تأملاتی بر حکومت استبدادی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله در صدد آن است که با بررسى مفهوم «قدسى» و «غیرقدسى»، و ارتباط میان آن دو، توجیهى براى استبداد حکومت پادشاهان بیابد.متن
در تفکر دینى، هرچه که به نوعى با خداوند در ارتباط مستقیم بوده و منسوب به او یا تجلى و برگزیده اوست، مقدس است. از نظر امیل دورکیم، ادیان به صورتهاى مختلف کوشیدهاند تا بین این دو دنیاى جدا از هم - مقدس و غیر مقدس - پلى بزنند. در تفکر دینى، در عین جدایى ذاتى دو جهان مادى و معنوى یا غیرقدسى و قدسى، منشأ واقعیتبخش جهان مادى یا غیرقدسى، امر قدسى است و بقا و سامان این جهان نیز به اراده و تأثیر پدیده قدسى بستگى دارد. هر پدیدهاى فقط در ایجاد نوعى پیوستگى با جهان قدسى است که مىتواند از خصایص قدسى برخوردار گردد و دین طریقى است که این برخوردار شدن را ممکن مىکند.
در این نوع تفکر، فقط انسان است که مىتواند هستى دو گانهاى داشته باشد. او به عنوان یک مخلوق، فقط متعلق به جهان مادى و بنابراین موجودى غیرقدسى است؛ اما به عنوان برگزیده خداوند، به وجودى قدسى تبدیل مىشود. در عین حال فقط تلاش بشر براى برخوردار شدن از عامل تقدس نیست که متضمن رهایى او از وجود غیرقدسىاش مىباشد؛ چراکه او به واسطه غیرقدسى بودن، با اتکا به خود نمىتواند به قدسیت نائل گردد؛ بلکه اراده عامل قدسى باید به برگزیده کردن این یا آن بشر تعلق گیرد تا قدسیت را بر او بدمد.
مهمترین ویژگى امر قدسى در تمایز با پدیده غیرقدسى، قدرت است؛ قدرت تام و مطلق. تمام تجلىهاى مقدس از یک قدرت برخوردار است. مقدس، نیرومند و قدرتمند است؛ زیرا واقعى، مؤثر و دیرپاى است. همه ویژگىهاى مهم دیگر تقدس، حتى حیرت و وحشت، ناشى از همین ویژگى اصلى، یعنى قدرت است. بشر نیز زمانى به تقدس قائل شد که به نیازش به قدرت وقوف یافت و چون توانست قدرت را مطلق در نظر آورد، به حیرت و وحشت و جذبه نسبت به آن دچار شد.
بنابراین اگر امر قدسى با قدرت مطلق شناخته مىشود، هر آنچه برگزیده اوست نیز از آن قدرت برخوردار مىشود. و برعکس، این نیز پذیرفتنى است که هرکه قدرت مطلق دارد، الزاماً قدسى است.
رویکرد انسان عادى غیر قدسى به امر قدسى، رویکردى حسى - عاطفى است؛ نه علمى - منطقى؛ عقل انسان توانایى شناخت امر قدسى را ندارد. فقط با مجذوب عاملِ قدسى شدن و ترسیدن از او و توسل به او با تسلیم خود را به اراده اوست که مىتوان به محدوده جذبه امر قدسى نزدیک شد و از طرق دعودت او پذیرفته گردید. در این حالت است که انسان فراخوانده مىشود. رابطه انسان با عامل قدسى با این نیاز و محبت و سرسپردگى و ستایش، یعنى با رویکردى حسى - عاطفى به یقین مىرسد و با توسل مؤمنانه است که به این پدیده مقدس نزدیک مىشود؛ نه با شناخت؛ از این رو رابطه میان انسان با آن امر قدسى و در ارتباط قرار گرفتن با مرجع قدسى، تنها از طریق کردار آیینى ممکن مىگردد؛ کردارى که با عمیقترین احساسات درآمیخته است.
با این توصیف، پدیده قدسى مرجعى است که افراد از طریق اجراى آیینها و مناسک واحد و همانندى براى نزدیک شدن به آن مرجع و برخوردار شدن از حمایت قدرت مطلق آن اقدام مىکنند. توسلجویى به امر قدسى که براى بشر جوامع نخستین از طریق آیینهاى قربانى و جادویى انجام مىشود، به مرور با آیینهاى نیایش جایگزین شد. اجراى آیینى ارتباط، نتایج اجتماعى بسیارى نیز دارد که از جمله آنها، ایجاد حس همبستگى گروهى در میان جماعت آیینگزاران مىباشد. در پى ایجاد چنین حسى است که آحاد جماعت، امر قدسى را به عنوان کانونى براى ایجاد، استحکام و مداومت همبستگى جمعىشان مورد شناسایى قرار مىدهند.
با تأکید بر اینکه در تفکر دینى، برگزیدگان منشأ قدسیت (خداوند) مانند پیامبران و اولیا، به علت پیوند با عامل قدسى از تقدس برخوردار مىشوند، مىتوان گفت ارتباط انسانهاى برگزیده خداوند با دیگر انسانها از ویژگىهاى متمایز از ارتباط میان انسانهاى غیرقدسى برخوردار مىشود. بالطبع اگر در یک نظام سیاسى، قدرت سیاسى تجلىیافته در یک شخص به نام شاه یا سلطان و... از خصلت برگزیدگى از سوى خداوند برخوردار شود، همین امر در مورد او نیز صادق است. رابطه میان شاه و مردم، با پذیرش برگزیدگى شاه از سوى خداوند، رابطه تجلى امر قدسى است با موجودات غیرقدسى. از این لحاظ، ویژگىهاى رابطه میان امر قدسى و پدیده غیرقدسى، به تعیین ویژگىهاى رابطه میان شاه و مردم مىپردازد و این رابطه را توجیه مىکند. چنین رابطهاى میان مردم و پادشاهان در اروپا، پیش از عصر مردن هم وجود داشته است و شاهان با اتکا به «حق الهى سلطنت» به کسب مشروعیت سیاسى مىپرداختند.
اشاره
ارتباط میان قدسیت و استبداد در این مقاله بهدرستى تبیین نشده است. با وجود اینکه تقریباً تمامى مقاله به تبیین مفهوم امر قدسى اختصاص یافته است، اما خواننده این مقاله کمتر متوجه ارتباط این مفهوم با پدیدهاى به نام «استبداد» مىگردد. تمامى ادعاى نویسنده بر این نکته متمرکز است که قدرت همواره از امر قدسى ناشى مىشود. انسان تنها در مقابل قدرت است که خضوع مىکند و این قدرت نیز در گرو قدسیت است و آنگاه که مردم قدسیت را که چیزى جز انتساب به امر ربوبى نیست، در یک فرد مشاهده کنند، در مقابل او تسلیم مىشوند و لابد از این مرحله است که پدیده استبداد امکان رخنمایى دارد.
در ارزیابى این گفتار باید به این مطلب اشاره کرد که قدرت از منابع مختلفى به دست مىآید که البته یکى از آن منابع مىتواند نظریه مورد قبول مردم در باب توجیه اطاعت از حاکم باشد. گاه باور مردم به گونهاى است که پایگاه فوقالعادهاى براى حاکم در نظر مىگیرد و دیدگاه مردم در مورد مشروعیت حاکم چیزى است که هرگونه اطاعتى از حاکم را لازم مىداند. اینکه قدسى بودن در نظر مردم، قدرتآور است، دلیل بر آن نیست که در منابع قدرت صرفاً باید به دنبال امر قدسى رفت. در دورههاى جدید و در شرایط حاضر نیز شاهدیم که در بسیارى از کشورها پدیده استبداد حضور قوى دارد؛ حال آنکه در ذهنیت مردم، حاکم و حکومت، تجلى امر قدسى نیست. جالب این است که در حکومتهاى غیرسلطنتى نیز بهوفور مقوله استبداد مشاهده مىشود و دیکتاتورى منحصر در حکومتهاى پادشاهى و سلطنتى نیست.
به عبارت دیگر ادعاى قدسى بودن، نه شرط لازم و نه کافى براى تحقق استبداد است. چه بسا پیامبرانى که با انواع معجزات، از همراه کردن تعدادى اندک از مردم نیز عاجز بودهاند و فراوان پادشاهانى که مردم با وجود مشاهده انواع مفاسد اخلاقى، به علت ترس، از آنها تبعیت مىکردند.
نویسنده مقاله مىکوشد تا مجذوب امر قدسى شدن را امرى کاملاً عاطفى - احساسى، نه عقلى - منطقى جلوه دهد؛ حال آنکه نیاز بشر به امر قدسى همانطور که در حوزه عاطفه و احساس قابل درک است، در حوزه عقل و منطق نیز قابل استدلال است و انسانها به میزان درک و رشد عقلى مىتوانند براى پیگیرى این نیاز خود اقامه دلیل کنند. تبعیت از پیامبران و اولیا، صرفاً یک تبعیت احساسى نیست؛ بلکه کاملاً از منطق عقلى برخوردار است. قدسى بودن یا نبودن از جمله مفاهیمى است که مىتوان در حوزه عقل از آن سخن گفت و بر لزوم آن استدلال کرد. تعبیت آدمى نیز صرفاً به خاطر غلبه قدرت موجود در امر قدسى نیست. منافاتى در این میان نیست که انسان در عین ارتباط عاطفى خود با موجود برگزیده، به منطق عقل و استدلال حکم به لزوم تبعیت کند. از این گذشته، حکم به قدسیت یا عدم قدسیت نیز تابع عقل و منطق است و لذاست که هر ادعاى قدسیتى مورد قبول قرار نمىگیرد.
مقاله این نکته را القا مىکند که پذیرش حق الهى در باب مشروعیت، ملازم با استبداد است. البته نمىتوان منکر شد که در عمل، ادعاى حقِ الهى داشتن ممکن است استبدادآور باشد؛ اما باید توجه داشت که این از باب بار منطقى این مفهوم نیست؛ چراکه حق الهى صرفاً بیانگر این نکته است که شخص حاکم باید از این حق در حاکمیت برخوردار باشد تا مجوز صدور حکم را داشته باشد؛ اما این بدان معنا نیست که بنابراین مردم باید رفتار حاکم را در محدودهاى فراتر از ارزشهاى دینى و اخلاقى پذیرفتهشده نیز بپذیرند. حق الهى صرفاً در محدوده عقل و شرع وجود دارد و مازاد بر آن، نادیده گرفتن حقِ خداوند است. حال اگر چنین عقلانیتى بر رابطه میان مردم و حکومت حکمفرما باشد و چنین بینشى نسبت به حق الهى رواج داشته باشد، طبیعتاً استبداد، در میان مردم فاقد توجیه تئوریک خواهد بود و البته اگر چنین عقلانیتى وجود نداشته باشد و حق الهى به عنوان حق استبداد رأى تلقى شود و مردم نیز با این بینش همراه باشند، توجیه تئوریک استبداد فراهم خواهد بود.
همبستگى، 2/11/79
در این نوع تفکر، فقط انسان است که مىتواند هستى دو گانهاى داشته باشد. او به عنوان یک مخلوق، فقط متعلق به جهان مادى و بنابراین موجودى غیرقدسى است؛ اما به عنوان برگزیده خداوند، به وجودى قدسى تبدیل مىشود. در عین حال فقط تلاش بشر براى برخوردار شدن از عامل تقدس نیست که متضمن رهایى او از وجود غیرقدسىاش مىباشد؛ چراکه او به واسطه غیرقدسى بودن، با اتکا به خود نمىتواند به قدسیت نائل گردد؛ بلکه اراده عامل قدسى باید به برگزیده کردن این یا آن بشر تعلق گیرد تا قدسیت را بر او بدمد.
مهمترین ویژگى امر قدسى در تمایز با پدیده غیرقدسى، قدرت است؛ قدرت تام و مطلق. تمام تجلىهاى مقدس از یک قدرت برخوردار است. مقدس، نیرومند و قدرتمند است؛ زیرا واقعى، مؤثر و دیرپاى است. همه ویژگىهاى مهم دیگر تقدس، حتى حیرت و وحشت، ناشى از همین ویژگى اصلى، یعنى قدرت است. بشر نیز زمانى به تقدس قائل شد که به نیازش به قدرت وقوف یافت و چون توانست قدرت را مطلق در نظر آورد، به حیرت و وحشت و جذبه نسبت به آن دچار شد.
بنابراین اگر امر قدسى با قدرت مطلق شناخته مىشود، هر آنچه برگزیده اوست نیز از آن قدرت برخوردار مىشود. و برعکس، این نیز پذیرفتنى است که هرکه قدرت مطلق دارد، الزاماً قدسى است.
رویکرد انسان عادى غیر قدسى به امر قدسى، رویکردى حسى - عاطفى است؛ نه علمى - منطقى؛ عقل انسان توانایى شناخت امر قدسى را ندارد. فقط با مجذوب عاملِ قدسى شدن و ترسیدن از او و توسل به او با تسلیم خود را به اراده اوست که مىتوان به محدوده جذبه امر قدسى نزدیک شد و از طرق دعودت او پذیرفته گردید. در این حالت است که انسان فراخوانده مىشود. رابطه انسان با عامل قدسى با این نیاز و محبت و سرسپردگى و ستایش، یعنى با رویکردى حسى - عاطفى به یقین مىرسد و با توسل مؤمنانه است که به این پدیده مقدس نزدیک مىشود؛ نه با شناخت؛ از این رو رابطه میان انسان با آن امر قدسى و در ارتباط قرار گرفتن با مرجع قدسى، تنها از طریق کردار آیینى ممکن مىگردد؛ کردارى که با عمیقترین احساسات درآمیخته است.
با این توصیف، پدیده قدسى مرجعى است که افراد از طریق اجراى آیینها و مناسک واحد و همانندى براى نزدیک شدن به آن مرجع و برخوردار شدن از حمایت قدرت مطلق آن اقدام مىکنند. توسلجویى به امر قدسى که براى بشر جوامع نخستین از طریق آیینهاى قربانى و جادویى انجام مىشود، به مرور با آیینهاى نیایش جایگزین شد. اجراى آیینى ارتباط، نتایج اجتماعى بسیارى نیز دارد که از جمله آنها، ایجاد حس همبستگى گروهى در میان جماعت آیینگزاران مىباشد. در پى ایجاد چنین حسى است که آحاد جماعت، امر قدسى را به عنوان کانونى براى ایجاد، استحکام و مداومت همبستگى جمعىشان مورد شناسایى قرار مىدهند.
با تأکید بر اینکه در تفکر دینى، برگزیدگان منشأ قدسیت (خداوند) مانند پیامبران و اولیا، به علت پیوند با عامل قدسى از تقدس برخوردار مىشوند، مىتوان گفت ارتباط انسانهاى برگزیده خداوند با دیگر انسانها از ویژگىهاى متمایز از ارتباط میان انسانهاى غیرقدسى برخوردار مىشود. بالطبع اگر در یک نظام سیاسى، قدرت سیاسى تجلىیافته در یک شخص به نام شاه یا سلطان و... از خصلت برگزیدگى از سوى خداوند برخوردار شود، همین امر در مورد او نیز صادق است. رابطه میان شاه و مردم، با پذیرش برگزیدگى شاه از سوى خداوند، رابطه تجلى امر قدسى است با موجودات غیرقدسى. از این لحاظ، ویژگىهاى رابطه میان امر قدسى و پدیده غیرقدسى، به تعیین ویژگىهاى رابطه میان شاه و مردم مىپردازد و این رابطه را توجیه مىکند. چنین رابطهاى میان مردم و پادشاهان در اروپا، پیش از عصر مردن هم وجود داشته است و شاهان با اتکا به «حق الهى سلطنت» به کسب مشروعیت سیاسى مىپرداختند.
اشاره
ارتباط میان قدسیت و استبداد در این مقاله بهدرستى تبیین نشده است. با وجود اینکه تقریباً تمامى مقاله به تبیین مفهوم امر قدسى اختصاص یافته است، اما خواننده این مقاله کمتر متوجه ارتباط این مفهوم با پدیدهاى به نام «استبداد» مىگردد. تمامى ادعاى نویسنده بر این نکته متمرکز است که قدرت همواره از امر قدسى ناشى مىشود. انسان تنها در مقابل قدرت است که خضوع مىکند و این قدرت نیز در گرو قدسیت است و آنگاه که مردم قدسیت را که چیزى جز انتساب به امر ربوبى نیست، در یک فرد مشاهده کنند، در مقابل او تسلیم مىشوند و لابد از این مرحله است که پدیده استبداد امکان رخنمایى دارد.
در ارزیابى این گفتار باید به این مطلب اشاره کرد که قدرت از منابع مختلفى به دست مىآید که البته یکى از آن منابع مىتواند نظریه مورد قبول مردم در باب توجیه اطاعت از حاکم باشد. گاه باور مردم به گونهاى است که پایگاه فوقالعادهاى براى حاکم در نظر مىگیرد و دیدگاه مردم در مورد مشروعیت حاکم چیزى است که هرگونه اطاعتى از حاکم را لازم مىداند. اینکه قدسى بودن در نظر مردم، قدرتآور است، دلیل بر آن نیست که در منابع قدرت صرفاً باید به دنبال امر قدسى رفت. در دورههاى جدید و در شرایط حاضر نیز شاهدیم که در بسیارى از کشورها پدیده استبداد حضور قوى دارد؛ حال آنکه در ذهنیت مردم، حاکم و حکومت، تجلى امر قدسى نیست. جالب این است که در حکومتهاى غیرسلطنتى نیز بهوفور مقوله استبداد مشاهده مىشود و دیکتاتورى منحصر در حکومتهاى پادشاهى و سلطنتى نیست.
به عبارت دیگر ادعاى قدسى بودن، نه شرط لازم و نه کافى براى تحقق استبداد است. چه بسا پیامبرانى که با انواع معجزات، از همراه کردن تعدادى اندک از مردم نیز عاجز بودهاند و فراوان پادشاهانى که مردم با وجود مشاهده انواع مفاسد اخلاقى، به علت ترس، از آنها تبعیت مىکردند.
نویسنده مقاله مىکوشد تا مجذوب امر قدسى شدن را امرى کاملاً عاطفى - احساسى، نه عقلى - منطقى جلوه دهد؛ حال آنکه نیاز بشر به امر قدسى همانطور که در حوزه عاطفه و احساس قابل درک است، در حوزه عقل و منطق نیز قابل استدلال است و انسانها به میزان درک و رشد عقلى مىتوانند براى پیگیرى این نیاز خود اقامه دلیل کنند. تبعیت از پیامبران و اولیا، صرفاً یک تبعیت احساسى نیست؛ بلکه کاملاً از منطق عقلى برخوردار است. قدسى بودن یا نبودن از جمله مفاهیمى است که مىتوان در حوزه عقل از آن سخن گفت و بر لزوم آن استدلال کرد. تعبیت آدمى نیز صرفاً به خاطر غلبه قدرت موجود در امر قدسى نیست. منافاتى در این میان نیست که انسان در عین ارتباط عاطفى خود با موجود برگزیده، به منطق عقل و استدلال حکم به لزوم تبعیت کند. از این گذشته، حکم به قدسیت یا عدم قدسیت نیز تابع عقل و منطق است و لذاست که هر ادعاى قدسیتى مورد قبول قرار نمىگیرد.
مقاله این نکته را القا مىکند که پذیرش حق الهى در باب مشروعیت، ملازم با استبداد است. البته نمىتوان منکر شد که در عمل، ادعاى حقِ الهى داشتن ممکن است استبدادآور باشد؛ اما باید توجه داشت که این از باب بار منطقى این مفهوم نیست؛ چراکه حق الهى صرفاً بیانگر این نکته است که شخص حاکم باید از این حق در حاکمیت برخوردار باشد تا مجوز صدور حکم را داشته باشد؛ اما این بدان معنا نیست که بنابراین مردم باید رفتار حاکم را در محدودهاى فراتر از ارزشهاى دینى و اخلاقى پذیرفتهشده نیز بپذیرند. حق الهى صرفاً در محدوده عقل و شرع وجود دارد و مازاد بر آن، نادیده گرفتن حقِ خداوند است. حال اگر چنین عقلانیتى بر رابطه میان مردم و حکومت حکمفرما باشد و چنین بینشى نسبت به حق الهى رواج داشته باشد، طبیعتاً استبداد، در میان مردم فاقد توجیه تئوریک خواهد بود و البته اگر چنین عقلانیتى وجود نداشته باشد و حق الهى به عنوان حق استبداد رأى تلقى شود و مردم نیز با این بینش همراه باشند، توجیه تئوریک استبداد فراهم خواهد بود.
همبستگى، 2/11/79