آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

نویسنده در این مقاله، به بحران در مدرنیته از نگاه لئواشتراوس اشاره کرده‏اند که لئواشتراوس از جمله مهم‏ترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم است که فلسفه سیاسی او از جامعیت خاصی برخوردار بوده و همه دوران‏های تاریخی کلاسیک، میانه و مدرن را در بر گرفته است. در ادامه نویسنده نظرات لئواشتراوس را بازگو می‏کنند که به نظر لئواشتراوس، با اعتقاد به نسبی‏گرایی که جوهر مدرنیته، علم و فلسفه مدرن است، دیگر به هیچ‏رو نمی‏توان از عدالت و عقلانیت در جامعه انسانی سخن گفت. انسان امروز، با فاصله گرفتن از مطلق به ورطه نهیلیسم و نسبی‏گرایی افتاده است. اشتراوس معتقد است، فلسفه سیاسی کلاسیک، به تأمل و تعقل ناب درباره طبیعت امور سیاسی می‏پرداخت، اما فلسفه سیاسی مدرن در جستجوی معرفتی است که به انسان در فتح و تسخیر جهان و طبیعت کمک کند و در پیشبرد علایق و مصالحش به او قدرت ببخشد. بدین‏سان معرفت در خدمت عقل و میل انسان قرار می‏گیرد و شأن خود به مثابه والاترین فضیلت را از دست می‏دهد. به نظر او نخستین بحران مدرنیته وقتی پیدا شد که روسو نشان داده تصور مدرن اولیه از طبیعت فهم خصلت ممتاز زندگی انسان را ناممکن و انسان را در طبیعت غرق می‏کند. از همین‏رو پس از آن، توجه فلسفه سیاسی مدرن از طبیعت انسان به تاریخ انسان معطوف شد. وی ادامه می‏دهد امروزه فلسفه سیاسی در حال زوال یا شاید فساد است، اگر کاوه از بین نرفته باشد. فلسفه و حقیقت مطلق از عصر باستان تاکنون دارای دشمنانی بوده است و امروزه دشمنان بزرگ جدیدی، چون نسبی‏گرایی، پوزیتیویسم و تاریخ‏گرایی وجود دارد که این سه گرایش در علوم اجتماعی مدرن در مقابل فلسفه مطلق قد علم آورده‏اند و این همه حاکی از بحران عمیق مدرنیته است. بحران مدرنیته این واقعیت را آشکار می‏کند که انسان غربی مدرن دیگر نمی‏داند خواستار چیست؟
لئواشتراوس نسبی‏گرایی را چنین تعریف می‏کند: نسبی‏گرایی بیماری مدرنی است که در ضعف ادراکی انسان ریشه دارد. و وقتی بر خودش اعمال می‏شود خود را از میان برمی‏دارد. به نظر اشتراوس روش‏های علمی امروز، نابرابرها را برابر جلوه می‏دهد. علوم اجتماعی مدرن که هدفش رفاه و پیشرفت است، در خدمت قدرت انسان است. قدرتی که باید برای تأمین زندگی‏ای طولانی‏تر، سالم‏تر به کار رود. بنابراین علوم اجتماعی مدرن در پی کشف حقیقت فی نفسه نیست و به جای آن معطوف به قدرت و ضد حقیقت غایی و ابزارگرست. اشتراوس تاریخ‏گرایی را نقد می‏کند و معتقد است تاریخ‏گرایی جنبش فکری بزرگی است که اندیشمندانی چون هگل، نیچه و هایدگر را در بر می‏گیرد. تاریخ‏گرایی بر دو نوع است: نظری، که نماینده عمده آن هگل است، که در موج دوم مدرنیته ظاهر شد و اگزیستانسیالیستی که هایدگر نماینده برجسته آن است و در موج سوم مدرنیته ظاهر شد. در پایان نویسنده نظر اشتراوس در رابطه با بحران در مدرنیته چنین بیان می‏کند، اشتراوس معتقد است که مدرنیته در عصرها دچار بحرانی عمیق شده است، که هم بعد نظری و هم جنبه عملی دارد. بعد نظری این بحران ناشی از زوال فلسفه و غلبه نسبی‏گرایی، پوزیتیویسم و تاریخ‏گرایی در تفکر مدرن است. فلسفه سیاسی مدرن غایت مدرنیته را در مفاهیمی چون دموکراسی، علم‏گرایی، آزادی، رفاه و علم می‏یابد؛ اما اکنون حقیقت این اصول هر چه بیشتر مورد تردید است. پوزیتیویسم و نسبی‏گرایی و تاریخ‏گرایی عوارض بیماری ذهن مدرن است و به عالم حقیقت راه ندارد. در عصر مدرن، خورشید حقیقت غروب کرده و همگان را در تاریکی جهل و نسبی‏گرایی وانهاده است.

تبلیغات