در شناخت زیبایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده در این مقاله به مفهوم زیبایی در قرن بیستم میپردازد و بیان میکند که یک مورخ هنر را در زمانهای آینده تجسم کنید، یا کاشفی را در نظر بگیرید که از فضای بیرون یا از آینده به زندگی امروزین ما مینگرند و هر دو یک سوال واحد را مطرح میکنند، زیبایی در قرن بیستم چه مفهومی داشته؟ هرگز قادر نخواهیم بود از چنان فاصلهای به امور بنگریم و در خوشبنیانهترین وضعیت تنها میتوانیم نیمه دوم قرن بیستم را آن هم حداکثر از دهه 1960 به بعد، به خاطر بیاوریم. در آنجا شاهد نبردی دراماتیک بین زیبایی انگیزاننده و زیبابی مصرفی خواهیم بود. ایشان زیباییانگیزاننده را نوعی طرح، تصور یا وجود زیبایی معرفی میکند که از مکتبهای گوناگون آوانگاره و از تجربهگرایی هنری نشأت گرفته است و هنر آوانگاره، فینفسه بازگوکننده فلسفه زیبایی نبوده است.
نویسنده معتقد است هنر قصد دارد به ما بیاموزد که به تفسیر جهان بنشینیم و گیتی را از دریچههای گوناگون بنگریم. امروزه تنها یک مکتب (از میان مکاتب هنری معاصر) ایده هماهنگیهای هندسی و تناسبهای زیباییشناسانه را دوباره بازیافته و بر آن مهر تاکید نهاده است: هنر انتزاعی. هنر انتزاعی با طغیان در مقابل انقیاد از طبیعت و سرسپاری به زندگی روزمره به ارائه اشکال خالصتر هنری پرداخت. مشاهدهکنندگانی که قرار بود از آینده به قرن بیستم بنگرند، قادر نیستند از کشف یک موضوع جدی دیگر اجتناب ورزند. مردم در پی آن دسته از ایدهآلهای زیبایی روانه میشوند که جهان مصرفگرا و دنیای تجاری ارائه میکند، همان دنیایی که هنرمندان آوانگاره بیش از 50 سال، در مقابلش به نبرد برخاستند. چگونه میتوان به تفسیر این تناقض نشست؟ بدون هیچگونه تلاشی برای توضیح یا توجیه، میتوانم بگویم که این تناقص، ویژه قرن بیستم است. در اینجا مشاهدهکنندگان آینده، از خود خواهند پرسید که حقیقتا مدل ارائهشده از سوی رسانههای جمعی برای زیبایی چیست؟ و آنها کشف خواهند کرد که گونهای سکته خفیف دوگانه این قرن رابه دو نیم کرده است. نخستین درنگ از این دو، در قابل کنتراستی نمایان میشود که در طی یک دهه بین الگوهای مختلف هنری وجود داشتند. دومین درنگ، همان است که قرن را به دو نیم کرده، همه امور در نظر گرفته شده؛ ایدهآلهای زیبایی ارائه شده توسط رسانهها در طول 60 سال نخستین قرن بیستم به الگوهایی اشاره دارند که ریشه در «هنرهای اصلی» دارند. مواد خام آگهیهای تبلیغاتی برای محصولات مختلف نشاندهنده تأثیر و نفوذ فوتوریسم، کوبیسم و سور رئالیسماند. داستانهای مصور «نموی کوچک» هم توسط همین تازهواردان به عرصه هنر منتشر شده بودو اینها سناریوهایی شهری در خصوص جهانهای دیگرند که در کوریهای «فلش گوردون» ظاهر شده، اتوپیایی معماران مدرنیسم همچون «سنت الیا» را به خاطرمان میآورد و حتی شکلگیری مدرنیسم را تسریع میکند.
کاشفان آینده ما، دیگر قادر نخواهند بود که ایدهآلهای زیباییشناسانهای را که رسانههای قرن بیستم و پس از آن انتشار دادهاند، شناسایی کنند. آنان در مقابل تساهل افراطی، توازنگرایی کلی و شرک مطلق و اجتنابناپذیر زیبایی تسلیم خواهند شد.
نویسنده معتقد است هنر قصد دارد به ما بیاموزد که به تفسیر جهان بنشینیم و گیتی را از دریچههای گوناگون بنگریم. امروزه تنها یک مکتب (از میان مکاتب هنری معاصر) ایده هماهنگیهای هندسی و تناسبهای زیباییشناسانه را دوباره بازیافته و بر آن مهر تاکید نهاده است: هنر انتزاعی. هنر انتزاعی با طغیان در مقابل انقیاد از طبیعت و سرسپاری به زندگی روزمره به ارائه اشکال خالصتر هنری پرداخت. مشاهدهکنندگانی که قرار بود از آینده به قرن بیستم بنگرند، قادر نیستند از کشف یک موضوع جدی دیگر اجتناب ورزند. مردم در پی آن دسته از ایدهآلهای زیبایی روانه میشوند که جهان مصرفگرا و دنیای تجاری ارائه میکند، همان دنیایی که هنرمندان آوانگاره بیش از 50 سال، در مقابلش به نبرد برخاستند. چگونه میتوان به تفسیر این تناقض نشست؟ بدون هیچگونه تلاشی برای توضیح یا توجیه، میتوانم بگویم که این تناقص، ویژه قرن بیستم است. در اینجا مشاهدهکنندگان آینده، از خود خواهند پرسید که حقیقتا مدل ارائهشده از سوی رسانههای جمعی برای زیبایی چیست؟ و آنها کشف خواهند کرد که گونهای سکته خفیف دوگانه این قرن رابه دو نیم کرده است. نخستین درنگ از این دو، در قابل کنتراستی نمایان میشود که در طی یک دهه بین الگوهای مختلف هنری وجود داشتند. دومین درنگ، همان است که قرن را به دو نیم کرده، همه امور در نظر گرفته شده؛ ایدهآلهای زیبایی ارائه شده توسط رسانهها در طول 60 سال نخستین قرن بیستم به الگوهایی اشاره دارند که ریشه در «هنرهای اصلی» دارند. مواد خام آگهیهای تبلیغاتی برای محصولات مختلف نشاندهنده تأثیر و نفوذ فوتوریسم، کوبیسم و سور رئالیسماند. داستانهای مصور «نموی کوچک» هم توسط همین تازهواردان به عرصه هنر منتشر شده بودو اینها سناریوهایی شهری در خصوص جهانهای دیگرند که در کوریهای «فلش گوردون» ظاهر شده، اتوپیایی معماران مدرنیسم همچون «سنت الیا» را به خاطرمان میآورد و حتی شکلگیری مدرنیسم را تسریع میکند.
کاشفان آینده ما، دیگر قادر نخواهند بود که ایدهآلهای زیباییشناسانهای را که رسانههای قرن بیستم و پس از آن انتشار دادهاند، شناسایی کنند. آنان در مقابل تساهل افراطی، توازنگرایی کلی و شرک مطلق و اجتنابناپذیر زیبایی تسلیم خواهند شد.