مسأله زنان در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نوشتار زیر حاصل نظرات علیرضا علوىتبار درباره مسائل زنان از دیدگاه روشنفکرى دینى است. وى ضمن آنکه به بررسى پارهاى از مسائل زنان در ایران مىپردازد، انگیزه توجه جریان روشنفکرى دینى به مسائل زنان و اقدامات آنان را در راستاى بهبود بخشیدن به وضعیت زنان تشریح مىنماید و در جمعبندى نهایى فعالیت روشنفکران دینى در این حوزه را با توجه به محدودیتهاى موجود در جامعه ایران، تلاشى موفق مىشمارد.متن
یک مسأله در درون خود حکایت از وجود تصور ذهنى خاصى از یک واقعیت عینى دارد؛ تصورى که از فاصله غیرقابل قبول میان «آنچه هست» و «آنچه باید باشد» حکایت مىکند؛ بنابراین اگر تعداد قابل ملاحظهاى از مردم به وجود چنین مسألهاى باور داشته باشند، آنگاه باید آن را به رسمیت شناخت.
از آغاز این قرن، تحت تأثیر اندیشهها و ایدئولوژىهاى مدرن و به دلیل مقایسه موقعیت زنان ایران با موقعیت زنان در کشورهاى صنعتى، وضع موجود زنان غیرقابل قبول تلقى شد و گرایشى وسیع براى برنامهریزى و سیاستگذارى به منظور حل مسأله زنان پدید آمد.
مسائل زن امروز ایرانى را با نگاهى به نشریات و نوشتههاى مربوط به آن مىتوان چنین فهرست کرد:
1. نابرابرى حقوقى میان زن و مرد؛
2. نابرابرى فرصتها میان زن و مرد: این نابرابرى در چهار مطلوب زندگى اجتماعى جدید، یعنى ثروت، قدرت، منزلت و اطلاعات به چشم مىخورد؛
3. فقدان نهادهاى مدنى معطوف به دلبستگىهاى زنان.
غیر از مسائل فوق، سایر مسائلى که مسأله زنان شمرده مىشود، مسائل مشترک میان زنان و مردان است و حل آنها در گرو حل مسائل عمومى جامعه است.
جریان روشنفکرى دینى، از آغاز حرکت به دو دلیل بخشى از توجه خویش را معطوف به مسأله زنان کرد. اولاً به دلیل آنکه روشنفکرى دینى با عینک عقل مستقل و نقاد به انسان، جامعه، جهان و دین مىنگریست و روشها و نظامهاى اجتماعى را از این زاویه ارزیابى مىکرد که ناگزیر به نقد موقعیت زنان در جامعه نیمهسنتى ایران پرداخت. اهمیت زنان در پیشبرد یک جنبش اجتماعى گسترده، روشنفکرى دینى را وا مىداشت تا با طرح مسائل زنان و برانگیختن حساسیتهاى آنان در جهت بسیج اجتماعى آنها حرکت کند. ثانیاً درهمآمیختگى سنت و دین در ایران و این واقعیت که سنت توجیه خود را در دین جستجو مىکرد، باعث مىشد تا کسانى که به دنبال ارائه تفسیرى مدرن از دین بودند با حامیان سنت درگیر شوند که بخشى از این درگیرى در محدودههاى مربوط به زنان به وقوع مىپیوست. به بیان دیگر، روشنفکران دینى در مسیر پیشبرد دو پروژه اصلى خود، یعنى «تحقق مدرنیته در جامعه» و «ارائه تفسیرى مدرن از دین» ناگزیر به نقد موقعیت موجود زنان مىپرداختند و مىکوشیدند تا افقهاى تازهاى براى جایگزینى ارائه کنند.
اگرچه موقعیت و جایگاه اجتماعى زنان در سالهاى پس از پیروزى انقلاب بهطور انکارناپذیرى ارتقا یافته است، امّا با وجود این، مسائل خاص زنان همچنان پابرجاست. روشنفکرى دینى در سالهاى گذشته به عنوان منتقد یا مشاور قدرت، گامهاى زیر را براى ارتقاى بیشتر موقعیت زنان و حل مسائل آنها برداشته است:
الف) مقابله با بنیادگرایى دینى: بنیادگرایى بیشترین دفاع را از نابرابرى حقوقى میان زن و مرد و کاهش حضور مستقل زنان در عرصه اجتماع انجام داده است. طى سالهاى اخیر، روشنفکران دینى اصلىترین و مؤثرترین مقابله را با بنیادگرایى کردهاند.
ب) طراحى ساز و کارهاى نهادین براى پیشرفت زنان: با تلاش روشنفکران دینى، امروزه در کلیه نهادها و سازمانهاى کشور، دستگاههایى براى پیشرفت زنان استقرار یافته است. حاصل این تلاش مجموعهاى از ساز و کارهاى نهادین بوده است که برنامهریزى براى توانمندسازى زنان و پشتیبانى و نظارت بر آن را در کشور دنبال مىنموده و امکانى بالقوه براى پیشرفت زنان به حساب مىآیند.
ج) طرح و پیشنهاد اصلاحات موردى در قوانین مربوط به زنان: اگرچه روشنفکرى دینى به دلیل عدم حاکمیت در دستگاههاى قانونگذارى و قضایى کشور نمىتوانسته اصلاحات بنیادى و اساسى در قوانین مربوط به زنان ایجاد کند، اما تا حد امکان از اقداماتِ اصلاحىِ موردى در قوانین مربوط به زنان که بهبود وضعیت زنان را به دنبال دارد استقبال کرده است. البته موفقیتهاى پیشنهادى روشنفکران دینى فقط با همکارى و همسویى بخشهایى از روحانیت ممکن شده است.
د) زمینهسازى و ایجاد انگیزه براى مشارکت زنان در فرایند تصمیمگیرى: در نتیجه فعالیت گسترده روشنفکران دینى در تشویق زنان به این مشارکت و مقابله با موانع سیاسى، فکرى، اجتماعى و فرهنگى آن، مشارکت زنان در حوزه عمومى و مشارکت زنان برگزیده در مجلس شوراى اسلامى، امور اجرایى و پستهاى تصمیمگیرى افزایش یافته است.
در مجموع، فعالیت روشنفکران دینى در حوزه مسائل زنان با توجه به تنگناها و محدودیتها نمره قابل قبولى خواهد گرفت.
اشاره
1. حاصل سخن نویسنده در تعریف «مسأله» آن است که اگر بخش قابل ملاحظهاى از مردم، بین وضعیت موجود و آرمانهاى خود فاصله ببینند، آنگاه باید وجود آن را به رسمیت شناخت. چنانکه پیداست، ایشان بین «مسأله ذهنى» و «مسأله واقعى» خلط کردهاند. آنجا که از مسائل زنان یاد مىکنیم، نظر به یک دسته از مشکلات و تنگناهاى واقعى اجتماعى داریم که تنها با کنکاش علمى قابل بررسى و جستجو است. مسألهشناسى در این معنا، آسیبشناسى اجتماعى است که با روش خاص خود باید مطالعه شود. به صرف اینکه گروهى یا حتى همه مردم نسبت به یک پدیده واقعى اجتماعى تلقى یا احساس خاصى داشته باشند، این تلقى یا احساس را مبناى یک دیدگاه علمى قرار نمىدهند. ممکن است از نظر یک جامعهشناس یا روانشناس، تلقىهاى مردم یا گروه خاصى، خودش موضوع مطالعه باشد؛ ولى آنها هرگز مسائل ذهنى مردم را به عنوان یک مسأله واقعى به رسمیت نمىشناسند. البته این نکته درست است که در اکثر رشتههاى علوم انسانى معمولاً یک آرمان یا ایدئولوژى خاص، به صورت پیدا یا پنهان، مبناى آسیبشناسى و تجزیه و تحلیل قرار مىگیرد و به همین دلیل نیز بر جهتدار بودن علوم انسانى تأکید مىشود؛ ولى به هر حال در همین رشتهها نیز این دانشمندان هستند که با ابزارهاى ویژه خود وضعیت واقعى موجود را با آرمانها و الگوهاى پیشبینى شده مىسنجند و نقاط آسیب و ریشههاى آن را معرفى مىکنند.
وانگهى، واژه «تعداد قابل ملاحظهاى» آنقدر گنگ و مبهم است که در زمان واحد مىتوان گفت که تعداد قابل ملاحظهاى از زنان وضعیت موجود را با آرمانهاى خود هماهنگ نمىبینند و در مقابل تعداد قابل ملاحظهاى وضعیت موجود را با آرمانهاى خود هماهنگ مىبینند. به راستى در این صورت ملاک تعیین مسأله از غیرمسأله کدام است؟ به نظر مىرسد که دیدگاه نویسنده، در نهایت به یک نوع ذهنیتگرایى در معیارهاى صدق و کذب و نسبیتگرایى در معیارهاى اخلاقى و ارزشى مىانجامد.
2. نویسنده، همه دستاوردهاى انقلاب اسلامى در ارتقاى شخصیت زن مسلمان را یکجا و بىهیچ درنگى به نفع روشنفکرى دینى مصادره مىکند و یکى از دغدغههاى مهم روشنفکران را در گذشته مسائل زنان مىداند. این مطلب از جهات گوناگون جاى تردید دارد:
الف. پیش از آقاى علوىتبار، همفکران ایشان در پاسخ به همین نشریه زنان بارها تأکید کردند که مسأله زنان از اولویتهاى جریان روشنفکرى نبوده است و ادبیات روشنفکرى ما در این موضوع ناچیز و بسیار کممایه است.(1) مناسب بود که ایشان به جاى کلىگویى دقیقاً نشان مىدادند که خودشان و همفکرانشان چگونه در این دستاوردهاى انقلاب نسبت به زنان سهیم بودهاند.
ب. ایشان نیز مانند برخى دیگر، از واژه «روشنفکر دینى» به صورت ابهامآمیزى استفاده کرده است و از این رو ادعاهاى متفاوتى را درباره روشنفکرى مطرح کرده است که قابل جمع نیست. براى مثال، وى از یک سو روشنفکران دینى را در سالهاى پس از انقلاب فاقد قدرت سیاسى مىداند و تنها منتقد و مشاور قدرت مىشمارد و از سوى دیگر، همه خدمات انقلاب اسلامى به جامعه زنان ایرانى را مرهون فعالیت روشنفکران مىشمارد. از ایشان مىپرسیم که از نظر شما آیا شخصیتهایى چون امام خمینىقدس سره و شهید مطهرى و نیز پایهگذاران اصلى قانون اساسى و نظام حقوقى و ادارى جمهورى اسلامى نظیر شهید بهشتى، شهید باهنر و اکثر دولتمردان و قانونگذاران در دورههاى مختلف پس از انقلاب، جزء روشنفکران دینى به شمار مىآیند یا خیر؟ بىتردید بیشترین نقش را در اصلاح و بهبود وضعیت زنان پس از انقلاب همین اشخاص برعهده داشتهاند.
ج. ایشان به پیروى از برخى از نویسندگان دیگر معتقد است که در حال حاضر، در جهان اسلام سه جریان بنیادگرایى، سنتگرایى و نوگرایى وجود دارد. در جاى دیگر نشان دادهایم که انحصار جریانهاى اسلامى در این سه قسم کاملاً اشتباه است و از جمله، متفکران و بنیانگذاران جمهورى اسلامى (نظیر حضرت امام، شهید مطهرى، شهید بهشتى و...) را در بر نمىگیرد.(2) شاید اشتباه ایشان در اینکه همه دستاوردهاى مثبت انقلاب درباره زنان را به روشنفکران نسبت مىدهد، ناشى از همین تقسیمبندى غلط باشد.
3. در این گفتار، وضع موجود زنان ایران به دلیل مقایسه موقعیت آنان با موقعیت زنان در کشورهاى صنعتى، وضعیتى غیرقابل قبول معرفى گشته و چنین آمده است: «زنان، بویژه زنان نخبه، از وضع موجود زنان ناراضى و خواستار دگرگونىاند.» سؤال اینجاست که اگر ایشان از نگاه جریان روشنفکرى دینى به تحلیل نشسته است، چگونه در ارزیابى خویش ملاک تشخیص وضعیت مقبول یا نامقبول زنان مسلمان را مقایسه موقعیت آنان با موقعیت زنان در کشورهاى صنعتى و مدرن قرار داده است؟ این نگاه شاید با کلمه «نواندیشى» به نوعى سازگار باشد؛ اما با جزء دوم که «دینى بودن» است هیچگونه تناسبى ندارد؛ چراکه آنچه در غرب و کشورهاى صنعتى بر حوزه مسائل زنان حاکم است، محصول نظام فردمدار و سکولار غرب است که از ریشه و اساس با مبانى تفکر دینى در تعارض مىباشد. ثانیاً ایشان از زنان نخبه چه کسانى را اراده نمودهاند و ملاکشان براى تشخیص نخبگى چیست؟ اگر نخبگى، بهرهمندى از عقلانیت و اطلاعات براى رسیدن به الگوهاى جامعه مدرن معنا شود، شاید بتوان ادعاى ایشان را صحیح دانست؛ اما اگر آن را به کسب درجات علمى و فضائل معنوى، در پرتو عقل و وحى و تلاش براى نیل به الگوهاى واقعى بندگى و شخصیت راستین انسانى معنا کنیم، هم باید در مصادیق نخبگى تجدیدنظر نماییم و هم در رضایت و نارضایتى زنان مسلمان ایرانى از وضع موجود جاى درنگ فراوان وجود دارد. به هر حال، با پذیرش مشکلات و وجود خلأهایى در وضعیت زنان جامعه اسلامى، اینها را نه در مقایسه با وضعیت نامطلوب زنان در نظام غربى، که باید در مقایسه با جایگاه آرمانى زنان در نظام اسلامى تعریف کرد.
4. در این گفتگو دو پروژه اصلى روشنفکرى دینى، «تحقق مدرنیته در جامعه» و «ارائه تفسیرى مدرن از دین» معرفى شده است. چنانکه آقاى علیرضا علوىتبار در مقاله دیگرى نیز اشاره کردهاند، مراد از «تفسیر مدرن دین»، ارائه فقهى براساس مقتضیات عصر مدرن و فرهنگ مدرنیته غربى است.(3) سؤال این است که چگونه مىتوان دینى را که ریشههاى اساسى تفکرش با بنمایههاى فرهنگ مدرنیته و مؤلفههاى آن در تعارض آشکار است، با آن فرهنگ جمع کرد و هماهنگ نمود؟ علاوه بر این، براساس چه ملاک معرفتشناسانه و روششناسانهاى مىتوان همسویى دین با ویژگىهاى سکولاریستى و لیبرالیستى نظام صنعتى غرب و دوران مدرن را شاخصه ممتاز روزآمدى و کارآمدى دین دانست؟ آیا دینى که راز جاودانگى و تعلّق به کلّ تاریخ بشر از جلوههاى اعجاز اوست، نیازمند تابعیت از شرایط برخاسته از فرهنگ و الگوهاى مادى غربى و تغییر و اصلاح براساس آنهاست؟ آیا چنین پندارى اصل شفاف خاتمیت را مورد تردید قرار نمىدهد؟
اینکه جناب آقاى علوىتبار فاش مىگوید که روشنفکران دینى پس از انقلاب به دنبال تحقق مدرنیته در جامعه اسلامى ایران هستند و چون دین و فقاهت را مانع اساسى بر سر نفوذ فرهنگ مدرنیته غربى مىدانند، به تفسیر و تأویل مبانى و گزارههاى دینى دست یازیدهاند، نکتهاى درست و اساسى است که دیگران معمولاً از گفتن آن پرهیز مىکنند. تنها یادآورى مىکنیم که روشنفکران لائیک سالها پیشتر از روشنفکران مسلمان به چنین نتیجهاى رسیده بودند و از این رو معتقدند که روشنفکران دینى در ایران، زمینه حاکمیت سکولاریسم و لیبرالیسم را فراهم مىکنند.(4)
پی نوشت:
1) براى این منظور حتى کافى است به عناوین مقالات ایشان توجه شود: عباس عبدى، «روشنفکرى دینى و مسائل فورىتر از مسأله زنان»، زنان، ش 58 ؛ حسین یوسفى اشکورى، «نواندیشان دینى و کلىگویى درباره زنان»، همان، ش 62 ؛ مجید محمدى، «جنسیت، خط قرمز روشنفکران دینى»، همان، ش 58 ؛ هومن پناهنده، «الهام در تعبیر مسأله زنان در ایران»، همان، ش 63 ؛ عمادالدین باقى، «مسأله زنان، کدام مسأله؟»، همان، ش 57 .
2) بازتاب اندیشه، ش 4، ص 29
3) زنان، ش 58 ، ص 37
4) براى نمونه، رک.: هوشنگ امیراحمدى، «جامعه مدنى در ایران امروز»، ایران فردا، ش 27 و 28 .
زنان، ش 65
از آغاز این قرن، تحت تأثیر اندیشهها و ایدئولوژىهاى مدرن و به دلیل مقایسه موقعیت زنان ایران با موقعیت زنان در کشورهاى صنعتى، وضع موجود زنان غیرقابل قبول تلقى شد و گرایشى وسیع براى برنامهریزى و سیاستگذارى به منظور حل مسأله زنان پدید آمد.
مسائل زن امروز ایرانى را با نگاهى به نشریات و نوشتههاى مربوط به آن مىتوان چنین فهرست کرد:
1. نابرابرى حقوقى میان زن و مرد؛
2. نابرابرى فرصتها میان زن و مرد: این نابرابرى در چهار مطلوب زندگى اجتماعى جدید، یعنى ثروت، قدرت، منزلت و اطلاعات به چشم مىخورد؛
3. فقدان نهادهاى مدنى معطوف به دلبستگىهاى زنان.
غیر از مسائل فوق، سایر مسائلى که مسأله زنان شمرده مىشود، مسائل مشترک میان زنان و مردان است و حل آنها در گرو حل مسائل عمومى جامعه است.
جریان روشنفکرى دینى، از آغاز حرکت به دو دلیل بخشى از توجه خویش را معطوف به مسأله زنان کرد. اولاً به دلیل آنکه روشنفکرى دینى با عینک عقل مستقل و نقاد به انسان، جامعه، جهان و دین مىنگریست و روشها و نظامهاى اجتماعى را از این زاویه ارزیابى مىکرد که ناگزیر به نقد موقعیت زنان در جامعه نیمهسنتى ایران پرداخت. اهمیت زنان در پیشبرد یک جنبش اجتماعى گسترده، روشنفکرى دینى را وا مىداشت تا با طرح مسائل زنان و برانگیختن حساسیتهاى آنان در جهت بسیج اجتماعى آنها حرکت کند. ثانیاً درهمآمیختگى سنت و دین در ایران و این واقعیت که سنت توجیه خود را در دین جستجو مىکرد، باعث مىشد تا کسانى که به دنبال ارائه تفسیرى مدرن از دین بودند با حامیان سنت درگیر شوند که بخشى از این درگیرى در محدودههاى مربوط به زنان به وقوع مىپیوست. به بیان دیگر، روشنفکران دینى در مسیر پیشبرد دو پروژه اصلى خود، یعنى «تحقق مدرنیته در جامعه» و «ارائه تفسیرى مدرن از دین» ناگزیر به نقد موقعیت موجود زنان مىپرداختند و مىکوشیدند تا افقهاى تازهاى براى جایگزینى ارائه کنند.
اگرچه موقعیت و جایگاه اجتماعى زنان در سالهاى پس از پیروزى انقلاب بهطور انکارناپذیرى ارتقا یافته است، امّا با وجود این، مسائل خاص زنان همچنان پابرجاست. روشنفکرى دینى در سالهاى گذشته به عنوان منتقد یا مشاور قدرت، گامهاى زیر را براى ارتقاى بیشتر موقعیت زنان و حل مسائل آنها برداشته است:
الف) مقابله با بنیادگرایى دینى: بنیادگرایى بیشترین دفاع را از نابرابرى حقوقى میان زن و مرد و کاهش حضور مستقل زنان در عرصه اجتماع انجام داده است. طى سالهاى اخیر، روشنفکران دینى اصلىترین و مؤثرترین مقابله را با بنیادگرایى کردهاند.
ب) طراحى ساز و کارهاى نهادین براى پیشرفت زنان: با تلاش روشنفکران دینى، امروزه در کلیه نهادها و سازمانهاى کشور، دستگاههایى براى پیشرفت زنان استقرار یافته است. حاصل این تلاش مجموعهاى از ساز و کارهاى نهادین بوده است که برنامهریزى براى توانمندسازى زنان و پشتیبانى و نظارت بر آن را در کشور دنبال مىنموده و امکانى بالقوه براى پیشرفت زنان به حساب مىآیند.
ج) طرح و پیشنهاد اصلاحات موردى در قوانین مربوط به زنان: اگرچه روشنفکرى دینى به دلیل عدم حاکمیت در دستگاههاى قانونگذارى و قضایى کشور نمىتوانسته اصلاحات بنیادى و اساسى در قوانین مربوط به زنان ایجاد کند، اما تا حد امکان از اقداماتِ اصلاحىِ موردى در قوانین مربوط به زنان که بهبود وضعیت زنان را به دنبال دارد استقبال کرده است. البته موفقیتهاى پیشنهادى روشنفکران دینى فقط با همکارى و همسویى بخشهایى از روحانیت ممکن شده است.
د) زمینهسازى و ایجاد انگیزه براى مشارکت زنان در فرایند تصمیمگیرى: در نتیجه فعالیت گسترده روشنفکران دینى در تشویق زنان به این مشارکت و مقابله با موانع سیاسى، فکرى، اجتماعى و فرهنگى آن، مشارکت زنان در حوزه عمومى و مشارکت زنان برگزیده در مجلس شوراى اسلامى، امور اجرایى و پستهاى تصمیمگیرى افزایش یافته است.
در مجموع، فعالیت روشنفکران دینى در حوزه مسائل زنان با توجه به تنگناها و محدودیتها نمره قابل قبولى خواهد گرفت.
اشاره
1. حاصل سخن نویسنده در تعریف «مسأله» آن است که اگر بخش قابل ملاحظهاى از مردم، بین وضعیت موجود و آرمانهاى خود فاصله ببینند، آنگاه باید وجود آن را به رسمیت شناخت. چنانکه پیداست، ایشان بین «مسأله ذهنى» و «مسأله واقعى» خلط کردهاند. آنجا که از مسائل زنان یاد مىکنیم، نظر به یک دسته از مشکلات و تنگناهاى واقعى اجتماعى داریم که تنها با کنکاش علمى قابل بررسى و جستجو است. مسألهشناسى در این معنا، آسیبشناسى اجتماعى است که با روش خاص خود باید مطالعه شود. به صرف اینکه گروهى یا حتى همه مردم نسبت به یک پدیده واقعى اجتماعى تلقى یا احساس خاصى داشته باشند، این تلقى یا احساس را مبناى یک دیدگاه علمى قرار نمىدهند. ممکن است از نظر یک جامعهشناس یا روانشناس، تلقىهاى مردم یا گروه خاصى، خودش موضوع مطالعه باشد؛ ولى آنها هرگز مسائل ذهنى مردم را به عنوان یک مسأله واقعى به رسمیت نمىشناسند. البته این نکته درست است که در اکثر رشتههاى علوم انسانى معمولاً یک آرمان یا ایدئولوژى خاص، به صورت پیدا یا پنهان، مبناى آسیبشناسى و تجزیه و تحلیل قرار مىگیرد و به همین دلیل نیز بر جهتدار بودن علوم انسانى تأکید مىشود؛ ولى به هر حال در همین رشتهها نیز این دانشمندان هستند که با ابزارهاى ویژه خود وضعیت واقعى موجود را با آرمانها و الگوهاى پیشبینى شده مىسنجند و نقاط آسیب و ریشههاى آن را معرفى مىکنند.
وانگهى، واژه «تعداد قابل ملاحظهاى» آنقدر گنگ و مبهم است که در زمان واحد مىتوان گفت که تعداد قابل ملاحظهاى از زنان وضعیت موجود را با آرمانهاى خود هماهنگ نمىبینند و در مقابل تعداد قابل ملاحظهاى وضعیت موجود را با آرمانهاى خود هماهنگ مىبینند. به راستى در این صورت ملاک تعیین مسأله از غیرمسأله کدام است؟ به نظر مىرسد که دیدگاه نویسنده، در نهایت به یک نوع ذهنیتگرایى در معیارهاى صدق و کذب و نسبیتگرایى در معیارهاى اخلاقى و ارزشى مىانجامد.
2. نویسنده، همه دستاوردهاى انقلاب اسلامى در ارتقاى شخصیت زن مسلمان را یکجا و بىهیچ درنگى به نفع روشنفکرى دینى مصادره مىکند و یکى از دغدغههاى مهم روشنفکران را در گذشته مسائل زنان مىداند. این مطلب از جهات گوناگون جاى تردید دارد:
الف. پیش از آقاى علوىتبار، همفکران ایشان در پاسخ به همین نشریه زنان بارها تأکید کردند که مسأله زنان از اولویتهاى جریان روشنفکرى نبوده است و ادبیات روشنفکرى ما در این موضوع ناچیز و بسیار کممایه است.(1) مناسب بود که ایشان به جاى کلىگویى دقیقاً نشان مىدادند که خودشان و همفکرانشان چگونه در این دستاوردهاى انقلاب نسبت به زنان سهیم بودهاند.
ب. ایشان نیز مانند برخى دیگر، از واژه «روشنفکر دینى» به صورت ابهامآمیزى استفاده کرده است و از این رو ادعاهاى متفاوتى را درباره روشنفکرى مطرح کرده است که قابل جمع نیست. براى مثال، وى از یک سو روشنفکران دینى را در سالهاى پس از انقلاب فاقد قدرت سیاسى مىداند و تنها منتقد و مشاور قدرت مىشمارد و از سوى دیگر، همه خدمات انقلاب اسلامى به جامعه زنان ایرانى را مرهون فعالیت روشنفکران مىشمارد. از ایشان مىپرسیم که از نظر شما آیا شخصیتهایى چون امام خمینىقدس سره و شهید مطهرى و نیز پایهگذاران اصلى قانون اساسى و نظام حقوقى و ادارى جمهورى اسلامى نظیر شهید بهشتى، شهید باهنر و اکثر دولتمردان و قانونگذاران در دورههاى مختلف پس از انقلاب، جزء روشنفکران دینى به شمار مىآیند یا خیر؟ بىتردید بیشترین نقش را در اصلاح و بهبود وضعیت زنان پس از انقلاب همین اشخاص برعهده داشتهاند.
ج. ایشان به پیروى از برخى از نویسندگان دیگر معتقد است که در حال حاضر، در جهان اسلام سه جریان بنیادگرایى، سنتگرایى و نوگرایى وجود دارد. در جاى دیگر نشان دادهایم که انحصار جریانهاى اسلامى در این سه قسم کاملاً اشتباه است و از جمله، متفکران و بنیانگذاران جمهورى اسلامى (نظیر حضرت امام، شهید مطهرى، شهید بهشتى و...) را در بر نمىگیرد.(2) شاید اشتباه ایشان در اینکه همه دستاوردهاى مثبت انقلاب درباره زنان را به روشنفکران نسبت مىدهد، ناشى از همین تقسیمبندى غلط باشد.
3. در این گفتار، وضع موجود زنان ایران به دلیل مقایسه موقعیت آنان با موقعیت زنان در کشورهاى صنعتى، وضعیتى غیرقابل قبول معرفى گشته و چنین آمده است: «زنان، بویژه زنان نخبه، از وضع موجود زنان ناراضى و خواستار دگرگونىاند.» سؤال اینجاست که اگر ایشان از نگاه جریان روشنفکرى دینى به تحلیل نشسته است، چگونه در ارزیابى خویش ملاک تشخیص وضعیت مقبول یا نامقبول زنان مسلمان را مقایسه موقعیت آنان با موقعیت زنان در کشورهاى صنعتى و مدرن قرار داده است؟ این نگاه شاید با کلمه «نواندیشى» به نوعى سازگار باشد؛ اما با جزء دوم که «دینى بودن» است هیچگونه تناسبى ندارد؛ چراکه آنچه در غرب و کشورهاى صنعتى بر حوزه مسائل زنان حاکم است، محصول نظام فردمدار و سکولار غرب است که از ریشه و اساس با مبانى تفکر دینى در تعارض مىباشد. ثانیاً ایشان از زنان نخبه چه کسانى را اراده نمودهاند و ملاکشان براى تشخیص نخبگى چیست؟ اگر نخبگى، بهرهمندى از عقلانیت و اطلاعات براى رسیدن به الگوهاى جامعه مدرن معنا شود، شاید بتوان ادعاى ایشان را صحیح دانست؛ اما اگر آن را به کسب درجات علمى و فضائل معنوى، در پرتو عقل و وحى و تلاش براى نیل به الگوهاى واقعى بندگى و شخصیت راستین انسانى معنا کنیم، هم باید در مصادیق نخبگى تجدیدنظر نماییم و هم در رضایت و نارضایتى زنان مسلمان ایرانى از وضع موجود جاى درنگ فراوان وجود دارد. به هر حال، با پذیرش مشکلات و وجود خلأهایى در وضعیت زنان جامعه اسلامى، اینها را نه در مقایسه با وضعیت نامطلوب زنان در نظام غربى، که باید در مقایسه با جایگاه آرمانى زنان در نظام اسلامى تعریف کرد.
4. در این گفتگو دو پروژه اصلى روشنفکرى دینى، «تحقق مدرنیته در جامعه» و «ارائه تفسیرى مدرن از دین» معرفى شده است. چنانکه آقاى علیرضا علوىتبار در مقاله دیگرى نیز اشاره کردهاند، مراد از «تفسیر مدرن دین»، ارائه فقهى براساس مقتضیات عصر مدرن و فرهنگ مدرنیته غربى است.(3) سؤال این است که چگونه مىتوان دینى را که ریشههاى اساسى تفکرش با بنمایههاى فرهنگ مدرنیته و مؤلفههاى آن در تعارض آشکار است، با آن فرهنگ جمع کرد و هماهنگ نمود؟ علاوه بر این، براساس چه ملاک معرفتشناسانه و روششناسانهاى مىتوان همسویى دین با ویژگىهاى سکولاریستى و لیبرالیستى نظام صنعتى غرب و دوران مدرن را شاخصه ممتاز روزآمدى و کارآمدى دین دانست؟ آیا دینى که راز جاودانگى و تعلّق به کلّ تاریخ بشر از جلوههاى اعجاز اوست، نیازمند تابعیت از شرایط برخاسته از فرهنگ و الگوهاى مادى غربى و تغییر و اصلاح براساس آنهاست؟ آیا چنین پندارى اصل شفاف خاتمیت را مورد تردید قرار نمىدهد؟
اینکه جناب آقاى علوىتبار فاش مىگوید که روشنفکران دینى پس از انقلاب به دنبال تحقق مدرنیته در جامعه اسلامى ایران هستند و چون دین و فقاهت را مانع اساسى بر سر نفوذ فرهنگ مدرنیته غربى مىدانند، به تفسیر و تأویل مبانى و گزارههاى دینى دست یازیدهاند، نکتهاى درست و اساسى است که دیگران معمولاً از گفتن آن پرهیز مىکنند. تنها یادآورى مىکنیم که روشنفکران لائیک سالها پیشتر از روشنفکران مسلمان به چنین نتیجهاى رسیده بودند و از این رو معتقدند که روشنفکران دینى در ایران، زمینه حاکمیت سکولاریسم و لیبرالیسم را فراهم مىکنند.(4)
پی نوشت:
1) براى این منظور حتى کافى است به عناوین مقالات ایشان توجه شود: عباس عبدى، «روشنفکرى دینى و مسائل فورىتر از مسأله زنان»، زنان، ش 58 ؛ حسین یوسفى اشکورى، «نواندیشان دینى و کلىگویى درباره زنان»، همان، ش 62 ؛ مجید محمدى، «جنسیت، خط قرمز روشنفکران دینى»، همان، ش 58 ؛ هومن پناهنده، «الهام در تعبیر مسأله زنان در ایران»، همان، ش 63 ؛ عمادالدین باقى، «مسأله زنان، کدام مسأله؟»، همان، ش 57 .
2) بازتاب اندیشه، ش 4، ص 29
3) زنان، ش 58 ، ص 37
4) براى نمونه، رک.: هوشنگ امیراحمدى، «جامعه مدنى در ایران امروز»، ایران فردا، ش 27 و 28 .
زنان، ش 65