قانون اساسی، مشروعیت و کارآمدی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این نوشتار، مواضع سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى ایران در خصوص خلأهاى قانونى موجود در ساختار حقوقى کشور بیان شده است.متن
از یک منظر همه نظامهاى سیاسى موجود در جهان را مىتوان به دو نوع تقسیم کرد: نظامهاى سیاسى مبتنى بر قانون اساسى (constitational) و نظامهاى سیاسى فاقد قانون اساسى (nonهconstitational).
البته در جهان کنونى به سختى مىتوان نظامى را یافت که فاقد نوعى قانون اساسى اعم از مدون و مکتوب و یا غیرمکتوب باشد، جز در نظام قبیلهاى شیخسالارى.
در نظامهاى قانونى، با هر فلسفه سیاسى، قانون اساسى به مثابه قانون، در جایگاه اتوریته عالى و مرجعیت نهایى قرار دارد. در نظامهاى سیاسى قراردادى (conventional) قانون اساسى، پیماننامهاى همگانى و میثاقى عمومى است. در چنین نظام قراردادى و دموکراتیکى، قانون اساسى، حقوق و حدود، قدرت و مسؤولیت، اختیارات و تکالیف متقابل دولت و ملت، ملت و ملت، قوا و نهادهاى داخلى نظام سیاسى (state) را مشخص مىکند.
قانون اساسى، بدین ترتیب، مبانى و اصول دو امر بنیادین در یک نظام سیاسى و واحد ملى را بر عهده دارد: مشروعیت (legitimacy) و کارآمدى (eficiency). اما از آنجا که قانون اساسى بالضرورة قانونى کلى، عام و مجمل است، در همه نظامهاى سیاسى نهادى پیشبینى و ایجاد مىشود که وظیفه شفافسازى، تفصیل، عملیاتى و اجرایى کردن قوانین مادر و احیاناً رفع ابهامات و توازىها و تداخلهاى پیشبینى نشده کارکردهاى در میان قوا و نهادهاى حکومتى را برعهده مىگیرد. در نظام جمهورى اسلامى، مجلس نمایندگان وظیفه دارد فاصله میان نظریه و عمل را پر کند.
مجلس شوراى اسلامى، علاوه بر اینکه یکى از نهادهاى مشروعیتآفرین نظام است، به دلیل کارکرد خاصى که در حوزه قانونگذارى و روالمندسازى (rutinazation) قانونى فرایندها، ساختارها، نهادها، عملکردها و کلیه امور کشور دارد باید بتواند به نقش کارآمدساز خود در نظام سیاسى به درستى عمل کند.
ایران، با انقلاب مشروطیت ساختار یگانه استبدادى را به لحاظ نظرى - حقوقى پشت سر گذاشت و در طول قریب به هفتاد سال ساختار دوگانه قدرت و حکومت دوآلیستى (dualistic) مبتنى بر سلطنت مشروطه را تجربه کرد. انقلاب اسلامى با تأسیس ساختار یگانه اما دموکراتیک و مبتنى بر جمهوریت شروع شد و بدین ترتیب از یک سو حکومت قانونى را تحکیم کرد و بر عصر حکومتهاى فاقد قانون خط بطلان کشید و از سوى دیگر قرارداد جمعى، حق رأى برابر، مستقیم و مخفى همه شهروندان و بالنتیجه حق مالکیت ملت، جمهوریت و دموکراسى را به عنوان گفتمان حاکم بر نظام سیاسى قانونیت بخشید. همین نظام سیاسى و ماهیت مردمسالار و جمهوریتگراى آن است که در قانون اساسى فرمولبندى حقوقى شده و پس از تأسیس و استقرار نیازمند اجرا و عمل است.
پنج مجلس تقنینى جمهورى اسلامى کوشیدهاند با تصویب لوایح تا حدودى بر بخشى از مشکلات فایق آیند. اما باتوجه به تحولات چند سال اخیر کشور ضرورت توجه به کارکردى (functional) ساختن نهادها و کلیت ساختار حکومت دو چندان احساس مىشود. همه افراد، گروهها و جناحهایى که صادقانه خواهان حاکمیت قانونند، وظیفه دارند مجلس را در عمل به وظیفه اصلى خود، یعنى تبدیل قانون مادر به مجموعه قوانین اجرایى و کارکردى، یارى کنند و حل مشکلات ملى کشور و نظام را بر منافع زودگذر و محدود جناحى تقدم بخشند. مطالبه همگانى حاکمیت قانون چیزى جز اجراى دقیق قانون اساسى نیست و تحقق اجراى اصول قانون اساسى نیز از بستر تدوین و تصویب قوانین مشخص و رفع ابهامات و تعیین جامع و مانع حوزه عملکرد همه قوا و نهادها مىگذرد. رابطه قوا با یکدیگر یکى از مسائلى است که به دلیل فقدان قانونى مشخص و وجود ابهاماتى در این زمینه، گاه موجب تنش در مناسبات میان آنها مىشود. هرچند در قانون اساسى، استقلال قوا به رسمیت شناخته شده است اما مطمئناً نمىتواند داعى استقلال مطلق قوا و به عبارت دیگر وجود نوعى نظام فئودالى باشد. چنین دیدگاهى با اصل حاکمیت یکپارچه سازگار نیست. ضمن اینکه قوه مقننه وظیفه نظارت بر همه امور کشور را دارد و قوه مجریه نمىتواند با استناد به اصل استقلال قوا از پاسخگویى به مجلس شانه خالى کند، اما متأسفانه رابطه اصل استقلال قوا با اصول همکارى، هماهنگى نظارت و پاسخگویى قوا به درستى و در عمل روشن نیست. بهویژه اینکه در اصل پنجاه و هفت آمده است که قواى کشور زیر نظر رهبرى قرار دارند، بدون اینکه مکانیسم چنین امرى قانونمند شده باشد و هماهنگى و ارتباط آن با اصول دیگر همچون پاسخگویى در برابر ملت به گونهاى باشد که راه را بر هر گونه عمل غیرقانونى ببندد.
اصول مربوط به رئیسجمهورى نیز نیازمند ابهامزدایى قانونى است. از جمله مسائلى که قانون اساسى در ارتباط با رئیسجمهورى مقرر کرده، اما سازوکار اجرایى آن در انتظار قانون مجلس نشسته است، مسؤولیت اجراى قانون اساسى - علاوه بر ریاست قوه مجریه - است. رئیسجمهور در مقابل کدام مرجع مسؤول و پاسخگوست؟ ملت، مجلس شوراى اسلامى، قوه قضاییه یا رهبرى؟ به علاوه ابزار و اختیارات او کدام است؟
همچنین در ارتباط با اصل یکصد و هفدهم که رئیس جمهورى را منتخب اکثریت مطلق آراى شرکتکنندگان مىداند چه قانونى وجود دارد که در این امر نظام سیاسى را گرفتار بنبست نکند. اگر بر طبق اصل مذکور اکثریت شرکت کنندگان در انتخابات با هیچ یک از کاندیداهاى ریاست جمهورى موافق نبودند و رأى سفید دادند و هیچیک از نامزدها حائز اکثریت مطلق نشد، چه باید کرد؟
موضوع دیگر در رابطه با رئیس جمهورى، مسأله ناهماهنگى میان مراجع رسیدگىکننده به عدم کفایت رئیسجمهورى (مجلس شوراى اسلامى) و تخلف وى (دیوان عالى کشور) با مسؤولیت رئیسجمهورى است که در اصل یکصد و بیست و دوم در کنار ملت و مجلس، در برابر رهبر هم مسؤول دانسته شده است.
همانگونه که اصول و موارد مربوط به رئیسجمهورى در عمل نیازمند قانونى جامع و منسجم و کارآمد است، اصول و موارد راجع به رهبرى نیز باید در مجلس شوراى اسلامى به قانون مشخص تبدیل شود و ابهامها و تداخلها مرتفع گردد. قانون وظایف و اختیارات رهبرى، همچون قانون وظایف و اختیارات رئیس جمهورى مىتواند شفافیت و کارآمدى نظام سیاسى را به لحاظ حقوقى تضمین کند و از بازتولید ساختار دوگانه و برتر از آن ناکارکردىشدن آن جلوگیرى کند. به عنوان مثال، در قانون اساسى وظایف و اختیارات رهبرى به تفکیک نیامده است. با توجه به تفاوت دو مفهوم «وظیفه» و «اختیار»، تنجیز این دو مقوله مىتواند به بسیارى از مناشقات پایان بخشد.
همچنانکه رئیسجمهور موظف است مصوبات مجلس را امضا و براى اجرا ابلاغ کند (اصل یکصد و بیست و سوم)، امضاى انتخاب اکثریت مطلق ملت رأىدهنده به رئیسجمهور به وسیله رهبرى نیز آیا وظیفهاى است که براى روالمندى امور کشور تعبیه شده و یا حق و اختیارى است که رهبرى مىتواند با استفاده از آن، آراى ملت را ابطال کند.
«سیاستهاى کلى نظام» یا «معضلات نظام» هم در قانون اساسى به صورت کلى و مبهم بیان شده و نیازمند آن است که در قانون عادى، اجرایى و روالمند شود. «سیاستهاى کلى نظام» با دو دیدگاه مضیق و موسع پیامدهایى بس متفاوت را در اجراى قانون اساسى بر جاى خواهد گذاشت. برخى سیاستهاى کلى نظام را محدود به همان اصول عام و کلى قانون اساسى یا اهداف بلند مدت نظام جمهورى اسلامى مىدانند و حداکثر آن را به چند شعار تقلیل مىدهند و بعضى آنچنان توسعه مىدهند که گاه از ضرورت نظارت و تصویب قوانین مجلس و مصوبات دولت به دست رهبرى سخن مىگویند و «معضلات نظام» که طبق بند هشت اصل یکصد و دهم حل آن جزء وظایف و اختیارات رهبر است که از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام انجام مىگیرد، در قانون توضیح داده نشده است. سرانجام اینکه آنچه در قانون اساسى به اختیارات رهبرى معطوف است آیا سقف اختیارات را تعیین کرده است یا کف اختیارات را؟ در خصوص مجمع تشخیص مصلحت نیز نیازهاى قانونى وجود دارد. آیا این مجلس، مشورتى است یا قانونگذار و غیر از وظیفهاى که قانون اساسى براى آن برشمرده - یعنى داورى میان مجلس و شوراى نگهبان - اختیار یا وظیفه دیگرى دارد یا خیر؟
در مورد شوراى نگهبان نیز ابهامات و مشکلاتى وجود دارد، بویژه اینکه اخیراً بعضى از فقهاى شوراى نگهبان حق نظارت خود را آنچنان گسترده خوانده که حتى پس از برگزارى انتخابات و رأى ملت به کاندیدایى که از مرحله بررسى صلاحیت نامزدها گذر کرده نیز براى خود حق رد صلاحیت قائل شدهاند.
در خصوص قوه قضاییه باید مشخص شود که با چه سازوکارى در مقابل ملت و نمایندگان آن پاسخگوست. اگر رئیس قوه قضاییه در مقابل مجلس پاسخگو نیست پس در مقابل چه مرجع و نهادى پاسخگوست؟
نظارت بر حسن اجراى قوانین که در اصل 156 براى قوه قضاییه بیان شده چه نسبتى با حق نظارت قوه مقننه دارد؟
... البته آنچه گذشت تنها نمونهاى از مسائل و نیازهایى است که به قانونگذارى کشور چشم دوخته است وگرنه بسیارى از اصول و دستگاهها و نهادهاى دیگر جمهورى اسلامى با چنین خلأها، ابهامها و تداخلهایى روبهرو هستند.
اشاره
1. بىتردید، قانون خصوصاً در دولت مدرن از کارکرد فوقالعادهاى برخوردار است. بدون داشتن قوانین جامع و شفاف نمىتوان انتظار نهادینه شدن امور، بروکراسى سالم و روالمندسازى مجارى تصمیمگیرى را داشت. از طرفى قانون اساسى نیز به دلیل آنکه بیشتر بیانگر کلیات و اصول است، توان تأمین تمام جوانب مورد نیاز در ساختار حقوق اساسى یک کشور را ندارد. اینجاست که قانون عادى به مدد قانون اساسى مىآید و به عنوان مکمل به تفصیل آن مىپردازد.
با وجود این نباید از نظر دور داشت که قانون علمى تنها در محدوده قانون اساسى قابل قبول است. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، شوراى نگهبان به عنوان مفسر رسمى اصول قانون اساسى تعیین شده است. بنابراین به صرف این ادعا که اصلى از قانون اساسى داراى اجمال است و نیاز به تفصیل دارد نمىتوان قانونى را از مجلس شوراى گذراند. چه بسا شوراى نگهبان تفسیرى از بعضى از اصول قانون اساسى داشته باشد که در آن فرض اجمالى در میان نباشد.
در خصوص مقام رهبرى در قانون اساسى نیز به صراحت به ولایت مطلقه اشاره شده است و تفسیر اعضاى محترم شوراى نگهبان نیز آن است که این اصل به هیچ وجه توسط سایر اصول و از جمله اصل یکصد و دهم، تخصیص یا تقییدى پیدا نکرده است.
خلاصه اینکه اصل این مطلب که مجلس شوراى اسلامى مىتواند نقش مکمل و متمم قانون اساسى را ایفا کند مورد تردید نیست اما باید توجه داشت که قوانین مخالف قانون اساسى نیز فاقد اعتبار است و در قانون اساسى شوراى نگهبان مرجع رسمى تفسیر قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران شناخته شده است.
2. در این نوشتار نویسندگان عصر ما، که بیانگر مواضع سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى است، به پارهاى از به اصطلاح خلأهاى قانونى اشاره شده است. اما به نظر مىرسد نویسندگان این مقاله تنها نسبت به موارد خاصى از خلأهاى ادعایى حساسیت نشان دادهاند و آن موارد، اصولى از قانون اساسى هستند که به جنبه جمهوریت نظام ارتباط پیدا مىکنند. اما اصول متعدد دیگرى نیز وجود دارند که بر پایه نوع پیشنهادهاى این مقاله، آنها نیز محتاج ابهامزدایى هستند: از جمله اصل دوم قانون اساسى که جمهورى اسلامى را نظامى معرفى مىکند «بر پایه ایمان به:
الف) خداى یکتا (لا اله الا اللَّه) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر او؛
ب) وحى الهى و نقش بنیادین آن در بیان قوانین؛
ج) معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملى انسان به سوى خدا؛
د) عدل خدا در خلقت و تشریع؛
ه) امامت و رهبرى مستمر و نقش اساسى آن در تداوم انقلاب اسلامى؛
و) کرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توأم با مسؤولیت او در برابر خدا...».
به عنوان نمونه مىتوان گفت که در مورد بند دوم این اصل یعنى نقش وحى الهى در بیان قوانین، ابهاماتى وجود دارد که نیاز به قانونگذارى از سوى مجلس است. آنچه اینک تحت این عنوان عمل مىشود یک نقش حداقلى براى وحى الهى است، که صرفاً به مخالفت نداشتن قوانین مصوب مجلس شوراى اسلامى با وحى الهى بسنده کرده است، در حالىکه این بند از اصل دوم قانون اساسى نقشى بنیادین براى وحى الهى در بیان قوانین قائل است و این بند نه درست تبیین شده است و نه به شکل کاملى به اجرا درآمده است.
همچنین مىتوان به اصل هشتم قانون اساسى اشاره کرد که مىگوید: «در جمهورى اسلامى ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهى از منکر وظیفهاى است همگانى و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت، شرایط و حدود و کیفیت آن را قانون معین مىکند.» به نظر مىرسد که این اصل یکى از اصول بر زمین مانده قانون اساسى است که هنوز شکل قانونى روشن و جامعى به خود نگرفته است و هم نیاز به وضع قانون و بیان ساز و کار اجرایى آن دارد و هم نیاز به همت عالى همه دستاندرکاران دولت و کشور براى اجراى آن.
3. اینکه درباره اصل یکصد و هفدهم قانون اساسى گفتهاند قانونى براى جلوگیرى از گرفتار شدن نظام سیاسى در بنبست وجود ندارد، سخنى عجیب است؛ زیرا در خود اصل یکصد و هفدهم بیان شده که اگر در دور اول انتخابات ریاست جمهورى هیچیک از نامزدها اکثریت مطلق را کسب نکردند، دو نفر از حائزین بیشترین آرا در دور دوم شرکت مىکنند. این فرض که در دور دوم همه شرکتکنندگان رأى سفید بدهند بسیار دور از واقع و تقریباً محال است. بنابراین هیچ بنبستى پیش نمىآید.
4. ادعاى ناهماهنگى میان مراجع رسیدگىکننده به عدم کفایت یا تخلف رئیسجمهورى با مسؤولیت وى در برابر ملت و مجلس و رهبرى، ادعایى بىدلیل و خلاف واقع است.
5 . آنچه در قانون اساسى به عنوان اختیارات رهبرى آمده در واقع بخشى از اختیارات وى است؛ زیرا اگر آن را به عنوان سقف اختیارات رهبرى در نظر بگیریم، آنگاه مفهوم ولایت مطلقه که در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى به آن تصریح شده است، بىمعنا مىشود. بنابراین از این جهت نیز ابهامى وجود ندارد تا نیازمند قانونگذارى عادى باشد.
6 . نسبت حق نظارت قوه قضائیه بر حسن اجراى قوانین که در اصل 156 قانون اساسى آمده است با حق نظارت قوه مقننه در خود قانون اساسى روشن شده است و اگر نویسندگان مقاله به اصول دیگر قانون اساسى توجه مىکردند، این ابهام برطرف مىشد. در اصل یکصد و هفتاد و چهارم قانون اساسى چنین آمده است: «براساس حق نظارت قوه قضائیه نسبت به حسن جریان امور و اجراى صحیح قوانین در دستگاههاى ادارى، سازمانى به نام «سازمان بازرسى کل کشور» زیرنظر رئیس قوه قضائیه تشکیل مىگردد. حدود اختیارات و وظایف این سازمان را قانون تعیین مىکند.» قانون تفصیلى مربوط به وظایف و اختیارات سازمان بازرسى کل کشور نیز به تصویب مجلس شورا رسیده است. از طرف دیگر حیثیت نظارت این دو قوه بر حسن اجراى امور و قوانین در کشور متفاوت است. مجلس شوراى اسلامى در نظارت خود حداکثر مىتواند برخورد سیاسى کند و مقامى را مورد سؤال قرار دهد یا وى را استیضاح کند، اما احقاق حقوق پایمالشده احتمالى از عهده مجلس خارج و وظیفه قوه قضائیه است. حیثیت نظارتى قوه قضائیه حیثیت حقوقى است و به احقاق حق منجر مىشود.
7. اینکه مىگویند در مورد مجمع تشخیص مصلحت نظام نیازهاى قانونى وجود دارد، سخن درستى است، اما مرجع قانونگذارى براى مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس شوراى اسلامى نیست، بلکه خود مجمع تشخیص مصلحت است که مصوبات آن پس از تأیید رهبرى قانونى است. در اصل یکصد و دوازدهم قانون اساسى این مطلب به صراحت آمده است. توضیح مفاهیمى که در قانون اساسى آمده است نیز برعهده شوراى نگهبان است که براساس قانون، مفسر قانون اساسى است. نقش قانونگذارى مجلس شوراى اسلامى، در مواردى که صلاحیت قانونگذارى در مورد آنها را دارد، تعیینکننده ساز و کار اجرایى قانون اساسى است و نباید جایگزین تفسیر آن بشود. بنابراین اگر مفهومى مانند «معضلات نظام» در بند هشتم از اصل یکصد و دهم نیازمند توضیح باشد، وظیفه شوراى نگهبان است که آن را توضیح دهد، و اگر براى ساز و کار اجرایى آن نیازمند قانون باشد، به دلیل آنکه مربوط به مجمع تشخیص مصلحت نظام است، براساس اصل یکصد و دوازدهم وظیفه قانونگذارى براى آن برعهده خود مجمع تشخیص مصلحت است. بنابراین بر مبناى قانون اساسى این یک خطاى حقوقى است که مجلس شوراى اسلامى بخواهد براى مجمع تشخیص مصلحت نظام قانونگذارى کند. از اینجا این بحث نیز روشن مىشود که آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام مىتواند قانونگذار باشد یا نه، که پاسخ مثبت است، البته در محدوده اختیارات آن، یعنى تدوین سیاستهاى کلى نظام، تشخیص مصلحت در موارد اختلاف میان مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان، حل معضلات نظام که از طرق عادى قابل حل نباشد و سایر مواردى که رهبرى به آن ارجاع دهد (رک.: اصول یکصد و دهم و یکصد و دوازدهم قانون اساسى).
8 . اظهارات برخى اعضاى شوراى نگهبان نمىتواند مستند این سخن قرار گیرد که حدود اختیارات و محدوده حق نظارت شوراى نگهبان بر انتخابات ابهام دارد. تا زمانى که این اظهارات جنبه قانونى به خود نگیرند نباید در مباحث حقوقى مورد استناد واقع شوند. مصوبات شوراى نگهبان، همینطور مجلس شوراى اسلامى، براساس اکثریت آرا قانونى مىشوند و معمولاً همه قوانین رسمى نیز مخالفانى دارد. وجود مخالف نه مانع از قانونیت آن قانون مىشود و نه موجب ابهام در آن. هنگامى که اصل نود و نهم قانون اساسى به روشنى شوراى نگهبان را ناظر بر انتخابات مجلس خبرگان رهبرى، ریاست جمهورى، مجلس شوراى اسلامى، مراجعه به آراى عمومى و همهپرسى مىداند و تفسیر شوراى نگهبان نیز این است که این نظارت عام و استصوابى است و شامل همه مراحل انتخابات مىشود، دلیلى ندارد که اظهارات خلاف این تفسیر را به عنوان مستندى براى وجود ابهام در نظر بگیریم. روشن است که پس از پایان یافتن تمام مراحل انتخابات و تأیید نهایى صلاحیت نمایندگان، وظیفه شوراى نگهبان در این زمینه پایان پذیرفته است.
9. خلاصه اینکه قانونگذارى براى ساز و کار اجرایى قانون اساسى حق مجلس شوراى اسلامى است، جز در مواردى که براساس خود قانون اساسى استثنا شدهاند. ولى نباید به بهانه این امر حق تفسیر قانون اساسى را نیز به مجلس واگذارد. همچنین نباید انتظار داشت که مجلس در مواردى که حق ندارد، از جمله در باب وظایف رهبرى و محدوده اختیارات وى یا در مواردى که برخلاف قانون اساسى است، قانونى وضع کند.
عصر ما، ش 202
در نظامهاى قانونى، با هر فلسفه سیاسى، قانون اساسى به مثابه قانون، در جایگاه اتوریته عالى و مرجعیت نهایى قرار دارد. در نظامهاى سیاسى قراردادى (conventional) قانون اساسى، پیماننامهاى همگانى و میثاقى عمومى است. در چنین نظام قراردادى و دموکراتیکى، قانون اساسى، حقوق و حدود، قدرت و مسؤولیت، اختیارات و تکالیف متقابل دولت و ملت، ملت و ملت، قوا و نهادهاى داخلى نظام سیاسى (state) را مشخص مىکند.
قانون اساسى، بدین ترتیب، مبانى و اصول دو امر بنیادین در یک نظام سیاسى و واحد ملى را بر عهده دارد: مشروعیت (legitimacy) و کارآمدى (eficiency). اما از آنجا که قانون اساسى بالضرورة قانونى کلى، عام و مجمل است، در همه نظامهاى سیاسى نهادى پیشبینى و ایجاد مىشود که وظیفه شفافسازى، تفصیل، عملیاتى و اجرایى کردن قوانین مادر و احیاناً رفع ابهامات و توازىها و تداخلهاى پیشبینى نشده کارکردهاى در میان قوا و نهادهاى حکومتى را برعهده مىگیرد. در نظام جمهورى اسلامى، مجلس نمایندگان وظیفه دارد فاصله میان نظریه و عمل را پر کند.
مجلس شوراى اسلامى، علاوه بر اینکه یکى از نهادهاى مشروعیتآفرین نظام است، به دلیل کارکرد خاصى که در حوزه قانونگذارى و روالمندسازى (rutinazation) قانونى فرایندها، ساختارها، نهادها، عملکردها و کلیه امور کشور دارد باید بتواند به نقش کارآمدساز خود در نظام سیاسى به درستى عمل کند.
ایران، با انقلاب مشروطیت ساختار یگانه استبدادى را به لحاظ نظرى - حقوقى پشت سر گذاشت و در طول قریب به هفتاد سال ساختار دوگانه قدرت و حکومت دوآلیستى (dualistic) مبتنى بر سلطنت مشروطه را تجربه کرد. انقلاب اسلامى با تأسیس ساختار یگانه اما دموکراتیک و مبتنى بر جمهوریت شروع شد و بدین ترتیب از یک سو حکومت قانونى را تحکیم کرد و بر عصر حکومتهاى فاقد قانون خط بطلان کشید و از سوى دیگر قرارداد جمعى، حق رأى برابر، مستقیم و مخفى همه شهروندان و بالنتیجه حق مالکیت ملت، جمهوریت و دموکراسى را به عنوان گفتمان حاکم بر نظام سیاسى قانونیت بخشید. همین نظام سیاسى و ماهیت مردمسالار و جمهوریتگراى آن است که در قانون اساسى فرمولبندى حقوقى شده و پس از تأسیس و استقرار نیازمند اجرا و عمل است.
پنج مجلس تقنینى جمهورى اسلامى کوشیدهاند با تصویب لوایح تا حدودى بر بخشى از مشکلات فایق آیند. اما باتوجه به تحولات چند سال اخیر کشور ضرورت توجه به کارکردى (functional) ساختن نهادها و کلیت ساختار حکومت دو چندان احساس مىشود. همه افراد، گروهها و جناحهایى که صادقانه خواهان حاکمیت قانونند، وظیفه دارند مجلس را در عمل به وظیفه اصلى خود، یعنى تبدیل قانون مادر به مجموعه قوانین اجرایى و کارکردى، یارى کنند و حل مشکلات ملى کشور و نظام را بر منافع زودگذر و محدود جناحى تقدم بخشند. مطالبه همگانى حاکمیت قانون چیزى جز اجراى دقیق قانون اساسى نیست و تحقق اجراى اصول قانون اساسى نیز از بستر تدوین و تصویب قوانین مشخص و رفع ابهامات و تعیین جامع و مانع حوزه عملکرد همه قوا و نهادها مىگذرد. رابطه قوا با یکدیگر یکى از مسائلى است که به دلیل فقدان قانونى مشخص و وجود ابهاماتى در این زمینه، گاه موجب تنش در مناسبات میان آنها مىشود. هرچند در قانون اساسى، استقلال قوا به رسمیت شناخته شده است اما مطمئناً نمىتواند داعى استقلال مطلق قوا و به عبارت دیگر وجود نوعى نظام فئودالى باشد. چنین دیدگاهى با اصل حاکمیت یکپارچه سازگار نیست. ضمن اینکه قوه مقننه وظیفه نظارت بر همه امور کشور را دارد و قوه مجریه نمىتواند با استناد به اصل استقلال قوا از پاسخگویى به مجلس شانه خالى کند، اما متأسفانه رابطه اصل استقلال قوا با اصول همکارى، هماهنگى نظارت و پاسخگویى قوا به درستى و در عمل روشن نیست. بهویژه اینکه در اصل پنجاه و هفت آمده است که قواى کشور زیر نظر رهبرى قرار دارند، بدون اینکه مکانیسم چنین امرى قانونمند شده باشد و هماهنگى و ارتباط آن با اصول دیگر همچون پاسخگویى در برابر ملت به گونهاى باشد که راه را بر هر گونه عمل غیرقانونى ببندد.
اصول مربوط به رئیسجمهورى نیز نیازمند ابهامزدایى قانونى است. از جمله مسائلى که قانون اساسى در ارتباط با رئیسجمهورى مقرر کرده، اما سازوکار اجرایى آن در انتظار قانون مجلس نشسته است، مسؤولیت اجراى قانون اساسى - علاوه بر ریاست قوه مجریه - است. رئیسجمهور در مقابل کدام مرجع مسؤول و پاسخگوست؟ ملت، مجلس شوراى اسلامى، قوه قضاییه یا رهبرى؟ به علاوه ابزار و اختیارات او کدام است؟
همچنین در ارتباط با اصل یکصد و هفدهم که رئیس جمهورى را منتخب اکثریت مطلق آراى شرکتکنندگان مىداند چه قانونى وجود دارد که در این امر نظام سیاسى را گرفتار بنبست نکند. اگر بر طبق اصل مذکور اکثریت شرکت کنندگان در انتخابات با هیچ یک از کاندیداهاى ریاست جمهورى موافق نبودند و رأى سفید دادند و هیچیک از نامزدها حائز اکثریت مطلق نشد، چه باید کرد؟
موضوع دیگر در رابطه با رئیس جمهورى، مسأله ناهماهنگى میان مراجع رسیدگىکننده به عدم کفایت رئیسجمهورى (مجلس شوراى اسلامى) و تخلف وى (دیوان عالى کشور) با مسؤولیت رئیسجمهورى است که در اصل یکصد و بیست و دوم در کنار ملت و مجلس، در برابر رهبر هم مسؤول دانسته شده است.
همانگونه که اصول و موارد مربوط به رئیسجمهورى در عمل نیازمند قانونى جامع و منسجم و کارآمد است، اصول و موارد راجع به رهبرى نیز باید در مجلس شوراى اسلامى به قانون مشخص تبدیل شود و ابهامها و تداخلها مرتفع گردد. قانون وظایف و اختیارات رهبرى، همچون قانون وظایف و اختیارات رئیس جمهورى مىتواند شفافیت و کارآمدى نظام سیاسى را به لحاظ حقوقى تضمین کند و از بازتولید ساختار دوگانه و برتر از آن ناکارکردىشدن آن جلوگیرى کند. به عنوان مثال، در قانون اساسى وظایف و اختیارات رهبرى به تفکیک نیامده است. با توجه به تفاوت دو مفهوم «وظیفه» و «اختیار»، تنجیز این دو مقوله مىتواند به بسیارى از مناشقات پایان بخشد.
همچنانکه رئیسجمهور موظف است مصوبات مجلس را امضا و براى اجرا ابلاغ کند (اصل یکصد و بیست و سوم)، امضاى انتخاب اکثریت مطلق ملت رأىدهنده به رئیسجمهور به وسیله رهبرى نیز آیا وظیفهاى است که براى روالمندى امور کشور تعبیه شده و یا حق و اختیارى است که رهبرى مىتواند با استفاده از آن، آراى ملت را ابطال کند.
«سیاستهاى کلى نظام» یا «معضلات نظام» هم در قانون اساسى به صورت کلى و مبهم بیان شده و نیازمند آن است که در قانون عادى، اجرایى و روالمند شود. «سیاستهاى کلى نظام» با دو دیدگاه مضیق و موسع پیامدهایى بس متفاوت را در اجراى قانون اساسى بر جاى خواهد گذاشت. برخى سیاستهاى کلى نظام را محدود به همان اصول عام و کلى قانون اساسى یا اهداف بلند مدت نظام جمهورى اسلامى مىدانند و حداکثر آن را به چند شعار تقلیل مىدهند و بعضى آنچنان توسعه مىدهند که گاه از ضرورت نظارت و تصویب قوانین مجلس و مصوبات دولت به دست رهبرى سخن مىگویند و «معضلات نظام» که طبق بند هشت اصل یکصد و دهم حل آن جزء وظایف و اختیارات رهبر است که از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام انجام مىگیرد، در قانون توضیح داده نشده است. سرانجام اینکه آنچه در قانون اساسى به اختیارات رهبرى معطوف است آیا سقف اختیارات را تعیین کرده است یا کف اختیارات را؟ در خصوص مجمع تشخیص مصلحت نیز نیازهاى قانونى وجود دارد. آیا این مجلس، مشورتى است یا قانونگذار و غیر از وظیفهاى که قانون اساسى براى آن برشمرده - یعنى داورى میان مجلس و شوراى نگهبان - اختیار یا وظیفه دیگرى دارد یا خیر؟
در مورد شوراى نگهبان نیز ابهامات و مشکلاتى وجود دارد، بویژه اینکه اخیراً بعضى از فقهاى شوراى نگهبان حق نظارت خود را آنچنان گسترده خوانده که حتى پس از برگزارى انتخابات و رأى ملت به کاندیدایى که از مرحله بررسى صلاحیت نامزدها گذر کرده نیز براى خود حق رد صلاحیت قائل شدهاند.
در خصوص قوه قضاییه باید مشخص شود که با چه سازوکارى در مقابل ملت و نمایندگان آن پاسخگوست. اگر رئیس قوه قضاییه در مقابل مجلس پاسخگو نیست پس در مقابل چه مرجع و نهادى پاسخگوست؟
نظارت بر حسن اجراى قوانین که در اصل 156 براى قوه قضاییه بیان شده چه نسبتى با حق نظارت قوه مقننه دارد؟
... البته آنچه گذشت تنها نمونهاى از مسائل و نیازهایى است که به قانونگذارى کشور چشم دوخته است وگرنه بسیارى از اصول و دستگاهها و نهادهاى دیگر جمهورى اسلامى با چنین خلأها، ابهامها و تداخلهایى روبهرو هستند.
اشاره
1. بىتردید، قانون خصوصاً در دولت مدرن از کارکرد فوقالعادهاى برخوردار است. بدون داشتن قوانین جامع و شفاف نمىتوان انتظار نهادینه شدن امور، بروکراسى سالم و روالمندسازى مجارى تصمیمگیرى را داشت. از طرفى قانون اساسى نیز به دلیل آنکه بیشتر بیانگر کلیات و اصول است، توان تأمین تمام جوانب مورد نیاز در ساختار حقوق اساسى یک کشور را ندارد. اینجاست که قانون عادى به مدد قانون اساسى مىآید و به عنوان مکمل به تفصیل آن مىپردازد.
با وجود این نباید از نظر دور داشت که قانون علمى تنها در محدوده قانون اساسى قابل قبول است. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، شوراى نگهبان به عنوان مفسر رسمى اصول قانون اساسى تعیین شده است. بنابراین به صرف این ادعا که اصلى از قانون اساسى داراى اجمال است و نیاز به تفصیل دارد نمىتوان قانونى را از مجلس شوراى گذراند. چه بسا شوراى نگهبان تفسیرى از بعضى از اصول قانون اساسى داشته باشد که در آن فرض اجمالى در میان نباشد.
در خصوص مقام رهبرى در قانون اساسى نیز به صراحت به ولایت مطلقه اشاره شده است و تفسیر اعضاى محترم شوراى نگهبان نیز آن است که این اصل به هیچ وجه توسط سایر اصول و از جمله اصل یکصد و دهم، تخصیص یا تقییدى پیدا نکرده است.
خلاصه اینکه اصل این مطلب که مجلس شوراى اسلامى مىتواند نقش مکمل و متمم قانون اساسى را ایفا کند مورد تردید نیست اما باید توجه داشت که قوانین مخالف قانون اساسى نیز فاقد اعتبار است و در قانون اساسى شوراى نگهبان مرجع رسمى تفسیر قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران شناخته شده است.
2. در این نوشتار نویسندگان عصر ما، که بیانگر مواضع سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى است، به پارهاى از به اصطلاح خلأهاى قانونى اشاره شده است. اما به نظر مىرسد نویسندگان این مقاله تنها نسبت به موارد خاصى از خلأهاى ادعایى حساسیت نشان دادهاند و آن موارد، اصولى از قانون اساسى هستند که به جنبه جمهوریت نظام ارتباط پیدا مىکنند. اما اصول متعدد دیگرى نیز وجود دارند که بر پایه نوع پیشنهادهاى این مقاله، آنها نیز محتاج ابهامزدایى هستند: از جمله اصل دوم قانون اساسى که جمهورى اسلامى را نظامى معرفى مىکند «بر پایه ایمان به:
الف) خداى یکتا (لا اله الا اللَّه) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر او؛
ب) وحى الهى و نقش بنیادین آن در بیان قوانین؛
ج) معاد و نقش سازنده آن در سیر تکاملى انسان به سوى خدا؛
د) عدل خدا در خلقت و تشریع؛
ه) امامت و رهبرى مستمر و نقش اساسى آن در تداوم انقلاب اسلامى؛
و) کرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توأم با مسؤولیت او در برابر خدا...».
به عنوان نمونه مىتوان گفت که در مورد بند دوم این اصل یعنى نقش وحى الهى در بیان قوانین، ابهاماتى وجود دارد که نیاز به قانونگذارى از سوى مجلس است. آنچه اینک تحت این عنوان عمل مىشود یک نقش حداقلى براى وحى الهى است، که صرفاً به مخالفت نداشتن قوانین مصوب مجلس شوراى اسلامى با وحى الهى بسنده کرده است، در حالىکه این بند از اصل دوم قانون اساسى نقشى بنیادین براى وحى الهى در بیان قوانین قائل است و این بند نه درست تبیین شده است و نه به شکل کاملى به اجرا درآمده است.
همچنین مىتوان به اصل هشتم قانون اساسى اشاره کرد که مىگوید: «در جمهورى اسلامى ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهى از منکر وظیفهاى است همگانى و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت، شرایط و حدود و کیفیت آن را قانون معین مىکند.» به نظر مىرسد که این اصل یکى از اصول بر زمین مانده قانون اساسى است که هنوز شکل قانونى روشن و جامعى به خود نگرفته است و هم نیاز به وضع قانون و بیان ساز و کار اجرایى آن دارد و هم نیاز به همت عالى همه دستاندرکاران دولت و کشور براى اجراى آن.
3. اینکه درباره اصل یکصد و هفدهم قانون اساسى گفتهاند قانونى براى جلوگیرى از گرفتار شدن نظام سیاسى در بنبست وجود ندارد، سخنى عجیب است؛ زیرا در خود اصل یکصد و هفدهم بیان شده که اگر در دور اول انتخابات ریاست جمهورى هیچیک از نامزدها اکثریت مطلق را کسب نکردند، دو نفر از حائزین بیشترین آرا در دور دوم شرکت مىکنند. این فرض که در دور دوم همه شرکتکنندگان رأى سفید بدهند بسیار دور از واقع و تقریباً محال است. بنابراین هیچ بنبستى پیش نمىآید.
4. ادعاى ناهماهنگى میان مراجع رسیدگىکننده به عدم کفایت یا تخلف رئیسجمهورى با مسؤولیت وى در برابر ملت و مجلس و رهبرى، ادعایى بىدلیل و خلاف واقع است.
5 . آنچه در قانون اساسى به عنوان اختیارات رهبرى آمده در واقع بخشى از اختیارات وى است؛ زیرا اگر آن را به عنوان سقف اختیارات رهبرى در نظر بگیریم، آنگاه مفهوم ولایت مطلقه که در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى به آن تصریح شده است، بىمعنا مىشود. بنابراین از این جهت نیز ابهامى وجود ندارد تا نیازمند قانونگذارى عادى باشد.
6 . نسبت حق نظارت قوه قضائیه بر حسن اجراى قوانین که در اصل 156 قانون اساسى آمده است با حق نظارت قوه مقننه در خود قانون اساسى روشن شده است و اگر نویسندگان مقاله به اصول دیگر قانون اساسى توجه مىکردند، این ابهام برطرف مىشد. در اصل یکصد و هفتاد و چهارم قانون اساسى چنین آمده است: «براساس حق نظارت قوه قضائیه نسبت به حسن جریان امور و اجراى صحیح قوانین در دستگاههاى ادارى، سازمانى به نام «سازمان بازرسى کل کشور» زیرنظر رئیس قوه قضائیه تشکیل مىگردد. حدود اختیارات و وظایف این سازمان را قانون تعیین مىکند.» قانون تفصیلى مربوط به وظایف و اختیارات سازمان بازرسى کل کشور نیز به تصویب مجلس شورا رسیده است. از طرف دیگر حیثیت نظارت این دو قوه بر حسن اجراى امور و قوانین در کشور متفاوت است. مجلس شوراى اسلامى در نظارت خود حداکثر مىتواند برخورد سیاسى کند و مقامى را مورد سؤال قرار دهد یا وى را استیضاح کند، اما احقاق حقوق پایمالشده احتمالى از عهده مجلس خارج و وظیفه قوه قضائیه است. حیثیت نظارتى قوه قضائیه حیثیت حقوقى است و به احقاق حق منجر مىشود.
7. اینکه مىگویند در مورد مجمع تشخیص مصلحت نظام نیازهاى قانونى وجود دارد، سخن درستى است، اما مرجع قانونگذارى براى مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس شوراى اسلامى نیست، بلکه خود مجمع تشخیص مصلحت است که مصوبات آن پس از تأیید رهبرى قانونى است. در اصل یکصد و دوازدهم قانون اساسى این مطلب به صراحت آمده است. توضیح مفاهیمى که در قانون اساسى آمده است نیز برعهده شوراى نگهبان است که براساس قانون، مفسر قانون اساسى است. نقش قانونگذارى مجلس شوراى اسلامى، در مواردى که صلاحیت قانونگذارى در مورد آنها را دارد، تعیینکننده ساز و کار اجرایى قانون اساسى است و نباید جایگزین تفسیر آن بشود. بنابراین اگر مفهومى مانند «معضلات نظام» در بند هشتم از اصل یکصد و دهم نیازمند توضیح باشد، وظیفه شوراى نگهبان است که آن را توضیح دهد، و اگر براى ساز و کار اجرایى آن نیازمند قانون باشد، به دلیل آنکه مربوط به مجمع تشخیص مصلحت نظام است، براساس اصل یکصد و دوازدهم وظیفه قانونگذارى براى آن برعهده خود مجمع تشخیص مصلحت است. بنابراین بر مبناى قانون اساسى این یک خطاى حقوقى است که مجلس شوراى اسلامى بخواهد براى مجمع تشخیص مصلحت نظام قانونگذارى کند. از اینجا این بحث نیز روشن مىشود که آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام مىتواند قانونگذار باشد یا نه، که پاسخ مثبت است، البته در محدوده اختیارات آن، یعنى تدوین سیاستهاى کلى نظام، تشخیص مصلحت در موارد اختلاف میان مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان، حل معضلات نظام که از طرق عادى قابل حل نباشد و سایر مواردى که رهبرى به آن ارجاع دهد (رک.: اصول یکصد و دهم و یکصد و دوازدهم قانون اساسى).
8 . اظهارات برخى اعضاى شوراى نگهبان نمىتواند مستند این سخن قرار گیرد که حدود اختیارات و محدوده حق نظارت شوراى نگهبان بر انتخابات ابهام دارد. تا زمانى که این اظهارات جنبه قانونى به خود نگیرند نباید در مباحث حقوقى مورد استناد واقع شوند. مصوبات شوراى نگهبان، همینطور مجلس شوراى اسلامى، براساس اکثریت آرا قانونى مىشوند و معمولاً همه قوانین رسمى نیز مخالفانى دارد. وجود مخالف نه مانع از قانونیت آن قانون مىشود و نه موجب ابهام در آن. هنگامى که اصل نود و نهم قانون اساسى به روشنى شوراى نگهبان را ناظر بر انتخابات مجلس خبرگان رهبرى، ریاست جمهورى، مجلس شوراى اسلامى، مراجعه به آراى عمومى و همهپرسى مىداند و تفسیر شوراى نگهبان نیز این است که این نظارت عام و استصوابى است و شامل همه مراحل انتخابات مىشود، دلیلى ندارد که اظهارات خلاف این تفسیر را به عنوان مستندى براى وجود ابهام در نظر بگیریم. روشن است که پس از پایان یافتن تمام مراحل انتخابات و تأیید نهایى صلاحیت نمایندگان، وظیفه شوراى نگهبان در این زمینه پایان پذیرفته است.
9. خلاصه اینکه قانونگذارى براى ساز و کار اجرایى قانون اساسى حق مجلس شوراى اسلامى است، جز در مواردى که براساس خود قانون اساسى استثنا شدهاند. ولى نباید به بهانه این امر حق تفسیر قانون اساسى را نیز به مجلس واگذارد. همچنین نباید انتظار داشت که مجلس در مواردى که حق ندارد، از جمله در باب وظایف رهبرى و محدوده اختیارات وى یا در مواردى که برخلاف قانون اساسى است، قانونى وضع کند.
عصر ما، ش 202