عصر ظهور دین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده در این مقاله در پی آن است تا علت بروز مفهومی به نام بازگشت به معنویت در عصر پستمدرن و ارتباط آن با پستمدرن را تببین کند. در حال حاضر با دو نوع تظاهرات دینی مواجه هستیم: 1. تظاهرات مربوط به ظهور ادیان وحیانی؛ 2. یک دسته از تظاهرات جدیدی چون شبه عرفانها و... . اگر در قلمرو نظم نمادین اتفاقی نمیافتاد امکان بروز تظاهرات دینی یا نمادین وجود نمیداشت. بنابراین بازگشت به ادیان شرقی مستلزم این است که ذهنیت متفاوتی درباره آن چیزهایی که دین سخن گفته به وجود آمده باشد. لذا به نظر من اتفاق اساسی در ساختار ذهنی و نمادین جهان تجدد افتاده است. اگر نظم نمادین غرب و تجدد به شکلی که ما در دوره کلاسیک میبینیم ادامه داشت، قطعا چیزهایی که ما تحت عنوان دین از آن یاد میکنیم دیده نمیشد.
اساس مدرنیته اعتقاد به جهانشناختی و کنترلشدنی است. مدرنیته از درون وضعیت بیثبات و متزلزلی که انسان در شرایط سنت با آن مواجه بوده، وضعیت نظم، ثبات، پیشبینیپذیریها و مهار تاریخ و هستی را استخراج میکند تا در هول و هراس نبوده و نیاز به سر فرودآوردن در مقابل خداوند نباشد. اما منطق مدرنیته در تمام بنیانهایی که داشت متزلزل شد و این سرآغاز پستمدرن بود. به گفته مارکس ما آزادیم تحت شرایطی تاریخی که در دست ما نیست به عمل دست بزنیم. مطابق این تئوری، کسی نمیتواند با روشی که اتخاذ میکند مدعی شود که به حقیقت دست مییابد، چون هم حقیقت، معنای تاریخی است و هم روشی که برای آن تحصیل کرده، از اینرو چیزی به نام حقیقت عام، روششناسی عام نداریم. حال اضطراری که در دل این سخنان وجود دارد، علت ظهور آن تظاهرات دینی است. انسان نمیتواند بدون اینکه پایش را در جای محکمی قرار بدهد، زندگی کند. بیمعنایی و تزلزل روحی و روانی، کشندهترین قتالههای انسان هستند. اما مطابق با فهمی که من عرض کردم، این نوع نگاه و رویکردی که پستمدرن به وجود آورده احتمالاً فقط بتواند تظاهرات دینی خاص را که غیرمعمول است توضیح دهد (دسته دوم تظاهرات دینی). چون پستمدرنیسم به این معنا، تداوم منطق مدرنیته است. اما پست مدرنیسم به انواع مختلف در چارچوب یک شرایط پلورالیستی، فضای بروز میدهد. حقیقتها و دیانتها براساس منطق خودشان نه براساس منطق مدرنیته یا پستمدرنیته.
اساس مدرنیته اعتقاد به جهانشناختی و کنترلشدنی است. مدرنیته از درون وضعیت بیثبات و متزلزلی که انسان در شرایط سنت با آن مواجه بوده، وضعیت نظم، ثبات، پیشبینیپذیریها و مهار تاریخ و هستی را استخراج میکند تا در هول و هراس نبوده و نیاز به سر فرودآوردن در مقابل خداوند نباشد. اما منطق مدرنیته در تمام بنیانهایی که داشت متزلزل شد و این سرآغاز پستمدرن بود. به گفته مارکس ما آزادیم تحت شرایطی تاریخی که در دست ما نیست به عمل دست بزنیم. مطابق این تئوری، کسی نمیتواند با روشی که اتخاذ میکند مدعی شود که به حقیقت دست مییابد، چون هم حقیقت، معنای تاریخی است و هم روشی که برای آن تحصیل کرده، از اینرو چیزی به نام حقیقت عام، روششناسی عام نداریم. حال اضطراری که در دل این سخنان وجود دارد، علت ظهور آن تظاهرات دینی است. انسان نمیتواند بدون اینکه پایش را در جای محکمی قرار بدهد، زندگی کند. بیمعنایی و تزلزل روحی و روانی، کشندهترین قتالههای انسان هستند. اما مطابق با فهمی که من عرض کردم، این نوع نگاه و رویکردی که پستمدرن به وجود آورده احتمالاً فقط بتواند تظاهرات دینی خاص را که غیرمعمول است توضیح دهد (دسته دوم تظاهرات دینی). چون پستمدرنیسم به این معنا، تداوم منطق مدرنیته است. اما پست مدرنیسم به انواع مختلف در چارچوب یک شرایط پلورالیستی، فضای بروز میدهد. حقیقتها و دیانتها براساس منطق خودشان نه براساس منطق مدرنیته یا پستمدرنیته.