معانی هرگز اندر حرف نیاید
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
1. تجربه دینی یا به تعبیر دقیقتر کشف و شهود دینی، پدیده جدیدی نیست بلکه صاحبان این تجربه در زمانهای پیش از ما بسیار بیش از امروز بودهاند. اما بحث و نظر منسجم فلسفی درباره این تجارب، پدیده نوظهوری است. دو بحث اصلی در این باب: یکی بررسی ماهیت تجربه دینی و دوم اعتبار و حاکی بودن آن از یک واقعیت است. موضوع این مقاله در مورد ماهیت تجربه دینی و تحلیل آن است و اینکه این ادراک نسبت به ادراکات دیگر بشری چه جایگاهی دارد.
2. «تجربه» در عبارت «تجربه دینی» با تجربه در «مجرّباتِ» منطق متفاوت است. لفظ تجربه «experience» را در اینجا هم میتوان به معنای «محسوسات» تفسیر کرد و هم میتوان آن را در مقابل «محسوسات» قرار داد. مثلاً تجربه دینی بنابر تلقی شلایرماخر بر محسوسات منطبق نیست، اما طبق تلقی آلستون منطبق بر محسوسات است. پس هر چند «experience» در فارسی به «تجربه» ترجمه شده است اما دلالت بر نوعی «حال»، «دریافت»، «دلآگاهی» و تعابیری از این دست دارد.
تمایز این تجربه، حال و دریافت از امور مشابه به موضوع آن است. موضوع یا متعلَق تجربه دینی، اموری است که به حوزه و حریم دین به طور کلّی مربوط میشود. صاحب تجربه دینی احساس میکند که با آن تجربه، دریچهای به عالم غیب به رویش باز شده. فضیل عیاض با شنیدن آیه «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر اللّه»، چشم دلش به عالم غیب باز شد و تحوّلی اساسی در او رخ داد که از یک راهزن به یک عارف تبدیل شد و آگوستین نیز با شنیدن نغمه «برگیر و بخوان» گویا الهامی را دریافت کرد که باعث دگرگونی روحی او شد.
3. درباره ماهیت تجربه دینی و تعریف آن دو نظر کلی وجود دارد؛ الف) این تجربه، تجربهای دینی است و صرفنظر از هر تفسیر، حقیقتا موضوعات دینی از طریق آن به تجربه درمیآیند. ب) دینی بودنِ تجربه دینی، در گرو تفسیر صاحب تجربه از آن است. و یک فرد ملحه ممکن است آن را به گونهای کاملاً طبیعی تفسیر کند. این نظرِ وین پرادفوت است. این تلقی از تجربه دینی به ناواقعگرائی دینی منجر میشود. بنابر ناواقعگرائی، صدق و کذب یک قضیه دینی، به فهم ما وابسته است. اما بنابر واقعگرائی، صدق و کذب یک قضیه دینی، مستقل از درک و التفات ما به آن بررسی میشود. این تلقی نامتعارف است و با برداشت معمولِ دینداران از دین همخوانی ندارد. هدف این مقاله بررسی دیدگاه کسانی است که تجربه دینی را صرفنظر از هر تفسیر، تجربهای واقعا دینی میدانند.
4. شلایر ماخر تجربه دینی را نوعی احساس میدانست. او با طرح این بحث میخواست دین را از سایر موضوعات مستقل کند و نشان دهد که نقدهایی که بر مبنای فلسفه، علم و اخلاق به دین وارد میشود، نقدهای موجّهی نیستند. پس از رنسانس و تسلط عقلگرائی، دین وحیانی کنار گذاشته شد و اگر دین پذیرفته میشد، دینِ مورد قبول عقل بود. براهین عقلی سنتیِ اثبات وجود خدا، توسط هیوم و کانت مورد نقد قرار گرفت. به نظر کانت، تنها موضوعاتی که قابل تجربهاند و به ادراک حواس درمیآیند، موضوعات قابل شناخت هستند. دستیابی به شناخت بیرون از محدوده تجربه (ادراک هستی) ناممکن است. بنابراین وجود خدا و جاودانگی نفس شناختناپذیر است. سپس کانت کوشید بر مبنای عقل عملی از طریق اخلاق، دین را ثابت میکند. اخلاق یک نهاد مستقل است و ضرورت آموزههای دینی مانند وجود خدا را ایجاب میکند. بدین ترتیب دین به اخلاق فروکاسته شده بود. شلایر ماخر بر آن بود که دین نه به عقل نظری قابل تأویل است و نه به عقل عملی. دین یک حوزه ثالث و مستقل است که میتواند عقل نظری و عقل عملی را کمال بخشد. دین، «احساس اتکاء مطلق و یکپارچه به مبداء یا قدرتی متمایز از جهان» است. این احساس از سنخ معرفت نیست. و متعلَق این احساس در فلسفه نظریِ کانت، مفهومی غیرقابل شناخت است. نظریه شلایر ماخر بر طبق الگوی کانتی در پیِ یافتن یک احساس منحصرا دینی است. دین هم در جنبه نظری و هم در جنبه عملی، همانند فرعی است که قائم به این اصل (یعنی احساس وابستگی مطلق) است. قواعد فلسفی وکلایِ دین، محصولات و ترجمه این احساس هستند. این احساس متفاوت از هر آگاهیِ دیگر، از قید مفاهیم انسانی بیرون و از دایره اختیار انسان خارج است. آدمی تنها این احساس را «ابراز» میکند. همچنین این احساس قابل تعلیم نیست.
5. ردولف اُتو در کتاب فکرت امر قدسی به عنوان خلف شلایر ماخر، در پی تبیین و رفع کاستیهای نظریه او است. اُتو میخواهد جنبه غیرعقلانی یا فراعقلانیِ ذاتِ خداوند را تشریح کند. به نظر او، منظور این است که بشر در عین حال که منتهای جهد عقلانی خود را برای شناخت ذاتالوهی به کار میبندد، ولی همچنان این ذات دارای ساحتی فراتر از ثور اندیشه عقلی است. و کنه آن ذات به چنگ عقل بشری نمیآید. ساحَتِ فراعقلانیِ دین، ریشه در احساس و شهود بیواسطه دارد. این احساس، اولیه و اصیل است و براساس دادههای دیگر تفهیم نمیشود و تنها راه شناخت آن، شناخت بیواسطه و شهود مستقیم است. شلایر ماخر این احساس را «احساسِ وابستگی مطلق» تعریف کرده است اما اُتو به جای آن «احساس مخلوقیت» را ترجیح میدهد که علاوه بر نشان دادن وابستگی علّیِ ما، احساس بندگی را نیز به تصویر بکشد. احساس بندگی فراتر از آن است که در قالب مفاهیم بیان شود.
6. دو ویژگیِ بیانناپذیری و دارای کیفیت معرفتی بودنِ تجربه دینی، هدف اولِ شلایر ماخر (یعنی تأمین استقلال دین) را تأمین میکند اما هدف دوم (نقدناپذیر کردن این) به طور کامل حاصل نمیشود. ولی به نظر نمیرسد که نقدناپذیری به این معنا ویژگی مثبتی برای دین باشد. راه حل این است که آن احساس که سرآغاز و خاستگاه دین است، کاملاً عاری از مفهوم و معرفت نیست بلکه از معرفت و مفهوم فراتر است و مانند درکهای بشری به طور کامل در کمند مفهوم و معرفت محصور نمیشود.
2. «تجربه» در عبارت «تجربه دینی» با تجربه در «مجرّباتِ» منطق متفاوت است. لفظ تجربه «experience» را در اینجا هم میتوان به معنای «محسوسات» تفسیر کرد و هم میتوان آن را در مقابل «محسوسات» قرار داد. مثلاً تجربه دینی بنابر تلقی شلایرماخر بر محسوسات منطبق نیست، اما طبق تلقی آلستون منطبق بر محسوسات است. پس هر چند «experience» در فارسی به «تجربه» ترجمه شده است اما دلالت بر نوعی «حال»، «دریافت»، «دلآگاهی» و تعابیری از این دست دارد.
تمایز این تجربه، حال و دریافت از امور مشابه به موضوع آن است. موضوع یا متعلَق تجربه دینی، اموری است که به حوزه و حریم دین به طور کلّی مربوط میشود. صاحب تجربه دینی احساس میکند که با آن تجربه، دریچهای به عالم غیب به رویش باز شده. فضیل عیاض با شنیدن آیه «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر اللّه»، چشم دلش به عالم غیب باز شد و تحوّلی اساسی در او رخ داد که از یک راهزن به یک عارف تبدیل شد و آگوستین نیز با شنیدن نغمه «برگیر و بخوان» گویا الهامی را دریافت کرد که باعث دگرگونی روحی او شد.
3. درباره ماهیت تجربه دینی و تعریف آن دو نظر کلی وجود دارد؛ الف) این تجربه، تجربهای دینی است و صرفنظر از هر تفسیر، حقیقتا موضوعات دینی از طریق آن به تجربه درمیآیند. ب) دینی بودنِ تجربه دینی، در گرو تفسیر صاحب تجربه از آن است. و یک فرد ملحه ممکن است آن را به گونهای کاملاً طبیعی تفسیر کند. این نظرِ وین پرادفوت است. این تلقی از تجربه دینی به ناواقعگرائی دینی منجر میشود. بنابر ناواقعگرائی، صدق و کذب یک قضیه دینی، به فهم ما وابسته است. اما بنابر واقعگرائی، صدق و کذب یک قضیه دینی، مستقل از درک و التفات ما به آن بررسی میشود. این تلقی نامتعارف است و با برداشت معمولِ دینداران از دین همخوانی ندارد. هدف این مقاله بررسی دیدگاه کسانی است که تجربه دینی را صرفنظر از هر تفسیر، تجربهای واقعا دینی میدانند.
4. شلایر ماخر تجربه دینی را نوعی احساس میدانست. او با طرح این بحث میخواست دین را از سایر موضوعات مستقل کند و نشان دهد که نقدهایی که بر مبنای فلسفه، علم و اخلاق به دین وارد میشود، نقدهای موجّهی نیستند. پس از رنسانس و تسلط عقلگرائی، دین وحیانی کنار گذاشته شد و اگر دین پذیرفته میشد، دینِ مورد قبول عقل بود. براهین عقلی سنتیِ اثبات وجود خدا، توسط هیوم و کانت مورد نقد قرار گرفت. به نظر کانت، تنها موضوعاتی که قابل تجربهاند و به ادراک حواس درمیآیند، موضوعات قابل شناخت هستند. دستیابی به شناخت بیرون از محدوده تجربه (ادراک هستی) ناممکن است. بنابراین وجود خدا و جاودانگی نفس شناختناپذیر است. سپس کانت کوشید بر مبنای عقل عملی از طریق اخلاق، دین را ثابت میکند. اخلاق یک نهاد مستقل است و ضرورت آموزههای دینی مانند وجود خدا را ایجاب میکند. بدین ترتیب دین به اخلاق فروکاسته شده بود. شلایر ماخر بر آن بود که دین نه به عقل نظری قابل تأویل است و نه به عقل عملی. دین یک حوزه ثالث و مستقل است که میتواند عقل نظری و عقل عملی را کمال بخشد. دین، «احساس اتکاء مطلق و یکپارچه به مبداء یا قدرتی متمایز از جهان» است. این احساس از سنخ معرفت نیست. و متعلَق این احساس در فلسفه نظریِ کانت، مفهومی غیرقابل شناخت است. نظریه شلایر ماخر بر طبق الگوی کانتی در پیِ یافتن یک احساس منحصرا دینی است. دین هم در جنبه نظری و هم در جنبه عملی، همانند فرعی است که قائم به این اصل (یعنی احساس وابستگی مطلق) است. قواعد فلسفی وکلایِ دین، محصولات و ترجمه این احساس هستند. این احساس متفاوت از هر آگاهیِ دیگر، از قید مفاهیم انسانی بیرون و از دایره اختیار انسان خارج است. آدمی تنها این احساس را «ابراز» میکند. همچنین این احساس قابل تعلیم نیست.
5. ردولف اُتو در کتاب فکرت امر قدسی به عنوان خلف شلایر ماخر، در پی تبیین و رفع کاستیهای نظریه او است. اُتو میخواهد جنبه غیرعقلانی یا فراعقلانیِ ذاتِ خداوند را تشریح کند. به نظر او، منظور این است که بشر در عین حال که منتهای جهد عقلانی خود را برای شناخت ذاتالوهی به کار میبندد، ولی همچنان این ذات دارای ساحتی فراتر از ثور اندیشه عقلی است. و کنه آن ذات به چنگ عقل بشری نمیآید. ساحَتِ فراعقلانیِ دین، ریشه در احساس و شهود بیواسطه دارد. این احساس، اولیه و اصیل است و براساس دادههای دیگر تفهیم نمیشود و تنها راه شناخت آن، شناخت بیواسطه و شهود مستقیم است. شلایر ماخر این احساس را «احساسِ وابستگی مطلق» تعریف کرده است اما اُتو به جای آن «احساس مخلوقیت» را ترجیح میدهد که علاوه بر نشان دادن وابستگی علّیِ ما، احساس بندگی را نیز به تصویر بکشد. احساس بندگی فراتر از آن است که در قالب مفاهیم بیان شود.
6. دو ویژگیِ بیانناپذیری و دارای کیفیت معرفتی بودنِ تجربه دینی، هدف اولِ شلایر ماخر (یعنی تأمین استقلال دین) را تأمین میکند اما هدف دوم (نقدناپذیر کردن این) به طور کامل حاصل نمیشود. ولی به نظر نمیرسد که نقدناپذیری به این معنا ویژگی مثبتی برای دین باشد. راه حل این است که آن احساس که سرآغاز و خاستگاه دین است، کاملاً عاری از مفهوم و معرفت نیست بلکه از معرفت و مفهوم فراتر است و مانند درکهای بشری به طور کامل در کمند مفهوم و معرفت محصور نمیشود.