چیستی معنای زندگی (1)، (2) و (3)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نوشتار حاضر گفتوگوی داوری درباره چیستی معنای زندگی و امکان گشودگی راههای فروبسته تاریخ با تفکر و تذکر و نسبت و تفاوت تفکر و تذکر میباشد که در ادامه به اهمیت سیاست در دنیای جدید اشارهای نیز داشته است.
از نظر داوری، امروزه ما زندگی نمیکنیم بلکه زندگی کردن شغل ما شده است، وقتی زندگی کردن شغل شود، آدمی با خود بیگانه و تک ساحتی میشود همین چنان به عادتهای روزمره دلخوش میشود که دیگر نیازی نمیبیند به این فکر کند که «آیا طور دیگر هم میتوان زندگی کرد؟». آنچه محرز است این که احتیاجات مردم در جامعههای مختلف، متفاوت بوده و طرز زندگی آنها و نگاهشان به دنیا و مبدأ و معاد مختلف بوده است و بسته به نوع نگاهشان به این امور، نوع زندگیشان تغییر میکند. معنی زندگی، مبدل به بعضی مشغولیتهای خوب و بد شده و ملاک خوب و بد چیزی جز اصول حاکم بر هر زمانه نیست.
از دیدگاه ایشان، تاریخ قلمرو امکانها است، این جمله به این معنا نیست که هر کاری خواستیم میتوانیم، انجام دهیم و هر بوالهوسی ما امکانی از امکانهای تاریخ باشد؛ یعنی همیشه در هر تاریخی همه چیز ممکن نیست و امکانها در هر دوره تاریخی متفاوت است. یکی از امکانهایی که در همه تاریخها مشترک است، امکان تجدید عهد با گذشته و یافتن افق آینده است؛ با این امکان است که دایره جدید امکانها رسم میشود. این امکانها، امکان اختیارها و رهگشایی همه است. بشر در حدود امکانات تاریخی خود قدرت دارد و در حدود امکانهای متعلق به عالم خود اختیاری میکند و آزادی دارد. پس راه تاریخ با ذکر و فکر اهل معرفت و ارباب نظر و تفکر و با هدایت پیامبران و اولیای الاهی گشوده و هموار میشود. بنابراین داوری در پاسخ به چیستی معنای زندگی به گم شدن غایت زندگی بشر اشاره کرد و گفت که لازمه خروج از این شرایط «تذکر» پیدا کردن بشر به وضع موجودش است. با «تفکر» و «تذکر» است که میتوان راههای فروبسته تاریخ را گشود.
از دیدگاه داوری، تفکر، گشودگی به حقیقت و گشایش راه است، از طرفی، تفکر به معنای عامتر، سیر در راه گشوده است؛ اما «تذکر» در مقابل «غفلت» به معنی بیرون آمدن از وضع عادی و از بیخبری است. تذکر عین تفکر نیست، جلوه آغازین تفکر است و به تفکر هم مدد میرساند. ایشان در پاسخ به اینکه نسبت زبان با تفکر چیست؟ گفت: زبان خانه است. ما در زبان و با زبان سیاستمدار، دانشمند، شاعر، فیلسوف و حتی سوفسطایی و شیاد میشویم. در تاریخ هر قومی بهترین ادوار با شعر و هنر ممتاز میشود.
زبان وسیله ما نیست، ضامن تحقق حقیقت ماست. زبان عین تحقق حقیقت است. حقیقت هر زمانی با زبانش متحقق میشود. اصلاً حقیقت تاریخی هر قوم و ملتی را در زبان آن قوم میتوان دید. از طرفی، سیاست به عنوان مظهر تکنیک در زمان ما شأنی پیدا کرده که مرجع همه چیز است و همه راهها به آن ختم میشود. از فلسفه هم که میگوییم در واقع غرض سیاست گفتن است؛ نه فقط فلسفه سیاسی جهان ما، سیاست فلسفی است بلکه هر فلسفهای بگوییم گویی، این فلسفه با کلید سیاست کوک میشود و با میزان سیاست سمت رد و قبول مییابد. اما به هر حال فلسفه را نباید تابع سیاست کرد و اگر بتوان فلسفه و سیاست را باید هماهنگ کرد.
حال باید دید که چگونه بایستی فکر کرد تا اندیشیدن تابع سیاست نباشد؛ اگر پروای حقیقت مقدم بر مصلحتبینی فردی و گروهی باشد، آن وقت اگر سیاست هم که نوشته شود، فلسفه نوشتهایم. سیاست اصیل و سیاست حقیقی، تفکر است. تفکر هم بدون نظر به سیاست صورت نمیپذیرد. از سویی دیگر در اینکه زبان در آینده نسبتی با زبان حافظ و سعدی داشته باشد، دو مطلب قابل تأمل است. یکی این که زبان اصیل، زبان شعر است، زبان، زبان شاعران است. چنانکه هر زبانی در عین تعلق به عالم خاص خود در عوالم دیگر هم میتواند جاودانه شود. کسانی که به زبان سعدی و حافظ شعر میگویند، گاهی زبانشان زبان تقلید است؛ اما در عین حال اگر کسی با این زبان انس پیدا نکند، شاعر نمیشود. داوری زبان را آینه همت و دانایی و توانایی یا سستی و جهل و ناتوانی آدمیان میداند. مردی که شعر و شاعر و تفکر ندارند از عهده هیچ کاری برنمیآیند. آدم اگر زبان نداشت تاریخ و فرهنگ و دانش و تکنیک هم نداشت. از نظر ایشان، انسان باید قدری به تفکر و شعر و زبان و معرفت، وقت بیشتری بگذارد و اگر بتواند این وظیفه را به عهده گیرد، افق فراروی او گشوده میشود. چنانکه فلسفه در زمان ما بیشتر به صورت نقد مابعدالطبیعه درآمده است که این نقادی هم تفکر است و هم تذکر.
بهطور خلاصه، تاریخ مدرن یعنی تاریخ دکارتی و کانتی هم امکاناتی داشته و این امکانات به تحقق رسیده و عینیت پیدا کرده است. بنابراین پایان تاریخ معنا ندارد. اما تجدید عهد و گشایش عهدی دیگر چیزی است که در امکان زمان باقی است. هم در تاریخ و با تاریخ میتوان تجدید عهد کرد و هم گشایش تاریخ دیگر ممکن است و اگر تجدید عهد نباشد گشایش هم ناممکن یا لااقل دشوار خواهد بود. جهان کنونی، جهانی است که افقش بسته نیست و امکان تجدید عهد را در آن نمیتوان نفی کرد.
از نظر داوری، امروزه ما زندگی نمیکنیم بلکه زندگی کردن شغل ما شده است، وقتی زندگی کردن شغل شود، آدمی با خود بیگانه و تک ساحتی میشود همین چنان به عادتهای روزمره دلخوش میشود که دیگر نیازی نمیبیند به این فکر کند که «آیا طور دیگر هم میتوان زندگی کرد؟». آنچه محرز است این که احتیاجات مردم در جامعههای مختلف، متفاوت بوده و طرز زندگی آنها و نگاهشان به دنیا و مبدأ و معاد مختلف بوده است و بسته به نوع نگاهشان به این امور، نوع زندگیشان تغییر میکند. معنی زندگی، مبدل به بعضی مشغولیتهای خوب و بد شده و ملاک خوب و بد چیزی جز اصول حاکم بر هر زمانه نیست.
از دیدگاه ایشان، تاریخ قلمرو امکانها است، این جمله به این معنا نیست که هر کاری خواستیم میتوانیم، انجام دهیم و هر بوالهوسی ما امکانی از امکانهای تاریخ باشد؛ یعنی همیشه در هر تاریخی همه چیز ممکن نیست و امکانها در هر دوره تاریخی متفاوت است. یکی از امکانهایی که در همه تاریخها مشترک است، امکان تجدید عهد با گذشته و یافتن افق آینده است؛ با این امکان است که دایره جدید امکانها رسم میشود. این امکانها، امکان اختیارها و رهگشایی همه است. بشر در حدود امکانات تاریخی خود قدرت دارد و در حدود امکانهای متعلق به عالم خود اختیاری میکند و آزادی دارد. پس راه تاریخ با ذکر و فکر اهل معرفت و ارباب نظر و تفکر و با هدایت پیامبران و اولیای الاهی گشوده و هموار میشود. بنابراین داوری در پاسخ به چیستی معنای زندگی به گم شدن غایت زندگی بشر اشاره کرد و گفت که لازمه خروج از این شرایط «تذکر» پیدا کردن بشر به وضع موجودش است. با «تفکر» و «تذکر» است که میتوان راههای فروبسته تاریخ را گشود.
از دیدگاه داوری، تفکر، گشودگی به حقیقت و گشایش راه است، از طرفی، تفکر به معنای عامتر، سیر در راه گشوده است؛ اما «تذکر» در مقابل «غفلت» به معنی بیرون آمدن از وضع عادی و از بیخبری است. تذکر عین تفکر نیست، جلوه آغازین تفکر است و به تفکر هم مدد میرساند. ایشان در پاسخ به اینکه نسبت زبان با تفکر چیست؟ گفت: زبان خانه است. ما در زبان و با زبان سیاستمدار، دانشمند، شاعر، فیلسوف و حتی سوفسطایی و شیاد میشویم. در تاریخ هر قومی بهترین ادوار با شعر و هنر ممتاز میشود.
زبان وسیله ما نیست، ضامن تحقق حقیقت ماست. زبان عین تحقق حقیقت است. حقیقت هر زمانی با زبانش متحقق میشود. اصلاً حقیقت تاریخی هر قوم و ملتی را در زبان آن قوم میتوان دید. از طرفی، سیاست به عنوان مظهر تکنیک در زمان ما شأنی پیدا کرده که مرجع همه چیز است و همه راهها به آن ختم میشود. از فلسفه هم که میگوییم در واقع غرض سیاست گفتن است؛ نه فقط فلسفه سیاسی جهان ما، سیاست فلسفی است بلکه هر فلسفهای بگوییم گویی، این فلسفه با کلید سیاست کوک میشود و با میزان سیاست سمت رد و قبول مییابد. اما به هر حال فلسفه را نباید تابع سیاست کرد و اگر بتوان فلسفه و سیاست را باید هماهنگ کرد.
حال باید دید که چگونه بایستی فکر کرد تا اندیشیدن تابع سیاست نباشد؛ اگر پروای حقیقت مقدم بر مصلحتبینی فردی و گروهی باشد، آن وقت اگر سیاست هم که نوشته شود، فلسفه نوشتهایم. سیاست اصیل و سیاست حقیقی، تفکر است. تفکر هم بدون نظر به سیاست صورت نمیپذیرد. از سویی دیگر در اینکه زبان در آینده نسبتی با زبان حافظ و سعدی داشته باشد، دو مطلب قابل تأمل است. یکی این که زبان اصیل، زبان شعر است، زبان، زبان شاعران است. چنانکه هر زبانی در عین تعلق به عالم خاص خود در عوالم دیگر هم میتواند جاودانه شود. کسانی که به زبان سعدی و حافظ شعر میگویند، گاهی زبانشان زبان تقلید است؛ اما در عین حال اگر کسی با این زبان انس پیدا نکند، شاعر نمیشود. داوری زبان را آینه همت و دانایی و توانایی یا سستی و جهل و ناتوانی آدمیان میداند. مردی که شعر و شاعر و تفکر ندارند از عهده هیچ کاری برنمیآیند. آدم اگر زبان نداشت تاریخ و فرهنگ و دانش و تکنیک هم نداشت. از نظر ایشان، انسان باید قدری به تفکر و شعر و زبان و معرفت، وقت بیشتری بگذارد و اگر بتواند این وظیفه را به عهده گیرد، افق فراروی او گشوده میشود. چنانکه فلسفه در زمان ما بیشتر به صورت نقد مابعدالطبیعه درآمده است که این نقادی هم تفکر است و هم تذکر.
بهطور خلاصه، تاریخ مدرن یعنی تاریخ دکارتی و کانتی هم امکاناتی داشته و این امکانات به تحقق رسیده و عینیت پیدا کرده است. بنابراین پایان تاریخ معنا ندارد. اما تجدید عهد و گشایش عهدی دیگر چیزی است که در امکان زمان باقی است. هم در تاریخ و با تاریخ میتوان تجدید عهد کرد و هم گشایش تاریخ دیگر ممکن است و اگر تجدید عهد نباشد گشایش هم ناممکن یا لااقل دشوار خواهد بود. جهان کنونی، جهانی است که افقش بسته نیست و امکان تجدید عهد را در آن نمیتوان نفی کرد.