فیلسوف علیه فیلسوف
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
افلاطون را نخستین کسی دانستهاند که «فلسفه» را در معنای مصطلح آن باب کرد. به عبارت دیگر، از افلاطون به بعد بود که چیزی با عنوان «فلسفه» در فرهنگ بشری شناخته شد. به همین اعتبار، عدهای کل فلسفه غرب را بسط آرای افلاطون دانسته و یا آن را حاشیهای بر فلسفه وی تلقی کردهاند. نویسنده در مطلب حاضر تنها به قرائت دو تن از فیلسوفان دوره جدید یعنی نیچه و پوپر بر اندیشههای افلاطون اشاره دارد. وی میگوید: با توصیفی که پوپر از افلاطون میکند، نتیجه باید گرفت: اولاً؛ افلاطون به استاد خود که خلاقیت فلسفی خود را وامدار اوست، خیانت کرده و از نام او در جمهوری برای کرسی نشاندن اندیشه خود سود
______________________________
1. گزارش دهنده: حسن کفلو
______________________________
جسته است، و کوشید تا ثابت کند آنچه تعلیم میدهد، نتیجه منطقی تعالیم سقراط است تا از این طریق خیانت خود به استادش را پنهان کند. ثانیا؛ افلاطون فیلسوف و متفکر نیست، بلکه یک تبلیغاتچی شیاد بیباک است. اینگونه نظر کردن به فیلسوف خدا مانندی (به گفته شوپنهاور) چون افلاطون که هر چه گفت و نوشت به انگیزه نیکخواهی و برخاسته از عشق به شناسایی و حقیقت بود، ریشه در نگاهی ایدئولوژیک به او دارد، میان اندیشه افلاطون و سیستمهای فاشیستی تفاوتهای بنیادی وجود دارد. مقدمه سیستمهای فاشیستی همانا (درست است) دستیابی به سلطه بیچون و چراست؛ اما مقصد افلاطون همانا حقیقتجویی است.
نویسنده در ادامه در مورد قرائت نیچه میگوید: در واقع نقد نیچه به افلاطون به تلقی وی از ارتباط میان هنر و حقیقت برمیگردد. توضیح آنکه، سقراط و شاگرد او افلاطون، اولین فیلسوفانی هستند که میان معرفت و حقیقت پیوند برقرار کردند و مدعی شدند آنچه از ادراک حسی برای آدمی حاصل میآید، در واقع به عالم محسوس و دو کس مربوط میشود و بهطور کلی در عالم معقول آدمی میتواند به حقیقت دسترسی پیدا کند. هنر بهطور کلی در عالم محسوس تحقق مییابد و با سایهها سروکار دارد. به نظر افلاطون هنرمندان خود را با اشباح و سایهها مشغول میدارند و از صورت ناب حقیقت فاصله میگیرند. نیچه این گرایش افلاطون را موجب قربانی شدن تراژدی در قربانگاه فلسفه است و میگوید: تاریخ تفکر غرب محل کشاکش فلسفه و هنر بوده است، حقیقت فلسفی راه به جایی جز بنبست نهیلیسم و انکار حیات نمیبرد و تنها با بازآفرینی فرهنگ هنری و به خصوص ساحت تراژیک میتوان از دام این نهیلیسم رها شد. در پاسخ به نیچه باید گفت که، هنر نزد افلاطون به سه معنای تخنه، پوئسیس و میمسیس بهکار میرود.
الف) تخنه: این واژه را افلاطون به دو معنا بهکار میبرد: فن و دانش، تخنه به معنای فن یا دانش مقابل فوسیس یا طبیعت، تریبوس یا عمل روزمره و مبتنی بر عادت، امپاپر یا تجربه و توخه یا اتفاق، بهکار میرود.
ب) هنر به معنای پوئسیس: یعنی آنچه هنوز نیست، هست کردن. پس پوئسیس به معنای تولید و ایجاد کردن است، چه تولید الاهی و چه تولید بشری. پوئسیس، به معنای تولید، مقابل پراکسیس است، پراکسیس، به معنای انجام دادن یا اجرا کردن است و نه ایجاد و تولید.
ج) هنر به معنای میمسیس: نوعی از تولید است (تقلید). ولی بر خلاف پوئسیس، تولید اصل یک شی نیست.
برای مثال، آفرینش چیزهایی چون درختان، گیاهان و انسانها بهوسیله خداوند، تولید خود چیزهاست، ولی نقش این چیزها در آب دیگر تولید نیست، بلکه میمسیس است.
نتیجه این که: اولاً، تنها پارهای از شکلهای میمسیس مورد انتقاد افلاطون قرار میگیرد، ثانیا افلاطون در این رویگردانی و اعراض از هنر، پروای آن داشته است که مبادا هنر به غلبه و استیلایی «فرد منتشر» بیانجامد و بدین ترتیب «خویشتن نامتأصل» انسان اصالت یابد و بیآنکه سیر ارتقا و انصراف از جهان محسوس که در معرض فنا است صورت پذیرد و حقایق ثابته معقول مثالی در نظر آید و تفکر، صورت حصول بندد. اما دلیل اینکه او شاعران را به زیباشهر خود راه نمیدهد، این است که، شعر قدرت داوری ما را درباره ارزشها تباه میسازد. آرمان اخلاقی ما به کلی، به عکس احساسی است که شعر در ما پدید میآورد. نیاز طبیعی ما به گریه و ناله، که در زندگی روزانه به زور بر آن غالب میآییم، با شنیدن گفتههای شاعر ارضا میشود. در این حال جزء شریف روح ما اگر از تربیت بهره کافی برنگرفته باشد، دست از مقاومت برمیدارد و تسلیم جزء زبون و نالان میشود، و خود را کاملاً معذور میداند؛ زیرا برای دردهای دیگران میگرید نه برای درد خود، و لذتی را که از همدردی با دیگران میبرد، سود خود میپندارد.
______________________________
1. گزارش دهنده: حسن کفلو
______________________________
جسته است، و کوشید تا ثابت کند آنچه تعلیم میدهد، نتیجه منطقی تعالیم سقراط است تا از این طریق خیانت خود به استادش را پنهان کند. ثانیا؛ افلاطون فیلسوف و متفکر نیست، بلکه یک تبلیغاتچی شیاد بیباک است. اینگونه نظر کردن به فیلسوف خدا مانندی (به گفته شوپنهاور) چون افلاطون که هر چه گفت و نوشت به انگیزه نیکخواهی و برخاسته از عشق به شناسایی و حقیقت بود، ریشه در نگاهی ایدئولوژیک به او دارد، میان اندیشه افلاطون و سیستمهای فاشیستی تفاوتهای بنیادی وجود دارد. مقدمه سیستمهای فاشیستی همانا (درست است) دستیابی به سلطه بیچون و چراست؛ اما مقصد افلاطون همانا حقیقتجویی است.
نویسنده در ادامه در مورد قرائت نیچه میگوید: در واقع نقد نیچه به افلاطون به تلقی وی از ارتباط میان هنر و حقیقت برمیگردد. توضیح آنکه، سقراط و شاگرد او افلاطون، اولین فیلسوفانی هستند که میان معرفت و حقیقت پیوند برقرار کردند و مدعی شدند آنچه از ادراک حسی برای آدمی حاصل میآید، در واقع به عالم محسوس و دو کس مربوط میشود و بهطور کلی در عالم معقول آدمی میتواند به حقیقت دسترسی پیدا کند. هنر بهطور کلی در عالم محسوس تحقق مییابد و با سایهها سروکار دارد. به نظر افلاطون هنرمندان خود را با اشباح و سایهها مشغول میدارند و از صورت ناب حقیقت فاصله میگیرند. نیچه این گرایش افلاطون را موجب قربانی شدن تراژدی در قربانگاه فلسفه است و میگوید: تاریخ تفکر غرب محل کشاکش فلسفه و هنر بوده است، حقیقت فلسفی راه به جایی جز بنبست نهیلیسم و انکار حیات نمیبرد و تنها با بازآفرینی فرهنگ هنری و به خصوص ساحت تراژیک میتوان از دام این نهیلیسم رها شد. در پاسخ به نیچه باید گفت که، هنر نزد افلاطون به سه معنای تخنه، پوئسیس و میمسیس بهکار میرود.
الف) تخنه: این واژه را افلاطون به دو معنا بهکار میبرد: فن و دانش، تخنه به معنای فن یا دانش مقابل فوسیس یا طبیعت، تریبوس یا عمل روزمره و مبتنی بر عادت، امپاپر یا تجربه و توخه یا اتفاق، بهکار میرود.
ب) هنر به معنای پوئسیس: یعنی آنچه هنوز نیست، هست کردن. پس پوئسیس به معنای تولید و ایجاد کردن است، چه تولید الاهی و چه تولید بشری. پوئسیس، به معنای تولید، مقابل پراکسیس است، پراکسیس، به معنای انجام دادن یا اجرا کردن است و نه ایجاد و تولید.
ج) هنر به معنای میمسیس: نوعی از تولید است (تقلید). ولی بر خلاف پوئسیس، تولید اصل یک شی نیست.
برای مثال، آفرینش چیزهایی چون درختان، گیاهان و انسانها بهوسیله خداوند، تولید خود چیزهاست، ولی نقش این چیزها در آب دیگر تولید نیست، بلکه میمسیس است.
نتیجه این که: اولاً، تنها پارهای از شکلهای میمسیس مورد انتقاد افلاطون قرار میگیرد، ثانیا افلاطون در این رویگردانی و اعراض از هنر، پروای آن داشته است که مبادا هنر به غلبه و استیلایی «فرد منتشر» بیانجامد و بدین ترتیب «خویشتن نامتأصل» انسان اصالت یابد و بیآنکه سیر ارتقا و انصراف از جهان محسوس که در معرض فنا است صورت پذیرد و حقایق ثابته معقول مثالی در نظر آید و تفکر، صورت حصول بندد. اما دلیل اینکه او شاعران را به زیباشهر خود راه نمیدهد، این است که، شعر قدرت داوری ما را درباره ارزشها تباه میسازد. آرمان اخلاقی ما به کلی، به عکس احساسی است که شعر در ما پدید میآورد. نیاز طبیعی ما به گریه و ناله، که در زندگی روزانه به زور بر آن غالب میآییم، با شنیدن گفتههای شاعر ارضا میشود. در این حال جزء شریف روح ما اگر از تربیت بهره کافی برنگرفته باشد، دست از مقاومت برمیدارد و تسلیم جزء زبون و نالان میشود، و خود را کاملاً معذور میداند؛ زیرا برای دردهای دیگران میگرید نه برای درد خود، و لذتی را که از همدردی با دیگران میبرد، سود خود میپندارد.