مطالب مرتبط با کلیدواژه
۶۱.
۶۲.
۶۳.
۶۴.
۶۵.
۶۶.
۶۷.
۶۸.
۶۹.
۷۰.
۷۱.
۷۲.
۷۳.
۷۴.
۷۵.
۷۶.
۷۷.
۷۸.
۷۹.
۸۰.
خود
حوزه های تخصصی:
فرهنگ چیست؟ مؤلفه های آن کدام است؟ خاستگاه فرهنگ چیست؟ اینها و پرسش هایی از این دست، تأملات فلسفی در شناخت فرهنگ را تشکیل می دهند که در محافل علمی معاصر جدی انگاشته شده اند. از طرف دیگر، هر فرهنگی محمول ارتباط است و بدون ارتباط اصلاً فرهنگ وجود ندارد. در ضلع سوم، ارتباط درون فردی مبنای انواع ارتباطات انسانی است. بدین سان تبیین خاستگاه فرهنگ با عزیمت از ارتباطات درون فردی، مسئله ای مهم می نماید که پرسشی این چنین را در پیش روی محققان می نهد: رابطه فرهنگ با ارتباطات درون فردی چیست؟ در راستای تبیین این مسئله، پژوهه فرارو با روش تحلیل اسنادی، آموزه های عرفان اسلامی را دست مایه قرار داده است تا فرهنگ را از منظر ارتباط درون فردی و با رویکرد عرفان اسلامی بکاود. نتیجه نشان داده است فرهنگ به عنوان یکی از محصولات انسان در قوس صعود، فرآورده ارتباط انسان با نفس مطمئنه یا اماره است که اولی را فرهنگ طیب و دومی را فرهنگ خبیث می نامند و در صورت اول، نفس اماره عامل اخلال گر است و در صورت دوم، نفس لوامه عامل مانع است؛ همان طور که این دو فرهنگ هریک دارای ماهیتی تشکیکی (طیف وار) هستند.
دیگری به مثابه خود ارتباط شمس و مولانا از دیدگاه ژاک لکان(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
ادبیات عرفانی سال نهم پاییز و زمستان ۱۳۹۶ شماره ۱۷
95-114
حوزه های تخصصی:
مفهوم «دیگری»، از وجوه ممتاز و واسازانه دستگاه نظری ژاک لکان و یکی از مهم ترین فراروی های او از اندیشه فرویدی است. دستگاه فکری فروید بر مفهوم «خود» بنا شده بود. وی بخش اعظم مباحث مربوط به ناخودآگاهی روان را در رابطه با «خود»ی تعریف کرده بود که ذاتی روشن و قوام یافته داشت و حدفاصل «نهاد» و «فراخود» بود، اما لکان از همان آغاز در تعریف وجودی «خود» شک کرد و نشان داد در مراحل رشد روانی انسان، هیچ گاه تصویری یکه و همگن از «خود» وجود ندارد. به تعبیر لکان، «خود» همان دیالکتیک «خود-دیگری» شکل گرفته در مرحله خیالی و نمادین است. «دیگری» بخش وجودی «خود»، و از همان آغاز آمیخته با آن است. «دیگری» به طرق مختلف درونی می شود و آمیخته با «خود» همیشه در روان حاضر است (حتی برداشت و تصویر از «خود» نیز آمیخته «دیگری» ذهنی است). زمانی که «دیگری» به مثابه متعینی بیرونی وجود دارد، ممکن است به شدیدترین شکل ممکن درونی سازی و همذات پنداری شود و حیاتی ذهنی یابد؛ همان چیزی که در رابطه شمس و مولانا شاهدش هستیم: دو روح سرگشته ای که هریک امکانات ذهنی و روانی خود را در دیگری می بیند و هردو در طول فرایند کشف یکدیگر، مرتباً دیالکتیک «خود-دیگری» ذهنی شان را بر هم اعمال می کنند. اگر از منظر شمس به این رفت وبرگشت های روانی بنگریم، درمی یابیم که اساس رابطه او و مولانا، جابه جایی های مکرر موقعیت ذهنی عاشقی و معشوقی برای هردو آن هاست؛ به گونه ای که در تمثیل های مختلف تکرارشونده می توان وجوهی از این آیینه گردانی ها را در مقالات شمس یافت.
از سیاست شناسی تا سیاست ورزی: هستی شناسی نسبت سیاست و امر سیاسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
سیاست به مثابه «فلسفه» در فهم سنتی و به مثابه «علم» در معنای مدرن آن، امکان کسب معرفت عینی از امر سیاسی را به عنوان موضوع مطالعه خود مفروض داشته است. با این حال در دوران معاصر، اندیشه ورزی تأملی درباره نسبت نظریه و عمل در قلمرو سیاست، به این نتیجه رهنمون شده است که اندیشیدن درباره امور سیاسی با عمل کردن به صورت سیاسی یعنی با عمل معطوف به قدرت همراه است. بر این اساس پرسش اصلی مقاله این است که فهم ما از رابطه سیاست و امر سیاسی با نظر به نسبت امر هستی شناختی و امر سیاسی چگونه متحول شده است؟ فرضیه این است که در تحلیل هستی شناسی سیاسی، سیاست و امر سیاسی درگیر رابطه ای متقابل هستند که بر اساس آن، سیاست شناسی و سیاست ورزی به مثابه دو روی سکه متجلی می شوند. این رابطه از دو جهت بررسی شده است: اول از روزنه نگاه به امر سیاسی از چشم انداز سنتی و مدرن به مثابه قلمروی خاص از موجودیت یا هستنده و دوم از جهت نگاه به امر سیاسی از چشم انداز هستی شناسی بنیادین در قالب اندیشه انتقادی معاصر که از پدیدار شناسی وجودی تا پساساختارگرایی نمود یافته است. در بررسی امر سیاسی به مثابه هستنده، مسائل مربوط به تفاوت های امر سیاسی با سایر امور اجتماعی اهمیت می یابد. در مقابل، امر سیاسی در وجه هستی شناختی بنیادین آن، ناظر بر مسائلی اساسی درباره چگونگی تکوین زندگی سیاسی از رهگذر تحول در نظر و عمل است. بدین ترتیب ضمن تمرکز بر تحلیل هستی شناسی سیاسی به روشی تأملی یا انعکاسی که روشی ناظر بر تحلیل مسائل نظریه ها در سطح درجه دوم یا سطح فرانظری به مثابه یک چارچوب تحلیلی است، تأثیر تحول در فهم رابطه علم سیاست و امر سیاسی بر نحوه تحول سوژگی ما از حیث چگونگی بازنمایی امر سیاسی بررسی می شود. «خود»اندیشی انتقادی به مثابه محصول کاربست روش تأملی در تحلیل هستی شناسی سیاسی، بر ماهیت متحول فهم رابطه خود/ دیگری به مثابه دلالتگر امر سیاسی آگاهی انتقادی می یابد و ضمن بازشناسی وجه سلبی سلطه و تخاصم در آن، درصدد جست وجوی امکان های جدیدی از هستی سیاسی به صورت ایجابی است که دلالت بر هم فهمی، رهایی و مصالحه داشته باشد.
آیا رذایل مهلکند؟(مقاله ترویجی حوزه)
منبع:
اخلاق سال هشتم پاییز ۱۳۹۷ شماره ۳۱ (پیاپی ۵۳)
131 - 162
حوزه های تخصصی:
در سال های اخیر، فیلسوفان و روانشناسان اخلاق، توجه فزاینده ای به موضوع فضائل داشته اند؛ اما موضوع رذایل اخلاقی کمتر مورد تمرکز آن ها بوده است. گابریل تیلور، محقق برجسته اخلاق با هدف اصلاح این کم توجهی، در اثری مهم با نام «رذایل مهلک»، این مسئله را به تفصیل مورد بحث قرار می دهد. رذایل مهلک که در سنت مسیحیت به هفت گناه کبیره نیز شهرت دارند، شامل کاهلی، حسد، طمع، غرور، خشم، شهوت و شکم پرستی می شوند. به باور تیلور، هر یک از این رذایل تباه کننده نفس اند و داشتن آن ها مانع از هدایت آدمی به سوی یک زندگی شکوفا و سعادتمند می گردد. هرچند از این سخن نمی توان نتیجه گرفت که فضایل لازمه شکوفایی اند، اما می توان آن را مؤیدی دانست بر مدعای اخلاق فضیلت ارسطویی که نبود چنین رذایلی را، شرط لازم برای نیل به حیاتی مطلوب می داند. تیلور در این مقاله که درواقع برشی از کتاب اوست که سال ها بعد و با تفصیل بیشتر نگاشته شد، ماهیت رذایل به فرد را با بررسی موردی رذیلت کاهلی روشن می کند.
نقد و بررسی عللِ «از خود بیگانگی» از منظر فویر باخ و کارل مارکس(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
آیین حکمت سال نهم پاییز ۱۳۹۶ شماره ۳۳
7 - 30
حوزه های تخصصی:
فویر باخ و کارل مارکس از هگلیان چپ گرا و فیلسوفان مادی ای هستند که بعد از هگل، درباره «از خود بیگانگی» و علل آن بحث نموده اند. فویر باخ بر این باور است که انسان ها، با فرافکنی و برون فکنیِ کمالاتِ خود، خدا و مذهب را می سازند و با تسلیم شدن در برابر آن از خود بیگانه می شوند. کارل مارکس نیز معتقد است: عامل اولیه «از خود بیگانگی» مالکیت خصوصی و، در مرحله بعد، دین و مذهب می باشد. از منظر باخ و مارکس، راه برون رفت از این بیگانگی به انکار دین و مذهب منتهی می شود. در پژوهش حاضر، بعد از بیان تاریخچه «از خود بیگانگی»، دیدگاه فویر باخ و مارکس توضیح داده شده و با بیان وجه اشتراک و افتراق این دو دیدگاه، به نقد و بررسی آنها پرداخته شده است. پژوهش پیشِ رو به این نتیجه رهنمون شده که اولاً، مشکل اساسی این دو تن در جهان بینی مادی آنان است، ثانیاً، دیدگاه آنان از نظر تئوری و محتوایی با اشکالات عدیده ای روبرو است و، ثالثاً، آنچه آنان از آن به عنوان عوامل «از خود بیگانگی» یاد می کنند، از عواملِ خودآگاهی و خودیابی می باشند
«مراتب سعادت» در فلسفه اخلاق ارسطو(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
سعادت در فلسفة اخلاق ارسطو محوریت دارد. اما بین مفسران ارسطو دربارة چیستی سعادت، راه شناخت آن و برخی امور مرتبط دیگر، اختلاف نظر وجود دارد. جان مکدَوْل تفاسیری جدید از این مباحث به دست می دهد. به نظر او افعال درست، مقوّم سعادت هستند. تنها فضیلت مند می تواند چنین افعالی را بشناسد. ارزش این افعال واقعی است. دلیل اخلاقی از درون منظر فضیلت مند است. ارسطو هم با استناد به کارکرد انسان، از نظرش در باب سعادت دفاع بیرونی نمی کند. ما استدلال می کنیم که ارسطو به «مراتب سعادت» قائل است: «سعادت حیوانی»، «سعادت انسانی» و «سعادت الهی». مکدَوْل «سعادت حیوانی» و «سعادت الهی» را لحاظ نمی کند. ارسطو در مقام فیلسوف، بر اساس کارکرد زیستی انسان، درباره این سه نوع سعادت و مراتب آنها استدلال می کند. و فضایل (رذایل) هستند که ارزش ذاتی دارند و ارزش افعال فرع بر ارزش آنهاست.
پویش شناسی روانی « خود » دانشجویان ایرانی و آمریکایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در دانشجویان ایرانی و آمریکایی بود. « خود » هدف: هدف مطالعه تعیین و مقایسه پویششناسی روانی روش: روش پژوهش از نوع علیمقایسهای و جامعه آماری شامل 10000 دانشجوی تهرانی و نمونه پژوهش شامل 754 زن و 446 مرد دانشجو بود که به شیوه تصادفی خوشهای انتخاب شدند و به ( سنخنمای مایرز بریگز (مایرز، مککولی، کوئنک و همر، 1998 ) و فهرست صفات گاف و هیلبران ( 1983 پاسخ دادند. یافتهها: نتایج نشان داد بر اساس ساختار اجتماعی عمودی ایرانیها رقابتجوئی و پرخاشگری بالا و مهرورزی پایین دارند و تنش بیشتری را در روابط تجربه میکنند و درونگراتر و شهودیتر و آمریکاییها برونگرا و عینیترند. در دو گروه بار تفاوت فرهنگی بیشتر بر زنان قرار داشت و مردان بیشتر شبیه هم بودند. در سایر موارد تفاوت معناداری مشاهده نشد. نتیجهگیری: هسته اصلی تفاوت در پویششناسی خود در این دو جمعیت در امنیت و ساختار توزیع قدرت، عقلانیت، عینیت و جنس نهفته است. از این نتایج میتوان در ایران برای بومیسازی مفاهیم روانشناختی و با توجه به فرهنگ در حیطههای کاربردی همچون رواندرمانی پویشی سود جست.
نقش دیگری نزد یوهانس اکهارتوس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
امروزه «دیگری» و نوع ارتباط با آن یکی از مسائل مهم فلسفه است. در این مقاله سعی می شود با این مسئله جدید به بازخوانی افکار یوهانس اکهارتوس، فیلسوف عارف متعلق به قرون وسطی بپردازیم، تا ضمن بررسی چگونگی مطرح شدن «دیگری» در اندیشه ای عرفانی، به این پرسش پاسخ گوییم که چگونه فیلسوفی در اواخر قرون وسطی می تواند برای انسان معاصر سخنی برای گفتن داشته باشد و او را در پاسخ به مسائلش یاری رساند. در این پژوهش نشان داده می شود که چگونه نوع نگاه اکهارتوس به «خود» موجب اهمیت یافتن «دیگری» در اندیشه وی می شود. در ادامه ضمن تبیین ویژگی های «دیگری» و تقسیم آن به «دیگری» حقیقی و «دیگری» موهوم، نوع ارتباط فرد با هر یک از آنها بررسی می شود. آنچه برای اکهارتوس اهمیت دارد ارتباط با «دیگری» حقیقی است که برای او عبارت است از ذات الوهیت. لیکن ارتباط با او از طریق شناخت فلسفی ممکن نیست، لذا وی چگونگی این ارتباط را از طریق مفاهیمی عرفانی چون عشق، تبتّل، پسر خدا شدن و... توضیح می دهد. در نهایت ملاحظه می شود چگونه فرد از طریق یکی شدن با ذات الوهیت از طرفی به خودشناسی می رسد و از طرف دیگر ذات الوهیت اعمال و ارتباط او با دیگران را هدایت می کند.
خدای متشخص و خدای غیرمتشخص از نظر علامه محمد اقبال لاهوری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقاله حاضر دیدگاه علامه اقبال لاهوری [i] را در باره خدا را مورد بررسی قرار می دهد. از نظر او خدا در اسلام هم بصورت متشخص و هم غیرمتشخص مطرح است و چنین تصوری از خدا هم تامین کننده نیاز متدین بوده و هم پاسخگوی کنجکاوی فکری فیلسوفان است. مک تاگارت متاثر از هگل حقیقت نهایی را مطلق می دانست و معتقد بود مطلق را نمی توان "من" یا "خود" نامید ولی اقبال با چنین نگاهی به حقیقت نهایی موافق نبود. اقبال همچنین به براهین سنتی اثبات وجود خدا اعتقادی ندارد،. او معتقد است که این براهین به انسان معرفتی درباره به خدا نمی دهند. در این خصوص او به حجیت شهود تاکید دارد و معتقد است همان طور که شهود می تواند ماهیت نفس و جهان را بر ما آشکار کند می تواند حقیقت خدا را نیز آشکار کند. تجربه شهودی طریقی است که برخی از فیلسوفان غرب مانند برگسون نیزکه هم عصر اقبال بود به آن تاکید داشت. اقبال این طریق را طریق قرآنی می داند و می کوشد آن را مستدل کند. اقبال در آثار خود از واژه ای بنام "خود" برای انسان استفاده کرده و از خدا نیز به عنوان " خود نامتناهی " یاد می کند که نسبتی با شهود دارند
مقایسه مفهوم «خود» در نظریه اخلاقی ارسطو و آین رند(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
نقد و نظر سال بیستم پاییز ۱۳۹۴ شماره ۳ (پیاپی ۷۹)
58 - 80
حوزه های تخصصی:
مفهوم «خود» یکی از مفاهیم بسیار مهم در فلسفه اخلاق است. تعریفی که از این مفهوم ارائه شده و بر مبنای آن مرزهای خود و دیگری تعیین می گردد، نتایج مهمی در شکل گیری یک نظریه اخلاقی دارد. آین رند و ارسطو نیز در نظریه اخلاقی شان به مسئله خود از منظر اخلاق توجه داشته اند و بر همین اساس حدود و ثغور نظریه اخلاقی خود را مشخص کرده اند. بخش قابل توجهی از نظریه اخلاقی رند با محوریت مبانی ارسطویی شکل گرفته است. انسان شناسی رند که از آن نتایج اخلاقی می گیرد و تأکید بنیادی وی بر نقش عقلانیت در اخلاق تا حد زیادی ارسطویی است، ولی تفاوت های مهمی نیز میان نظریه اخلاقی رند و ارسطو وجود دارد که از نظر نگارنده این تفاوت ها در طرز تلقی متفاوت این دو متفکر از مفهوم خود از منظر اخلاق و ارتباط آن با دیگری ریشه دارد. در این نوشتار تلاش می کنیم ضمن بیان مرزهای خود در نظریه اخلاقی رند و ارسطو، به مقایسه این مفهوم در آرای این دو متفکر پرداخته و لوازم و نتایج آن را در نظریه اخلاقی هر یک بیان کنیم.
نقش «تربیتی خود» در اندیشه های ادبی و عرفانی مولوی و اقبال لاهوری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
روایت «دیگری» فهم معماری معاصر ایران در مواجهه با دیگری (از منظر معماران)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
باغ نظر سال شانزدهم آبان ۱۳۹۸ شماره ۷۷
59 - 72
حوزه های تخصصی:
بیان مسئله: معماری معاصر ایران همواره در بوته نقد و تحلیل متفکران و معماران قرار داشته است، زیرا با مشکلات عدیده ای روبه روست. یکی از این مشکلات، که در دیدگاه بزرگان به طور مشترک بیان می شود، فقدان هویت است. در چنین بستری، پرداختن به مسئله «من، خود، خویشتن و هویت» نمی تواند به تنهایی مشکل گشای مسائل امروز باشد. زیرا شناخت ما از خود در رویارویی با دیگری شکل گرفته است. «من» به تنهایی نمی تواند موجد اثر باشد، ناگزیر باید «دیگری» نیز در تقابل با آن حضور یابد تا واجد مفهوم شود. توجه نکردن به مفهوم «دیگری» در معماری معاصر ما باعث شده است که درکی عمیق از «من» به مثابه امرِ بنیادین هویت محورحاصل نشود و عارضه چندپارگی و چهل تکه بودن در همه زمینه ها و به ویژه معماری حادث شود. هدف و روش تحقیق: این پژوهش در پی بررسی مفهوم «دیگری» در مواجهه با معماری است و سعی دارد به این پرسش پاسخ دهد که «معماری معاصر ایران از دیدگاه معماران و صاحب نظران چه «دیگری» هایی را برای خود متصور است و در تعامل با چه نیروهایی صورت بندی می شود؟». این تحقیق به لحاظ «ماهیت» پژوهش، از گونه تحقیقات «کیفی» و نوع داده بنیاد و، به لحاظ «قصد» از پژوهش، «تفسیری» است که شیوه مواجهه ما با «دیگری» را درک و بینش جدیدی تولید می کند. بدین ترتیب یافته های آن در بهبود دانش موجود درباره موضوع مورد مطالعه به کار می آید (دانش افزایی)، بنابراین «نتایج» آن «خالص» است. «منطق» پژوهش «استقرایی» بوده و روش تحلیل داده ها نیز شامل کدگذاری باز و کدگذاری محوری است. نتیجه گیری: این پژوهش نشان می دهد که دیدگاه اغلب معماران ایرانی درمورد مفهوم «دیگری» را می توان در شش صورت «ایده های گذشته»، «مردم»، «اقتصاد»، «حکومت»، «معماری جهان» و «زمینه» دسته بندی کرد.
جایگاه دیگری و اخلاق از منظر کیرکگور(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
قصد اصلی ما در این مقاله، پرداختن به «دیگری» و ارتباط آن با فردِ انسانی از منظر کیرکگور است. پرسش اصلی ما این است که آیا ما در آیینه «دیگری» خود را می شناسیم یا «دیگری» مانع و حائلی است در شناخت ما از خویشتن. ما ابتدا جایگاه «دیگری» را در مراحل سه گانه حیات بررسی کرده و تفاوت آن ها را با یکدیگر مطرح می کنیم و در ادامه تمرکزمان را بر مرحله اخلاقی می بریم که خاستگاه اصلی جایگاه «دیگری» است. پس از پرداختن به لوازم و محدودیت های این مرحله، با تمرکز بر کتاب اعمال عشق به مقوله عشق می پردازیم و نگاهی اجمالی به انواع عشق می اندازیم. هدف ما ارائه دو خوانش متفاوت از حضور و نفوذ «دیگری» یا مفهوم همسایه نزد کیرکگور است. خوانش نخست که دیدگاه غالب است، رویکردی مسیحی دارد و به نحو ارزش گذارانه ای عشق و شفقت به «هم نوع» را می ستاید. در این نگاه عشق ورزی نوعی فضیلت اخلاقی محسوب می شود. در این مقاله درصدد برآمدیم که در کنار این رویکرد، که نزد شارحان متداول و رایج است، رویکرد متفاوتی را عرضه داریم. در چنین رویکرد متفاوتی این پرسش مطرح می شود که آیا جایگاه «دیگری» به واقع همان گونه است که شارحان توضیح داده اند؟ آیا کیرکگور هم نوع را ارج می نهد یا او را به نسیان می سپارد و نمی بیند. این پرسش ها زمینه پرداختن به مفهوم «دیگری انضمامی» را فراهم آورد و این که «دیگری انضمامی» دقیقاً نزد کیرکگور چه جایگاهی دارد؟ آیا به همان اندازه که «خود» یا فرد انسانی نزد کیرکگور، انضمامی و گوشت و خون دار و واجد احوالات خاص است، «دیگری» نیز از چنین جایگاهی برخوردار است؟ آیا کیرکگور با تبدیل کردن «دیگری» به آیینه و سرمشق و معیار قرار دادن او برای سنجش گری فعل اخلاقی، دیگری انضمامی را نادیده می انگارد و فردیت او را دفن می کند یا این که با تبدیل او به قاعده اخلاقی بر شأن او می افزاید؟ در این بخش از مقاله می کوشیم به کمک دیدگاه پاتریک استوک پاسخی درخور برای این پرسش ها بیابیم.
مقوله «مرکز» و «حاشیه»، تبیین انگاره مفهومی از مواجهه «خود» و «دیگری» در حیات شهر با تأکید بر رویکرد توسعه درون زا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش و برنامه ریزی شهری سال دهم پاییز ۱۳۹۸ شماره ۳۸
133 - 144
حوزه های تخصصی:
یکی از مفاهیم عمده در نگاه مدرن و پست مدرن به پدیده ها، دوگانه «خود» و «دیگری» است. در علوم اجتماعی، هنگامی که صحبت از دیگری می شود، بحث این است که اقلیت و اکثریت جامعه چگونه شکل می گیرد؛ بنابراین در اندیشه جامعه شناختی، اقلیت ها معمولاً دیگری را تشکیل می دهند. چراکه «اکثریت» در چارچوب جامعه، واجد قدرت می شوند و همین قدرت، زمینه ساز معنای «دیگری» در چارچوب «بازنمایی» خواهد شد. در شهرهای ایران، حاشیه نشینی و یا به تعبیری دیگر کانون های خودانگیخته بخش جدایی ناپذیری از زندگی شهری را شکل می دهند. پرسشی که مطرح می شود آن است که چگونه حاشیه به عنوان «دیگری» می تواند توسعه یافته، در خود ریشه کند و در جامعه تبدیل به نیروی «مولد» شود؟ بدین منظور مقاله حاضر، بر آن است تا با بررسی نحوه مواجهه و تعامل «خود» و «دیگری»، زمینه ای مناسب را برای طرح دکترین معتقدین به توسعه درون زا فراهم آورد. این تحقیق به لحاظ «ماهیت» پژوهش، از گونه تحقیقات «کیفی» از نوع «بنیادی» و به لحاظ «قصد» از پژوهش، «تحلیلی» است که به درک شیوه مواجهه خود و دیگری در حیات شهر می پردازد. منطق پژوهش، «قیاسی» است. در پایان، این مطالعه نشان می دهد که اصلاح در نحوه توزیع خدمات به حاشیه جهت مولد نمودن دو حوزه صنعت و کشاورزی و متعاقب آن کوچک نمودن بخش مصرف، تقویت نهادهای محلی در فرایند توانمندسازی حاشیه، بازنگری قلمروی مالکیت، تقویت بنیان های اقتصاد درونی با مشارکت مردم و عدم تزریق امکانات از بیرون، ازجمله عواملی هستند که می تواند در مولد نمودن حاشیه، تأثیرگذار باشند.
رابطه خودپنداره، همجوشی شناختی و بهزیستی اجتماعی با اختلال بدریخت انگاری بدن در بین نوجوانان دختر(مقاله پژوهشی وزارت بهداشت)
حوزه های تخصصی:
زمینه و هدف: اختلال بدریخت انگاری بدن یک بیماری غیرفعال است که شیوع بالایی در سراسر جهان دارد. پژوهش حاضر با هدف بررسی رابطه خودپنداره، همجوشی شناختی و بهزیستی اجتماعی با اختلال بدریخت انگاری بدن در بین نوجوانان دختر صورت پذیرفت. مواد و روش ها: روش پژوهش حاضر توصیفی و از نوع همبستگی بود. جامعه آماری مطالعه کلیه نوجوانان دختر متوسطه شهرستان دامغان در سال 1398-1397 بودند که به روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای چندمرحله ای 310 نفر از آنان به عنوان نمونه انتخاب شدند. سپس با روش نمونه گیری هدفمند 110 نفر به عنوان نمونه نهایی برگزیده شدند. برای جمع آوری داده ها از ابزارهای خودپنداره (Self-Concept Scale)، همجوشی شناختی (Cognitive Fusion Scale)، بهزیستی اجتماعی (Social Well-Being Scale) و مقیاس اختلال بدریخت انگاری بدن (Body Dysmorphic Disorder Scale) استفاده شد. تحلیل داده ها با استفاده از آزمون های آماری ضریب همبستگی پیرسون و رگرسیون چندگانه انجام شد. داده ها در نرم ا فزار آماری SPSS وارد شدند. یافته ها: نتایج نشان داد که بین خودپنداره (55/0-r=)، همجوشی شناختی (59/0r=) و بهزیستی اجتماعی (62/0-r=) با اختلال بدریخت انگاری بدن در نوجوانان دختر رابطه معنا داری وجود داشت (05/0p<). همچنین نتایج رگرسیون چندگانه نشان داد که خودپنداره (28/0-=B)، همجوشی شناختی (32/0=B) و بهزیستی اجتماعی (39/0-=B) اختلال بدریخت انگاری بدن نوجوانان را پیش بینی می کنند (05/0p<). نتیجه گیری: اختلال بدریخت انگاری بدن نوجوانان دختر توسط متغیرهای خودپنداره، همجوشی شناختی و بهزیستی اجتماعی قابل پیش بینی است، بنابراین پیشنهاد می شود که روا ن شناسان و مشاوران جهت کاهش اختلال بدریخت انگاری بدن نوجوانان، نقش خودپنداره، همجوشی شناختی و بهزیستی اجتماعی را موردتوجه قرار دهند. همچنین پژوهشگران، انجام پژوهش های بیشتر در زمینه اختلال بدریخت انگاری بدن در نوجوانان را توصیه می کنند.
نظام تربیت و خود: از آرمان تکوین خود اصیل تا واقعیتی بنام شبه خود(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف اصلی این مقاله، بررسی فاصله گرفتن نظام های آموزشی از هدف تعالی خویشتن و خودمختاری از دیدگاه فوکو می باشد. برای دستیابی به این هدف از روش تحلیل مفهومی و استنتاجی بهره گرفته شد. بنابر نتایج به دست آمده، مهم ترین تمایزهای خویشتن اصیل با خویشتن کاذب در حال تحول و انعطاف است. درحالی که خویشتن اصیل، همواره پروژه ای در حال تکامل و ناقص است، خویشتن کاذب، امری تمام شده و صلب است. همچنین خویشتن اصیل، نسبتی فعال با شبکه های قدرت دارد. علاوه بر این، نوع آگاهی گفتمانی خویشتن اصیل می تواند او را فراتر از حدود دانشی- فرهنگی زمانش ببرد. الزامات دستیابی به این خویشتن اصیل در فعالیت های تربیتی شامل مواردی مانند مسئله آفرینی و نقد ساخت شکنانه مداوم، توجه به احساسات فردی، آگاهی های گفتمانی و حقیقت طلبی و حقیقت گویی است. لذا، دست اندرکاران و ذی نفعان تربیت می بایست هسته های مقاومت خویش را در برابر ارزیابی های بیرونی و نظام های هنجارساز شکل دهند تا از استحاله خویشتن اصیل به خود کاذب جلوگیری کنند.
سیر تحول مفهومی واژه "خود" در منطق الطیر عطار (بر اساس فرایند فردیت)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شعرپژوهی سال یازدهم زمستان ۱۳۹۸ شماره ۴ (پیاپی ۴۲)
165 - 184
حوزه های تخصصی:
واژه ی "خود"یا "خویشتن" در دو حوزه دستور زبان فارسی و روانشناسی کاربرد فراوانی دارد. خود به همراه خویش و خویشتن در دستور زبان فارسی به عنوان ضمیر مشترک به کار می رود و در روانشناسی یونگ، خود مظهر "تمامیت" است. از آنجا که واژه ی مذکور در نتیجه ی منطقالطیر عطار نقش فراوان دارد و همچنین قابل تاویل بر مبنای نظریات روان شناختی یونگ است، در این مقاله تلاش بر آن است تا با رویکردی توصیفی – تحلیلی سیر تحول مفهومی آن براساس "فرایند فردیت" بررسی و تحلیل گردد. مطابق نتایج، در منطق الطیر دو نوع خود (خود سایه ای و خود کهنالگویی) می توان دریافت نمود که ناظر به دو جنبه ی "جسم و روان" است. خود سایه ای (ضمیر مشترک) در پایان منطق الطیر همانند سی مرغ تحول یافته است؛ زیرا احساس این همانی یا یکی شدن با الگوی اصلی (سیمرغ) را در انسان برمی انگیزاند و بدین وسیله واقعیت ( تمامیت) را تحقق پذیر میسازد. وحدتی که از نظر عطار و روانشناسی نوین نیمه تمام است نه کمال مطلق؛ زیرا کمال مطلق تنها در خداوند تحقق می یابد. هم از نظر یونگ و هم از نظر عطار هدف سیر فردانیت کمال نیست، بلکه کامل شدگی است."خود" حاصل وحدت سی مرغ (خودآگاه یا خود سایه ای) و سیمرغ (ناخودآگاه ) است. عطار این مفاهیم فلسفی – عرفانی را در قالب تصاویر نمادین در منطقالطیر بازآفرینی نموده است. این فرایند (فردیت) سبب میشود تا آشفتگیها و نابسامانیهای ناشی از جدایی دو ساختار روان و جسم از بین برود.
ساخته شدن «خود» در زیست جهان دانش آموزی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تحقیقات فرهنگی ایران سال دوازدهم پاییز ۱۳۹۸ شماره ۳ (پیاپی ۴۷)
209 - 239
حوزه های تخصصی:
پرسش که اصلی این مقاله، چه گونگی فرایند ساخته شدن «خود» در دوره ی دانش آموزی است. در اغلب پژوهش ها که «ساخته شدن خود» را همان فرایند جامعه پذیری می دانند، نقش فعال خود دانش آموز در این فرایند نادیده مانده است. یافته های پژوهش حاضر نشان داد برنامه ریزی های کارگزاران جامعه پذیری فقط بخشی از زیست جهان دانش آموزی را می سازند که در این جا به آن «خرده جهان برنامه» می گوییم. اما بخشِ به همان اندازه مهم دیگری وجود دارد که در این جا «خرده جهان بازی» می خوانیم که در پژوهش های پیشین کم تر به آن توجه شده. بازی، فعالیتی است که برای خود – نه به دلیلی غیر از خود – انجام می شود؛ و خرده جهان بازی جایی است که دانش آموز، خارج از کنترل برنامه های از پیش طراحی شده، آزادانه خود را بروز می دهد. انواع شیطنت های کودکانه از قبیل دعواهای کودکانه، شیطنت در سر کلاس، گریز شیطنت آمیز از مدرسه، و تقلب کردن از سر شیطنت، نمونه هایی از فعالیت های این خرده جهان هستند. خود (self) دانش آموز، بیش از هر جا در خرده جهان بازی ساخته می شود؛ چرا که در این خرده جهان است که دانش آموز امکان بروز آزادانه، فعالانه و خلاقانه ی خود را دارد. (در برابر خرده جهان برنامه که دانش آموز در آن بیش تر منفعل، اثرپذیر و تحت کنترل است). به این ترتیب زیست جهان دانش آموزی ترکیبی از دو خرده جهان بازی و برنامه است و در دیالکتیک میان بازی برنامه ساخته می شود؛ دیالکتیکی که متناظر است با دیالکیتک عمل نظر، فعالیت انفعال، خلاقیت حافظه، فرستنده گیرنده و مبدأ مقصد. فرایند ساخته شدن خود در این دیالکتیک هم زمان فرایند ساخته شدن جامعه نیز هست.
تدوین مدل مفهومی فرآیندی مرکزیت بخشی نابهنجار به خود در منابع اسلامی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
پژوهش حاضر با هدف بررسی چگونگی روابط میان مفاهیم مشیر به توجه نابهنجار به خود و تدوین مدل مفهومی فرآیندی از آن مفاهیم در منابع اسلامی و سنجش میزان روایی آن انجام شده است. بدین منظور از دو روش کیفی و کمی استفاده شده است. در بخش کیفی، ابتدا با استفاده از روش حوزه های معنایی بوسیله 262 لغت مرتبط جمع آوری شده، 3105 روایت اسلامی با استفاده از نمونه گیری هدفمند بر اساس اصل اشباع مورد بررسی قرار گرفت. تحلیل روایات نهایی با استفاده از روش تحلیل محتوای کیفی سیه و شانون (2005) به شیوه تحلیل محتوای قراردادی و سه مرحله کدگذاری باز، محوری و انتخابی انجام شد. سپس شرایط علی مشترک مولفه ها ادغام و روابط میان مولفه ها، شرایط علی و پیامدها بررسی و مدل اولیه فرآیندی طراحی شد. در بخش کمی، میزان مطابقت یافته های کدگذاری با مستندات و میزان تناسب یافته ها با مولفه ها بوسیله 11 متخصص و میزان مطابقت روابط میان یافته ها به صورت مجموع با مستندات بوسیله 5 متخصص با محاسبه شاخص روایی محتوایی، روایی سنجی شد. در پایان مدل نهایی فرآیندی مرکزیت بخشی نابهنجار به خود ترسیم شد. یافته های پژوهش نشان داد که ترکیب شرایط علی مشترکِ عدم شناخت خود یا جایگاه آن، عدم شناخت خداوند یا جایگاه او و خوددوست داری ذاتی از یک سو بصورت مستقل منجر به مولفه خودرضایتی شده و از سوی دیگر با ترکیب شرایط علی اختصاصی دنیادوستی، خودکم بینی، علاقه ذاتی به دیده شدن و بی نهایت طلبی ذاتی، سه مولفه ی خودبرتری، خودنمایشی و خودفزونی را بوجود می آورند. همچنین هریک از مولفه های مذکور، خود به وجود آورنده ی پیامدهایی شناختی- رفتاری می باشند.
بازخوانی انتقادی عمل گرایی اجتماعی جورج هربرت مید بر مبنای حکمت متعالیه(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
دین و سیاست فرهنگی سال سوم بهار و تابستان ۱۳۹۵ شماره ۶
138 - 167
جورج هربرت مید بنیان گذار پراگماتیسم و عمل گرایی اجتماعی است که بعدها توسط بلومر و دیگر شاگردان وی توسعه پیدا کرد. این رویکرد نوهگلی، به اعتراف مید، مبانی و پیش فرض هایی را به لحاظ هستی شناختی؛ یعنی درون ذات بودگی وجود، حرکت جوهری، «خود»، زبان و امثال آن ها دارد. هستی و نیز «خود» در فرآیند و پویا لحاظ می شود که در کنش اجتماعی، «خود» شکل می گیرد. در پژوهش حاضر این مبانی و نحوه ی ارتباط آن ها صورت بندی مفهومی شده و در گام بعد، بر مبنای حکمت متعالیه مورد نقد و ارزیابی انتقادی قرار گرفته است. حکمت متعالیه درون ذات بودگی وجود را برنتافته و در حرکت جوهری، محرّک و متحرک را قابل جمع نمی داند، لذا در مناسبات ماده و صورت، ماده را معدّ برای افاضه صورت می داند؛ نه اینکه علت و مقتضی آن باشد. «خود» نیز جوهری است که در نوع نسبت با وجود شکل می گیرد و کنش اجتماعی نیز اعدادی برای این نسبت ایجاد می کند؛ ولکن صورت از محرکِ غیرمتحرک افاضه می شود و عینیت خویش را از آن طلب می کند و نه از زبان. «خود» واقعی انسان دارای مراتب مختلفی است؛ یعنی «خود» نباتی، «خود» حیوانی و «خود» انسانی است که از زبان به عنوان وجود اعتباری برای مفاهمه و مقصود خویش سود می جوید. روش پژوهش در این مقاله، تحلیلی - انتقادی است.