به نظر نویسنده، سنت پرسش از فقیهان به فراموشی سپرده شده است، در مواردی که پرسشی صورت میگیرد و مسائل مستحدثه مطرح میشود، احتیاط فراوان بر کار فقیهان، حاکم است و از چار چوبهای پیشین فراتر نمیروند.ایشان به عنوان یک نمونه، مسئله دولت - ملت مدرن را مطرح میکند و معتقد است که این موضوع مستحدثه در بیان فقیهان، حکمی روشن نیافته است.
آقاى مجتهد شبسترى در این گفتوگو جریانات فکرى در آستانه و پیش از انقلاب را مورد بررسى قرار مىدهد و ضمن اشاره به چهار جریان فکرى، جریان فکرى غالب عالمان را مورد ارزیابى و انتقاد قرار مىدهد و ادعا مىکند که از طریق مراجعه به کتاب و سنت و منابع دینى نمىتوان به اندیشه سیاسى رسید.
نویسنده در این مقاله ضمن ارائه تعریفی خاص از دین و شریعت و تفکیک این دو از یکدیگر، رویکرد قرآن به شریعت را تکثرگرا دانسته و بر همین اساس تلاش میکند تا با ارائه تفسیری ویژه از «اجماع»، عصریسازی احکام دینی را نه تنها امری جایز، بلکه ضروری و لازم قلمداد نماید.
این مقاله با استفاده از روش نورمن فرکلاف، گفتمان صدور انقلاب امام خمینی(ع) را مورد بررسی قرار می دهد و به دنبال پاسخ به این سؤال است که گفتمان صدور انقلاب، با کدام پیش فرض ها و با کدام دلالت های ضمنی در فاهمه عمومی وارد و جاذبه ایجاد کرده بود؟ در این مقاله اثبات می شود که رابطه تعاملی بینِ متن و زمینه و تکیه بر ایدئولوژی اسلام، موجب هژمون شدن اندیشه امام خمینی(ع) در باب صدور انقلاب گردیده است. همچنین این امر، خود باعث تفهم معنایی گفتمان صدور انقلاب و دریافت رابطه پیچیده قدرت و ایدئولوژی در گفتار ایشان می شود و نشان می دهد گفتمان صدور انقلاب امام خمینی(ع) در راستای بازتولید ساختار قدرت انقلابی و تداوم مشروعیت آن تکوین یافته است.
جریان سلفیه تأثیرات و پیامدهای عمیقی در دو حوزه افکار و رفتار برای جهان اسلام به همراه داشته است. در میان جریان های مختلف سلفی، جریان تکفیری بیش از سایرین با شیعه و سایر مذاهب اسلامی دشمنی می کند و اکنون نیز توانسته است به مدد حمایت های خارجی و جذب افراطیون در جهان اسلام به اهدافی نیز دست یابد. در این مقاله با بهره برداری از نظریه پخش، تأثیرات سلفیه تکفیری بر بیداری اسلامی بررسی شده است. سلفیه تکفیری در حوزه افکار سبب گسترش قرائت سلفی از بیداری اسلامی، گسترش فرهنگ تکفیر و رادیکالیزم، تغییر کانون علمی به کانون جاهلیت ، گسترش موج اسلام هراسی و اسلام ستیزی، گسترش موج شیعه هراسی و شیعه ستیزی و ترویج نظریة احیای خلافت شده است و در حوزه رفتار نیز موجب رشد خشونت گرایی، ورود نیروهای خارجی به جهان اسلام، تضعیف اسرائیل ستیزی در جهان اسلام و پیدایش چالش های فزاینده فرا روی بیداری اسلامی گردیده است.
این مقاله به بررسی دیدگاههای چهار فیلسوف معاصر ایرانی درباره منشأ و منوال انحطاط اندیشه سیاسی در ایران متأخر می پردازد. هر کدام از این متفکران نماینده یک نحله فکری محسوب می شوند: رضا داوری به عنوان یک متفکر «هویت اندیش»، انحطاط را بر مبنای «بحران عالمگیر غربزدگی» تبیین می کند. در مقابل،سید جواد طباطبایی در مقام یک متفکر متجدد بر مبنای «هبوط فلسفه و شرایط امتناع اندیشه» و به خصوص اندیشه سیاسی به طرح نظریه انحطاط می پردازد. عبدالکریم سروش در جایگاه یک متفکر نواندیش دینی انحطاط مسلمین و نه مورد خاص ایران را موضوع تأمل خود قرار می دهد و آرامش دوستدار در نقطه مقابل سروش با نقد رادیکال و نیچه ای بر نهاد دین، «سیطره تاریخی تفکر دینی» بر حیات اجتماعی ایرانیان را عامل انحطاط می داند. بنظر می رسد در میان این نظریه پردازان، طباطبایی روایت جامعتری را از نظریه انحطاط عرضه می کند و آن را محور اصلی پروژه تحقیقاتی خود قرار می دهد. اما وجه مشترک همه این متفکران بی اعتنایی به ساحت پراکسیس یعنی صورت بندی اجتماعی ایده و توقف تئوری در عالم ذهن و سطح انتزاع است، بطوریکه بعضی از آرای مزبور، توان توضیح حداقل پیشامدها و روندها را ندارند. آنچه در پی می آید کاوش و ارزیابی منطق و ساز و کار نظریه های چهارگانه است. همه این متن در پی پاسخ بدین مسأله است که کانون تراکم یا موتور محرکه امتناع اندیشه در چه حوزه ای است. به عبارت دیگر شرایط ایجاد و امتداد سرشت اندیشه چیست که در ایران متأخر، مفقود شده است. روش پژوهش این مقاله، تفسیر متن و نیز سنجش روایی تفسیر از طریق گفتگوی عمیق با صاحبان تخصص در اندیشه سیاسی – من جمله بعضی از همین چهار متفکر – است.