نویسندگان: قاسم فضلی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

افلاطون را نخستین کسی دانسته‏اند که «فلسفه» را در معنای مصطلح آن باب کرد. به عبارت دیگر، از افلاطون به بعد بود که چیزی با عنوان «فلسفه» در فرهنگ بشری شناخته شد. به همین اعتبار، عده‏ای کل فلسفه غرب را بسط آرای افلاطون دانسته و یا آن را حاشیه‏ای بر فلسفه وی تلقی کرده‏اند. نویسنده در مطلب حاضر تنها به قرائت دو تن از فیلسوفان دوره جدید یعنی نیچه و پوپر بر اندیشه‏های افلاطون اشاره دارد. وی می‏گوید: با توصیفی که پوپر از افلاطون می‏کند، نتیجه باید گرفت: اولاً؛ افلاطون به استاد خود که خلاقیت فلسفی خود را وامدار اوست، خیانت کرده و از نام او در جمهوری برای کرسی نشاندن اندیشه خود سود
______________________________
1. گزارش دهنده: حسن کفلو
______________________________
جسته است، و کوشید تا ثابت کند آن‏چه تعلیم می‏دهد، نتیجه منطقی تعالیم سقراط است تا از این طریق خیانت خود به استادش را پنهان کند. ثانیا؛ افلاطون فیلسوف و متفکر نیست، بلکه یک تبلیغاتچی شیاد بی‏باک است. این‏گونه نظر کردن به فیلسوف خدا مانندی (به گفته شوپنهاور) چون افلاطون که هر چه گفت و نوشت به انگیزه نیک‏خواهی و برخاسته از عشق به شناسایی و حقیقت بود، ریشه در نگاهی ایدئولوژیک به او دارد، میان اندیشه افلاطون و سیستم‏های فاشیستی تفاوت‏های بنیادی وجود دارد. مقدمه سیستم‏های فاشیستی همانا (درست است) دستیابی به سلطه بی‏چون و چراست؛ اما مقصد افلاطون همانا حقیقت‏جویی است.
نویسنده در ادامه در مورد قرائت نیچه می‏گوید: در واقع نقد نیچه به افلاطون به تلقی وی از ارتباط میان هنر و حقیقت برمی‏گردد. توضیح آن‏که، سقراط و شاگرد او افلاطون، اولین فیلسوفانی هستند که میان معرفت و حقیقت پیوند برقرار کردند و مدعی شدند آن‏چه از ادراک حسی برای آدمی حاصل می‏آید، در واقع به عالم محسوس و دو کس مربوط می‏شود و به‏طور کلی در عالم معقول آدمی می‏تواند به حقیقت دسترسی پیدا کند. هنر به‏طور کلی در عالم محسوس تحقق می‏یابد و با سایه‏ها سروکار دارد. به نظر افلاطون هنرمندان خود را با اشباح و سایه‏ها مشغول می‏دارند و از صورت ناب حقیقت فاصله می‏گیرند. نیچه این گرایش افلاطون را موجب قربانی شدن تراژدی در قربانگاه فلسفه است و می‏گوید: تاریخ تفکر غرب محل کشاکش فلسفه و هنر بوده است، حقیقت فلسفی راه به جایی جز بن‏بست نهیلیسم و انکار حیات نمی‏برد و تنها با بازآفرینی فرهنگ هنری و به خصوص ساحت تراژیک می‏توان از دام این نهیلیسم رها شد. در پاسخ به نیچه باید گفت که، هنر نزد افلاطون به سه معنای تخنه، پوئسیس و میمسیس به‏کار می‏رود.
الف) تخنه: این واژه را افلاطون به دو معنا به‏کار می‏برد: فن و دانش، تخنه به معنای فن یا دانش مقابل فوسیس یا طبیعت، تریبوس یا عمل روزمره و مبتنی بر عادت، امپاپر یا تجربه و توخه یا اتفاق، به‏کار می‏رود.
ب) هنر به معنای پوئسیس: یعنی آن‏چه هنوز نیست، هست کردن. پس پوئسیس به معنای تولید و ایجاد کردن است، چه تولید الاهی و چه تولید بشری. پوئسیس، به معنای تولید، مقابل پراکسیس است، پراکسیس، به معنای انجام دادن یا اجرا کردن است و نه ایجاد و تولید.
ج) هنر به معنای میمسیس: نوعی از تولید است (تقلید). ولی بر خلاف پوئسیس، تولید اصل یک شی نیست.
برای مثال، آفرینش چیزهایی چون درختان، گیاهان و انسان‏ها به‏وسیله خداوند، تولید خود چیزهاست، ولی نقش این چیزها در آب دیگر تولید نیست، بلکه میمسیس است.
نتیجه این که: اولاً، تنها پاره‏ای از شکل‏های میمسیس مورد انتقاد افلاطون قرار می‏گیرد، ثانیا افلاطون در این رویگردانی و اعراض از هنر، پروای آن داشته است که مبادا هنر به غلبه و استیلایی «فرد منتشر» بیانجامد و بدین ترتیب «خویشتن نامتأصل» انسان اصالت یابد و بی‏آن‏که سیر ارتقا و انصراف از جهان محسوس که در معرض فنا است صورت پذیرد و حقایق ثابته معقول مثالی در نظر آید و تفکر، صورت حصول بندد. اما دلیل این‏که او شاعران را به زیباشهر خود راه نمی‏دهد، این است که، شعر قدرت داوری ما را درباره ارزش‏ها تباه می‏سازد. آرمان اخلاقی ما به کلی، به عکس احساسی است که شعر در ما پدید می‏آورد. نیاز طبیعی ما به گریه و ناله، که در زندگی روزانه به زور بر آن غالب می‏آییم، با شنیدن گفته‏های شاعر ارضا می‏شود. در این حال جزء شریف روح ما اگر از تربیت بهره کافی برنگرفته باشد، دست از مقاومت برمی‏دارد و تسلیم جزء زبون و نالان می‏شود، و خود را کاملاً معذور می‏داند؛ زیرا برای دردهای دیگران می‏گرید نه برای درد خود، و لذتی را که از همدردی با دیگران می‏برد، سود خود می‏پندارد.

تبلیغات