آیا می توان از علم اقتصاد اسلامی سخن گفت؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
بعضى منکر علم اقتصاد اسلامى هستند. مراد این گروه از «علم»، معناى پزیتیویستى آن است. از سوى دیگر، برخى محققان اقتصاد اسلامى، با پذیرفتن همین تعریف از علم، مدلهاى نئوکلاسیک در اقتصاد را مبنا قرار مىدهند و تنها ظواهر و روبناهایى از حقوق اقتصادى اسلام را در آن قرار مىدهند. مؤلف معتقد است با توجه به انگارههاى جدیدى که از علم مطرح شده است، مىتوان از علم اقتصاد اسلامى سخن گفت و آموزههاى اقتصادى اسلام را به صورت تئوریک و در قالب مطالعات روشمند، قاعدهمند و قابل تعمیم ارائه نمود.متن
اگر علم را آنگونه که غالباً گفته مىشود، همان science در نظر بگیریم، بخصوص بنابر تعریف نئوکلاسیک که اقتصاد را تبیینى از ارتباط دادههاى رفتارى در اقتصاد مىداند، دشوار است که اقتصاد اسلامى را علم بدانیم. این که آیةاللَّه صدر در کتاب اقتصاد ما گفتهاند: «الاقتصاد الاسلامى لیس بعلم» نیز بر همین مبناست. ایشان معتقد است که چون مردم مسلمان، اسلام را بهطور کامل درک نکردهاند، رفتارى هم که از خود نشان مىدهند به تمامى ناشى از اسلام نیست؛ بنابراین تبیین این رفتارها و تفسیر ارتباط آنها با یکدیگر و استخراج تئورى از آنها نمىتواند معرفتى با عنوان علم اقتصاد اسلامى را سامان دهند.
به نظر ما این دیدگاه ضربه قابل توجهى به نظریه اقتصاد اسلامى وارد کرده است. در واقع نظریه ایشان بر تعریف پوزیتیویستى از علم که در زمان ایشان رواج بسیار داشت، استوار است؛ یعنى همان تعریفى که در اقتصاد «پوزیتیویستى فریدمن» موجود است، از سوى آیةاللَّه صدر مفروض گرفته شده است. اما از دهه هفتاد میلادى تصورات دیگرى از علم مطرح مىشود. به عنوان مثال، بسیارى از صاحب نظران علوم اجتماعى، علم را هر نوع مطالعه روشمندى مىدانند که ذهنهاى ممتاز بتوانند درک کنند و قابلیت انتزاع داشته باشد. به عبارت دیگر، مىتوان مطالعه علمى را از علم تفکیک کرد و به این دلیل مىتوانیم اقتصاد اسلامى را هم نوعى مطالعه علمى قلمداد کنیم؛ بنابراین مىتوان آموزههاى اقتصادى اسلام را در قالب مطالعات روشمند، قاعدهمند، قابل استخراج به صورت تئوریک و پیدا کردن یک رابطه منطقى بین مؤلفههاى درونى آن بررسى کرد. این نگرش، هم مطالعه عالم خارج و هم مطالعه کارهاى قیاسى را در بر مىگیرد و پتانسیل استخراج تئورى را دارد؛ آنگاه مىتوان برمبناى این اصول تئوریک که از مبانى دینى استخراج مىشوند، رفتارهاى خُرد اقتصادى را تبیین نمود.
البته گروهى از اقتصاددانان به علمى بودن اقتصاد اسلامى قائلاند، منتها با همان معناى نئوکلاسیک. این دسته با مطالعه رفتار مسلمانهاى معمولى و استخراج دادهها و تعمیم آنها، ارتباط متغیرها را با یکدیگر بررسى مىکنند و قاعده رفتار اقتصادى آحاد جامعه اسلامى را کشف مىکنند. به نظر من این مجموعه معرفتى را باید «علم اقتصاد مسلمانى» نام نهاد، نه علم اقتصاد اسلامى. در واقع دستاورد نظرى این اقتصاددانها با نظام اقتصاد نئوکلاسیک هیچ فرقى نمىکند؛ بلکه تنها بعضى از فروض و الفاظ تغییر مىکند. مثلاً بهجاى بهره، از کارمزد یا سود یا بازدهى استفاده مىشود، یا در الگوهاى ترسیم شده، بهجاى کالاهاى مادى از کالاهاى معنوى و آخرتى استفاده مىشود. به اعتقاد من این رویکرد علمى نیست؛ بلکه به قول مکلاپ، عقده حقارت علم نمایى است.
بنابراین هر نوع مطالعه روشمند و غیرجانبدارانه (عینى یا objective) که داراى قابلیت انتزاع، سازگارى و قابلیت تعمیم بوده و نیز روشمند و قانونمند باشد، علمى خواهد بود. البته منظور ما از عینیت، لزوماً چیزهاى ملموس و تجربى نیست. بلکه هر نوع مدعایى که بتوان آن را آگاهانه و غیر جانبدارانه مستدل کرد و ساختار علّى - معلولى براى آن پیدا کرد، داراى پیوند عینى است.
اما این ادعا که علوم اجتماعى باید جهانشمول باشد، ریشه در حاکمیت اندیشه اثباتگرایى دارد. این دیدگاه توسط کسانى چون پوپر، کوهن و لاکاتوش مورد نقادى قرار گرفته است و اینان نشان دادهاند که گسستگى تمامعیار میان دو حوزه ارزشى و غیرارزشى وجود ندارد. اخیراً صاحبنظران هرمنوتیک نیز نقد دیگرى بر اندیشه اثباتگرایى (و جهانشمولگرایى روش علمى) وارد کردهاند که نشان مىدهد حتى در علوم فیزیکى هم جدا کردن نظریههاى علمى از مبادى فراعلمى واقعاً دشوار است. براى مثال، در حوزه مباحث اقتصادى، گونار میردال یکى از صاحبنظرانى است که بشدت معتقد است که گزارههاى ارزشى و غیرارزشى درهم آمیختهاند. برخى مثل شومپیتر معتقدند که مىتوان گزارههاى ارزشى(normative) را عقلانى(rationalize) کرد و بنابراین یک نوع استفاده علمى و حتى واقعى (پوزیتیو) از آن به عمل آورد. به نظر من دیدگاه میانهاى که شومپیتر دارد، دیدگاه مناسبى است؛ از این رو، حوزه اقتصاد اسلامى، هم در بخش گزارههاى اثباتى و هم در بخش گزارههاى ارزشى مىتواند به عنوان یک علم مطرح باشد.
البته متأسفانه برخى که به پیوند این دو حوزه قائلاند ممکن است ناآگاهانه مرزى براى امور اثباتى و امور ارزشى قائل نشوند و حتى هیچ عرصهاى براى دستاوردهاى عقلانى و عقلایى بشر باقى نگذارند. برخى موضوعات لزوماً متعلق به حوزه دینى نیست؛ بلکه متعلق به حوزههاى عقلایى و عقلانى است.
به هر حال، منظور از اقتصاد اسلامى، تدوین یک معرفت قاعدهمند است که تمامى فروض، معیارها، مکانیسمها و حتى روشهاى تجزیه و تحلیل برگرفته از مکتب اسلام باشد. البته من ترجیح مىدهم که بهجاى کاربرد رشته مستقلى با عنوان «علم اقتصاد اسلامى»، از «مطالعه و تجزیه و تحلیل علمى اقتصاد اسلامى» نام ببرم.
اما در خصوص استفاده از روشهاى نئوکلاسیک، باید گفت استفاده از روشهاى عقلایى آن تا آنجا که تعارضى با مبانى دینى نداشته باشند، مانعى ندارد و هیچ اصرارى نداریم که این روشها باید حتماً از طریق منابع دینى به ما گفته شده باشد. در حوزه «ما لا نص فیه» باید به روشهاى عقلانى و عقلایى عمل کرد؛ البته تأکید مىکنم که یک نوع شبیهسازى صورى توسط برخى محققان اقتصاد اسلامى در استفاده از روشهاى نئوکلاسیک بهکار مىرود که نه تنها کارآمد نیست، بلکه ناسازگار هم هست؛ به این معنا که مدلهاى نئوکلاسیک را مبنا قرار مىدهند و تنها ظواهر و روبناهایى از حقوق اقتصادى اسلام را در آن قرار مىدهند(اسلامیزه کردن اقتصاد نئوکلاسیک).
من معتقدم اقتصاد اسلامى یک نظام معرفتى تکثرى است. ما مىتوانیم در اندونزى یک تئورى اقتصاد اسلامى را پیاده کنیم، اما همان تئورى را در ایران پیاده نکنیم و در عین حال هر دو اسلامى باشد. مهم این است که دغدغههاى اصلى و گوهرى دین مورد توجه باشد و هدف غایى آن که هدایت و تکامل معنوى فرد و اجتماع است تحقق یابد. اسلام جمود و انحصار در روش را نمىپذیرد؛ اما در عین حال روشها و ابزارها از یک حکم کلى تبعیت مىکنند و آن، عدم تعارض با مبانى است.
اشاره
1. نقد نویسنده بر تعریف پوزیتیویستى از علم و توجه به دیدگاههاى نوین روششناختى علوم، یکى از نکات برجسته این مقاله است. نویسنده در مقاله دیگرى که در شماره 152 عصر ما به چاپ رسید، سیر تحولات تاریخى در روششناسى علم اقتصاد را بازگو کرده و ضمناً دیدگاه کسانى را که نظریههاى علم اقتصاد را امرى جهانشمول و مستقل از ارزشها و باورهاى فرااقتصادى مىشمارند، مورد نقادى قرار داده است؛ بنابراین حتى برپایه دستاوردهاى جدید غرب در روششناسى علم، بخوبى مىتوان معلوم کرد که علوم اجتماعى، همچون اقتصاد و جامعهشناسى، نسبت به ارزشها و ایدئولوژىها بىطرف نبوده، علمى بودن یک نظریه به هیچ روى با دینى یا غیردینى بودن آن منافات ندارد.
2. علىرغم تلاش فراوان نویسنده، از این گفتگو تعریف و تبیین روشنى از «علم اقتصاد اسلامى» به دست نمىآید؛ بلکه گاه مطالبى گفته شده است که بر ابهام موضوع مىافزاید. براى مثال، از یک سو تصریح شده است که «منظور از علم اقتصاد اسلامى، تدوین یک معرفت قاعدهمند است که تمامى فروض، معیارها، مکانیسمها و حتى روشهاى تجزیه و تحلیل از مکتب اسلام اخذ شده باشد» و از سوى دیگر به «نظام معرفتى تکثرى» قائل شدهاند و اظهار داشتهاند که مىتوان دو تئورى اقتصادى مختلف را در ایران و اندونزى پیشنهاد کرد و هر دو را هم اسلامى دانست و کافى است که با مبانى اسلامى در تعارض نباشد. و نیز گفتهاند: «در جایى که روشهاى عقلانى اقتصاد نئوکلاسیک تعارضى با مبانى دینى و ارزشى نداشته باشد، استفاده از روشهاى مزبور مانعى ندارد و هیچ اصرارى نداریم که این روش باید حتماً روش خاصى باشد که از منابع دینى به ما گفته شده است.» ناگفته پیداست که این دو تلقى، از دو پایگاه معرفتى مختلف برمىخیزد که با یکدیگر سازگار نیستند. در دیدگاه اول، معیار «اسلامى بودنِ» یک نظریه (یا روش) آن است که مستقیم یا غیرمستقیم از معارف و مبانى اسلامى برگرفته شده باشد؛ ولى در دیدگاه دوم، براى اسلامى بودن یک نظریه (یا روش) همین قدر کافى است که با مبانى و ارزشهاى دینى تعارض نداشته باشد. از نگاه اول مىتوان دانشى به نام «علم اقتصاد اسلامى» ادعا نمود؛ ولى از دیدگاه دوم چنین ادعایى بسختى مورد قبول قرار مىگیرد؛ چرا که در حالت اخیر، تئورىها و روشها از بیرون دین گرفته مىشود و معارف دینى تنها در سلب تئورىها و روشهاى ناسازگار بهکار مىآید، نه در تولید تئورىها و تعیین چارچوب (پارادایم) و روش جدید. دیدگاه دوم همان است که امروزه اصطلاحاً به «نظریه حداقلى» معروف شده است.
به هر حال، به نظر مىرسد اگر نویسنده همان دیدگاه نخست را بسط دهد و با الهام از روششناسى امثال لاکاتوش (یعنى روششناسى برنامههاى پژوهشى علمى یا MSRP) به تدوین چارچوب علم اقتصاد اسلامى همت گمارد، احتمالاً بهتر مىتواند از مدعاى خویش دفاع کند. چنانکه مىدانیم لاکاتوش اعتقاد داشت که یک علوم از دو بخش تشکیل شده است: هسته مقاوم (که عبارت از مبانى، اصول، مفاهیم و روششناسى است) و کمربند محافظتى (که تئورىهاى تجربى و ابطالپذیر است). اگر با اندکى تسامح، مجموعه گزارههاى منصوص دینى در باب اقتصاد را به عنوان هسته مقاوم قرار دهیم، در این صورت تئورىهاى اقتصادى باید از دل همان اصول و احکام بیرون بیاید، نه اینکه صرفاً در تعارض با آن نباشد. در این صورت هرچند مىتوان نظریههاى اقتصادى بدیلى نسبت به اوضاع و احوال مختلف پیشنهاد کرد ولى همه آنها به این دلیل «اسلامى» هستند که لازمه احکام و توصیفات اسلامى در باب اقتصاد هستند نه آنکه با مبانى دینى در تعارض نیستند.
3. بنابر آنچه ایشان خود در تعریف علم بیان داشتهاند، تفکیک میان «علم اقتصاد اسلامى» و «مطالعه و تجزیه و تحلیل علمى اقتصاد اسلامى» چندان موجه نیست. همانطور که بنابر نظریه کوهن و لاکاتوش مىتوان از عناوینى چون «علم فیزیک نیوتونى» یا «علم فیزیک انیشتینى» استفاده کرد، تعبیر «علم اقتصاد لیبرالى»، «علم اقتصاد مارکیستى» و «علم اقتصاد اسلامى» نیز کاملاً صادق و بامعنا است. وانگهى، تعبیر «تجزیه و تحلیل علمى اقتصاد اسلامى» به ذهن چنین متبادر مىسازد که «تجزیه و تحلیل علمى» چیزى غیر از «اقتصاد اسلامى» است و این مطلب با آنچه در سراسر این گفتگو آمده است و با تعریفى که نویسنده صریحاً از علم اقتصاد اسلامى ارائه کرده است، سازگار نمىنماید. (خوانندگان محترم براى اطلاع بیشتر مىتوانند به کتابهاى زیر مراجعه کنند: اچ. اس. گلاس، و جانسون، علم اقتصاد: پیشرفت، رکود یا انحطاط؛ محمد على و همایون کاتوزیان، ایدئولوژى و روش در اقتصاد؛ موسى غنىنژاد، مقدمهاى بر معرفتشناسى علم اقتصاد).
عصر ما، 1/4/79
به نظر ما این دیدگاه ضربه قابل توجهى به نظریه اقتصاد اسلامى وارد کرده است. در واقع نظریه ایشان بر تعریف پوزیتیویستى از علم که در زمان ایشان رواج بسیار داشت، استوار است؛ یعنى همان تعریفى که در اقتصاد «پوزیتیویستى فریدمن» موجود است، از سوى آیةاللَّه صدر مفروض گرفته شده است. اما از دهه هفتاد میلادى تصورات دیگرى از علم مطرح مىشود. به عنوان مثال، بسیارى از صاحب نظران علوم اجتماعى، علم را هر نوع مطالعه روشمندى مىدانند که ذهنهاى ممتاز بتوانند درک کنند و قابلیت انتزاع داشته باشد. به عبارت دیگر، مىتوان مطالعه علمى را از علم تفکیک کرد و به این دلیل مىتوانیم اقتصاد اسلامى را هم نوعى مطالعه علمى قلمداد کنیم؛ بنابراین مىتوان آموزههاى اقتصادى اسلام را در قالب مطالعات روشمند، قاعدهمند، قابل استخراج به صورت تئوریک و پیدا کردن یک رابطه منطقى بین مؤلفههاى درونى آن بررسى کرد. این نگرش، هم مطالعه عالم خارج و هم مطالعه کارهاى قیاسى را در بر مىگیرد و پتانسیل استخراج تئورى را دارد؛ آنگاه مىتوان برمبناى این اصول تئوریک که از مبانى دینى استخراج مىشوند، رفتارهاى خُرد اقتصادى را تبیین نمود.
البته گروهى از اقتصاددانان به علمى بودن اقتصاد اسلامى قائلاند، منتها با همان معناى نئوکلاسیک. این دسته با مطالعه رفتار مسلمانهاى معمولى و استخراج دادهها و تعمیم آنها، ارتباط متغیرها را با یکدیگر بررسى مىکنند و قاعده رفتار اقتصادى آحاد جامعه اسلامى را کشف مىکنند. به نظر من این مجموعه معرفتى را باید «علم اقتصاد مسلمانى» نام نهاد، نه علم اقتصاد اسلامى. در واقع دستاورد نظرى این اقتصاددانها با نظام اقتصاد نئوکلاسیک هیچ فرقى نمىکند؛ بلکه تنها بعضى از فروض و الفاظ تغییر مىکند. مثلاً بهجاى بهره، از کارمزد یا سود یا بازدهى استفاده مىشود، یا در الگوهاى ترسیم شده، بهجاى کالاهاى مادى از کالاهاى معنوى و آخرتى استفاده مىشود. به اعتقاد من این رویکرد علمى نیست؛ بلکه به قول مکلاپ، عقده حقارت علم نمایى است.
بنابراین هر نوع مطالعه روشمند و غیرجانبدارانه (عینى یا objective) که داراى قابلیت انتزاع، سازگارى و قابلیت تعمیم بوده و نیز روشمند و قانونمند باشد، علمى خواهد بود. البته منظور ما از عینیت، لزوماً چیزهاى ملموس و تجربى نیست. بلکه هر نوع مدعایى که بتوان آن را آگاهانه و غیر جانبدارانه مستدل کرد و ساختار علّى - معلولى براى آن پیدا کرد، داراى پیوند عینى است.
اما این ادعا که علوم اجتماعى باید جهانشمول باشد، ریشه در حاکمیت اندیشه اثباتگرایى دارد. این دیدگاه توسط کسانى چون پوپر، کوهن و لاکاتوش مورد نقادى قرار گرفته است و اینان نشان دادهاند که گسستگى تمامعیار میان دو حوزه ارزشى و غیرارزشى وجود ندارد. اخیراً صاحبنظران هرمنوتیک نیز نقد دیگرى بر اندیشه اثباتگرایى (و جهانشمولگرایى روش علمى) وارد کردهاند که نشان مىدهد حتى در علوم فیزیکى هم جدا کردن نظریههاى علمى از مبادى فراعلمى واقعاً دشوار است. براى مثال، در حوزه مباحث اقتصادى، گونار میردال یکى از صاحبنظرانى است که بشدت معتقد است که گزارههاى ارزشى و غیرارزشى درهم آمیختهاند. برخى مثل شومپیتر معتقدند که مىتوان گزارههاى ارزشى(normative) را عقلانى(rationalize) کرد و بنابراین یک نوع استفاده علمى و حتى واقعى (پوزیتیو) از آن به عمل آورد. به نظر من دیدگاه میانهاى که شومپیتر دارد، دیدگاه مناسبى است؛ از این رو، حوزه اقتصاد اسلامى، هم در بخش گزارههاى اثباتى و هم در بخش گزارههاى ارزشى مىتواند به عنوان یک علم مطرح باشد.
البته متأسفانه برخى که به پیوند این دو حوزه قائلاند ممکن است ناآگاهانه مرزى براى امور اثباتى و امور ارزشى قائل نشوند و حتى هیچ عرصهاى براى دستاوردهاى عقلانى و عقلایى بشر باقى نگذارند. برخى موضوعات لزوماً متعلق به حوزه دینى نیست؛ بلکه متعلق به حوزههاى عقلایى و عقلانى است.
به هر حال، منظور از اقتصاد اسلامى، تدوین یک معرفت قاعدهمند است که تمامى فروض، معیارها، مکانیسمها و حتى روشهاى تجزیه و تحلیل برگرفته از مکتب اسلام باشد. البته من ترجیح مىدهم که بهجاى کاربرد رشته مستقلى با عنوان «علم اقتصاد اسلامى»، از «مطالعه و تجزیه و تحلیل علمى اقتصاد اسلامى» نام ببرم.
اما در خصوص استفاده از روشهاى نئوکلاسیک، باید گفت استفاده از روشهاى عقلایى آن تا آنجا که تعارضى با مبانى دینى نداشته باشند، مانعى ندارد و هیچ اصرارى نداریم که این روشها باید حتماً از طریق منابع دینى به ما گفته شده باشد. در حوزه «ما لا نص فیه» باید به روشهاى عقلانى و عقلایى عمل کرد؛ البته تأکید مىکنم که یک نوع شبیهسازى صورى توسط برخى محققان اقتصاد اسلامى در استفاده از روشهاى نئوکلاسیک بهکار مىرود که نه تنها کارآمد نیست، بلکه ناسازگار هم هست؛ به این معنا که مدلهاى نئوکلاسیک را مبنا قرار مىدهند و تنها ظواهر و روبناهایى از حقوق اقتصادى اسلام را در آن قرار مىدهند(اسلامیزه کردن اقتصاد نئوکلاسیک).
من معتقدم اقتصاد اسلامى یک نظام معرفتى تکثرى است. ما مىتوانیم در اندونزى یک تئورى اقتصاد اسلامى را پیاده کنیم، اما همان تئورى را در ایران پیاده نکنیم و در عین حال هر دو اسلامى باشد. مهم این است که دغدغههاى اصلى و گوهرى دین مورد توجه باشد و هدف غایى آن که هدایت و تکامل معنوى فرد و اجتماع است تحقق یابد. اسلام جمود و انحصار در روش را نمىپذیرد؛ اما در عین حال روشها و ابزارها از یک حکم کلى تبعیت مىکنند و آن، عدم تعارض با مبانى است.
اشاره
1. نقد نویسنده بر تعریف پوزیتیویستى از علم و توجه به دیدگاههاى نوین روششناختى علوم، یکى از نکات برجسته این مقاله است. نویسنده در مقاله دیگرى که در شماره 152 عصر ما به چاپ رسید، سیر تحولات تاریخى در روششناسى علم اقتصاد را بازگو کرده و ضمناً دیدگاه کسانى را که نظریههاى علم اقتصاد را امرى جهانشمول و مستقل از ارزشها و باورهاى فرااقتصادى مىشمارند، مورد نقادى قرار داده است؛ بنابراین حتى برپایه دستاوردهاى جدید غرب در روششناسى علم، بخوبى مىتوان معلوم کرد که علوم اجتماعى، همچون اقتصاد و جامعهشناسى، نسبت به ارزشها و ایدئولوژىها بىطرف نبوده، علمى بودن یک نظریه به هیچ روى با دینى یا غیردینى بودن آن منافات ندارد.
2. علىرغم تلاش فراوان نویسنده، از این گفتگو تعریف و تبیین روشنى از «علم اقتصاد اسلامى» به دست نمىآید؛ بلکه گاه مطالبى گفته شده است که بر ابهام موضوع مىافزاید. براى مثال، از یک سو تصریح شده است که «منظور از علم اقتصاد اسلامى، تدوین یک معرفت قاعدهمند است که تمامى فروض، معیارها، مکانیسمها و حتى روشهاى تجزیه و تحلیل از مکتب اسلام اخذ شده باشد» و از سوى دیگر به «نظام معرفتى تکثرى» قائل شدهاند و اظهار داشتهاند که مىتوان دو تئورى اقتصادى مختلف را در ایران و اندونزى پیشنهاد کرد و هر دو را هم اسلامى دانست و کافى است که با مبانى اسلامى در تعارض نباشد. و نیز گفتهاند: «در جایى که روشهاى عقلانى اقتصاد نئوکلاسیک تعارضى با مبانى دینى و ارزشى نداشته باشد، استفاده از روشهاى مزبور مانعى ندارد و هیچ اصرارى نداریم که این روش باید حتماً روش خاصى باشد که از منابع دینى به ما گفته شده است.» ناگفته پیداست که این دو تلقى، از دو پایگاه معرفتى مختلف برمىخیزد که با یکدیگر سازگار نیستند. در دیدگاه اول، معیار «اسلامى بودنِ» یک نظریه (یا روش) آن است که مستقیم یا غیرمستقیم از معارف و مبانى اسلامى برگرفته شده باشد؛ ولى در دیدگاه دوم، براى اسلامى بودن یک نظریه (یا روش) همین قدر کافى است که با مبانى و ارزشهاى دینى تعارض نداشته باشد. از نگاه اول مىتوان دانشى به نام «علم اقتصاد اسلامى» ادعا نمود؛ ولى از دیدگاه دوم چنین ادعایى بسختى مورد قبول قرار مىگیرد؛ چرا که در حالت اخیر، تئورىها و روشها از بیرون دین گرفته مىشود و معارف دینى تنها در سلب تئورىها و روشهاى ناسازگار بهکار مىآید، نه در تولید تئورىها و تعیین چارچوب (پارادایم) و روش جدید. دیدگاه دوم همان است که امروزه اصطلاحاً به «نظریه حداقلى» معروف شده است.
به هر حال، به نظر مىرسد اگر نویسنده همان دیدگاه نخست را بسط دهد و با الهام از روششناسى امثال لاکاتوش (یعنى روششناسى برنامههاى پژوهشى علمى یا MSRP) به تدوین چارچوب علم اقتصاد اسلامى همت گمارد، احتمالاً بهتر مىتواند از مدعاى خویش دفاع کند. چنانکه مىدانیم لاکاتوش اعتقاد داشت که یک علوم از دو بخش تشکیل شده است: هسته مقاوم (که عبارت از مبانى، اصول، مفاهیم و روششناسى است) و کمربند محافظتى (که تئورىهاى تجربى و ابطالپذیر است). اگر با اندکى تسامح، مجموعه گزارههاى منصوص دینى در باب اقتصاد را به عنوان هسته مقاوم قرار دهیم، در این صورت تئورىهاى اقتصادى باید از دل همان اصول و احکام بیرون بیاید، نه اینکه صرفاً در تعارض با آن نباشد. در این صورت هرچند مىتوان نظریههاى اقتصادى بدیلى نسبت به اوضاع و احوال مختلف پیشنهاد کرد ولى همه آنها به این دلیل «اسلامى» هستند که لازمه احکام و توصیفات اسلامى در باب اقتصاد هستند نه آنکه با مبانى دینى در تعارض نیستند.
3. بنابر آنچه ایشان خود در تعریف علم بیان داشتهاند، تفکیک میان «علم اقتصاد اسلامى» و «مطالعه و تجزیه و تحلیل علمى اقتصاد اسلامى» چندان موجه نیست. همانطور که بنابر نظریه کوهن و لاکاتوش مىتوان از عناوینى چون «علم فیزیک نیوتونى» یا «علم فیزیک انیشتینى» استفاده کرد، تعبیر «علم اقتصاد لیبرالى»، «علم اقتصاد مارکیستى» و «علم اقتصاد اسلامى» نیز کاملاً صادق و بامعنا است. وانگهى، تعبیر «تجزیه و تحلیل علمى اقتصاد اسلامى» به ذهن چنین متبادر مىسازد که «تجزیه و تحلیل علمى» چیزى غیر از «اقتصاد اسلامى» است و این مطلب با آنچه در سراسر این گفتگو آمده است و با تعریفى که نویسنده صریحاً از علم اقتصاد اسلامى ارائه کرده است، سازگار نمىنماید. (خوانندگان محترم براى اطلاع بیشتر مىتوانند به کتابهاى زیر مراجعه کنند: اچ. اس. گلاس، و جانسون، علم اقتصاد: پیشرفت، رکود یا انحطاط؛ محمد على و همایون کاتوزیان، ایدئولوژى و روش در اقتصاد؛ موسى غنىنژاد، مقدمهاى بر معرفتشناسى علم اقتصاد).
عصر ما، 1/4/79