روشنفکری دینی
آرشیو
چکیده
در این مقاله نویسنده با اشاره به سه مؤلفه تعقل، آزادى و اصلاحطلبى در تعریف روشنفکرى، نسبت دین با روشنفکرى را مورد بررسى قرار مىدهد و تلاش مىکند تا به نوعى میان روشنفکرى و دیندارى پیوند برقرار نماید.متن
روشنفکرى مقولهاى جدید است. در تعریفى که از روشنفکرى ارائه مىشود مىتوان به سه مؤلفه اشاره کرد: اگر این سه مؤلفه در فردى وجود داشته باشد مىتوان او را روشنفکر دانست. مؤلفه اول خردگرایى است. روشنفکر به تعقل اهتمام جدى دارد و محور کارهاى او را تعقل تشکیل مىدهد. مؤلفه دوم آزادگى است. اعتراضهایى که از سوى روشنفکر در مقابل قیود آزادى ابراز مىشود بر همین اساس است. مؤلفه سوم این است که روشنفکران عموماً افرادى اصلاحطلب هستند و مىتوان این اصلاحگرى را تا حد یک انقلاب پیش برد.
وقتى که نسبت روشنفکرى (با سه مؤلفه فوق) با دین و در جامعه ما با اسلام سنجیده مىشود، موضوع کمى پیچیدهتر است. در مورد مؤلفه اوّل و دوم ممکن است این سؤال پیش آید که آیا روشنفکرى اساساً با دین سازگار است یا نه؟ به این پرسش هم پاسخ مثبت و هم پاسخ منفى دادهاند. برخى گفتهاند این دو ناسازگار هستند و نمىتوان طرح عقلانیت را به انتها رسانید مگر اینکه نسبت به دین «لابشرط و لااقتضا» و بىتفاوت بود. جالب این است که این جواب را هم برخى از روشنفکر بیان کردهاند و هم برخى از دینداران.
در این میان جریان دیگرى وجود دارد که فکر مىکنم در نیم قرن اخیر در جامعه ما به شدت رشد کرده است. این جریان به نوعى سازگارى میان روشنفکرى و دین، یا دین و عقلانیت، یا دین و آزادى یا به بیان عمومىتر، تجدد و سنت قائل است و معتقد است که مىتوان این دو را سازگار کرد. میزان این سازگارى در میان این گروه که روشنفکر دینى نامیده مىشوند متفاوت است. با این مقدمه مىتوان روشنفکرى دینى را تعریف کرد. در اینجا منظور ما از دین، اسلام است: روشنفکرى دینى، روشنفکرى است که آن سه مؤلفه مذکور (خردگرایى، آزادگى، اصلاحگرى) را در خود دارد، ولى به مؤلفه چهارمى نیز معتقد است: دغدغه دین داشتن. پس دغدغه اصلى روشنفکرى دینى، دنبال کردن اهداف دین و منافات نداشتن اقوال و افعالش با دین است. در نیم قرن اخیر افرادى در جامعه ما ظاهر شدند که این چهار مؤلفه را در خود جمع داشتهاند. اگر بخواهیم معرفت موجود دینى را با همه لوازم آن بپذیریم، در مواردى به تعارض با پروژه عقلانیت و روشنفکرى مىانجامد. روشنفکر دینى در هر دو منطقه تصرف کرده است. یعنى هم در حوزه روشنفکرى تصرفاتى کرده و قیودى قائل شده و هم در حوزه معرفت دینى به تلقى گذشتگان از دین سوهانى کشیده و پالایشى انجام داده است. چنین است که او هم توانسته روشنفکر باقى بماند و هم دیندار.
دقت کنید که من نگفتم روشنفکر دینى در اصل دین تصرف کرده است. این داعیه بعضى از متدینان است. در آنچه که به عنوان فرهنگ دینى یاد مىشود عرفیات فراوانى راه پیدا کرده است. روشنفکرى دینى در مقام پالایش این عرفیات از تعالیم دینى به تمامى از ناحیه کتاب و سنت نیست؛ بلکه بخشى از این فرهنگ، برداشت انسانهاى متأثر از مکان یا زمان خاص است که به تدریج به عنوان عرف دینى مطرح شده است؛ گرچه ممکن است به هیچ وجه ریشه و منشأ دینى هم نداشته باشد. آیا روشنفکر دینى مىتواند خردورزى را تا به انتها پیش ببرد و به پروژه آزادى تا آخر وفادار باشد؟
روشنفکر دینى در بخش نظرى، فارغ از اعتقادات شخصى و دینى خود مىتواند تا به انتها در مورد هر امرى بحث کند و بیندیشد. به تعبیر دیگر، در حوزه نظرى، براى دیندار چه روشنفکر و چه غیرروشنفکر - به شرط اینکه عالم و متخصص باشد - هیچ مرزى وجود ندارد.
در هیچیک از متون دینى ما هیچ مرز ممنوعى در حوزه نظر و اندیشه مشاهده نمىشود. حتى در حوزه بیان در مجامع علمى نیز هیچ خط قرمزى به لحاظ دینى ندارد. بنابراین، اگر منظور از عقلانیت جواز نقادى همه سطوح و حوزههاست، مىتوان گفت متخصص و عالم در هر امرى مىتواند چنین کند. براى عالم هیچ خط قرمزى در اندیشه وجود ندارد. به نظر من عقلانیت انتقادى در حوزه نظرى و اندیشهورزى و براى متخصصان آزاد است و هیچ قید و بندى ندارد. شخص عالم حق دارد در مجامع علمى در مورد هر موضوعى - اعم از دینى و غیردینى - با رعایت ضوابط علمى سخن بگوید، تنها قید، رعایت موازین و زبان علمى است. همین و بس.
یک موضوع باقى مىماند: آیا اینگونه بحثها را به حوزه عمومى کشاندن، به نحوى که متخصصان و غیرمتخصصان درباره آنها اظهار نظر کنند، مجاز است یا نه؟ اگر در متون و تعالیم دینى ما قیودى در مورد طرح اینگونه مباحث نظرى وجود دارد، این قیود متوجه حوزه عمومى و طرح این مباحث براى توده مردم است. به میزانى که جامعه رشد کند، مهیاى ورود به چنین مباحثى مىشود و به همین میزان این مباحث به تدریج در جامعه امکان طرح پیدا مىکند. اما اینکه آیا مصلحتى نیز براى طرح اینگونه مباحث در حوزه عمومى وجود دارد بحث دیگرى است.
نکته دیگرى نیز وجود دارد. آیا ما در پروژه عقلانیت، عقل را تنها منبع ادراک مىدانیم یا نه؟ پاسخ این است که دیندار چه روشنفکر و چه غیرروشنفکر بر این باور نیست که عقل تنها منبع ادراک و داورى است. ما منبعى فراتر و اقوى از عقل نیز داریم. آنچه دیندار روى آن دست مىنهد و با روشنفکر غیردینى در مورد آن تعارض منظر جدى پیدا کند، پذیرش منبعى فراعقلى - و نه غیرعقلى - است. این منبع عقلى، وحى است. اگر روشنفکرى به معناى نفى هرگونه منبع ادراکى غیرعقلى باشد، قطعاً روشنفکر دینى در این زمینه، با دیگران تفاوت و مناقشه جدى دارد. این همان مؤلفه چهارمى است که قبلاً گفتم (دغدغه دیندارى) باید در روشنفکر دینى باشد. معنى دغدغه دیندارى این است که حاکمى به نام وحى، مدرکى به نام وحى و منبعى به نام وحى در امور خاصى حضور مستقیم دارد. پذیرش این امر گام اول در دیندارى است. بنابراین ما منبعى غیر از عقل براى معارف خود داریم. این منبع فراتر از عقل انسان (جمعى و تاریخى) است. علاوه بر این داورىها نیز منحصر به داورى عقل (اعم از عقل جمعى و تاریخى) نیست. دیندارى یعنى پذیرش این دو نکته در مورد وحى؛ یعنى ما هم منبع معرفتى فراعقلى داریم و هم منبع داورى فراعقلى.
گرچه چنانکه گفتم، این منبع نیز همچون منبع عقل، نقدپذیر است - البته با همان قیودى که گذشت: با ضابطه علمى، از سوى متخصصان، به تعبیر دیگر چنین نیست که تمام آموزههاى وحیانى توقیفى و تعبدى باشد.
اشاره
1. سه ویژگى تعقل، آزادىخواهى و اصلاحگرى، از دیرباز در میان انسانها و جوامع، خصوصاً جوامع اسلامى وجود داشته و مورد توصیه و تشویق قرار گرفته است. البته علاوه بر این سه ویژگى فضایل مهم دیگرى همچون حقجویى، حقطلبى، عدالتخواهى و بسیارى از فضایل دیگر نیز وجود داشته و دارد. از این رو باید گفت، بنا بر تعریف مذکور از روشنفکرى در مقاله، روشنفکرى نه تنها مقولهاى جدید نیست، بلکه مقولهاى ناقص است. مهم آن است که معناى عقل، آزادى و اصلاحطلبى در فرهنگ غرب، که زادگاه پدیده به اصطلاح روشنفکرى است، با معانى این سه واژه در فرهنگ دینى، خصوصاً فرهنگ اسلام، متفاوت است. عقل ابزارى در فرهنگ روشنفکرى غرب برترین جایگاه را دارد و در هر تعارض و تزاحمى این عقل است که مقدم مىشود. عقل، نقد هر چیزى غیر از عقل را جایز مىداند؛ از این رو برخى از اندیشمندان غربى گفتهاند در پروژه روشنفکرى که اساس آن محوریت انسان است، عقل (محدود بشرى که مغلوب هواهاى نفسانى نیز واقع مىشود) بر جاى خداى (حکیم و مهربان و قادر) نشسته است. از همین روست که نویسنده مقاله مىگوید: «اگر بخواهیم معرفت موجود دینى را با همه لوازم آن بپذیریم، در مواردى به تعارض با پروژه عقلانیت و روشنفکرى مىانجامد».
آزادى نیز در فرهنگ روشنفکرى غرب معنایى متفاوت با فرهنگ دینى دارد. آزادى در فرهنگ روشنفکرى غرب ثمره خودآیینى و خودمختارى فرد است؛ انسان یله و رها از همه تقیدات اخلاقى و دینى. تنها قید آزادى در فرهنگ غرب، عدم زیان به آزادى دیگران است. حال آنکه آزادى در فرهنگ دینى، ثمره وابستگى، عبودیت و مسؤولیت او در برابر خالق است. از همینجا تفاوت اصلاحطلبى در فرهنگ روشنفکرى غرب با اصلاحطلبى در فرهنگ اسلامى روشن مىشود. اصلاحطلبى غربى در بهترین شکل آن حاصلى جز توسعه آزادى غربى و فراهم ساختن امکانات هرچه بیشتر مادى نیست. در حالىکه اصلاحطلبى در فرهنگ اسلامى، حیات جاویدان و آخرت انسانها را در اصل مدنظر دارد و رفع موانع رشد معنوى و تکامل حقیقى انسانها را هدف قرار داده است. البته آنگاه که انسان و جامعه از نظر دینى اصلاح شد، زندگى مادى و دنیایى او نیز به بهترین شکل تأمین خواهد شد.
2. روشنفکر دینى که بنا به ادعاى نویسنده قصد دارد دین را از عرفیات متأثر از زمان و مکان خاص پیراسته سازد، اولاً با کدام ملاک و معیار مىتواند اثبات کند که به دین حقیقى غیرمتأثر از زمان و مکان دست پیدا کرده است؟ مگر او نیز به ادعاى هرمنوتیستهاى همرأى با نویسنده مقاله، در حلقه فرهنگ، زبان و زمانه خویش اسیر نیست؟ اگر نه چرا و چگونه؟ ثانیاً کدام دلیل و برهان، عقل و وجدان و درک و عرفیات روشنفکر را برتر از عرفیات مفروض در دین قرار داده است و به چه وثاقت و حجیتى باید پندار و کردار او را برگزید؟
3. این مطلب که نویسنده مقاله تنها قید مطرحساختن هرگونه اندیشه در مجامع علمى را رعایت موازین و زبان علمى دانستهاند، این پرسش را پدید مىآورد که به چه دلیل موازین و زبان علمى باید رعایت شود؟ چه کسى یا چه منبعى با چه وثاقت و حجیتى این موضوع را تعیین مىکند؟ پاسخ هرچه باشد (دین، عقل، وجدان، اخلاق، عرف، قرارداد و...) خود روشن مىسازد که خطوط قرمز و مرزهاى دیگرى، غیر از آنچه نویسنده بیان کرده، نیز وجود دارد یا مىتواند وجود داشته باشد؛ زیرا همان منبع با همان وثاقت و حجیت ممکن است موازین و ملاکها و خطوط قرمز دیگرى را تعیین کرده باشد.
حیات نو، 12/5/79
وقتى که نسبت روشنفکرى (با سه مؤلفه فوق) با دین و در جامعه ما با اسلام سنجیده مىشود، موضوع کمى پیچیدهتر است. در مورد مؤلفه اوّل و دوم ممکن است این سؤال پیش آید که آیا روشنفکرى اساساً با دین سازگار است یا نه؟ به این پرسش هم پاسخ مثبت و هم پاسخ منفى دادهاند. برخى گفتهاند این دو ناسازگار هستند و نمىتوان طرح عقلانیت را به انتها رسانید مگر اینکه نسبت به دین «لابشرط و لااقتضا» و بىتفاوت بود. جالب این است که این جواب را هم برخى از روشنفکر بیان کردهاند و هم برخى از دینداران.
در این میان جریان دیگرى وجود دارد که فکر مىکنم در نیم قرن اخیر در جامعه ما به شدت رشد کرده است. این جریان به نوعى سازگارى میان روشنفکرى و دین، یا دین و عقلانیت، یا دین و آزادى یا به بیان عمومىتر، تجدد و سنت قائل است و معتقد است که مىتوان این دو را سازگار کرد. میزان این سازگارى در میان این گروه که روشنفکر دینى نامیده مىشوند متفاوت است. با این مقدمه مىتوان روشنفکرى دینى را تعریف کرد. در اینجا منظور ما از دین، اسلام است: روشنفکرى دینى، روشنفکرى است که آن سه مؤلفه مذکور (خردگرایى، آزادگى، اصلاحگرى) را در خود دارد، ولى به مؤلفه چهارمى نیز معتقد است: دغدغه دین داشتن. پس دغدغه اصلى روشنفکرى دینى، دنبال کردن اهداف دین و منافات نداشتن اقوال و افعالش با دین است. در نیم قرن اخیر افرادى در جامعه ما ظاهر شدند که این چهار مؤلفه را در خود جمع داشتهاند. اگر بخواهیم معرفت موجود دینى را با همه لوازم آن بپذیریم، در مواردى به تعارض با پروژه عقلانیت و روشنفکرى مىانجامد. روشنفکر دینى در هر دو منطقه تصرف کرده است. یعنى هم در حوزه روشنفکرى تصرفاتى کرده و قیودى قائل شده و هم در حوزه معرفت دینى به تلقى گذشتگان از دین سوهانى کشیده و پالایشى انجام داده است. چنین است که او هم توانسته روشنفکر باقى بماند و هم دیندار.
دقت کنید که من نگفتم روشنفکر دینى در اصل دین تصرف کرده است. این داعیه بعضى از متدینان است. در آنچه که به عنوان فرهنگ دینى یاد مىشود عرفیات فراوانى راه پیدا کرده است. روشنفکرى دینى در مقام پالایش این عرفیات از تعالیم دینى به تمامى از ناحیه کتاب و سنت نیست؛ بلکه بخشى از این فرهنگ، برداشت انسانهاى متأثر از مکان یا زمان خاص است که به تدریج به عنوان عرف دینى مطرح شده است؛ گرچه ممکن است به هیچ وجه ریشه و منشأ دینى هم نداشته باشد. آیا روشنفکر دینى مىتواند خردورزى را تا به انتها پیش ببرد و به پروژه آزادى تا آخر وفادار باشد؟
روشنفکر دینى در بخش نظرى، فارغ از اعتقادات شخصى و دینى خود مىتواند تا به انتها در مورد هر امرى بحث کند و بیندیشد. به تعبیر دیگر، در حوزه نظرى، براى دیندار چه روشنفکر و چه غیرروشنفکر - به شرط اینکه عالم و متخصص باشد - هیچ مرزى وجود ندارد.
در هیچیک از متون دینى ما هیچ مرز ممنوعى در حوزه نظر و اندیشه مشاهده نمىشود. حتى در حوزه بیان در مجامع علمى نیز هیچ خط قرمزى به لحاظ دینى ندارد. بنابراین، اگر منظور از عقلانیت جواز نقادى همه سطوح و حوزههاست، مىتوان گفت متخصص و عالم در هر امرى مىتواند چنین کند. براى عالم هیچ خط قرمزى در اندیشه وجود ندارد. به نظر من عقلانیت انتقادى در حوزه نظرى و اندیشهورزى و براى متخصصان آزاد است و هیچ قید و بندى ندارد. شخص عالم حق دارد در مجامع علمى در مورد هر موضوعى - اعم از دینى و غیردینى - با رعایت ضوابط علمى سخن بگوید، تنها قید، رعایت موازین و زبان علمى است. همین و بس.
یک موضوع باقى مىماند: آیا اینگونه بحثها را به حوزه عمومى کشاندن، به نحوى که متخصصان و غیرمتخصصان درباره آنها اظهار نظر کنند، مجاز است یا نه؟ اگر در متون و تعالیم دینى ما قیودى در مورد طرح اینگونه مباحث نظرى وجود دارد، این قیود متوجه حوزه عمومى و طرح این مباحث براى توده مردم است. به میزانى که جامعه رشد کند، مهیاى ورود به چنین مباحثى مىشود و به همین میزان این مباحث به تدریج در جامعه امکان طرح پیدا مىکند. اما اینکه آیا مصلحتى نیز براى طرح اینگونه مباحث در حوزه عمومى وجود دارد بحث دیگرى است.
نکته دیگرى نیز وجود دارد. آیا ما در پروژه عقلانیت، عقل را تنها منبع ادراک مىدانیم یا نه؟ پاسخ این است که دیندار چه روشنفکر و چه غیرروشنفکر بر این باور نیست که عقل تنها منبع ادراک و داورى است. ما منبعى فراتر و اقوى از عقل نیز داریم. آنچه دیندار روى آن دست مىنهد و با روشنفکر غیردینى در مورد آن تعارض منظر جدى پیدا کند، پذیرش منبعى فراعقلى - و نه غیرعقلى - است. این منبع عقلى، وحى است. اگر روشنفکرى به معناى نفى هرگونه منبع ادراکى غیرعقلى باشد، قطعاً روشنفکر دینى در این زمینه، با دیگران تفاوت و مناقشه جدى دارد. این همان مؤلفه چهارمى است که قبلاً گفتم (دغدغه دیندارى) باید در روشنفکر دینى باشد. معنى دغدغه دیندارى این است که حاکمى به نام وحى، مدرکى به نام وحى و منبعى به نام وحى در امور خاصى حضور مستقیم دارد. پذیرش این امر گام اول در دیندارى است. بنابراین ما منبعى غیر از عقل براى معارف خود داریم. این منبع فراتر از عقل انسان (جمعى و تاریخى) است. علاوه بر این داورىها نیز منحصر به داورى عقل (اعم از عقل جمعى و تاریخى) نیست. دیندارى یعنى پذیرش این دو نکته در مورد وحى؛ یعنى ما هم منبع معرفتى فراعقلى داریم و هم منبع داورى فراعقلى.
گرچه چنانکه گفتم، این منبع نیز همچون منبع عقل، نقدپذیر است - البته با همان قیودى که گذشت: با ضابطه علمى، از سوى متخصصان، به تعبیر دیگر چنین نیست که تمام آموزههاى وحیانى توقیفى و تعبدى باشد.
اشاره
1. سه ویژگى تعقل، آزادىخواهى و اصلاحگرى، از دیرباز در میان انسانها و جوامع، خصوصاً جوامع اسلامى وجود داشته و مورد توصیه و تشویق قرار گرفته است. البته علاوه بر این سه ویژگى فضایل مهم دیگرى همچون حقجویى، حقطلبى، عدالتخواهى و بسیارى از فضایل دیگر نیز وجود داشته و دارد. از این رو باید گفت، بنا بر تعریف مذکور از روشنفکرى در مقاله، روشنفکرى نه تنها مقولهاى جدید نیست، بلکه مقولهاى ناقص است. مهم آن است که معناى عقل، آزادى و اصلاحطلبى در فرهنگ غرب، که زادگاه پدیده به اصطلاح روشنفکرى است، با معانى این سه واژه در فرهنگ دینى، خصوصاً فرهنگ اسلام، متفاوت است. عقل ابزارى در فرهنگ روشنفکرى غرب برترین جایگاه را دارد و در هر تعارض و تزاحمى این عقل است که مقدم مىشود. عقل، نقد هر چیزى غیر از عقل را جایز مىداند؛ از این رو برخى از اندیشمندان غربى گفتهاند در پروژه روشنفکرى که اساس آن محوریت انسان است، عقل (محدود بشرى که مغلوب هواهاى نفسانى نیز واقع مىشود) بر جاى خداى (حکیم و مهربان و قادر) نشسته است. از همین روست که نویسنده مقاله مىگوید: «اگر بخواهیم معرفت موجود دینى را با همه لوازم آن بپذیریم، در مواردى به تعارض با پروژه عقلانیت و روشنفکرى مىانجامد».
آزادى نیز در فرهنگ روشنفکرى غرب معنایى متفاوت با فرهنگ دینى دارد. آزادى در فرهنگ روشنفکرى غرب ثمره خودآیینى و خودمختارى فرد است؛ انسان یله و رها از همه تقیدات اخلاقى و دینى. تنها قید آزادى در فرهنگ غرب، عدم زیان به آزادى دیگران است. حال آنکه آزادى در فرهنگ دینى، ثمره وابستگى، عبودیت و مسؤولیت او در برابر خالق است. از همینجا تفاوت اصلاحطلبى در فرهنگ روشنفکرى غرب با اصلاحطلبى در فرهنگ اسلامى روشن مىشود. اصلاحطلبى غربى در بهترین شکل آن حاصلى جز توسعه آزادى غربى و فراهم ساختن امکانات هرچه بیشتر مادى نیست. در حالىکه اصلاحطلبى در فرهنگ اسلامى، حیات جاویدان و آخرت انسانها را در اصل مدنظر دارد و رفع موانع رشد معنوى و تکامل حقیقى انسانها را هدف قرار داده است. البته آنگاه که انسان و جامعه از نظر دینى اصلاح شد، زندگى مادى و دنیایى او نیز به بهترین شکل تأمین خواهد شد.
2. روشنفکر دینى که بنا به ادعاى نویسنده قصد دارد دین را از عرفیات متأثر از زمان و مکان خاص پیراسته سازد، اولاً با کدام ملاک و معیار مىتواند اثبات کند که به دین حقیقى غیرمتأثر از زمان و مکان دست پیدا کرده است؟ مگر او نیز به ادعاى هرمنوتیستهاى همرأى با نویسنده مقاله، در حلقه فرهنگ، زبان و زمانه خویش اسیر نیست؟ اگر نه چرا و چگونه؟ ثانیاً کدام دلیل و برهان، عقل و وجدان و درک و عرفیات روشنفکر را برتر از عرفیات مفروض در دین قرار داده است و به چه وثاقت و حجیتى باید پندار و کردار او را برگزید؟
3. این مطلب که نویسنده مقاله تنها قید مطرحساختن هرگونه اندیشه در مجامع علمى را رعایت موازین و زبان علمى دانستهاند، این پرسش را پدید مىآورد که به چه دلیل موازین و زبان علمى باید رعایت شود؟ چه کسى یا چه منبعى با چه وثاقت و حجیتى این موضوع را تعیین مىکند؟ پاسخ هرچه باشد (دین، عقل، وجدان، اخلاق، عرف، قرارداد و...) خود روشن مىسازد که خطوط قرمز و مرزهاى دیگرى، غیر از آنچه نویسنده بیان کرده، نیز وجود دارد یا مىتواند وجود داشته باشد؛ زیرا همان منبع با همان وثاقت و حجیت ممکن است موازین و ملاکها و خطوط قرمز دیگرى را تعیین کرده باشد.
حیات نو، 12/5/79