگیر دولتها و فرقههایى بوده است که اصل امامت را انکار مىکردهاند و شیعیان را به کفر و غلو متهم مىکردهاند. علم کلام اصولاً «مسأله محور» است و به نیازمندىهاى فکرى در هر عصر مىپردازد. به دلایل بسیار، ولایت سیاسى و اجتماعى فقیه در واقعیت تاریخى شیعه چندان قابل طرح نبوده است، تا به صورت مستقل و مبسوط بدان پرداخته شود. امّا اگر منظور این است که ولایت فقیه در کلام شیعه مطرح نشده است، سخنى نادرست و غیرمحققانه است. بسیارى از متکلمان شیعه از زمان شیخ مفید تاکنون در ذیل موضوع غیبت بارها از مسأله ولایت فقها بحث کردهاندو ولایت فقیهان را از فروع امامت دانستهاند.(17) در اینجا به چند نمونه اشاره مىشود:
الف) شیخ مفیدقدس سره در کتاب المسائل العشره در پاسخ به این شبهه که با غیبت امامعلیه السلام ولایت و تصرفات اجتماعى ایشان (اقامه حدود، انفاذ حکم، دعوت به حق و جهاد با دشمنان) بر زمین مىماند و بودن و نبودن امام عملاً یکسان است، شیخ به صراحت پاسخ مىدهد، که زمان غیبت نیز مانند عصر حضور امامان و پیامبران است که این امور به دست عُمّال و نائبان ایشان انجام مىشود و اساساً نیازى نیست که امام خود مستقیماً این امور را متکفل شود و آنچه امامعلیه السلام خود مستقیماً باید به دست گیرد، حفظ شریعت است.(18) آقاى مکدرموت در کتاب اندیشههاى کلامى شیخ مفید نیز همین عقیده را به شیخ مفید نسبت داده است.(19) البته شیخ در مواضع دیگر نیز به این موضوع پرداخته است.(20)
ب) شیخ طوسى در مباحث کلامى خود با عبارتى صریحتر به مسأله ولایت فقیه در عصر غیبت اشاره کرده است. ایشان نیز در پاسخ به شبهه فایده امام عصر(عج) در زمان غیبت مىنویسد: «و امّا اگر وضع به همین ترتیبى باشد که امروزه وجود دارد و امام واحد است و امراء و قضات از طرف او در گوشه و کنار جهان به نیابت از او امور را تولى مىکنند و همه مىدانند که در فراسوى آنان امامى است، در این حالت لطف بر ایشان حاصل است و جایز است که [ نائبان آن حضرت] غیرمعصوم باشند و...».(21) مترجم فاضل کتاب سالها پیش از «دهه اخیر» در پاورقى کتاب در توضیح سخن شیخقدس سره آورده است: «مقصود این است که با نبودن امام، نائب امام در جاى اوست و باید فرماندهان به فرمان نائب امام کار کنند» و افزوده است: «دلیل بر لزوم امام و حکومت دینى، قاعده لطف است.»(22)
ج) گذشته از کسان بسیارى که در علم کلام با نظر مثبت به ولایت سیاسى فقیه نگریستهاند، برخى از متکلمان، وظیفه ولایت امام عصر(عج) در اجراى حدود و اقامه عدالت را در عصر غیبت ساقط مىدانند و از این پایگاه به شبهات غیبت پاسخ گفتهاند.(23) این موارد نیز خود دلیلى است بر اینکه برخلاف تصور نویسنده، ریشهیابى کلامى ولایت فقیه از مباحث دهه اخیر نبوده است.
د) در برخى از آثار کلامى در دهههاى پیشین (قبل از انقلاب اسلامى) نیز به بحث از ولایت فقیه پرداختهاند. براى مثال، دانشمند فقید مرحوم سید احمد صفایى در پایان کتاب علم کلام که در سال 1335 نگاشته است، به این مسأله تصریح مىکند. وى پس از بحث در ضرورت امامت و حکومت الهى چنین نگاشته است: «شیعه معتقد است که حکومت و قانونگذارى حق خاص خداست و هیچ فردى یا خانواده یا طبقه یا ملتى، حتى عموم نوع بشر، بدون اجازه خدا حق حکومت و قانونگذارى ندارد»(24) و در پایان بحث در فصلى با عنوان «تفسیر اجتهاد و شرایط زمامدارى» شرایط زمامدارى را غیر از اجتهاد، مواردى از قبیل آشنایى به مقتضیات زمان، تقدم داشتن مصالح اجتماعى، نبرد با بىدینى، رعایت اصل مساوات اسلامى و... مىداند.(25) باید یادآورى کرد که پارهاى از فقیهان، همچون آیةاللَّه بروجردى و امام خمینى، هرچند بحث ولایت فقیه را در علم فقه مطرح ساختهاند، امّا به دلایل کلامى نیز تمسک جستهاند.
آرى، موارد فوق و نظایر آن جملگى مربوط به سالها و قرنها قبل از «دهه اخیر» است که نویسنده و همفکرانش درصدد نقد ولایت فقیه برآمده و جایگزینى یک نظام عرفى به جاى حکومت اسلامى را در دستور کار خود قرار دادهاند.
10. انتصاب در فقه:
در این بخش نیز نویسنده دچار اشتباهاتى شده است که تنها به عناوین آن اشاره مىکنیم:
1 - 10. ایشان پس از شمارش یازده منصب براى فقیه، ادعا کرده است که مناصب یادشده «غیر از افتا و قضاوت همگى اختلافى است.» ناگفته پیداست که اکثر موارد یادشده از «امور حسبیه» است که در ولایت فقیه نسبت به آنها تقریباً هیچ اختلافى وجود ندارد.
2 - 10. نویسنده ولایت عامه را «تمامى امور مرتبط با مصالح عمومى» معنا کرده و ولایت مطلقه را «ولایت بر اموال و انفس مطلقاً، حتى اگر خارج از قلمرو امور سابق باشد» مىداند. این تعریف درست نیست بلکه ولایت مطلقه درست در چارچوب مصالح عمومى است و «مطلقه» در اینجا در نظریه امام خمینىقدس سره به معناى خارج بودن از احکام اولیه است، نه خارج بودن از مصالح عمومى.
3 - 10. آقاى کدیور با زحمت فراوان سعى مىکند که نظر برخى از فقیهان درباره فرق میان سه مقوله «بیان شرایط»، «جعل حکم» و «نصب» را برجسته کند، حال آنکه این مسأله در بحث حاضر که به تفاوت حکومت انتصابى و انتخابى مربوط است، چندان فرقى ایجاد نمىکند و در هر حال نمىتوان حکومت انتخابى موردنظر نویسنده را از آن استفاده کرد. (رسیدگى به این موضوع مجالى بیشتر مىخواهد).
4 - 10. آقاى کدیور در مبحث ولایت فقیه سعى دارد تا با طرح احتمالات فرضى و برجستهکردن اختلافات فرعى، بین اقوال فاصله اندازد و در نهایت اصل ولایت فقیه را نظریهاى نادر و قابل تردید جلوه دهد. در جاى خود بحث شده است که اصل ولایت فقیه در دیدگاه شیعه نظریهاى قاطع و غالب است و اختلاف فقیهان در حدود و ثغور ولایت فقیه است. به هر حال، این نکته مسلم است که در طول تاریخ تقریباً هیچ فقیه و متکلم شیعى، مشروعیت حکومت را به آراى عمومى و انتخاب ندانسته است. خوشبختانه در این باره در سالهاى اخیر کتابها و مقالاتى نگاشته شده است که ما را از بحث بیشتر بىنیاز مىکند.
11. انتصاب و انتساب:
در این بخش نیز نکات چندى قابل تأمل است:
1 - 11. نویسنده در آغاز این بحث، مطلبى را به نظریه انتصاب نسبت داده است که نه از سوى صاحبان نظریه ادعا شده و نه هیچ تلازم منطقى با انتصاب دارد. ایشان معتقد است که نظریه انتصاب بر این مبنا استوار است که «دین تمامى کلیات و جزئیات نظام سیاسى حتى شکل حکومت را عرضه داشته است و واضح است که شکل متعین نظام سیاسى جز از راه انتصاب نمىتواند باشد.» حال آنکه انتصاب نظریهاى در باب مشروعیت و جایگاه حاکم اسلامى است و به هیچ وجه لازم نیست که چنین نظریهاى ادعا کند که کلیات و جزئیات نظام سیاسى در دین مطرح شده است. جالب اینجاست که خود ایشان در ادامه افزوده است که در این دیدگاه «تنها دغدغه «چه کسى باید حکومت کند؟» مطرح است و «چگونه حکومت کردن؟» بهدست فقیهان عادل سپرده شده تا آن گونه که مصلحت مىدانند، عمل کنند.» باید پرسید که اگر نظریه انتصاب معتقد است که کلیات و جزئیات نظام سیاسى در دین مطرح شده است، پس چرا باید «چگونه حکومت کردن» را به سلیقه و نظر فقیهان واگذار کند؟
2 - 11. آقاى کدیور در باب معیار «دینى بودن حکومت» نخست اظهار مىدارد که «جمع قابل توجهى از عالمان دین این نظریه [ انتصاب] را قبول ندارند» و بلافاصله نتیجه مىگیرد: «همین که حاکمیتى ضوابط دینى را رعایت کند... حکومت دینى است.» بر آگاهان پوشیده نیست که اگر برخى از متکلمان و فقیهان نظریه ولایت سیاسى فقیه (نه انتصاب فقیه به طور کلى) را قبول ندارند، خود تصریح کردهاند که اساساً هیچ دولتى را در عصر غیبت، مشروع و دینى نمىدانند، نه اینکه به صرف انطباق قوانین با شریعت به دینى بودن حکومت فتوا دادهاند. بنابراین، فقهاى شیعه در طول تاریخ غیبت یا حکومت دینى براساس ولایت فقیه را پذیرفتهاند یا اصلاً هیچ حکومتى را دینى نمىدانند. آقاى کدیور نظر خود و احیاناً تعداد اندکى از فقیهان یا متفقهان اخیر را به عنوان نظر «جمع قابل توجهى از فقیهان» مطرح کردهاند. پیشتر گفتیم که ایشان در جاى جاى مقاله به جاى توصیف به ارزش داورى پرداخته است.
3 - 11. سخن نویسنده در اینجا دچار یک کمبود و کاستى دیگرى نیز هست؛ زیرا تنها به انطباق قوانین با شریعت بسنده نموده و درباره «مشروعیت حکومت» هیچ نظریهاى نپرورانده است. توضیح آنکه در فلسفه سیاسى گفته مىشود که ماهیت یک نظام سیاسى به دو عنصر اصلى مربوط است: یکى محتوا و منابع قانونگذارى و دیگرى مشروعیت حاکم و حکومت. بر فرض که دینى بودن محتواى قوانین را از طریق انطباق آن با شریعت تأمین کنیم، اما مشروعیت الزام سیاسى و نظام توزیع قدرت را نیز باید از طریق دین اثبات کرد.
در یک کلام، نویسنده باید نشان دهد که اوّلاً؛ در انطباق قوانین با ضوابط شرع چه سازوکار و تضمینى جز قدرت دخالت فقیه در تصحیح فرایند قانونگذارى مىتوان پیشبینى کرد؟ آیا چنانکه نویسنده معتقد است، صرف استفاده از «مشورت فقیهان» مىتواند تضمینکننده اسلامى بودن وضع قوانین جامعه و اجراى درست آن باشد؟ ثانیاً؛ بر فرض که قوانین یک جامعه منطبق بر ضوابط شرع باشد، مشروعیت الزام سیاسى از سوى یک حاکم خاص بر چه مبنایى استوار است؟ حاکم اسلامى چه شرایطى باید داشته باشد و چگونه مىتوان وجود چنین شرایطى را در حاکم احراز نمود؟
12. انتصاب و انتخاب:
اینکه نویسنده محترم انتصابى یا انتخابى بودن حکومت را به یک انسانشناسى خاص نسبت مىدهد، بیشتر زاییده ذهن ایشان است و آنچه در فقه و کلام از آغاز تاکنون گفتهاند، چیز دیگرى است. فقیهان با استناد به اصل «عدم ولایت بر دیگران» و با توجه به منطق قرآنى که حکومت را تنها از آن خداوند مىداند (إنِ الحُکمُ إلّا لِلَّه)، معتقدند که اثبات ولایت براى هر کسى نیازمند به دلیل و مدرک است. از سوى دیگر، استدلال متکلمان در این خصوص بر محور «حفظ شرع» دور مىزند، بدین معنا که حفظ شرع در واقعیت جامعه، بدون ولایت معصومعلیهم السلام یا نائب او که بر شریعت احاطه دارد، امکانپذیر نیست. بدین ترتیب معلوم مىشود که در بین متکلمان نیز سخن در خوشبینى و بدبینى نسبت به انسان نیست، سخن در این است که مرزبانى از دین در صحنه زندگى به دینشناس نیاز دارد.(26)
13. نصب خاص و نصب عام:
آقاى کدیور در این بخش مطالبى بیان داشته است که نشان از کمدقتى دارد. براى مثال، ایشان نوشته است: «نصب عام ابتکار فقها در برداشت از برخى روایات است و برخلاف نصب خاص در سیره عقلا معادل ندارد و از اصطلاحات خاص متشرعه است.» در این عبارت دو خطاى آشکار وجود دارد: اوّلاً؛ نصب عام در فقه اسلامى اختصاص به ولایت فقیه ندارد. بلکه ولایت پدر و جد و نیز نصب متولى عام در وقف و امثال آن همگى نصب عام است. ثانیاً؛ در سیره عقلا نیز نصب عام مطرح بوده و هست. براى مثال، در تعیین مسؤولان مراکز عامالمنفعه و بنگاههاى خیریهاى که فرد احداث مىکند، غالباً نصب عام صورت مىگیرد و مثلاً فرزندان ذکور خود را تا آخر به عنوان متصدى نصب مىکند، یا مثلاً کسى به صورت جعاله اعلام مىکند که اگر کسى فلان کار را انجام دهد، او را به عنوان وکیل خود منصوب مىکنم (به صورت نصب فعلى) و... .
امّا اینکه نویسنده اظهار داشته است که «نصب تشکیکبردار نیست» و «هر فردى به مجرد احراز شرایط فقاهت و عدالت مىتواند خود را منصوب به نصب عام بداند و اقدام به اعمال ولایت کند»، خارج از موضوع بحث است؛ زیرا نظریههاى سیاسى همواره داراى یک هسته اصلى است که ماهیت نظریه را شکل مىدهد و نیز داراى ویژگىهاى فرعى و شکلى است که قابل بحث و تدوین است. براى مثال، بنابر نظریه نصب عام هیچ مانعى ندارد که نصب به گونهاى تشکیکبردار باشد و کسى که شرایط یادشده را بیشتر واجد باشد، از اولویت در ولایت برخوردار باشد یا مثلاً، چنانکه فقهاى گذشته گفتهاند، شرط تصرف و ولایت «مبسوط الید» بودن است و مىتوان گفت که پذیرش عمومى مردم یکى از شاخصههاى «بسط ید» و قدرت تصرف فقیه است. به هر حال، بهتر بود که نویسنده محترم در این مقام به اصل نظریه نصب مىپرداخت و از ورود به جزئیات که قابل بازبینى و بازاندیشى است، خوددارى مىکرد. فقیهان شیعه بیشتر بر اصل نظریه تأکید کردهاند، تا جزئیات آن.
14. نصب عام و نظریه انتخاب:
در این بخش نیز به نکاتى چند اشاره مىکنیم:
1 - 14. نویسنده اقوال پنجگانهاى را در نظریه انتصاب نقل مىکند و این صورتها را «جداً با هم متفاوت» مىداند. حال آنکه با اندکى دقت معلوم مىشود که این تفاوتها، نسبت به اصل نظریه انتصاب کاملاً جنبه فرعى و جزیى دارد و هر نظریهاى در مقام تحقق عینى چنین احتمالاتى را خواهد داشت.
2 - 14. آقاى کدیور در پایان تلاش کرده است تا نشان دهد که نظریه انتصاب در عمل قابل اجرا نیست و عملاً به نظریه انتخاب باز مىگردد. استدلال ایشان بر دو مقدمه استوار است: 1. در نظریه انتصاب، در پنج موضع براى تعیین یک احتمال از بین گزینههاى مختلف، باید به تشخیص و گزینش بشرى توسل جست و 2. تشخیص و گزینش بشرى مستلزم رأى و انتخاب است.
امّا هر دو مقدمه فوق جاى تأمل و تردید دارد. نخست باید دید که منظور از دخالت «تشخیص و گزینش بشرى» در پنج موضع یادشده دقیقاً به چه معناست؟ وقتى که یک نظریه علمى بر نظریه دیگر ترجیح داده مىشود، غالباً به دلیل قوت دلایل و شواهد آن نظریه است و گاهى به دلیل ترجیحاتى است که یک نظریه در مقام عمل دارد. نیک پیداست که در هر دو مورد معیار و میزان، نظر کارشناسان همان فن و دانش است و ربطى به رأىگیرى و انتخابات ندارد. بنابراین در مقدمه دوم یک مغالطه اشتراک لفظى به وجود آمده است و انتخاب در حوزه کارشناسى با انتخاب در حوزه سیاسى خلط شده است. خلاصه آنکه اوّلاً، «تشخیص» در همه جا به معناى گزینش و انتخاب نیست بلکه به معناى فهم مقصود شارع مىتواند باشد و ثانیاً، گزینش هم همیشه به معناى انتخابات و رأى اکثریت نمىباشد.
3 - 14. نکته مهم اینجاست که نویسنده محترم از نظریه انتصاب تصورى در ذهن خویش پرورانده است که با آنچه فقیهان و صاحبنظران گفتهاند، بسیار فاصله دارد. ایشان تصور کرده است که حکومت انتصابى «صد درصد الهى» است و از این رو گفته است که «پذیرش انتخاب و مقبولیت خروج از مبناى انتصاب است.» حال آنکه امام خمینىقدس سره و معتقدان به این نظریه تصریح کردهاند که نصب عام یک نظریه در باب «مشروعیت» است و در بعد «مقبولیت» و «کارآمدى» رأى و مشارکت مردم دخالت دارد. این نکته تقریباً همان است که در زبان فقهاى گذشته به آن «بسط ید» مىگفتند.
4 - 14. آقاى کدیور ترجیح یک نظریه در جامعه عالمان و متخصصان را «نوعى انتخاب مبتنى بر اریستوکراسى فقهى» خوانده است و پیشنهاد کرده است که به جاى حل و فصل نظریههاى علمى در بین متخصصان و فقیهان، به صندوق رأىگیرى روى آوریم. این پیشنهاد از سوى ایشان و همفکرانشان در سالهاى اخیر نشان از سیاسى شدن فضاى فرهنگ و اندیشه در کشور دارد. چنانکه ایشان مىدانند، امروزه در دانشهایى چون فلسفه علم و جامعهشناسى علم تأکید مىشود که مرجع تشخیص نظریه برتر، «جامعه عالمان» در همان رشته علمى است و گمان ندارم که حتى مدعیان سینهچاک دموکراسى در غرب همچنین پیشنهادات سیاسى را در حوزه علم و اندیشه روا دارند. آرى در نظامهاى دموکراتیک پس از کارشناسىهاى جزئى و علمى فراوان از سوى صاحبنظران، برنامهها و مدلهاى اجرایى از سوى احزاب اعلام شده و مردم هم با اعتماد به کارشناسان یا احزاب، یک برنامه را انتخاب مىکنند. یعنى در دنیاى دموکراسى نه تنها اریستوکراسى علمى پذیرفته شده بلکه اریستوکراسى سیاسى (از طریق احزاب و نخبگان سیاسى) نیز مورد قبول قرار گرفته است.
5 - 14. ایشان در پایان نتیجهگیرى کردهاند که «تنها فرق حکومت انتصابى و انتخابى این است که حکومت انتخابى آشکارا روش انتخاب را دنبال مىکند و حکومت انتصابى آنچه را واقعاً با انتخاب بشرى تعیین کرده است، نصب الهى و کشف منصوب مىنامد.» راستى اگر نظریه انتصاب در مقام عمل همان روش انتخابى است، پس چگونه است که استکبار جهانى در دو دهه گذشته با هزینههاى بالا و اجراى پروژههاى بزرگ تحقیقاتى و برگزارى سمینارها سعى در ابطال نظریه ولایت فقیه داشته و ولایت فقیه در ایران را بزرگترین دشمن دموکراسى (به تفسیر خودشان) مىدانند؟ اگر حکومت انتصابى عملاً با انتخاب بشرى تعیین مىشود، چرا برخى از روشنفکران ما در دهه اخیر همه همت خویش را بر نقد این نظریه گذاشته و از شعار «توسعه سیاسى» سوءاستفاده کرده، برافتادن نظام ولایت فقیه را اراده مىکنند؟
پی نوشت:
1) براى نمونه رک.: نحل: 36؛ اعراف: 144؛ انعام: 124 و... .
2) رک.: مائده 17؛ ناس: 1 و 2؛ آلعمران: 26 و...
3) نویسنده در این بخش به صورتهاى مختلفى اشاره کرده است که بنابر عقود شرعى مىتوان رابطه حاکم و خداوند را براساس مشروعیت بلاواسطه تصور کرد. این بخش به دلیل آنکه چندان اهمیت نداشت، از تلخیص حذف گردید.
4) ایشان روش پسینى را چنین تعریف کرده است: یعنى نگفتهایم که درباره انتصاب «چه باید گفت؟» بلکه به دنبال این بودهایم که فقیهان چه گفتهاند و چه تلقى از انتصاب داشتهاند؟
5) براى مثال، علامه نائینىقدس سره در همان آغاز کتاب مىنویسد: «... امّا بنابر اصول ما طائفه امامیه که این گونه امور نوعیه و سیاست امور امت را از وظائف نواب عام عصر غیبت (على مغیبه السلام) مىدانیم، اشتمال هیأت منتخبه بر عدهاى مجتهدین عدول و یا مأذونین از قبل مجتهدى و تصحیح و تنفیذ و موافقتشان در آراى صادره براى مشروعیتش کافى است.» [ ص 15] و در ادامه بحث بارها به این نکته اشاره کرده و مىنویسد: «در این عصر غیبت که دست امت از دامان عصمت کوتاه و مقام ولایت و نیابت عام در اقامه وظائف مذکوره هم مغصوب و انتزاعش غیرمقدور است، آیا ارجاعش از نحوه اوّلى [ حکومت استبدادى] که ظلم زائد و غصب اندر غصب است به نحوه ثانیه [ حکومت مشروطه] و تحدید استیلاء جور به قدر ممکن واجب است؟ و یا آنکه مغصوبیت موجب سقوط این تکلیف است؟» [ ص 41 و 42]؛ همچنین رک. : ص 97 به بعد.
6) سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج 14، المقنعه، ص 810 . در اینجا شیخ مفید مىنویسد: «فامّا اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلام المنصوب من قبل اللَّه و هم ائمة الهدى من آل محمدعلیهم السلام، و من نصبوه لذالک من الأمراء والحکّام، و قد فوّضوا النظر فیه الى فقهاء شیعتهم مع الامکان... . و من لم یصلح للولایه على الناس لجهل بالاحکام أو عجز عن القیام بما یستند الیه من أمور الناس، فلا یحل له التعرض لذالک او التکلّف له، فان تکلفه فهو عاص غیرمأذون له فیه من جهة صاحب الأمر الذى الیه الولایات.» همچنین رک.: به آنچه بعداً از شیخ مفید در کتاب المسائل العشره و اوائل المقالات آوردهایم.
7) جالب اینجاست که آقاى منتظرى که نویسنده از شاگردان و پیروان ایشان در مباحث اندیشه سیاسى است، به این آیه بر حقانیت نظریه ولایت فقیه استدلال کرده است.
8) تفسیر برهان، چاپ جدید، ج 2 ؛ تفسیر صافى، ج 2، ص 38 هر دو به نقل از تفسیر عیاشى از امام صادقعلیه السلام : آن مما استحقت به الامامة التطهیر و الطهارة... قول اللَّه فى من اذن اللَّه لهم الحکومة و جعلهم اهلها (إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًى وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ...) ... فهذه الائمة دون الانبیاء الذین یربون الناس بعلمهم و اما الاحبار فهم العلماء دون الربانیین... ؛ همچنین رک. : المیزان، ج 5، ص 341 به بعد؛ تفسیر نمونه، ج 4، ص 389.
9) رک. : آیةاللَّه مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 10، ص52
10) آیةاللَّه حاج شیخ جواد تبریزى، ایصال الطالب الى التعلیق على المکاسب، ج 3.
11) رک.: شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 55 و 81 .
12) براى نمونه رک.: میثم بحرانى، قواعد المرام، ص 174؛ علامه حلى، الباب الحادى عشر، ص 39.
13) القاضى صاعد البریدى، الحدود و الحقایق، ص 15.
14) شیخ طوسى، تمهید الأصول، ص 348؛ سید مرتضى، الذخیرة، ص 409.
15) در همین راستا، نکته ظریفى از سوى متکلمان گذشته مطرح شده است که آیا دایره اصلى تأثیرگذارى امامت در اعمال قلبى و باطنى است یا در رفتار ظاهرى و اجتماعى. متکلمان بزرگوار شیعه که از «قاعده لطف» براى اثبات مدعاى خویش بهره مىگیرند، غالباً گفتهاند که حوزه امامت به اعمال ظاهرى مربوط است و به امور باطنى و اعتقادى اشخاص ربطى ندارد. براى نمونه رک.: شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 1، ص 72)
16) گذشته از منابع پیشین مراجعه فرمایید به: خواجه طوسى و علامه حلى، کشفالمراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 365؛ شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 1، ص 266.
17) البته متکلمان در ذیل تعریف امامت به «ریاست عامه» آن را با ریاست نواب و امراى ائمه، مقایسه کردهاند و از همینجا نیز زمینهاى براى بحث ولایت فقیه در علم کلام فراهم آمده است. [ براى نمونه رک.: شرح باب حادى عشر از فاضل مقداد و مخدوم حسینى].
18) سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج 3، ص 105 - 106. متن عبارت ایشان چنین است: «... و کذلک اقامة الحدود و تنفیذ الاحکام، و قد یتولاها امراء الائمه و عمالهم دونهم، کما کان یتولى ذالک امراء الانبیاء علیهم السلام و ولاتهم و لا یخرجون الى تولّى ذلِک بانفسهم و کذلک القول فى الجهاد، الاترى انه یقوم به الولاة من قبل الانبیاء و الائمه دونهم، و یستغنون بذلک عن تولیة انفسهم».
19) مارتین مکدرموت، اندیشههاى کلامى شیخ مفید، انتشارات دانشگاه تهران، ص 172.
20) مقایسه کنید میان رأى شیخ مفید در «امر به معروف و نهى از منکر» که مراتب تصرف را به بسط ید مىداند و آن را متعلّق به «سلطان» یا نائب او مىشمارد و رأى او در مورد «همکارى با فاسقان» که آن را تنها براى کسى جایز مىداند که از امام زمان اجازه داشته باشد و... (رک.: سلسله مؤلفات الشیخ المفید، اوائل المقالات، ص 119 - 120).
21) شیخ طوسى، تمهید الأصول فى علم الکلام، ص 348.
22) تمهید الاصول در علم کلام اسلامى، ترجمه عبدالمحسن مشکوةالدینى، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه اسلامى، ص 770.
23) ابوالصلاح حلبى، تقریب المعارف، ص 445
24) سید احمد صفائى، علم کلام، ج 2، ص 138.
25) همان، ص 146.
26) رک.: به منابع فقهى و کلامى که در پاورقىهاى قبل ذکر شده است.
آفتاب، ش 1 و 2 و 3
اندیشه سیاسى شیعه در دوران غیبت، بر اساس گفتمان غالب هر عصر به چهار مرحله تقسیم مىشود:
1. عصر تکوین هویت مذهبى شیعه (از اوایل قرن چهارم تا اوایل قرن دهم)؛
2. عصر سلطنت و ولایت (از اوایل قرن دهم تا آخر قرن سیزدهم)؛
3. عصر نظارت و مشروطیت (قرن چهاردهم)؛
4. عصر جمهورى اسلامى (از اوایل قرن پانزدهم).
اگرچه انتصاب از مفاهیم اساسى مرحله دوم است، اما پس از استقرار جمهورى اسلامى در ایران دوباره مطرح شد و توسعه یافت، تا آنجا که امروز «انتصاب» پس از «ولایت» دومین رکن حکومت اسلامى معرفى مىشود.
نظریه «ولایت انتصابى مطلقه فقیهان» (که امروز به عنوان نظریه رسمى جامعه از آن یاد مىشود) مبتنى بر چهار رکن است: ولایت، انتصاب، اطلاق و فقاهت.
واضح است که انتصاب غیر از ولایت است. ولایت نحوه رابطه حاکم الهى با مردم است، در حالى که انتصاب نحوه رابطه حاکم الهى با شارع است. به عبارت دیگر، ولایت رابطه با پایین را تأمین مىکند و انتصاب رابطه با بالا را. خواهیم دید که ولایت و انتصاب لازم و ملزوم یکدیگرند.
مباحثى که در ذیل حکومت انتصابى باید مطرح شود، عبارتند از: مبادى تصورى و مفهومى انتصاب، طرق تعیین ولى منصوب از بین فقهاى عادل، طرق کنارهگیرى ولى منصوب، انتصاب در گستره تاریخ و حقوق اساسى و بالاخره بحث از مبادى تصدیقى و ادله و براهین انتصاب. در این مباحث، روش پسینى را پیش خواهیم گرفت. یعنى نگفتهایم که درباره انتصاب «چه باید گفت؟» بلکه به دنبال این بودهایم که فقیهان چه گفتهاند؟ و چه تلقى از انتصاب داشتهاند؟ چنانکه تصدیق خواهیم کرد این مباحث بیش از آنکه تعبدى و توقیفى باشد، تعقلى است و بیش از آنکه نظرى باشد، باید به نحوه عمل و واقعیت خارجى و مشکلات ناشى از آن توجه شود و از آرمانگرایى و ذهنیتگرایى به شدت اجتناب شود. راقم این سطور ابتکار بزرگ امام خمینىقدس سره را که با تأیید میلیونى مردم ایران به نام «جمهورى اسلامى» استقرار یافت، بهترین روش اداره یک جامعه اسلامى در این زمان مىداند و معتقد است که علفهاى هرزى که حاصل رسوب و زنگار استبداد دو هزار و پانصد ساله است این نهال نوپا را محاصره کردهاند و قصد دارند که آن را به تحریف بکشانند.
مبادى تصورى انتصاب
1. انتصاب در لغت:
نصب در لغت به معناى گماشتن است. نصب در چنین معنایى به رتبه و منصبى گویند که از جانب پادشاه به کسى مرحمت مىشود. مقابل و بدیل انتصاب، گزینش و انتخاب است. انتصاب همواره از بالا صورت مىگیرد. در اصطلاح، حکومت انتصابى حکومتى است که زمامدار از سوى مافوق و ماوراى طبیعت تعیین مىشود. قدرت سیاسى در حکومت انتصابى، تنازلى و تنزیلى است و در حکومت انتخابى، تصعیدى است.
2. انتصاب در قرآن کریم:
در قرآن کریم از ماده «نصب» براى نصب اشخاص، حتى یک مورد هم استعمال نشده است، اما در قرآن شش منصب الهى به شرح زیر به چشم مىخورد که در آنها به جاى واژه نصب، از واژههاى جعل، ایتاء، اصطفاء و بعثت استفاده شده است.
1. منصب نبوت و رسالت: دو صفت عصمت و علم لدنى باعث مىشود که تعیین پیامبر منحصر در طریق تنصیص و انتصاب باشد.(1)
2. منصب امامت: مهمترین آیه امامت در قرآن کریم، امامت ابراهیم خلیل الرحمنعلیه السلام است: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ»(بقره: 124) حضرت ابراهیم پس از منصب نبوت به مقام امامت رسید. این امامت منصبى رفیعتر از نبوت است و به معنى ریاست در امور دین و دنیا نیست.
3. منصب خلافت: در قرآن کریم، جاعل خلافت خداوند است و خلیفه جانشین خداوند است. حوزه خلافت زمین است. خلیفه قرآنى به سه دسته قابل تقسیم است: اوّل: خلافت خاصه آدمعلیه السلام، داوود و سلیمان، دوّم: خلافت عامه مؤمنان صالح و سوّم: خلافت عامه نوع انسان.
آیات زیر دلالت بر خلافت عامه مؤمنان صالح دارد: «وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اْلأَرْضِ ...»(نور: 55) و «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»(قصص: 5). اگرچه هر دو آیه در مورد آینده است، امّا وعده خداوند تخلفناپذیر است. البته نه در این دو آیه و نه در آیات دیگر، مؤمنان صالح در صنف خاصى از قبیل فقها یا متکلمان یا حکما منحصر نشدهاند. در مورد خلافت عامه نوع انسان، به آیاتى نظیر «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنّی جاعِلٌ فِی اْلأَرْضِ خَلیفَةً...»(بقره: 30) و «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ»(انعام: 165) تمسک جستهاند. استدلال به این آیات متوقف است بر اینکه «خلافت» به معناى حاکمیت بر سرنوشت و تدبیر جامعه باشد. خلافت عامه نوع انسانى - در صورت اثبات - مبناى انتخاب است نه انتصاب فرد یا صنفى خاص. البته برخى مقدمات ادله فوق قابل خدشه است.
4. منصب وزارت: قرآن کریم منصب وزارت را براى هارون به رسمیت شناخته است.
5 . منصب نقابت: نقیب یعنى سالار و مهتر که جمع آن نقباء است. نقیب قوم در حکم کفیل و ضامن آنهاست و از اسرار آنان با خبر است. در قرآن کریم در قصه بنىاسرائیل نصب نقباء دوازدهگانه به خداوند نسبت داده شده است.
6. منصب ملوکیت: مَلِک، سلطان، امیر، شاه و رئیس جامعه است. قرآن ملوکیتِ بالذات را از آن خداوند مىداند و اعطاى سلطنت و اخذ آن را نیز به خود نسبت مىدهد.(2) به هر حال، در قرآن کریم ملوکیت فرمانروایى آلابراهیم، یوسف، طالوت، داوود و سلیمان به نصب الهى مورد بحث قرار گرفته است. از آیات مربوطه استفاده مىشود که در قرآن کریم نبوت و فرمانروایى نه تلازمى دارند و نه تمانعى. با وجود حضور پیامبر، طالوت به فرمانروایى منصوب مىشود؛ سلیمان و داوود هم پیامبر بودهاند هم ملک.
از آیه «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(احزاب: 6) منصب زعامت سیاسى پیامبر اسلام قابل استفاده است، چنانکه از آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(مائده: 55) منصب ولایت امیرالمؤمنینعلیه السلام قابل استفاده است. غیر از مناصب ششگانه و ولایت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و امیرالمؤمنینعلیه السلام، منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. به عبارت دیگر، منصب ولایت فقیه در قرآن کریم مطرح نشده است.
3. انتصاب در احادیث معصومان:
در روایات اگرچه کمتر از واژه انتصاب استفاده شده، امّا مفاد آن در قالب کلماتى از قبیل جعل و غیر آن استفاده شده است. روایات انتصاب به چهار دسته قابل تقسیم است: اوّل، روایاتى که در مقام توضیح و تبیین منصبهاى قرآنى یادشده هستند. دومّ، روایاتى که به نصب اهل بیتعلیهم السلام به امامت و ولایت وارد شده است که جداً فراوان است. سوم، روایاتى که به نصبهاى خاص پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امیرالمؤمنینعلیه السلام و امام حسنعلیه السلام و سایر ائمهعلیهم السلام اشاره کردهاند. به طور مثال، پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در مدینه افرادى را به سمتهاى خاصى منصوب کردند، معاذ بن جبل را به یمن فرستادند و... چهارم، روایاتى که بر انتصاب اصناف خاصى از جانب ائمه به تصدى بعضى سمتهاى اجتماعى دلالت مىکند. تعداد این روایات اندک است اما تأثیر آن در زندگى اجتماعى مسلمانان بسیار زیاد است؛ چراکه این مناصب در زمان حضور و غیبت معتبر هستند. در مجموعه روایات تنها صنفى که از جانب ائمه به بعضى سمتهاى دینى و اجتماعى منصوب شدهاند، فقها هستند و درباره دیگر اصناف چنین مقاماتى اثبات نشده است. براى فقها منصب قضاوت در روایات صریحاً ذکر شده است ولى به منصب دیگرى براى فقها تصریح نشده است. افتاء و استنباط احکام شرعى از وظائف فقهاست ولى در روایات دلیلى بر اینکه وظیفه افتاء، منصب است به چشم نمىخورد. انتصاب فقها به ولایت بر مردم در روایات ذکر نشده است بلکه حاصل ابتکار و برداشت و استنباط فقهاى عظام از برخى روایات است. اگر چنین مضمونى صریحاً در روایات ذکر شده بود، دلیلى نداشت که جمع کثیرى از فقهاى امامیه منکر اثبات چنین منصبى براى فقها شوند.
4. انتصاب در علم کلام:
در مباحث اعتقادى در دو موضع (نبوت و امامت) مبناى انتصاب مطرح شده است. درباره پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سه عنوان قابل انتزاع است: تلقى و ابلاغ وحى، امامت معنوى در باطن اعمال و بالاخره اداره جامعه و داورى در منازعات مردم. قوام پیامبرى به تحقق مقام اول است و برخى پیامبران مقام دوم و سوم را نداشتهاند. ولى پیامبر اسلام هر سه مقام را از زمانى که به پیامبرى مبعوث شد، دارا بوده است. در امامت نیز سه عنوان قابل انتزاع است: 1. بیان معارف الهى، 2. امامت در باطن اعمال و 3. امامت در اداره جامعه و داورى در منازعات مردم. واضح است که قوام امامت که با ابلاغ آن، دین کامل و نعمت تمام مىشود، همان مقام اوّل است و تلازم کتاب و عترت نیز در مقام اول محقق مىشود. با نصب ائمهعلیهم السلام در واقع هر سه مقام براى ایشان اثبات مىشود.
در مقابل، اهل سنت دو مقام اوّل و دوّم را قائل نیستند و امامت را منحصر در تصدى اداره جامعه و داورى در منازعات مىشناسند. از آنجا که این وظیفه متوقف بر عصمت نیست و جز پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فردى معصوم نیست و از طرف خدا و رسول هم فردى به خلافت منصوب نشده است، لذا در امر خلافت و امامت به انتخاب از سوى اهل حل و عقد یا اجماع معتقد شدهاند. اما به نظر شیعه، دو شأن اوّل امامت بدون عصمت محقق نمىشود و در شأن سوّم نیز با وجود معصوم نوبت به زعامت غیرمعصوم نمىرسد. از آنجا که شرط عصمت از جانب مردم قابل شناخت نیست، امام نمىتواند از سوى مردم انتخاب شود.
با تأمل در مباحث کلامى فریقین در نبوت و امامت در مىیابیم که بین اشتراط عصمت و قول به انتصاب تلازم برقرار است، به این معنا که هر مقامى که عصمت شرط آن باشد، بدون انتصاب از جانب خداوند آن مقام به دست نمىآید. ثانیاً؛ اگر در تصدى مقامى عصمت شرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست. ثالثاً؛ تعیین مقامى که در تصدى آن عصمت شرط نشده است، در صورتى با انتخاب از سوى مردم مجاز است که نص از جانب خدا و رسول و امام منصوص در مورد کسى وارد نشده باشد. به عبارت دیگر، انتخاب متأخر از انتصاب است. وقتى نوبت به انتخاب مىرسد که دو امر منتفى باشد: و یکى اشتراط عصمت و دیگرى نص خاص.
در کلام شیعه غیر از دو منصب نبوت و امامت، هیچ منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. اصولاً از «ولایت فقیه» در هیچ کتاب کلامى بحث نشده است، تا چه برسد به این که متکلمى ولایت فقیه را از فروع اصل امامت بشمارد. ریشهیابى کلامى براى ولایت فقیه از مباحث دهه اخیر است.
5 . انتصاب در فقه:
در فقه براى فقیهان مناصبى موردبحث قرار گرفته است. در اینکه بعضى از این موارد وظیفه فقیه است یا منصب فقیه اختلافنظر است. منصب اخص از وظیفه است؛ منصب نیازمند جعل و نصب سلطانى است. وانگهى، این مناصب (غیر از قضاوت و افتاء) همگى اختلافى است: 1. افتاء 2. قضاوت 3. ولایت بر اموال بىسرپرستان 4. اخذ اخماس و زکوات و اوقاف عامه و صرف آنها در مصارفشان 5 . اجراى حدود و تعزیرات 6. مراتبى از امر به معروف و نهى از منکر که منجر به ضرب و جرح و قتل است. 7. اقامه جمعه و عیدین 8 . حکم به رؤیت هلال 9. جهاد ابتدایى 10. نظم بلاد و حفظ مرزها و دفاع در مقابل دشمنان و تمامى امور مرتبط با مصالح عمومى (ولایت عامه بر مردم) 11. ولایت بر اموال و انفس مطلقاً حتى اگر خارج از قلمرو امور سابق باشد. (ولایت مطلقه بر مردم).
غیر از منصب قضاوت، نُه مورد اول بر فرض اثبات، وظیفه فقهاست نه اینکه فقها در اجراى این وظائف از جانب شارع منصوب شده باشند. هرچند مىتوان این وظائف را وظیفه جامعه اسلامى دانست که فقهاى منتخب مردم بر اجراى آنها از سوى مردم نظارت مىکنند. دو مورد دهم و یازدهم، مورد بحث این سلسله مقالات است. حال باید ببینیم نصب در این جا به چه معناست.
براى روشن شدن معناى نصب سه فرض مطرح است. گاه در مقام «بیان شرایط» مدیریت جامعه هستیم و شرط تدبیر حوزه عمومى را فقاهت مىدانیم، و گاه در مقام بیان یک تکلیف شرعى براى فقیهان هستیم و مىگوییم که بر فقیهان واجب است که تدبیر حوزه عمومى را بر عهده گیرند و گاه بحث از یک فرمان حکومتى و به اصطلاح فقهى «جعل سلطانى» است و گفته مىشود که شارع به موجب حکمى فقیهان را در همه زمانها و مکانها به ولایت بر مردم در حوزه امور عمومى منصوب کرده است. حالت سوّم نصب است، حال دوّم بیان وظیفه و حکم شرعى است و حالت اول نه نصب است و نه وظیفه بلکه مثل بیان شرایط نمازگزار است. در حالت اوّل و دوّم اگر مردم فقیهى را به عنوان وکیل خود در اداره جامعه انتخاب کنند، خلاف نکردهاند؛ یعنى هم شرط فقاهت رعایت شده و هم فقیهان به تکلیف تدبیر امور عمومى عمل کردهاند، لذا این فقیه، منتخب و وکیل مردم است نه منصوب شارع. امّا در حالت سوم، یک انشاء و تفویض مقام و گماشتن به یک سمت است. در انتصاب غیر از انشاء عمومى همه احکام شرعى، یک انشاء اختصاصى نیز قابل انتزاع است. انشاء اوّل و عام، انشاء شارع به عنوان قانونگذار است و انشاء دوّم و خاص، انشاء از سوى سلطان و حاکم است. پس نصب فقیهان به ولایت بر مردم فراتر از بیان شرایط شرعى حاکم است، چراکه هر حائز شرایطى لزوماً به منصب ولایت و زمامدارى منصوب نشده است. انتصاب، جعل سلطانى، فرمان حکومتى و انشاء ملوکانه است، که از مافوق براى تمشیت مادون شرف صدور مىیابد.
6. دیگر انحاء رابطه حاکم دینى و شارع.(3)
7. انتصاب و انتساب:
حکومت دینى ناگزیر از انتساب به دین است. معتقدان به حکومت انتصابى بر این باورند که تنها راه انتساب حکومت به دین از طریق انتصاب حاکم از سوى شارع به ولایت است. یعنى حکومت غیرانتصابى، غیردینى، غیرالهى و طاغوتى است. این دیدگاه مبتنى بر دینشناسى خاص است که بر اساس آن دین تمامى کلیات و جزئیات نظام سیاسى حتى شکل حکومت را عرضه داشته است؛ به این ترتیب، واضح است که شکل متعین نظام سیاسى جز از راه انتصاب نمىتواند باشد. بنابراین حکومت وظیفهاى جز اجراى احکام شرع ندارد، حاکم نیز کسى جز فقیه منصوب نیست. تأمل در این دیدگاه نشان مىدهد که تنها دغدغه «چه کسى باید حکومت کند؟» مطرح است و «چگونه حکومت کردن» به دست فقیهان عادل سپرده شده تا آن گونه که مصلحت مىدانند، عمل کنند، بىآنکه براى فعل زمامدارى ضابطهاى تعیین شود.
در صورتى که نصب از سوى شارع اثبات شود، حکومت انتصابى، قابل انتساب به دین و مأذون از جانب خداوند است. اما تمام بحث در امکان انتصاب در عصر غیبت و مهمتر از آن، اثبات انتصاب است. جمع قابل توجهى از عالمان دین این نظریه را قبول ندارند. همین که حاکمیتى ضوابط دینى را رعایت کند، یعنى عملاً اهداف متعالى دین را پیگیرى کند و قوانین آن منافاتى با شرع نداشته باشد، حکومت دینى است، ولو اینکه زمامدارِ چنین حکومتى فقیه نباشد. پس دینى بودن به فعل و روش زمامدارى و سازگارى عملکرد حکمرانان با ضوابط دینى قابل تحقق است. در این دیدگاه مردم از بین مؤمنان کاردان و موثق، زمامداران جامعه دینى را انتخاب مىکنند تا براساس عقل جمعى بشرى و با رعایت معیارهاى دینى خدمات عمومى را متکفّل شوند. واضح است که در این دیدگاه از مشورت فقیهان نیز همانند دیگر متخصصان در حوزه تخصیصشان یعنى احکام و تکالیف شرعى استفاده مىشود. آنچه حکومت را طاغوتى مىکند، زیر پا نهادن منش و روش دینى است. بنابراین انتصاب از سوى شارع یکى از راههاى انتساب حکومت به خداوند و دینى بودن حکومت است نه طریق انحصارى آن.
8 . انتصاب و انتخاب:
این دو حکومت بر دو مبناى دینشناسى متفاوت و دو مبناى مختلف انسانشناسى مبتنى هستند. دیدگاه اول معتقد است که اولاً، مردم خیر و شر و مصلحت خود را تشخیص نمىدهند؛ ثانیاً، بر فرض تشخیص، به سادگى تحت تأثیر شیاطین قرار مىگیرند، فریب خورده و منحرف مىشوند. ثالثاً، اصولاً حوزه امور عمومى حق اللَّه است نه حقالناس و باید تدبیر آن از جانب شارع به فقیهان عادل منصوب سپرده شود. بنابراین مشخص است که مردم از «حق انتخاب» زمامدار بهرهمند نیستند و تعیین خطمشى کلى نظام به عهده مردم نیست.
دیدگاه دوّم، به انسان، خوشبین است. انسان با رعایت ضوابطى مىتواند خیر و شر خود را تشخیص دهد و مصلحت جامعه خود را درک کند. انسان قابل اعتماد است و صلاحیت جانشینى خداوند را بر روى زمین یافته است. حوزه امور عمومى «حقالناس» است، یعنى تکتک مردم شرعاً و عقلاً حق دارند با رعایت ضوابط دینى سرنوشت سیاسى خود را رقم بزنند و هیچکس بدون اجازه صاحبان حق - یعنى مردم - مجاز نیست در این حوزه تصرف کند. مردم فردى را به وکالت از خود انتخاب مىکنند تا در چارچوب ضوابط دینى مطابق صلاحدید و براساس ضوابط موکلان رفتار کند.
انتصاب از جانب شارع با انتخاب از جانب مردم قابل جمع نیست. زیرا از سویى مبناى نظرى این دو دیدگاه منافى یکدیگرند. زمانى مىتوان به انتخاب زمامدار از جانب مردم یا انتخاب خطمشىها و سیاستهاى کلّى نظام از طرف مردم قائل شد که در رتبه مقدم آن حق تعیین سرنوشت سیاسى را براى مردم به رسمیت شناخته باشیم. اگر قبلاً فرد یا صنف خاصى به ولایت بر مردم منصوب شده باشد، جایى براى انتخاب مردم باقى نمىماند. براساس مبانى حکومت انتصابى، انتخاب مردم نه به عنوان شرط و نه به عنوان جزء، در مشروعیت حکومت دینى نقشى ندارد. در این دیدگاه، اعتبار شرعى به تنفیذ ولىامر خواهد بود و تا زمانى که وى رأى مردم را تنفیذ نکرده، این رأى به خودى خود بىارزش است.
9. نصب خاص، نصب عام:
نصب خاص یعنى نصب یک شخص معین از جانب جاعل به سِمَت خاصى که همواره محدود و موقت به زمان خاصى است. نصب عام ابتکار فقها در برداشت از برخى روایات است و برخلاف نصب خاص در سیره عقلا معادل ندارد و از اصطلاحات خاص متشرعه است. نصب عام یعنى نصب واجدین شرایط معین از جانب شارع به سمت خاص، به این نحو که افرادى در تمامى زمانها و مکانها به مجرد احراز شرایط شرعى به سمت موردنظر منصوب مىشوند. در نصب عام، همه واجدان شرایط «بالفعل» منصوبند، نه اینکه به سمت شأنیه منصوب شده باشند. نصب بالفعل فراتر از بیان شرایط شرعى است. در بین منصوبین به نصب عام هیچ تفاوتى نیست، یعنى نصب تشکیک بر نمىدارد. فاقدین ترجیح شرعى اساساً منصوب نیستند. در نصب عام، هر یک از اشخاص منصوب که منصب را در حیطه شرع به عهده گرفته و اقدام کرده است، شخص منصوب دیگر حق مزاحمت با وى را ندارد و باید منصب او را محترم بدارد. بنابراین هر فردى به مجرد احراز شرایط فقاهت و عدالت، مىتواند خود را منصوب به نصب عام به ولایت بر مردم بداند و اقدام به اعمال ولایت کند.
10. صور مختلف نصب عام:
مسأله حکومتدارى تعددبردار نیست. بنابراین این سؤال مطرح است که آیا همه فقیهان عادل از سوى شارع منصوب شدهاند یا اینکه شرایط خاص و متعیّنى مطرح است؟ متأسفانه در آثار فقها در تبیین مبانى نظرى حکومت انتصابى کار کافى صورت نگرفته است و به لوازم و صورتهاى مختلف تحقق آن توجه کافى مبذول نشده است. در مجموع اقوال زیر به دست مىآید: 1. نصب افضل فقیهان عادل (نظر صاحب جواهر و صاحب عروه) 2. نصب همه فقیهان عادل در هر منطقه (ظاهراً نظریه امامقدس سره) 3. نصب همه فقیهان عادلِ مدیر و مدبر (که شرط اخیر در قانون اساسى جمهورى اسلامى مطرح شد)، 4. نصب افضل فقیهان عادل مدیر و مدبر در هر منطقه 5 . نصب افضل فقیهان عادل مدیر و مدبر در جهان. واضح است که این صورتها جداً با هم متفاوت است؛ تعداد منصوبین در صورت اوّل دهها برابر منصوبین در صورتهاى دیگر است.
با اینکه قائلان حکومت انتصابى بر این باورند که حاکم دینى از جانب خداوند نصب شده است، به نظر مىرسد که حتى در این دیدگاه نیز حکومت فارغ از رأى، تشخیص و گزینش بشرى، قابل تحقق نیست. یعنى حتى بنابر نصب عام بالاخره پاى مؤلفه انسانى به وسط مىآید و نصب عام در عمل به میزان بیان شرایط تنزّل مىیابد. به مواردى که در نظریه نصب عام به رأى بشرى نیاز است، اشاره مىکنیم: اوّل، با توجه به صور پنجگانهاى که در نصب عام گفته شد، بالاخره باید یکى از نظرات را پذیرفت. در عمل باید تن به انتخاب و مقبولیت داد و نظریهاى که در حوزههاى علمیه یا در بین مردم از اقبال بیشترى برخوردار است، صلاحیت اجتماعى بیشترى دارد. پذیرش انتخاب و مقبولیت خروج از مبناى انتصاب است. دوّم، در مورد دو شرط اعلمیت و مدیریت سیاسى اختلافنظر وجود دارد. در اینکه کدام رأى را بپذیریم چارهاى جز رأى، تشخیص و گزینش انسانى در کار نیست. آیا چارهاى جز انتخاب با همه لوازمش باقى است؟ سوّم، در تعیین افراد واجد شرایط نیز راهى جز انتخاب و تشخیص انسانى وجود ندارد؛ زیرا شیوع و اجماع در مورد یک نفر معمولاً اتفاق نمىافتد و شهادت دو خبره نیز مشکل را حل نمىکند چون شهود متعدد و متعارض هستند. چهارم، تعیین یک فرد از بین افراد واجد شرایط نیز جز از طریق انتخاب و گزینش انسانى ممکن نیست.
پنجم، در تعیین قلمرو جغرافیایى و منطقهاى که قرار است اعلم یا افضل فقهاى آن منصوب شود، نیز پاى رأى و انتخاب در میان مىآید.
در موارد بالا، با فرض بر این که پس از استماع ادله باز اختلافنظر باقى است، چارهاى نمىماند که یا نظریهاى حاکم شود که از پشتوانه قدرت و زور برخوردار است (تن دادن به نظریه تغلب) یا اینکه عملاً روشهاى دموکراتیک اتخاذ شود و در بین آراى فقیهان انتخاب صورت گیرد (نوعى انتخاب مبتنى بر آریستوکراسى فقهى) یا اینکه در مواردى عملاً به اقبال و رأى عمومى مراجعه شود. اگر در یک محور از محورهاى پنجگانه هم رجوع به تشخیص و انتخاب بشرى لازم باشد، از آنجا که نتیجه تابع اخسّ مقدمتین است، حکومت انتصابى، انسانى و بشرى از کار در خواهد آمد نه صد در صد الهى. واضح است که هر نوع تشخیص و انتخاب انسانى در معرض خطاست و خطا را هرگز نمىتوان به خداوند نسبت داد. بنابراین تنها فرق حکومت انتصابى و انتخابى این است که حکومت انتخابى آشکارا روش انتخاب را دنبال مىکند و حکومت انتصابى آنچه را واقعاً با انتخاب بشرى تعیین کرده است، نصب الهى و کشف منصوب مىنامد.
اشاره
نوشتار حاضر در ادامه دو اثر پیشین نویسنده در تبیین نظریه سیاسى شیعه در عصر غیبت، نگاشته شده است. کتابهاى نظریه دولت در فقه شیعه و حکومت ولایى، هرچند تا کنون مورد بحث و نقدهایى قرار گرفته، ولى هنوز هم جاى تأملات جدىترى دارد. مقالات حاضر که به مفهوم «انتصاب» در نظریه ولایت فقیه پرداخته، با تعریف و تلقى خاصى از انتصاب و نصب گره خورده است. نویسنده محترم در اینجا بیشتر به جستوجوى ریشههاى انتصاب در متون اسلامى و علوم دینى بوده است و کمتر به معناشناسى واژه انتصاب پرداخته است. این مقالات هرچند از نکات سودمند و مستندات فراوان برخوردار است، ولى چنان که خواهیم دید، شاکله بحث و روش تحقیق از استوارى لازم برخوردار نیست و در جمعبندى و نتیجهگیرى تعجیل شده است. در اینجا پا به پاى مباحث مقاله به سرفصلهایى اشاره مىکنیم که خود مىتواند محورهایى براى بحث و گفتوگوى بیشتر باشد. امید است که این گفتوگوهاى علمى، تب تنشهاى سیاسى را از حوزه فرهنگ و اندیشه بکاهد.
1. فرضیه تحقیق:
در آغاز گفته شده که مقالات حاضر در پى روشن ساختن مفهوم انتصاب و جایگاه آن در اصطلاح شرع و دانشهاى دینى است، ولى در لابلاى بحث و در پایان سخن، صریحاً به ارزش داورى پراخته و بىآنکه مقدمات بحث را سپرى کند، به نفى و رد انتصاب در نظریه ولایت فقیه فتوا داده است. در نکات زیر نشان خواهیم داد که داورىهاى نویسنده از پشتوانه استدلالى لازم برخوردار نیست و توصیفات ایشان در مجموع از دقت و جامعیت به دور است.
2. روششناسى تحقیق:
نویسنده در آغاز تصریح کرده است که روش او در این بخش (مبادى تصورى) از دو ویژگى «پسینى» و «تعقلى» برخوردار است. اینکه آیا ایشان به وعده خویش وفادار مانده است، در پایان این سخن روشن خواهد شد، اما سخن در این است که آیا اساساً این دو ویژگى (یعنى پسینى و تعقلى بودن) با تعریفى که نویسنده از آنها ارائه کرده است، با یکدیگر قابل جمع هست یا خیر؟ روش پسینى در معنایى که مؤلف منظور داشته است(4)، اساساً یک روش نقلى و به تعبیر دقیقتر یک روش توصیفى - تبیینى است و اساساً نباید به درستى یا نادرستى آرا و گزارهها پرداخت، حال آنکه روش تعقلى (بنابر آنچه ایشان گفته است) تنها زمانى به کار مىآید که در صدد داورى درباره آرا باشیم. ایشان در تعریف روش تعقلى مىنویسد: «این مباحث بیش از آنکه تعبدى و توقیفى باشد، تعقلى است و بیش از آنکه فطرى باشد، باید به نحوه عمل و واقعیت خارجى و مشکلات ناشى از آن توجه شود و از آرمانگرایى و ذهنیتگرایى به شدت اجتناب شود.» کسى که صرفاً در صدد بیان «چیستى» یک نظریه است، چه نیازى به «نحوه عمل و واقعیت خارجى و مشکلات ناشى از آن» دارد و اساساً آرمانگرایى یا واقعیتگرایى براى او چه سودى مىتواند داشته باشد؟ چنان که خواهیم دید ایشان علىرغم ادعاى اولیه، سعى در ردّ نظریه انتصاب در لباس توصیف آراى دیگران دارد. بدیهى است که در این میان مغالطهاى سهمگین رخ مىدهد، چراکه با ردّ آراى دیگران هرگز نمىتوان مدعاى خویش را اثبات کرد.
3. مفهوم جمهورى اسلامى:
یکى دیگر از مغالطات موجود در این مقاله، در مفهومى است که نویسنده از «جمهورى اسلامى» ارائه کرده است. ایشان در آغاز «ابتکار بزرگ امام خمینىقدس سره را که با تأیید میلیونى مردم ایران به نام جمهورى اسلامى استقرار یافت» مىستاید و آن را «بهترین روش اداره یک جامعه اسلامى در این زمان» مىخواند ولى در پایان معنایى از جمهورى اسلامى ارائه مىدهد که با حذف کامل ولایت فقیه و صرفاً با انتخاب «مؤمنان کاردان و موثق» و «مشورت با فقیهان در احکام و تکالیف شرعى» تعریف مىشود. بدیهى است که در تعریف امامقدس سره، رکن اصلى از جمهورى اسلامى، اصل ولایت فقیه بلکه ولایت مطلقه فقیه است و آنچه در قانون اساسى مورد تأیید میلیونى مردم قرار گرفت، چیزى جز جمهورى اسلامى بر پایه نظریه ولایت فقیه نبوده است. متأسفانه نویسنده محترم در مواضع گوناگون به جاى آنکه سخن خویش را به صراحت و شفافیت بیان کند، در پشت نامهاى بزرگ سنگر گرفته و سخن خویش را به دیگران استناد مىدهد.
4. معناى انتصاب:
نویسنده با تعابیر استعارى و شعارگونه از انتصاب چنان یاد مىکند که گویا لازمه حکومت استبدادى و شاهنشاهى است. انتصاب در لغت و اصطلاح به معناى «گماشتن یک فرد به یک منصب یا مسؤولیت خاص با اختیارات و وظایف ویژه» است و هیچ حکومتى بلکه هیچ سازمان مدیریتى از نصب و انتصاب خالى نیست و اساساً بدون انتصاب، حکومت و مدیریت برقرار و پایدار نمىماند. سخن در این نیست که در یک حکومت، انتصاب وجود دارد و در حکومت دیگر انتصاب وجود ندارد، بلکه سخن در این است که آیا بالاترین شخصیت در نظام سیاسى کاملاً جنبه انتخابى دارد یا عنصر نصب و انتصاب در آنجا نیز مطرح است. حال به متن مقالات بنگرید که از مقوله انتصاب با تعابیرى چون «تعیین زمامدار از سوى مافوق و ماوراى طبیعت»، «جعل سلطانى و انشاى ملوکانه که از مافوق براى تمشیت مادون شرف صدور مىیابد» و... یاد کرده است. آیا اگر رئیس جمهور، وزرا یا استانداران خویش را منصوب مىکند یا رئیس یک سازمان، مدیرانى براى خود مىگمارد، آن را هم انشاى ملوکانه و تعیین زمامدار از ماوراى طبیعت مىتوان نامید؟ این شیوههاى بحث و گفتوگو با اخلاق علمى منافات دارد.
5 . اندیشه سیاسى شیعه:
نویسنده معتقد است که «از دیدگاه شیعه، اندیشه سیاسى در اسلام به دو دوران کاملاً متمایز تقسیم مىشود: دوران حضور معصوم در جامعه و دوران غیبت.» وى سپس اندیشه سیاسى در دوران غیبت را به چهار مرحله تقسیم مىکند. هر دو تقسیم فوق از جهاتى جاى بحث و گفتوگو دارد:
اوّلاً، تردیدى نیست که در اندیشه تشیع، حضور امامعلیه السلام اهمیت و اصالت دارد و هر منصب سیاسى مشروعیتش به نظر و اراده معصومعلیه السلام باز مىگردد، اما این نکته هرگز به این معنا نیست که شیعه در دوران حضور و غیبت از دو نظریه سیاسى متفاوت دفاع مىکند. چنان که بارها نشان دادهاند و خواهیم گفت، شیعه نه تنها در بُعد نظرى از آغاز تا کنون از یک اندیشه واحد و مستمر سیاسى دفاع کرده، بلکه در بستر تاریخى و در مقام عمل نیز از روش یکسان سیاسى پیروى کرده است. ائمهعلیهم السلام و اندیشمندان بزرگ شیعه تأکید کردهاند که ولایت و سرپرستى جامعه ذاتاً از آنِ امام معصوم است و در عصر حضور یا غیبت تنها کسانى مشروعیت و ولایت دارند که به گونهاى از جانب امامعلیه السلام داراى اذن و اجازه باشند. در این نظریه هیچ فرقى میان حضور و غیبت امامعلیه السلام یا ولایت در امور جزیى و کلى نیست. پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمهعلیهم السلام آنگاه که بر مسند حکومت بودهاند، با همین منطق والیان را منصوب مىکردهاند و آنگاه که در انزوا و عزلت بودهاند، به صورت خاص یا عام فقیهان و عالمان شیعه را به قضاوت و سرپرستى امور شیعیان منصوب و مأمور کردهاند. چنان که مىدانیم، پیش از آن که عصر غیبت فرا رسد، امامان شیعه از نظر سیاسى عملاً در غیبت به سر مىبردند و وظیفه امامت سیاسى ایشان را یاران خاص در حد مقدور انجام مىدادهاند. از زمان امام کاظمعلیه السلام، به دلیل تنگناى سیاسى و محدودیتهاى شدیدى که براى آن حضرت وجود داشت، ایشان «سازمان وکالت» را متشکل از فقیهان و راویان شیعه در سراسر جهان اسلام برقرار کردند و با نصب و معرفى افراد (نصب خاص یا عام) در بلاد مختلف اسلامى، عملاً سرپرستى و ولایت جامعه شیعه را (از قضاوت تا امور مالى و سایر تصرفات اجتماعى) بر عهده گرفتند. سازمان وکالت به ویژه در زمان امام هادىعلیه السلام گسترش و فزونى یافت و نائبان خاص امام عصر(عج) از زمره همین وکیلان و منصوبان امام دهم و یازدهم بودهاند. بنابراین آنچه فقهاى شیعه درباره ولایت فقیه در عصر غیبت گفتهاند، برگرفته از سخنان و سیره امامان در عصر حضور آنان (خواه در دوره حاکمیت یا در دوره عزلت) بوده و هیچ تمایز ماهوى در این دو دوره مطرح نبوده است.
ثانیاً، آنچه نویسنده به عنوان چهار مرحله از اندیشه سیاسى در عصر غیبت گفته است، هیچ مستند علمى ندارد. چنان که گفتیم در تمام این دوران، فقهاى شیعه معتقدند که تنها فقیه جامعالشرایط است که مىتواند به نیابت از امام معصومعلیه السلام در امور اجتماعى تصرف کند و هیچ منصب دیگرى چنین اختیارى ندارد. آنچه در این میان ظاهراً موجب اختلاف شده و نویسنده را به اشتباه انداخته، دو چیز است: نخست آنکه برخى از فقهاى شیعه در دامنه ولایت فقیه اختلاف دارند و نه در اصل ولایت و انتصاب. دوم آن که شیعه در سدههاى پیشین امکان حکومت و تشکیل دولت نداشته و این شرایط به تدریج حاصل شده است. فقهاى شیعه نیز متناسب با شرایط هر عصر، تنها به محدودهاى از ولایت فقیهان اشاره مىکردهاند که امکان عینى و عملى آن وجود داشته است. براى مثال، علامه مجلسىقدس سره (که از نظر نویسنده به نظریه «سلطنت و ولایت» قائل بوده است) در شرایطى مىزیسته که پادشاهان صفوى در حال تشکیل اولین دولت سیاسى شیعه بودهاند و سلطنت آنان با اذن و اجازه ایشان مشروعیت یافته است. به همین دلیل است که پادشاهان صفوى غالباً از فقهاى بزرگ شیعه در تصرفات خویش اذن مىگرفتهاند و تصرف در شؤون اجتماعى مردم را حق فقیهان مىدانستهاند. همچنین مرحوم علامه نایینى (که آقاى کدیور ایشان را از طرفداران «نظارت و مشروطیت» مىخواند) آشکارا در کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملّة بیان مىدارد که پذیرش نظام مشروطه از سوى او دقیقاً مبتنى بر نظریه ولایت و انتصاب است و چون تحقق کامل ولایت فقیهان در این زمان ممکن نیست، به ناچار به نظارت فقیهان بر قوانین و دولت (که خود مرتبهاى از ولایت فقیه است) بسنده باید کرد.(5)
نویسنده در این مقاله و در کتاب نظریه دولت در فقه شیعه، نظریه ولایت و انتصاب را مربوط به دوره دوّم (یعنى پس از قرن دهم هجرى) مىداند حال آنکه این نظریه در دهها کتاب فقهى و کلامى به صراحت آمده است. براى این منظور کافى است به نظرات شیخ مفیدقدس سره، اولین فقیه و متکلم بزرگ شیعى در عصر غیبت کبرى (قرن چهارم) مراجعه کنیم که آشکارا از نظریه ولایت انتصابى فقیهان دفاع کرده است.(6)
آقاى کدیور در آثار خویش با بیان اختلافات فرضى و ظاهرى در بین فقیهان در صدد ایجاد تزلزل در نظریه ولایى و انتصابى شیعه است و در نهایت نتیجه مىگیرد که مىتوان مشروعیت دولت را با انتخاب نیز تأمین کرد. غافل از اینکه اگر فقیهان در محدوده اختیارات اجتماعى فقیه اختلاف دارند، ولى هیچکس تا کنون در این اصل که مشروعیت تنها از طریق ولایت و نیابت امام زمان(عج) حاصل مىشود، اختلاف نکرده است و جز اندکى از فقیهان یا متفقهان در دهههاى اخیر، هیچ فقیهى اصل مشروعیت سیاسى را از طریق انتخاب نپذیرفته است.
6 . انتصاب در قرآن:
بنابر آنچه نویسنده محترم در این باب بیان کرده است، نه تنها در قرآن مشروعیت از طریق انتصاب مطرح شده است، بلکه کلیه مناصب اجتماعى در قرآن با نصب و جعل همراه بوده است و در قرآن کریم راههاى دیگرى براى مشروعیت (نظیر انتخاب یا شوراى حل و عقد) مطرح نشده است.
البته نویسنده بلافاصله نتیجه گرفته است که «غیر از مناصب ششگانه و ولایت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و امیرالمؤمنینعلیه السلام منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. به عبارت دیگر، منصب ولایت فقیه در قرآن کریم مطرح نشده است.» نخست باید گفت که اگر از نبودن منصب ولایت فقیه در قرآن مىتوان استنباط کرد که ولایت فقیه مشروع و مقبول نیست، مىتوان نتیجه گرفت که از نبودن شیوه انتخاب در قرآن باید نتیجه گرفت که روش انتخاب از حجیت و اعتبار برخوردار نیست. حال آنکه هیچ یک از این دو استنباط صحیح نیست؛ زیرا ذکر نشدن مطلبى در قرآن لزوماً به معناى نادرست بودن آن نیست. ثانیاً، آیات دیگرى در قرآن کریم است که برخى از مفسران و فقیهان آن را دال بر ولایت فقیه دانستهاند. براى مثال، برخى به آیه «أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ» استناد جستهاند و از اطلاق «اولى الامر» استفاده کردهاند که هر ولى و حاکمى که بتوان آن را در معرفت و عمل، نایب و جانشین پیامبر دانست، مشمول این حکم قرآنى مىشود.(7) یا براى مثال، در آیه شریفه «إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًى وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ...» (مائده: 44) در کنار «نبیّون» از دو گروه نام برده شده است: ربانیون و احبار، که گروه اخیر همان عالمان یهود هستند. صفتى که براى عالمان یهود ذکر شده است (بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ) همان دو شرط «فقاهت» و «عدالت» است. در روایات اهل بیتعلیهم السلام در ذیل این آیه تصریح شده است که «ربانیون» در امت اسلام، امامانعلیهم السلام هستند و «احبار» علما و فقهاى شیعه مىباشند.(8) از آیات قبل و بعد به خوبى معلوم مىشود که منظور از «حکم» در آیه شریفه، قضاوت و ولایت اجتماعى است.
ثالثاً، در بررسى مسأله انتصاب در قرآن جا داشت نویسنده محترم به این نکته نیز اشاره مىکرد که از نظر قرآن، اصل کلى «ان الحکم الا للَّه» دلالت مىکند که هرگونه حکم در معناى عام آن، جز براى خداوند نیست و اثبات مشروعیت هر حکومت و دولتى تنها با تفویض از جانب حق متعال امکانپذیر است.(9)
7. تفکیک نبوت و حکومت:
نویسنده با استناد به آیه 247 سوره بقره: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکًا...» نتیجه گرفته است که «در قرآن کریم نبوت و فرمانروایى نه تلازمى دارند و نه تمانعى». باید دید که منظور ایشان چیست؟ اگر مراد این است که برخى از انبیا، فقط جنبه نبوت و رسالت داشتهاند و ولایت نداشتهاند، این نکته کاملاً درست است؛ چنان که برخى از انبیا، حتى وظیفه رسالت و تبلیغ عمومى هم نداشته و فقط مأمور بودهاند که خود و خانواده خویش را تبلیغ کنند. اما اگر از این سخن استفاده کنیم که ولایت و سرپرستى جامعه از حوزه دین خارج است و از امور عرفى و عقلایى به شمار مىآید، این سخن آشکارا با همین آیه و سایر آیات ناسازگار است؛ زیرا در همین آیه نصب طالوت نیز از سوى خداوند صورت گرفته است و در مقابل اعتراض مردم، خداوند طالوت را «برگزیده الهى» (اصطفیه) و واجد شرایط خاص مىخواند و تصریح مىکند که «وَ اللّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ». به عبارت دیگر، اگر خداوند در برخى موارد، مسؤولیت نبوت (پیامآورى) و ولایت (اجراى دین) را به دو نفر اعطا کرده است، نمىتوان نتیجه گرفت که حوزه ولایت اجتماعى از دین جداست و مشروعیت حاکم از طریق انتصاب صورت نمىگیرد.
8 . انتصاب در احادیث:
نویسنده محترم به درستى اظهار داشته است که در روایات معصومان «تنها صنفى که از جانب ائمه به بعضى سمتهاى دینى و اجتماعى منصوب شدهاند، فقها هستند و در دیگر اصناف چنین مقاماتى اثبات نشده است.» این نکته همراه با قرائن دیگر نشان مىدهد که از نظر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و پیشوایان دین، تنها کسى مىتواند عهدهدار منصب رهبرى نظام اسلامى باشد، که در دینشناسى و پارسایى از شاگردان و رهروان امامان معصوم باشد.
در این مقاله در چند نوبت تأکید شده است که «در روایات، دلیلى بر اینکه وظیفه افتاء، منصب است به چشم نمىخورد.» حتى اگر بپذیریم که بین «وظیفه» و «منصب» تفاوتى در شرایط و احکام وجود دارد، ولى در حوزه استنباط و افتاء، فرق چندانى میان وظیفه و منصب وجود ندارد و این نزاع، ثمره عملى روشنى را در بر نخواهد داشت. امّا اینکه در مقاله آمده است که «انتصاب فقها به ولایت بر مردم در روایات ذکر نشده است، بلکه حاصل ابتکار و برداشت و استنباط فقهاى عظام از برخى روایات است»، بسیار عجیب و شگفتآور است. اوّلاً، از کسى که با ادبیات اجتهاد و فقاهت آشناست، انتظار مىرود که بین سه مقوله «ابتکار»، «برداشت» و «استنباط» فرق بگذارد و اینها را به یک معنا در کنار هم به کار نبرد. «استنباط» مبتنى بر دلایل عقلى یا عقلایى از متون دینى است و «برداشت» به یک حدس و گمان در باب یک متن اطلاق مىشود که البته خالى از قرائن و شواهد نباشد، در حالى که «ابتکار» به نظریهاى خودساخته اطلاق مىشود که برخاسته از نوآورى و خلاقیت شخصى است. به درستى معلوم نیست که کدامیک از این سه فرض را باید به عنوان نظریه قطعى ایشان منظور داشت. همچنین معلوم نیست که ایشان در «اصل انتصاب فقها» تردید دارد یا نسبت به «حدود و اختیارات ولىفقیه»؟ آنچه مسلم است اینکه در فقه شیعه در طول تاریخ در اصل انتصاب فقیهان در تولى و سرپرستى امور امت چندان تردید نبوده است و تنها در محدوده اختیارات و تصرفات فقها اختلاف داشتهاند.
از نظر فقهاى شیعه حداقل دو منصب براى فقیهان جعل شده است که یکى «قضاوت» است و دیگرى ولایت در «امور حسبیه». منظور از امور حسبیه، کلیه امور اجتماعى و اجرایى است که براى حفظ شریعت و برقرارى امور امت ضرورى است. اختلاف این دسته از فقها در این است که واقعاً چه امورى در صلاح و فساد اجتماعى مؤثر است. براى مثال، برخى از مراجع معاصر(10) با آنکه ولایت فقیه را تنها در محدوده امور حسبیه مىپذیرند ولى معتقدند که امروزه تدبیر امور اجتماعى و انتظام دستگاههاى سیاسى و اقتصادى یکى از مصادیق آشکار امور حسبیه است. از آن سو، بسیارى از فقیهان معتقد بودهاند که ولایت فقیه صرفاً در امور ضرورى و حسبیه جارى نیست، بلکه جلب مصلحت و برنامهریزى براى پیشرفت و توسعه وضعیت مسلمانان نیز در دایره ولایت فقیه مىگنجد. محقق کرکى، ملا مهدى نراقى، مقدس اردبیلى و... از فقهاى گذشته و آیات عظام بروجردى، گلپایگانى و امام خمینى از معاصران به این نظریه معتقدند. با این وصف معلوم نیست که نویسنده چگونه اظهار داشته است که «جمع کثیرى از فقهاى امامیه منکر اثبات چنین منصبى براى فقها» هستند؟
9. انتصاب در علم کلام:
آنچه آقاى کدیور در این بخش گفته است، در مجموع نشان از دانش محدود کلامى ایشان دارد و پاسخ به آن خود نیازمند دفترى مستقل و مفصل است. در اینجا فهرستى از کاستىها و نارسایىها را یادآور مىشویم:
1 - 9. نویسنده امامت را در سه محور (بیان معارف، امامت باطنى و امامت در اداره جامعه) تعریف مىکند، حال آنکه معناى دوّم (امامت باطنى) اصلاً در علم کلام مطرح نبوده است.(11) امامت در کلام شیعه از آغاز با عبارت «ریاسة عامه فى أمور الدین والدنیا» تعریف شده است(12) و بعضى هم امامت را «التقدم لامر الجماعة» و امثال آن تعریف کردهاند.(13) این تعریف آن قدر از نظر متکلمان شیعه روشن و آشکار بوده است که متکلمان اولیه همچون شیخ مفید، سید مرتضى و شیخ طوسى، مبحث امامت را با فصلى تحت عنوان «فى وجوب الریاسه» آغاز مىکنند(14) و پس از اثبات ضرورت ریاست در امور دینى و دنیوى، به دلایل امامت ائمهعلیهم السلام مىپردازند. در منطق اهل کلام، «ریاست در دین» به معناى حفظ شریعت و جلوگیرى دین از تحریف و انحراف و «ریاست در دنیا» به معناى حکومتدارى و اجراى حدود و احکام شریعت و برقرارى عدل و احسان در جامعه است. نزاع شیعه و سنى دقیقاً در ریاست دنیوى است که همان ولایت اجتماعى مىباشد. بنابراین، اولاً، در کلام شیعه مسأله امامت هرگز به صورت «بیان معارف الهى» مطرح نبوده است، بلکه «ریاست در امور دینى» مطرح بوده است که مستلزم اقدامات عینى و عملى در حفظ شریعت و جلوگیرى از انحرافات فکرى و دینى است(15) و ثانیاً؛ نزاع شیعه و سنى در این است که اهل سنت معتقدند حوزه خلافت دنیوى با حوزه مرجعیت و معرفت دینى تلازم ندارد ولى شیعه معتقد است که در هیچ دورهاى (در عصر حضور یا غیبت) نمىتوان خلافت و ریاست در دین را از ریاست در دنیا تفکیک کرد. بنابراین، جمعبندى اخیر نویسنده در موردنظر شیعه که «در شأن سوم (خلافت و قضاوت) نیز با وجود معصوم نوبت به زعامت غیرمعصوم نمىرسد» از نظر کلام سنتى ما، عبارت دقیق و کاملى نیست.
2 - 9. نویسنده معتقد است که «با تأمل در مباحث کلامى فریقین در نبوت و امامت در مىیابیم که بین اشتراط عصمت و قول به انتصاب تلازم برقرار است، به این معنا که هر مقامى که عصمت شرط آن باشد، بدون انتصاب از جانب خداوند آن مقام به دست نمىآید و ثانیاً، اگر در تصدى مقامى عصمت شرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست.» نویسنده محترم در این جا دچار خلطى آشکار شده است و مسأله «نصّ» را با «انتصاب» اشتباه گرفته است. اساساً در باب عصمت، مسأله انتصاب مطرح نبوده است بلکه در مقابلِ دیدگاه اهل سنت، سخن بر سر لزوم تنصیص و اعلام شخص معینى به عنوان خلیفه رسولاللَّهصلى الله علیه وآله وسلم بوده است. انتصاب به معناى تعیین شخص در عالم واقع (در مقام ثبوت) است، حال آنکه نص به معناى معرفى شخص به مردم (در مقام اثبات) است. متکلمان بر تلازم میان نص و عصمت استدلال کردهاند که چون عصمت از ویژگىهاى باطنى و درونى انسان است و مردم نمىتوانند آن را تشخیص دهند، پس لازم است که از سوى خداوند شخص معصوم معرفى شود. از این رو، تصریح کردهاند که به جاى نص، معجزه نیز مىتواند بیانگر ویژگى عصمت ائمهعلیهم السلام باشد.(16) با این وصف، ملازمهاى که ایشان بیان داشته است، درست نیست و هرگز نمىتوان به متکلمان شیعه نسبت داد که «اگر در تصدى مقامى عصمت شرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست.»
حال فرض مىگیریم که کسى معتقد باشد که عصمت مستلزم انتصاب است. در این حالت، اگر دسترسى به معصوم ممکن نباشد، بىدرنگ نمىتوان استنباط کرد که انتصاب اصلاً لزومى ندارد. این استنتاج، اصطلاحاً مغالطه «تمسک به لازمه اعم» است. یعنى مىتوان گفت که هرچند فعلاً نمىتوان به معصوم دست یافت، ولى چون مرتبه فروتر از عصمت (یعنى مجتهد جامعالشرایط) وجود دارد، پس مرتبهاى از انتصاب (یعنى انتصاب عام) در اینجا ضرورى است.
3 - 9. آقاى کدیور در ادامه افزوده است: «در کلام شیعه غیر از دو منصب نبوت و امامت، هیچ منصب الهى دیگرى به رسمیت شناخته نشده است. اصولاً از ولایت فقیه در هیچ کتاب کلامى بحث نشده است، تا چه برسد به اینکه متکلمى ولایت فقیه را از فروع امامت بشمارد. ریشهیابى کلامى براى ولایت فقیه از مباحث دهه اخیر است.» بدون اغراق باید گفت که این سخن یکى از عجیبترین کلماتى است که تاکنون شنیدهایم. اگر منظور این است که در کلام سنتى، مستقلاً مبحثى با عنوان «ولایت فقیه» گشوده نشده است، باید گفت که چنین انتظارى نشاندهنده ناآگاهى از بستر تاریخى کلام شیعه دارد؛ زیرا شیعه تا سدههاى اخیر درگیر دولتها و فرقههایى بوده است که اصل امامت را انکار مىکردهاند و شیعیان را به کفر و غلو متهم مىکردهاند. علم کلام اصولاً «مسأله محور» است و به نیازمندىهاى فکرى در هر عصر مىپردازد. به دلایل بسیار، ولایت سیاسى و اجتماعى فقیه در واقعیت تاریخى شیعه چندان قابل طرح نبوده است، تا به صورت مستقل و مبسوط بدان پرداخته شود. امّا اگر منظور این است که ولایت فقیه در کلام شیعه مطرح نشده است، سخنى نادرست و غیرمحققانه است. بسیارى از متکلمان شیعه از زمان شیخ مفید تاکنون در ذیل موضوع غیبت بارها از مسأله ولایت فقها بحث کردهاندو ولایت فقیهان را از فروع امامت دانستهاند.(17) در اینجا به چند نمونه اشاره مىشود:
الف) شیخ مفیدقدس سره در کتاب المسائل العشره در پاسخ به این شبهه که با غیبت امامعلیه السلام ولایت و تصرفات اجتماعى ایشان (اقامه حدود، انفاذ حکم، دعوت به حق و جهاد با دشمنان) بر زمین مىماند و بودن و نبودن امام عملاً یکسان است، شیخ به صراحت پاسخ مىدهد، که زمان غیبت نیز مانند عصر حضور امامان و پیامبران است که این امور به دست عُمّال و نائبان ایشان انجام مىشود و اساساً نیازى نیست که امام خود مستقیماً این امور را متکفل شود و آنچه امامعلیه السلام خود مستقیماً باید به دست گیرد، حفظ شریعت است.(18) آقاى مکدرموت در کتاب اندیشههاى کلامى شیخ مفید نیز همین عقیده را به شیخ مفید نسبت داده است.(19) البته شیخ در مواضع دیگر نیز به این موضوع پرداخته است.(20)
ب) شیخ طوسى در مباحث کلامى خود با عبارتى صریحتر به مسأله ولایت فقیه در عصر غیبت اشاره کرده است. ایشان نیز در پاسخ به شبهه فایده امام عصر(عج) در زمان غیبت مىنویسد: «و امّا اگر وضع به همین ترتیبى باشد که امروزه وجود دارد و امام واحد است و امراء و قضات از طرف او در گوشه و کنار جهان به نیابت از او امور را تولى مىکنند و همه مىدانند که در فراسوى آنان امامى است، در این حالت لطف بر ایشان حاصل است و جایز است که [ نائبان آن حضرت] غیرمعصوم باشند و...».(21) مترجم فاضل کتاب سالها پیش از «دهه اخیر» در پاورقى کتاب در توضیح سخن شیخقدس سره آورده است: «مقصود این است که با نبودن امام، نائب امام در جاى اوست و باید فرماندهان به فرمان نائب امام کار کنند» و افزوده است: «دلیل بر لزوم امام و حکومت دینى، قاعده لطف است.»(22)
ج) گذشته از کسان بسیارى که در علم کلام با نظر مثبت به ولایت سیاسى فقیه نگریستهاند، برخى از متکلمان، وظیفه ولایت امام عصر(عج) در اجراى حدود و اقامه عدالت را در عصر غیبت ساقط مىدانند و از این پایگاه به شبهات غیبت پاسخ گفتهاند.(23) این موارد نیز خود دلیلى است بر اینکه برخلاف تصور نویسنده، ریشهیابى کلامى ولایت فقیه از مباحث دهه اخیر نبوده است.
د) در برخى از آثار کلامى در دهههاى پیشین (قبل از انقلاب اسلامى) نیز به بحث از ولایت فقیه پرداختهاند. براى مثال، دانشمند فقید مرحوم سید احمد صفایى در پایان کتاب علم کلام که در سال 1335 نگاشته است، به این مسأله تصریح مىکند. وى پس از بحث در ضرورت امامت و حکومت الهى چنین نگاشته است: «شیعه معتقد است که حکومت و قانونگذارى حق خاص خداست و هیچ فردى یا خانواده یا طبقه یا ملتى، حتى عموم نوع بشر، بدون اجازه خدا حق حکومت و قانونگذارى ندارد»(24) و در پایان بحث در فصلى با عنوان «تفسیر اجتهاد و شرایط زمامدارى» شرایط زمامدارى را غیر از اجتهاد، مواردى از قبیل آشنایى به مقتضیات زمان، تقدم داشتن مصالح اجتماعى، نبرد با بىدینى، رعایت اصل مساوات اسلامى و... مىداند.(25) باید یادآورى کرد که پارهاى از فقیهان، همچون آیةاللَّه بروجردى و امام خمینى، هرچند بحث ولایت فقیه را در علم فقه مطرح ساختهاند، امّا به دلایل کلامى نیز تمسک جستهاند.
آرى، موارد فوق و نظایر آن جملگى مربوط به سالها و قرنها قبل از «دهه اخیر» است که نویسنده و همفکرانش درصدد نقد ولایت فقیه برآمده و جایگزینى یک نظام عرفى به جاى حکومت اسلامى را در دستور کار خود قرار دادهاند.
10. انتصاب در فقه:
در این بخش نیز نویسنده دچار اشتباهاتى شده است که تنها به عناوین آن اشاره مىکنیم:
1 - 10. ایشان پس از شمارش یازده منصب براى فقیه، ادعا کرده است که مناصب یادشده «غیر از افتا و قضاوت همگى اختلافى است.» ناگفته پیداست که اکثر موارد یادشده از «امور حسبیه» است که در ولایت فقیه نسبت به آنها تقریباً هیچ اختلافى وجود ندارد.
2 - 10. نویسنده ولایت عامه را «تمامى امور مرتبط با مصالح عمومى» معنا کرده و ولایت مطلقه را «ولایت بر اموال و انفس مطلقاً، حتى اگر خارج از قلمرو امور سابق باشد» مىداند. این تعریف درست نیست بلکه ولایت مطلقه درست در چارچوب مصالح عمومى است و «مطلقه» در اینجا در نظریه امام خمینىقدس سره به معناى خارج بودن از احکام اولیه است، نه خارج بودن از مصالح عمومى.
3 - 10. آقاى کدیور با زحمت فراوان سعى مىکند که نظر برخى از فقیهان درباره فرق میان سه مقوله «بیان شرایط»، «جعل حکم» و «نصب» را برجسته کند، حال آنکه این مسأله در بحث حاضر که به تفاوت حکومت انتصابى و انتخابى مربوط است، چندان فرقى ایجاد نمىکند و در هر حال نمىتوان حکومت انتخابى موردنظر نویسنده را از آن استفاده کرد. (رسیدگى به این موضوع مجالى بیشتر مىخواهد).
4 - 10. آقاى کدیور در مبحث ولایت فقیه سعى دارد تا با طرح احتمالات فرضى و برجستهکردن اختلافات فرعى، بین اقوال فاصله اندازد و در نهایت اصل ولایت فقیه را نظریهاى نادر و قابل تردید جلوه دهد. در جاى خود بحث شده است که اصل ولایت فقیه در دیدگاه شیعه نظریهاى قاطع و غالب است و اختلاف فقیهان در حدود و ثغور ولایت فقیه است. به هر حال، این نکته مسلم است که در طول تاریخ تقریباً هیچ فقیه و متکلم شیعى، مشروعیت حکومت را به آراى عمومى و انتخاب ندانسته است. خوشبختانه در این باره در سالهاى اخیر کتابها و مقالاتى نگاشته شده است که ما را از بحث بیشتر بىنیاز مىکند.
11. انتصاب و انتساب:
در این بخش نیز نکات چندى قابل تأمل است:
1 - 11. نویسنده در آغاز این بحث، مطلبى را به نظریه انتصاب نسبت داده است که نه از سوى صاحبان نظریه ادعا شده و نه هیچ تلازم منطقى با انتصاب دارد. ایشان معتقد است که نظریه انتصاب بر این مبنا استوار است که «دین تمامى کلیات و جزئیات نظام سیاسى حتى شکل حکومت را عرضه داشته است و واضح است که شکل متعین نظام سیاسى جز از راه انتصاب نمىتواند باشد.» حال آنکه انتصاب نظریهاى در باب مشروعیت و جایگاه حاکم اسلامى است و به هیچ وجه لازم نیست که چنین نظریهاى ادعا کند که کلیات و جزئیات نظام سیاسى در دین مطرح شده است. جالب اینجاست که خود ایشان در ادامه افزوده است که در این دیدگاه «تنها دغدغه «چه کسى باید حکومت کند؟» مطرح است و «چگونه حکومت کردن؟» بهدست فقیهان عادل سپرده شده تا آن گونه که مصلحت مىدانند، عمل کنند.» باید پرسید که اگر نظریه انتصاب معتقد است که کلیات و جزئیات نظام سیاسى در دین مطرح شده است، پس چرا باید «چگونه حکومت کردن» را به سلیقه و نظر فقیهان واگذار کند؟
2 - 11. آقاى کدیور در باب معیار «دینى بودن حکومت» نخست اظهار مىدارد که «جمع قابل توجهى از عالمان دین این نظریه [ انتصاب] را قبول ندارند» و بلافاصله نتیجه مىگیرد: «همین که حاکمیتى ضوابط دینى را رعایت کند... حکومت دینى است.» بر آگاهان پوشیده نیست که اگر برخى از متکلمان و فقیهان نظریه ولایت سیاسى فقیه (نه انتصاب فقیه به طور کلى) را قبول ندارند، خود تصریح کردهاند که اساساً هیچ دولتى را در عصر غیبت، مشروع و دینى نمىدانند، نه اینکه به صرف انطباق قوانین با شریعت به دینى بودن حکومت فتوا دادهاند. بنابراین، فقهاى شیعه در طول تاریخ غیبت یا حکومت دینى براساس ولایت فقیه را پذیرفتهاند یا اصلاً هیچ حکومتى را دینى نمىدانند. آقاى کدیور نظر خود و احیاناً تعداد اندکى از فقیهان یا متفقهان اخیر را به عنوان نظر «جمع قابل توجهى از فقیهان» مطرح کردهاند. پیشتر گفتیم که ایشان در جاى جاى مقاله به جاى توصیف به ارزش داورى پرداخته است.
3 - 11. سخن نویسنده در اینجا دچار یک کمبود و کاستى دیگرى نیز هست؛ زیرا تنها به انطباق قوانین با شریعت بسنده نموده و درباره «مشروعیت حکومت» هیچ نظریهاى نپرورانده است. توضیح آنکه در فلسفه سیاسى گفته مىشود که ماهیت یک نظام سیاسى به دو عنصر اصلى مربوط است: یکى محتوا و منابع قانونگذارى و دیگرى مشروعیت حاکم و حکومت. بر فرض که دینى بودن محتواى قوانین را از طریق انطباق آن با شریعت تأمین کنیم، اما مشروعیت الزام سیاسى و نظام توزیع قدرت را نیز باید از طریق دین اثبات کرد.
در یک کلام، نویسنده باید نشان دهد که اوّلاً؛ در انطباق قوانین با ضوابط شرع چه سازوکار و تضمینى جز قدرت دخالت فقیه در تصحیح فرایند قانونگذارى مىتوان پیشبینى کرد؟ آیا چنانکه نویسنده معتقد است، صرف استفاده از «مشورت فقیهان» مىتواند تضمینکننده اسلامى بودن وضع قوانین جامعه و اجراى درست آن باشد؟ ثانیاً؛ بر فرض که قوانین یک جامعه منطبق بر ضوابط شرع باشد، مشروعیت الزام سیاسى از سوى یک حاکم خاص بر چه مبنایى استوار است؟ حاکم اسلامى چه شرایطى باید داشته باشد و چگونه مىتوان وجود چنین شرایطى را در حاکم احراز نمود؟
12. انتصاب و انتخاب:
اینکه نویسنده محترم انتصابى یا انتخابى بودن حکومت را به یک انسانشناسى خاص نسبت مىدهد، بیشتر زاییده ذهن ایشان است و آنچه در فقه و کلام از آغاز تاکنون گفتهاند، چیز دیگرى است. فقیهان با استناد به اصل «عدم ولایت بر دیگران» و با توجه به منطق قرآنى که حکومت را تنها از آن خداوند مىداند (إنِ الحُکمُ إلّا لِلَّه)، معتقدند که اثبات ولایت براى هر کسى نیازمند به دلیل و مدرک است. از سوى دیگر، استدلال متکلمان در این خصوص بر محور «حفظ شرع» دور مىزند، بدین معنا که حفظ شرع در واقعیت جامعه، بدون ولایت معصومعلیهم السلام یا نائب او که بر شریعت احاطه دارد، امکانپذیر نیست. بدین ترتیب معلوم مىشود که در بین متکلمان نیز سخن در خوشبینى و بدبینى نسبت به انسان نیست، سخن در این است که مرزبانى از دین در صحنه زندگى به دینشناس نیاز دارد.(26)
13. نصب خاص و نصب عام:
آقاى کدیور در این بخش مطالبى بیان داشته است که نشان از کمدقتى دارد. براى مثال، ایشان نوشته است: «نصب عام ابتکار فقها در برداشت از برخى روایات است و برخلاف نصب خاص در سیره عقلا معادل ندارد و از اصطلاحات خاص متشرعه است.» در این عبارت دو خطاى آشکار وجود دارد: اوّلاً؛ نصب عام در فقه اسلامى اختصاص به ولایت فقیه ندارد. بلکه ولایت پدر و جد و نیز نصب متولى عام در وقف و امثال آن همگى نصب عام است. ثانیاً؛ در سیره عقلا نیز نصب عام مطرح بوده و هست. براى مثال، در تعیین مسؤولان مراکز عامالمنفعه و بنگاههاى خیریهاى که فرد احداث مىکند، غالباً نصب عام صورت مىگیرد و مثلاً فرزندان ذکور خود را تا آخر به عنوان متصدى نصب مىکند، یا مثلاً کسى به صورت جعاله اعلام مىکند که اگر کسى فلان کار را انجام دهد، او را به عنوان وکیل خود منصوب مىکنم (به صورت نصب فعلى) و... .
امّا اینکه نویسنده اظهار داشته است که «نصب تشکیکبردار نیست» و «هر فردى به مجرد احراز شرایط فقاهت و عدالت مىتواند خود را منصوب به نصب عام بداند و اقدام به اعمال ولایت کند»، خارج از موضوع بحث است؛ زیرا نظریههاى سیاسى همواره داراى یک هسته اصلى است که ماهیت نظریه را شکل مىدهد و نیز داراى ویژگىهاى فرعى و شکلى است که قابل بحث و تدوین است. براى مثال، بنابر نظریه نصب عام هیچ مانعى ندارد که نصب به گونهاى تشکیکبردار باشد و کسى که شرایط یادشده را بیشتر واجد باشد، از اولویت در ولایت برخوردار باشد یا مثلاً، چنانکه فقهاى گذشته گفتهاند، شرط تصرف و ولایت «مبسوط الید» بودن است و مىتوان گفت که پذیرش عمومى مردم یکى از شاخصههاى «بسط ید» و قدرت تصرف فقیه است. به هر حال، بهتر بود که نویسنده محترم در این مقام به اصل نظریه نصب مىپرداخت و از ورود به جزئیات که قابل بازبینى و بازاندیشى است، خوددارى مىکرد. فقیهان شیعه بیشتر بر اصل نظریه تأکید کردهاند، تا جزئیات آن.
14. نصب عام و نظریه انتخاب:
در این بخش نیز به نکاتى چند اشاره مىکنیم:
1 - 14. نویسنده اقوال پنجگانهاى را در نظریه انتصاب نقل مىکند و این صورتها را «جداً با هم متفاوت» مىداند. حال آنکه با اندکى دقت معلوم مىشود که این تفاوتها، نسبت به اصل نظریه انتصاب کاملاً جنبه فرعى و جزیى دارد و هر نظریهاى در مقام تحقق عینى چنین احتمالاتى را خواهد داشت.
2 - 14. آقاى کدیور در پایان تلاش کرده است تا نشان دهد که نظریه انتصاب در عمل قابل اجرا نیست و عملاً به نظریه انتخاب باز مىگردد. استدلال ایشان بر دو مقدمه استوار است: 1. در نظریه انتصاب، در پنج موضع براى تعیین یک احتمال از بین گزینههاى مختلف، باید به تشخیص و گزینش بشرى توسل جست و 2. تشخیص و گزینش بشرى مستلزم رأى و انتخاب است.
امّا هر دو مقدمه فوق جاى تأمل و تردید دارد. نخست باید دید که منظور از دخالت «تشخیص و گزینش بشرى» در پنج موضع یادشده دقیقاً به چه معناست؟ وقتى که یک نظریه علمى بر نظریه دیگر ترجیح داده مىشود، غالباً به دلیل قوت دلایل و شواهد آن نظریه است و گاهى به دلیل ترجیحاتى است که یک نظریه در مقام عمل دارد. نیک پیداست که در هر دو مورد معیار و میزان، نظر کارشناسان همان فن و دانش است و ربطى به رأىگیرى و انتخابات ندارد. بنابراین در مقدمه دوم یک مغالطه اشتراک لفظى به وجود آمده است و انتخاب در حوزه کارشناسى با انتخاب در حوزه سیاسى خلط شده است. خلاصه آنکه اوّلاً، «تشخیص» در همه جا به معناى گزینش و انتخاب نیست بلکه به معناى فهم مقصود شارع مىتواند باشد و ثانیاً، گزینش هم همیشه به معناى انتخابات و رأى اکثریت نمىباشد.
3 - 14. نکته مهم اینجاست که نویسنده محترم از نظریه انتصاب تصورى در ذهن خویش پرورانده است که با آنچه فقیهان و صاحبنظران گفتهاند، بسیار فاصله دارد. ایشان تصور کرده است که حکومت انتصابى «صد درصد الهى» است و از این رو گفته است که «پذیرش انتخاب و مقبولیت خروج از مبناى انتصاب است.» حال آنکه امام خمینىقدس سره و معتقدان به این نظریه تصریح کردهاند که نصب عام یک نظریه در باب «مشروعیت» است و در بعد «مقبولیت» و «کارآمدى» رأى و مشارکت مردم دخالت دارد. این نکته تقریباً همان است که در زبان فقهاى گذشته به آن «بسط ید» مىگفتند.
4 - 14. آقاى کدیور ترجیح یک نظریه در جامعه عالمان و متخصصان را «نوعى انتخاب مبتنى بر اریستوکراسى فقهى» خوانده است و پیشنهاد کرده است که به جاى حل و فصل نظریههاى علمى در بین متخصصان و فقیهان، به صندوق رأىگیرى روى آوریم. این پیشنهاد از سوى ایشان و همفکرانشان در سالهاى اخیر نشان از سیاسى شدن فضاى فرهنگ و اندیشه در کشور دارد. چنانکه ایشان مىدانند، امروزه در دانشهایى چون فلسفه علم و جامعهشناسى علم تأکید مىشود که مرجع تشخیص نظریه برتر، «جامعه عالمان» در همان رشته علمى است و گمان ندارم که حتى مدعیان سینهچاک دموکراسى در غرب همچنین پیشنهادات سیاسى را در حوزه علم و اندیشه روا دارند. آرى در نظامهاى دموکراتیک پس از کارشناسىهاى جزئى و علمى فراوان از سوى صاحبنظران، برنامهها و مدلهاى اجرایى از سوى احزاب اعلام شده و مردم هم با اعتماد به کارشناسان یا احزاب، یک برنامه را انتخاب مىکنند. یعنى در دنیاى دموکراسى نه تنها اریستوکراسى علمى پذیرفته شده بلکه اریستوکراسى سیاسى (از طریق احزاب و نخبگان سیاسى) نیز مورد قبول قرار گرفته است.
5 - 14. ایشان در پایان نتیجهگیرى کردهاند که «تنها فرق حکومت انتصابى و انتخابى این است که حکومت انتخابى آشکارا روش انتخاب را دنبال مىکند و حکومت انتصابى آنچه را واقعاً با انتخاب بشرى تعیین کرده است، نصب الهى و کشف منصوب مىنامد.» راستى اگر نظریه انتصاب در مقام عمل همان روش انتخابى است، پس چگونه است که استکبار جهانى در دو دهه گذشته با هزینههاى بالا و اجراى پروژههاى بزرگ تحقیقاتى و برگزارى سمینارها سعى در ابطال نظریه ولایت فقیه داشته و ولایت فقیه در ایران را بزرگترین دشمن دموکراسى (به تفسیر خودشان) مىدانند؟ اگر حکومت انتصابى عملاً با انتخاب بشرى تعیین مىشود، چرا برخى از روشنفکران ما در دهه اخیر همه همت خویش را بر نقد این نظریه گذاشته و از شعار «توسعه سیاسى» سوءاستفاده کرده، برافتادن نظام ولایت فقیه را اراده مىکنند؟
پی نوشت:
1) براى نمونه رک.: نحل: 36؛ اعراف: 144؛ انعام: 124 و... .
2) رک.: مائده 17؛ ناس: 1 و 2؛ آلعمران: 26 و...
3) نویسنده در این بخش به صورتهاى مختلفى اشاره کرده است که بنابر عقود شرعى مىتوان رابطه حاکم و خداوند را براساس مشروعیت بلاواسطه تصور کرد. این بخش به دلیل آنکه چندان اهمیت نداشت، از تلخیص حذف گردید.
4) ایشان روش پسینى را چنین تعریف کرده است: یعنى نگفتهایم که درباره انتصاب «چه باید گفت؟» بلکه به دنبال این بودهایم که فقیهان چه گفتهاند و چه تلقى از انتصاب داشتهاند؟
5) براى مثال، علامه نائینىقدس سره در همان آغاز کتاب مىنویسد: «... امّا بنابر اصول ما طائفه امامیه که این گونه امور نوعیه و سیاست امور امت را از وظائف نواب عام عصر غیبت (على مغیبه السلام) مىدانیم، اشتمال هیأت منتخبه بر عدهاى مجتهدین عدول و یا مأذونین از قبل مجتهدى و تصحیح و تنفیذ و موافقتشان در آراى صادره براى مشروعیتش کافى است.» [ ص 15] و در ادامه بحث بارها به این نکته اشاره کرده و مىنویسد: «در این عصر غیبت که دست امت از دامان عصمت کوتاه و مقام ولایت و نیابت عام در اقامه وظائف مذکوره هم مغصوب و انتزاعش غیرمقدور است، آیا ارجاعش از نحوه اوّلى [ حکومت استبدادى] که ظلم زائد و غصب اندر غصب است به نحوه ثانیه [ حکومت مشروطه] و تحدید استیلاء جور به قدر ممکن واجب است؟ و یا آنکه مغصوبیت موجب سقوط این تکلیف است؟» [ ص 41 و 42]؛ همچنین رک. : ص 97 به بعد.
6) سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج 14، المقنعه، ص 810 . در اینجا شیخ مفید مىنویسد: «فامّا اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلام المنصوب من قبل اللَّه و هم ائمة الهدى من آل محمدعلیهم السلام، و من نصبوه لذالک من الأمراء والحکّام، و قد فوّضوا النظر فیه الى فقهاء شیعتهم مع الامکان... . و من لم یصلح للولایه على الناس لجهل بالاحکام أو عجز عن القیام بما یستند الیه من أمور الناس، فلا یحل له التعرض لذالک او التکلّف له، فان تکلفه فهو عاص غیرمأذون له فیه من جهة صاحب الأمر الذى الیه الولایات.» همچنین رک.: به آنچه بعداً از شیخ مفید در کتاب المسائل العشره و اوائل المقالات آوردهایم.
7) جالب اینجاست که آقاى منتظرى که نویسنده از شاگردان و پیروان ایشان در مباحث اندیشه سیاسى است، به این آیه بر حقانیت نظریه ولایت فقیه استدلال کرده است.
8) تفسیر برهان، چاپ جدید، ج 2 ؛ تفسیر صافى، ج 2، ص 38 هر دو به نقل از تفسیر عیاشى از امام صادقعلیه السلام : آن مما استحقت به الامامة التطهیر و الطهارة... قول اللَّه فى من اذن اللَّه لهم الحکومة و جعلهم اهلها (إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًى وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ...) ... فهذه الائمة دون الانبیاء الذین یربون الناس بعلمهم و اما الاحبار فهم العلماء دون الربانیین... ؛ همچنین رک. : المیزان، ج 5، ص 341 به بعد؛ تفسیر نمونه، ج 4، ص 389.
9) رک. : آیةاللَّه مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 10، ص52
10) آیةاللَّه حاج شیخ جواد تبریزى، ایصال الطالب الى التعلیق على المکاسب، ج 3.
11) رک.: شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 55 و 81 .
12) براى نمونه رک.: میثم بحرانى، قواعد المرام، ص 174؛ علامه حلى، الباب الحادى عشر، ص 39.
13) القاضى صاعد البریدى، الحدود و الحقایق، ص 15.
14) شیخ طوسى، تمهید الأصول، ص 348؛ سید مرتضى، الذخیرة، ص 409.
15) در همین راستا، نکته ظریفى از سوى متکلمان گذشته مطرح شده است که آیا دایره اصلى تأثیرگذارى امامت در اعمال قلبى و باطنى است یا در رفتار ظاهرى و اجتماعى. متکلمان بزرگوار شیعه که از «قاعده لطف» براى اثبات مدعاى خویش بهره مىگیرند، غالباً گفتهاند که حوزه امامت به اعمال ظاهرى مربوط است و به امور باطنى و اعتقادى اشخاص ربطى ندارد. براى نمونه رک.: شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 1، ص 72)
16) گذشته از منابع پیشین مراجعه فرمایید به: خواجه طوسى و علامه حلى، کشفالمراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 365؛ شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 1، ص 266.
17) البته متکلمان در ذیل تعریف امامت به «ریاست عامه» آن را با ریاست نواب و امراى ائمه، مقایسه کردهاند و از همینجا نیز زمینهاى براى بحث ولایت فقیه در علم کلام فراهم آمده است. [ براى نمونه رک.: شرح باب حادى عشر از فاضل مقداد و مخدوم حسینى].
18) سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج 3، ص 105 - 106. متن عبارت ایشان چنین است: «... و کذلک اقامة الحدود و تنفیذ الاحکام، و قد یتولاها امراء الائمه و عمالهم دونهم، کما کان یتولى ذالک امراء الانبیاء علیهم السلام و ولاتهم و لا یخرجون الى تولّى ذلِک بانفسهم و کذلک القول فى الجهاد، الاترى انه یقوم به الولاة من قبل الانبیاء و الائمه دونهم، و یستغنون بذلک عن تولیة انفسهم».
19) مارتین مکدرموت، اندیشههاى کلامى شیخ مفید، انتشارات دانشگاه تهران، ص 172.
20) مقایسه کنید میان رأى شیخ مفید در «امر به معروف و نهى از منکر» که مراتب تصرف را به بسط ید مىداند و آن را متعلّق به «سلطان» یا نائب او مىشمارد و رأى او در مورد «همکارى با فاسقان» که آن را تنها براى کسى جایز مىداند که از امام زمان اجازه داشته باشد و... (رک.: سلسله مؤلفات الشیخ المفید، اوائل المقالات، ص 119 - 120).
21) شیخ طوسى، تمهید الأصول فى علم الکلام، ص 348.
22) تمهید الاصول در علم کلام اسلامى، ترجمه عبدالمحسن مشکوةالدینى، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه اسلامى، ص 770.
23) ابوالصلاح حلبى، تقریب المعارف، ص 445
24) سید احمد صفائى، علم کلام، ج 2، ص 138.
25) همان، ص 146.
26) رک.: به منابع فقهى و کلامى که در پاورقىهاى قبل ذکر شده است.
آفتاب، ش 1 و 2 و 3