آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده ابتدا حاکمیت را تعریف مى‏نماید و به منشأ آن در ادوار مختلف اشاره مى‏کند و معتقد است در عصر حاضر، منشأ حاکمیت از مردم است. در سطح فراملّى نیز بر مشروعیت مردمى حکومتها تأکید مى‏شود. میزان دخالت مجامع بین‏المللى در وضع قوانین افزایش یافته و روز به روز بیشتر مى‏شود و به نسبتى معکوس، میزان اقتدار داخلى دولتها کاهش یافته و مى‏یابد و این چیزى نیست جز فرایند جهانى شدن.

متن

حاکمیت، یک تأسیس حقوقى بسیار قدیمى است که عمر آن با شکل‏گیرى مفهوم دولت همزمان است؛ بنابراین با قدرت و نحوه اعمال آن ارتباط مستقیم دارد. حاکمیت در ادبیات رایج حقوقى، به فرماندهى عالى یک دولت در یک سرزمین مشخص اطلاق مى‏شود و قدرتى است که به مفهوم حقوقى، بالاتر از آن در آن سرزمین وجود ندارد.
تعریف حاکمیت در ادبیات حقوق و علوم سیاسى، از قرن هفدهم توسط «ژان بدن» آغاز شد و او سعى کرد آن را تئوریزه کند. منظور افرادى چون بدن از حاکمیت، اقتدار عالى پادشاه و یا حاکمى بود که بر سرزمینى حکومت مى‏کرد. در حقیقت، حاکمیت، صفت یا کاراکتر حاکم است. چون در این دوره که همزمان با فروپاشى فئودالیته و حضور حکومتهاى متعدد شاهزادگان در یک سرزمین است، حاکمیت در مورد کسى به‏کار مى‏رود که بتواند همه را به اطاعت وادارد. وقتى که حاکمیت به این شکل در ادبیات سیاسى به وجود آمد، منشأ آن قدرت و اقتدارى بود که در دست حاکم و یا پادشاه بود؛ اما در حول و حوش انقلاب کبیر فرانسه، این مفهوم از شخص پادشاه به مردم منتقل شد و در حقیقت مردم‏اند که اقتدار عالى را اعمال مى‏کنند؛ چون منشأ اقتدار از مردم است و آثار آن نیز به مردم باز مى‏گردد و هدایت و کنترل و منافع آن نیز در اختیار مردم است که به این شکل از حاکمیت، «حاکمیت ملى» گفته مى‏شود.
در محدوده داخلى، حاکمیت به شکل مطلق است و هیچ گونه محدودیتى براى آن وجود ندارد و به محض تأسیس دولت، حاکمیت براى آن وجود خواهد داشت؛ اما در خارج از مرزها، براى همین حاکمیت محدودیتهایى پیش مى‏آید؛ چون حاکمیتهاى دیگرى نیز وجود دارند که این حاکمیت باید با آنها تعامل داشته باشد. در واقع، حاکمیتهاى متعدد جهانى، یکدیگر را محدود مى‏کنند؛ بنابراین مفهوم حاکمیت، در بُعد خارجى و حاکمیت در بعد داخلى باید در مجموعه سایر حاکمیتها دیده شوند (هم محدوده صلاحیتها و هم محدوده جغرافیایى و هم اعمال اقتدار آنها)؛ ولى همین حاکمیت، در داخل و در حقوق بین‏الملل سنتى باید به شکل مطلق دیده شود.
اگر ما منشأ حاکمیت را مردم قلمداد کنیم؛ یعنى منشأ حاکمیت را اراده و رضایت مردمى بدانیم که در یک سرزمین جمع شده‏اند و مى‏خواهند یک زندگى مشترک را در چارچوب خاصى داشته باشند، این اراده و رضایت مردم، هم منشأ مشروعیت و هم شکل و محتواى مشروعیت را تعریف مى‏کند. حقوق بین‏الملل، اکنون در سطح جهان به این سمت گرایش دارد و با حقوق بین‏الملل قدیم تفاوت دارد. اکنون مردم درون یک حاکمیت، به عنوان مخاطب مستقیم حقوق بین‏الملل تحت توجه قرار گرفته‏اند و حقوق بین‏الملل بشردوستانه و انسانى در حال برجسته‏شدن است. ما در حقوق بین‏الملل جدید با مفاهیمى چون «دموکراسى» و «مشروعیت حاکمیت» (حتى در بعد داخلى) سروکار داریم؛ در حالى‏که قبلاً نوع حکومتها و شیوه حکومتها، در اعمال اقتدار، ذاتاً جزء امور در صلاحیت دولتها قلمداد مى‏شد؛ اما اکنون این گونه نیست و به نظر مى‏رسد بعد داخلى حاکمیت، به نفع بعد خارجى حاکمیت در حال تضعیف و کمرنگ‏شدن است.
«مشروع بودن» با «قانونى بودن» فرق دارد. این مشروعیت به مفهوم مقبولیت عامه یک حاکمیت است و مردم براساس انتخابات رضایت داده‏اند و اراده آنها به آن حکومت تعلق گرفته است و سازمان ملل با تکیه بر همین مفهوم دخالت مى‏کند.
آنچه به حقوق بین‏الملل و بحث کلى صلح مربوط مى‏شود، بخصوص در ادبیات یونسکو و در بحث تئورى «صلح مثبت» و ترویج فرهنگ صلح، این است که دموکراسى و قانونمندى کشورها را یکى از مبانى و پایه‏هاى اصلى صلح مى‏دانند؛ به همین دلیل مشروعیت حاکمیت یکى از پایه‏هاى اصلى صلح پایدار تلقى مى‏شود. در بحث توسعه نیز همین بحث مطرح مى‏شود و از این زاویه، بحث دموکراسى و مشروعیت به نوعى با بحث توسعه پایدار نیز ارتباط پیدا مى‏کند.
در گذشته جامعه جهانى، نهادها و سازمانهاى بین‏المللى، براى اعمال صلاحیت ملى و دولتها حوزه بسیار وسیعى قائل بودند و در این موارد بسیار کم دخالت مى‏کردند؛ اما با این وابستگى‏ها و مفهوم جهانى شدن، ما به نوعى شاهد این هستیم که حاکمیت در سطح جهانى دوباره تعریف مى‏شود.
سازمان تجارت جهانى قوانینى را براى هدایت و ایجاد نظم و ثبات در نظام اقتصادى جهان شکل مى‏دهد و در واقع به نوعى در سطح بین‏المللى، قانون‏گذارى صورت مى‏گیرد، مقررات وضع مى‏شود، ضمانتهاى اجرایى این قوانین و مقررات تعیین مى‏شوند و ما در این حوزه‏ها به سمت جهانى‏شدن حرکت مى‏کنیم و طبیعى است مقرراتى که در کنوانسیونها وضع مى‏شود، اولاً جنبه جهانى دارد و ثانیاً هر روز بر تعداد آنها افزوده مى‏شود که گسترش مجموعه این قوانین و مقررات، بدین معناست که حوزه عمل و محدوده صلاحیت دولتها در سطح غیرملى تعریف مى‏شود و دایره صلاحیت دولتها را تنگ مى‏کند. اما در بحث تجارت، کشورى داراى حاکمیت تجارى است که بتواند عضو سازمان تجارت جهانى شود. حالا اگر کسى در حاشیه سازمان تجارت جهانى قرار گیرد، طبیعى است که در فعل و انفعالات و عملیات تجارت بین‏المللى هم در حاشیه قرار مى‏گیرد و نمى‏تواند از نظر اقتصادى دولت فعالى داشته باشد و اگر فعال نباشد، نمى‏تواند اعمال حاکمیت و صلاحیت کند. اما اگر کشورى وارد این سازمان شد، طبعاً این سازمان براى خودش قوانین و مقرراتى دارد که باید از سوى اعضا رعایت شود و کشور عضو در این قوانین و مقررات تعریف مى‏شود.
با گسترش حوزه قانون‏گذارى غیرملى و فراملى که در محدوده حقوق بین‏الملل جمع مى‏شود، محدوده قانون‏گذارى داخلى محدود مى‏شود؛ چون کنوانسیون این معاهدات، باید جزئى از قوانین داخلى کشورها بشود. هر قدر حجم این قانون‏گذارى‏ها بیشتر شود، ما در سطح داخلى کمتر به قانون‏گذارى مى‏پردازیم؛ در صورتى که خود قانون‏گذارى یکى از موارد اعمال صلاحیت ناشى از حاکمیت است.
اشاره‏
1. نویسنده توضیحات کوتاه و در عین حال روشنى درباره فرایند جهانى‏شدن در ابعاد اقتصاد، حقوق و سیاست داده‏اند که نقطه قوت مقاله است.
2. فرایند جهانى‏شدن، خطر اضمحلال فرهنگى و سیاسى جوامع گوناگون و منحل‏شدن آنها در درون فرهنگ مسلط غربى را در پى دارد؛ اما نویسنده با لحنى نسبتاً تأییدگر به این فرایند نگاه کرده است و هیچ‏گونه نقد و راهکارى براى گریز از این آثار نامطلوب ارائه نکرده است.
3. یکى از راهکارهاى مهم براى جلوگیرى از تسلط فرایند جهانى‏سازى یا جلوگیرى از آثار زیانبار آن، شکل‏دهى به پیمانهاى منطقه‏اى یا غیرمنطقه‏اى بر پایه مناسبات دینى و فرهنگى است. ایجاد مناسبات تجارى، حقوقى، اجتماعى و سیاسى در قالب سازمان کنفرانس اسلامى یکى از راه‏هاست. ایجاد نظام حقوق بین‏الملل اسلامى، ایجاد سازمان تجارت اسلامى، تقویت بانک بین‏الملل اسلامى، ایجاد پول مشترک اسلامى و حتى ایجاد اتحادیه کشورهاى اسلامى در ابعاد مختلف سیاسى، فرهنگى، اقتصادى، حکومتى و اجتماعى مى‏تواند مانع سلطه فرهنگ غرب و ارزشهاى مادى آن بر کل جهان بشود؛ همچنین مى‏تواند در فرآیند تصمیم‏سازى جهانى نقش‏آفرینى کند. نباید با مقوله جهانى‏سازى به صورت یک سرنوشت محتوم و تغییرناپذیر برخورد کرد. یکى از سیاستهاى پایه‏گذاران چنین نظریه‏هایى در پیشبرد کارشان این است که دائماً تبلیغ کنند که این مسأله حتمى و گریزناپذیر است و نمى‏توان در برابر آن مقاومت کرد. آنان از این طریق جرأت و قدرت مقاومت در برابر این جریانات را از کشورها و ملتهاى ضعیف مى‏ستانند. یکى از مأموریتهاى تحصیل‏کردگان غرب نیز این است که ناآگاهانه در این راستا قلم‏فرسایى و نظریه‏پردازى کنند و بدون تأمل در زیرساختهاى نظرى چنین دیدگاه‏هایى، آنها را در قالب نظریه‏هاى علمى بپذیرند و به‏طور مجانى به صورت بلندگوهاى توجیه‏کننده آن نظریات در کشورهاى عقب‏مانده و در حال توسعه درآیند.
4. یک نمونه آشکار از نظریه‏هایى که بدون تأمل در زیرساختهاى نظرى آن بر زبان و قلم این نویسندگان به تکرار دیده مى‏شود همان است که در این مقاله نیز آمده است. اینکه مى‏گویند اراده یا رضایت عمومى منشأ مشروعیت حکومت است که هم شکل و هم محتواى آن را تعریف مى‏کند، مطلبى است که مورد تأمل کافى از سوى آنان قرار نگرفته است. به چه دلیل عقل‏پسندى مى‏توان پذیرفت که منشأ مشروعیت حکومتها رضایت عمومى است؟ اگر رضایت عمومى برخلاف قواعد اخلاقى شکل گرفت، آیا مى‏توان عقلاً حکم کرد که حکومت باید براساس رضایت عمومى عمل کند؟ تکلیف اقلیت ناراضى چیست؟ آنها بر چه مبناى عقلانى ملزم به پذیرش خواست اکثریت هستند؟ آیا صرف اینکه قدرت مقابله با خواست اکثریت را ندارند، کافى است تا حکم کنیم باید تسلیم آنها شوند؟ چه عواملى خواست عمومى را شکل مى‏دهد؟ نقش تبلیغات متکى بر پول و سرمایه در این زمینه چیست و آیا چنین خواستى از سوى منابع بزرگ اقتصادى شکل داده نمى‏شود؟ در این صورت آیا رضایت عمومى به صورت ابزارى براى مشروعیت بخشیدن به خواسته‏هاى مشتى سرمایه‏اندوز دنیاپرست تبدیل نمى‏شود؟ و ده‏ها سؤال دیگر که هیچ کدام به‏طور جدى از سوى این نویسندگان و گویندگان مورد بررسى قرار نگرفته‏اند؛ هرچند در کشورهاى غربى اندیشمندانى وجود دارند که به این سؤالات پرداخته‏اند
بهار، 9/4/79

تبلیغات