روزی برای فلسفه اسلامی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این مقاله نویسنده به بیانات اساتید فلسفه در رابطه با فلسفه ملاصدرا میپردازند و در ابتدا سید محمد خامنهای سخن خود را آغاز میکند. ایشان بحث درباره انسان را یکی از ضرورتهای بحث فلسفی میداند و میگوید در معرفت الاهی که یکی از مهمترین بحثهای مربوط به الاهیات است، شناخت انسان مقدمهای است برای شناخت خداوند. وی ادامه میدهد، انسان تنها موجودی است که در عالم دارای تعدد قواست و امکان رسیدن به عقل مستفاد (ادراک فراتر از حس) تنها برای انسان میسّر است. وی با اشاره به علم منطق، تعریف منطق از انسان به مثابه حیوان ناطق را کافی ندانست و افزود: اگر نطق نبود نوع هم نبود؛ اما نطق در انسان نهادی نهفته است. نطق همان تحول (لوگوس) است و این عقل چیزی نیست که به طور بالفعل در همه افراد بشر وجود داشته باشد. سید محمد خامنهای معتقد است این تحول نیست که انسان را میبرد، عقل یعنی بند و این یعنی اینکه انسان با عقل محدود میشود. یکی از راهها عشق است. عشق نیز در همه دیدگاهها یکسان نیست و هر کس به گونهای عاشق میشود. وی ادامه میدهد هر انسانی برای خود یک جهان است؛ میتواند جهان بسازد و بر آن تأثیر بگذارد و نه تنها جهانها را بلکه افلاک را نیز میتواند از خود متاثر کند.
یکی دیگر از اساتید فلسفه کریم مجتهدی است که معتقد است فلسفه واقعی هیچ چیز را مصادره به مطلوب نمیکند، بلکه با هر چیز آگاهانه روبهرو میشود و این یعنی شأن فلسفه. وی ملاصدرا را فیلسوفی میدانست که بیشتر در فرهنگ ملی شیعی، نوعی تعادل ایجاد کرده و سعی داشته که شاخههای مختلف فرهنگی را یکدست کند.
رضا داوری اردکانی معتقد است فلسفه عاملی است برای کمال انسانی. غایت فلسفه کمال انسان است و فارابی فلسفه را تشبه به اللّه میداند. ملاصدرا عقل را به دو جنبه عملی و نظری تقسیم میکند و عقل عملی را بر عقل نظری مقدم میداند و تأکید او بر این مطلب است که تنها خواندن و یادگرفتن مهم نیست بلکه این عمل است که به استکمال انسان منجر میشود. صدرا از قول شیخ بهایی مطرح میکند که عالم هر که هست و هر کجا هست اگر دارای علم است باید خشیّت داشته باشد. اگر خشیّت دارد صاحب علم است اما اگر خشیّت نداشته باشد پس علم هم ندارد. علم حقیقی علمی نیست که من آن را در دست میگیرم. علمی است که مرا در دست میگیرد و این همان علم باخشیّت است.
رضا اکبریان تأکید میکند که هر انسانی بالقوه جهان کبیر است و در مرتبه امکانی جمیع مراتب و شئون را، بالفعل واجد است و از بالاترین ظرفیت موجود ممکن برخوردار است و علاوه بر عنوان انسان جامع، لایق عنوان انسان کامل نیز هست. اگر انسان نتواند در شناخت حقیقت و معنی و رسیدن به آن کامیاب شود، آن وقت با بیمعنی بودن و نداشتن ایمان و آرمان، نمیتواند زندگی کند و آن هنگام است که تاروپود جامعه خود را متلاشی خواهد کرد. در پایان اکبریان ضعف دین را سبب به وجود آمدن مکتب اگزیستانسیالیسم میداند و ادامه میدهد که در فلسفه ملاصدرا با نوعی وحدت بین جنبه تلاقی با واقعیت، شهود و عرفان از یکسو و عقل و وحی از سوی دیگر مواجه هستیم. انسان در مسیحیت ارادهای است که عقل بر او افزوده شده است. این تصور از انسان عمیقتر از آن بود که با انقلاب رنسانس به کل از بین برود. حال آنکه در حکومت متعالیه بحث عقل و وحی حال و هوای دیگری دارد. نه اراده اصل است و نه عقل. انسان موجودی است که هم عقل دارد و هم اراده. جدایی بین عقل و اراده از یکسو و علم، دین، فلسفه، عرفان و معنویت را از سوی دیگر مسالهای است که اگر بشر اروپایی نتواند آنها را با هم آشتی دهد، مانند کسی است که از این مرض میمیرد.
یکی دیگر از اساتید فلسفه کریم مجتهدی است که معتقد است فلسفه واقعی هیچ چیز را مصادره به مطلوب نمیکند، بلکه با هر چیز آگاهانه روبهرو میشود و این یعنی شأن فلسفه. وی ملاصدرا را فیلسوفی میدانست که بیشتر در فرهنگ ملی شیعی، نوعی تعادل ایجاد کرده و سعی داشته که شاخههای مختلف فرهنگی را یکدست کند.
رضا داوری اردکانی معتقد است فلسفه عاملی است برای کمال انسانی. غایت فلسفه کمال انسان است و فارابی فلسفه را تشبه به اللّه میداند. ملاصدرا عقل را به دو جنبه عملی و نظری تقسیم میکند و عقل عملی را بر عقل نظری مقدم میداند و تأکید او بر این مطلب است که تنها خواندن و یادگرفتن مهم نیست بلکه این عمل است که به استکمال انسان منجر میشود. صدرا از قول شیخ بهایی مطرح میکند که عالم هر که هست و هر کجا هست اگر دارای علم است باید خشیّت داشته باشد. اگر خشیّت دارد صاحب علم است اما اگر خشیّت نداشته باشد پس علم هم ندارد. علم حقیقی علمی نیست که من آن را در دست میگیرم. علمی است که مرا در دست میگیرد و این همان علم باخشیّت است.
رضا اکبریان تأکید میکند که هر انسانی بالقوه جهان کبیر است و در مرتبه امکانی جمیع مراتب و شئون را، بالفعل واجد است و از بالاترین ظرفیت موجود ممکن برخوردار است و علاوه بر عنوان انسان جامع، لایق عنوان انسان کامل نیز هست. اگر انسان نتواند در شناخت حقیقت و معنی و رسیدن به آن کامیاب شود، آن وقت با بیمعنی بودن و نداشتن ایمان و آرمان، نمیتواند زندگی کند و آن هنگام است که تاروپود جامعه خود را متلاشی خواهد کرد. در پایان اکبریان ضعف دین را سبب به وجود آمدن مکتب اگزیستانسیالیسم میداند و ادامه میدهد که در فلسفه ملاصدرا با نوعی وحدت بین جنبه تلاقی با واقعیت، شهود و عرفان از یکسو و عقل و وحی از سوی دیگر مواجه هستیم. انسان در مسیحیت ارادهای است که عقل بر او افزوده شده است. این تصور از انسان عمیقتر از آن بود که با انقلاب رنسانس به کل از بین برود. حال آنکه در حکومت متعالیه بحث عقل و وحی حال و هوای دیگری دارد. نه اراده اصل است و نه عقل. انسان موجودی است که هم عقل دارد و هم اراده. جدایی بین عقل و اراده از یکسو و علم، دین، فلسفه، عرفان و معنویت را از سوی دیگر مسالهای است که اگر بشر اروپایی نتواند آنها را با هم آشتی دهد، مانند کسی است که از این مرض میمیرد.