پیام فلسفه ایران برای غرب
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دوره کنونی ایرانیان را باید دوران بازگشت به خویشتن دانست؛ دوران بازشناسی خویشتن با رجوع دوباره و بازخوانی میراث تاریخیشان. دورانی که برخی روشنفکران مسلمان پیش از این آغاز آنرا بیان کردند و اکنون دغدغه آشکار بسیاری از متفکران ایرانی است. غلبه این نگرش شاید حاصل دو چیز باشد، نخست اعلام موجودیت جامعه ایرانی در عالم جدید با انقلاب اسلامی و دوم فتور مدرنیته و بروز بحرانهای درونی آن و ظهور وضعیت پست مدرن. در این میان برخی مهمترین مبنای بازگشت به خویشتن برای ایرانیان را فلسفه صدرایی میدانند. آنها این حکمت را جامع نگرش ایرانیان در طی تاریخ میشمرند. از سوی دیگر برخی متفکران نقش چنین پررنگ را برای این اندیشه قائل نیستند. آنچه در پی میآید گفتوگویی با غلامرضا اعوانی در اینباره است.
ایشان در پاسخ این نظریه که «گفته میشود فلسفه برای مسلمانان یک مساله دست دوم بود. ما قبل از اندیشه، به طب، نجوم و دیگر علوم پرداختیم، و فقط وقتی برای فهم آنها فلسفه را لازم دیدیم و به ترجمه فلسفه روی آوردیم» میگوید:
علت علاقه مسلمانان به علم باعث شده است علوم را در تمامی رشتهها دنبال کنند؛ نه فقط در طب، نجوم و یا فلسفه، مسلمانان در واقع به دنبال «مطلق علم» بودند. این امر اولاً به خاطر تأکید اسلام بر علم است؛ ثانیا این امر به دید جهانشمول اسلام باز میگردد و به خاطر همین عدم قید مسلمانان علم و تمدن را در هر مکانی و در هر تمدنی جستوجو میکردند. میتوان اسلام را در میان دیگر ادیان کلیترین دانست، به همین خاطر مسلمان به یک دوره، سرزمین، طبقه و یا فرد خاصی محدود نمیشود.
______________________________
1. گزارش دهنده: الف. مهدوینژاد
______________________________
وی در جواب «نقش ایرانیها در شکوفایی نهضت ترجمه آیا پررنگتر از مأمون و دستگاه خلافت عباسیان بوده» بیان میدارد که:
بله، خانوادههای ایرانی نقش مهمی در این میان داشتند. نهضت ترجمه بیشتر از آنکه به مأمون نسبت داده میشود، حاصل کوششهای خانوادههای هنرپرور، فضل دوست، دانشمند ایرانی است (خانوادههایی مثل نوبختی، برمکی) درحالیکه مورخین بسیار کم توجه هستند باید بعد از این دقت بیشتری کرد.
میدانیم که پیش از سقراط پنج مکتب بزرگ فلسفی در یونان باستان وجود داشتهاند که هنوز به آنها توجه میشود. چرا در عالم اسلام فقط فلسفهشناختی که بعد از سقراط به وجود آمد رواج یافت و به فلسفه باستانی توجه نشد؟
نوافلاطونیان به آثار ارسطو توجه بیشتری داشتند. مخصوصا به آثار طبیعی و منطقی او، هم اکنون بخش اعظم دانش ما بر فیلسوفان ما قبل سقراط از طریق شرحهایی است که نوافلاطون در باب کتابهای ارسطو نگاشتهاند به هیمن خاطر بعد از ترجمه این شرحها به زبان عربی، مسلمانان توجه بیشتری به ارسطو نشان دادند. پس توجه اولیه به آثار ارسطو بود، اما فلاسفه مکتب اشراق دوباره به افلاطون بازگشت کردند. ولی بهطور کلی نظریات سیاسی فیلسوفان یونان در عالم اسلام کمرنگ بود. فارابی مهمترین کسی است که به آثار سیاسی افلاطون توجه میکند بهرغم این که او یک فیلسوف ارسطویی است. حال به سؤال برمیگردیم. پس توجه مسلمانان به ارسطو بعد از آن به افلاطون، توجه نوافلاطونیان به ارسطو بود.
برخی معتقدند که مسلمانان بهطور کامل تحت تأثیر یونان بودند و میگویند فیلسوفان شرقی کاری به جز شرح یونانیان نکردهاند. لطفا در اینباره توضیح دهید.
موافق نیستم. اگر به صورت مطلق مسلمانان را تحت تأثیر یونانیان بدانیم، درست نیست. اما به صورت مشروط، این سخن درست است. فلسفه در یونان مدون بود. علم مدون فقط در یونان وجود داشت. به هر تقدیر وقتی دو نفر مثل ابن سینا و ابن رشد را مقایسه میکنید، خواهید دید، ابن رشد، ارسطویی به معنی مطلق کلمه است، اما ابن سینا چندان مشایی نیست. او در فرازهای بسیاری از حکمت مشایی به حکمت اشراقی عدول میکند. کسی مانند ابن سینا یونانی و مشایی صرف نبود. گیرم که از فلسفه یونان سود برده باشد.
ایشان در پاسخ این که «چرا در دوران جدید دیگر فیلسوفان مبدع و نوآوری چون ملاصدرا را به وجود نمیآیند» میگوید:
من گمان میکنم یکی از دلایل عدم ظهور فیلسوفان مبدع این است که امروز فلسفه اسلامی جزیی از فلسفه را در ایران تشکیل میدهد. یکی از بزرگترین دستاوردهای فرهنگی کشور ما همین حکمت و علم الاهی است. من تأکید دارم که حکمت بزرگترین سرمایه فرهنگ ماست. این فرهنگ از ایران باستان تا به امروز همچنان ادامه دارد. در جای دیگری هم نیست. پس تفاوت عمده فلسفه ما با فلسفه غربی گرایشهای ضدعقلی است که در اندیشه آنها وجود دارد. ازاینرو نفی علم نیز دیده میشود. هم اکنون نیاز مبرم جهان حکمت الاهی است که به صورت مکتوب و مدون فقط در ایران یافت میشود، اما قدر آن دانسته نمیشود.
وی برای احیای فلسفه در ایران میگوید: فلسفه اسلامی احتیاج به بازاندیشی دارد. باید فلسفه را مثل قدما خواند. حرف من تقلید نیست، بلکه میخواهم بگویم فلسفه را باید برای فهمیدن وجود و کسب جهانبینی بازخوانی کرد. مسایل مربوط به زبان، ذهن و یا فلسفه دین، فلسفه علم و... هم اکنون در غرب در حال بررسی است و ما وظیفه داریم آنرا در پرتو فلسفه خود بازاندیشی کنیم.
ایشان در پاسخ این نظریه که «گفته میشود فلسفه برای مسلمانان یک مساله دست دوم بود. ما قبل از اندیشه، به طب، نجوم و دیگر علوم پرداختیم، و فقط وقتی برای فهم آنها فلسفه را لازم دیدیم و به ترجمه فلسفه روی آوردیم» میگوید:
علت علاقه مسلمانان به علم باعث شده است علوم را در تمامی رشتهها دنبال کنند؛ نه فقط در طب، نجوم و یا فلسفه، مسلمانان در واقع به دنبال «مطلق علم» بودند. این امر اولاً به خاطر تأکید اسلام بر علم است؛ ثانیا این امر به دید جهانشمول اسلام باز میگردد و به خاطر همین عدم قید مسلمانان علم و تمدن را در هر مکانی و در هر تمدنی جستوجو میکردند. میتوان اسلام را در میان دیگر ادیان کلیترین دانست، به همین خاطر مسلمان به یک دوره، سرزمین، طبقه و یا فرد خاصی محدود نمیشود.
______________________________
1. گزارش دهنده: الف. مهدوینژاد
______________________________
وی در جواب «نقش ایرانیها در شکوفایی نهضت ترجمه آیا پررنگتر از مأمون و دستگاه خلافت عباسیان بوده» بیان میدارد که:
بله، خانوادههای ایرانی نقش مهمی در این میان داشتند. نهضت ترجمه بیشتر از آنکه به مأمون نسبت داده میشود، حاصل کوششهای خانوادههای هنرپرور، فضل دوست، دانشمند ایرانی است (خانوادههایی مثل نوبختی، برمکی) درحالیکه مورخین بسیار کم توجه هستند باید بعد از این دقت بیشتری کرد.
میدانیم که پیش از سقراط پنج مکتب بزرگ فلسفی در یونان باستان وجود داشتهاند که هنوز به آنها توجه میشود. چرا در عالم اسلام فقط فلسفهشناختی که بعد از سقراط به وجود آمد رواج یافت و به فلسفه باستانی توجه نشد؟
نوافلاطونیان به آثار ارسطو توجه بیشتری داشتند. مخصوصا به آثار طبیعی و منطقی او، هم اکنون بخش اعظم دانش ما بر فیلسوفان ما قبل سقراط از طریق شرحهایی است که نوافلاطون در باب کتابهای ارسطو نگاشتهاند به هیمن خاطر بعد از ترجمه این شرحها به زبان عربی، مسلمانان توجه بیشتری به ارسطو نشان دادند. پس توجه اولیه به آثار ارسطو بود، اما فلاسفه مکتب اشراق دوباره به افلاطون بازگشت کردند. ولی بهطور کلی نظریات سیاسی فیلسوفان یونان در عالم اسلام کمرنگ بود. فارابی مهمترین کسی است که به آثار سیاسی افلاطون توجه میکند بهرغم این که او یک فیلسوف ارسطویی است. حال به سؤال برمیگردیم. پس توجه مسلمانان به ارسطو بعد از آن به افلاطون، توجه نوافلاطونیان به ارسطو بود.
برخی معتقدند که مسلمانان بهطور کامل تحت تأثیر یونان بودند و میگویند فیلسوفان شرقی کاری به جز شرح یونانیان نکردهاند. لطفا در اینباره توضیح دهید.
موافق نیستم. اگر به صورت مطلق مسلمانان را تحت تأثیر یونانیان بدانیم، درست نیست. اما به صورت مشروط، این سخن درست است. فلسفه در یونان مدون بود. علم مدون فقط در یونان وجود داشت. به هر تقدیر وقتی دو نفر مثل ابن سینا و ابن رشد را مقایسه میکنید، خواهید دید، ابن رشد، ارسطویی به معنی مطلق کلمه است، اما ابن سینا چندان مشایی نیست. او در فرازهای بسیاری از حکمت مشایی به حکمت اشراقی عدول میکند. کسی مانند ابن سینا یونانی و مشایی صرف نبود. گیرم که از فلسفه یونان سود برده باشد.
ایشان در پاسخ این که «چرا در دوران جدید دیگر فیلسوفان مبدع و نوآوری چون ملاصدرا را به وجود نمیآیند» میگوید:
من گمان میکنم یکی از دلایل عدم ظهور فیلسوفان مبدع این است که امروز فلسفه اسلامی جزیی از فلسفه را در ایران تشکیل میدهد. یکی از بزرگترین دستاوردهای فرهنگی کشور ما همین حکمت و علم الاهی است. من تأکید دارم که حکمت بزرگترین سرمایه فرهنگ ماست. این فرهنگ از ایران باستان تا به امروز همچنان ادامه دارد. در جای دیگری هم نیست. پس تفاوت عمده فلسفه ما با فلسفه غربی گرایشهای ضدعقلی است که در اندیشه آنها وجود دارد. ازاینرو نفی علم نیز دیده میشود. هم اکنون نیاز مبرم جهان حکمت الاهی است که به صورت مکتوب و مدون فقط در ایران یافت میشود، اما قدر آن دانسته نمیشود.
وی برای احیای فلسفه در ایران میگوید: فلسفه اسلامی احتیاج به بازاندیشی دارد. باید فلسفه را مثل قدما خواند. حرف من تقلید نیست، بلکه میخواهم بگویم فلسفه را باید برای فهمیدن وجود و کسب جهانبینی بازخوانی کرد. مسایل مربوط به زبان، ذهن و یا فلسفه دین، فلسفه علم و... هم اکنون در غرب در حال بررسی است و ما وظیفه داریم آنرا در پرتو فلسفه خود بازاندیشی کنیم.