بحران در مدرنیته از نگاه لئواشتراوس
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده در این مقاله، به بحران در مدرنیته از نگاه لئواشتراوس اشاره کردهاند که لئواشتراوس از جمله مهمترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم است که فلسفه سیاسی او از جامعیت خاصی برخوردار بوده و همه دورانهای تاریخی کلاسیک، میانه و مدرن را در بر گرفته است. در ادامه نویسنده نظرات لئواشتراوس را بازگو میکنند که به نظر لئواشتراوس، با اعتقاد به نسبیگرایی که جوهر مدرنیته، علم و فلسفه مدرن است، دیگر به هیچرو نمیتوان از عدالت و عقلانیت در جامعه انسانی سخن گفت. انسان امروز، با فاصله گرفتن از مطلق به ورطه نهیلیسم و نسبیگرایی افتاده است. اشتراوس معتقد است، فلسفه سیاسی کلاسیک، به تأمل و تعقل ناب درباره طبیعت امور سیاسی میپرداخت، اما فلسفه سیاسی مدرن در جستجوی معرفتی است که به انسان در فتح و تسخیر جهان و طبیعت کمک کند و در پیشبرد علایق و مصالحش به او قدرت ببخشد. بدینسان معرفت در خدمت عقل و میل انسان قرار میگیرد و شأن خود به مثابه والاترین فضیلت را از دست میدهد. به نظر او نخستین بحران مدرنیته وقتی پیدا شد که روسو نشان داده تصور مدرن اولیه از طبیعت فهم خصلت ممتاز زندگی انسان را ناممکن و انسان را در طبیعت غرق میکند. از همینرو پس از آن، توجه فلسفه سیاسی مدرن از طبیعت انسان به تاریخ انسان معطوف شد. وی ادامه میدهد امروزه فلسفه سیاسی در حال زوال یا شاید فساد است، اگر کاوه از بین نرفته باشد. فلسفه و حقیقت مطلق از عصر باستان تاکنون دارای دشمنانی بوده است و امروزه دشمنان بزرگ جدیدی، چون نسبیگرایی، پوزیتیویسم و تاریخگرایی وجود دارد که این سه گرایش در علوم اجتماعی مدرن در مقابل فلسفه مطلق قد علم آوردهاند و این همه حاکی از بحران عمیق مدرنیته است. بحران مدرنیته این واقعیت را آشکار میکند که انسان غربی مدرن دیگر نمیداند خواستار چیست؟
لئواشتراوس نسبیگرایی را چنین تعریف میکند: نسبیگرایی بیماری مدرنی است که در ضعف ادراکی انسان ریشه دارد. و وقتی بر خودش اعمال میشود خود را از میان برمیدارد. به نظر اشتراوس روشهای علمی امروز، نابرابرها را برابر جلوه میدهد. علوم اجتماعی مدرن که هدفش رفاه و پیشرفت است، در خدمت قدرت انسان است. قدرتی که باید برای تأمین زندگیای طولانیتر، سالمتر به کار رود. بنابراین علوم اجتماعی مدرن در پی کشف حقیقت فی نفسه نیست و به جای آن معطوف به قدرت و ضد حقیقت غایی و ابزارگرست. اشتراوس تاریخگرایی را نقد میکند و معتقد است تاریخگرایی جنبش فکری بزرگی است که اندیشمندانی چون هگل، نیچه و هایدگر را در بر میگیرد. تاریخگرایی بر دو نوع است: نظری، که نماینده عمده آن هگل است، که در موج دوم مدرنیته ظاهر شد و اگزیستانسیالیستی که هایدگر نماینده برجسته آن است و در موج سوم مدرنیته ظاهر شد. در پایان نویسنده نظر اشتراوس در رابطه با بحران در مدرنیته چنین بیان میکند، اشتراوس معتقد است که مدرنیته در عصرها دچار بحرانی عمیق شده است، که هم بعد نظری و هم جنبه عملی دارد. بعد نظری این بحران ناشی از زوال فلسفه و غلبه نسبیگرایی، پوزیتیویسم و تاریخگرایی در تفکر مدرن است. فلسفه سیاسی مدرن غایت مدرنیته را در مفاهیمی چون دموکراسی، علمگرایی، آزادی، رفاه و علم مییابد؛ اما اکنون حقیقت این اصول هر چه بیشتر مورد تردید است. پوزیتیویسم و نسبیگرایی و تاریخگرایی عوارض بیماری ذهن مدرن است و به عالم حقیقت راه ندارد. در عصر مدرن، خورشید حقیقت غروب کرده و همگان را در تاریکی جهل و نسبیگرایی وانهاده است.
لئواشتراوس نسبیگرایی را چنین تعریف میکند: نسبیگرایی بیماری مدرنی است که در ضعف ادراکی انسان ریشه دارد. و وقتی بر خودش اعمال میشود خود را از میان برمیدارد. به نظر اشتراوس روشهای علمی امروز، نابرابرها را برابر جلوه میدهد. علوم اجتماعی مدرن که هدفش رفاه و پیشرفت است، در خدمت قدرت انسان است. قدرتی که باید برای تأمین زندگیای طولانیتر، سالمتر به کار رود. بنابراین علوم اجتماعی مدرن در پی کشف حقیقت فی نفسه نیست و به جای آن معطوف به قدرت و ضد حقیقت غایی و ابزارگرست. اشتراوس تاریخگرایی را نقد میکند و معتقد است تاریخگرایی جنبش فکری بزرگی است که اندیشمندانی چون هگل، نیچه و هایدگر را در بر میگیرد. تاریخگرایی بر دو نوع است: نظری، که نماینده عمده آن هگل است، که در موج دوم مدرنیته ظاهر شد و اگزیستانسیالیستی که هایدگر نماینده برجسته آن است و در موج سوم مدرنیته ظاهر شد. در پایان نویسنده نظر اشتراوس در رابطه با بحران در مدرنیته چنین بیان میکند، اشتراوس معتقد است که مدرنیته در عصرها دچار بحرانی عمیق شده است، که هم بعد نظری و هم جنبه عملی دارد. بعد نظری این بحران ناشی از زوال فلسفه و غلبه نسبیگرایی، پوزیتیویسم و تاریخگرایی در تفکر مدرن است. فلسفه سیاسی مدرن غایت مدرنیته را در مفاهیمی چون دموکراسی، علمگرایی، آزادی، رفاه و علم مییابد؛ اما اکنون حقیقت این اصول هر چه بیشتر مورد تردید است. پوزیتیویسم و نسبیگرایی و تاریخگرایی عوارض بیماری ذهن مدرن است و به عالم حقیقت راه ندارد. در عصر مدرن، خورشید حقیقت غروب کرده و همگان را در تاریکی جهل و نسبیگرایی وانهاده است.