ارزش آزادی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
به اعتقاد نویسنده، وضع یا حالتی که در آن زورگویی عدهای از انسانها به دیگران در جامعه حتیالمقدور کم میشود آزادی یا رهایی نامیده میشود. از طرفی وضعیتی که در آن انسان تابع زورگوییخو است، خود سرانه انسان دیگر یا دیگران نمیشود، با عنوان آزادی «فردی» یا آزادی «شخصی» معروف است. معنای مورد قبول نویسنده نیز از آزادی، همان معنای اصلی یا اولیه این واژه است. آزاد بودن یا نبودن شخص ربطی به محدوده انتخاب او ندارد بلکه بسته به این است که آیا میتواند این انتظار را داشته باشد که شیوه عمل خود را مطابق با نیّات فعلیاش شکل دهد؛ پس آزادی مبتنی بر این پیش فرض است که هر فرد صاحب یک حوزه خصوصی مسلّم است، یعنی در محیط او مجموعهای شرایط یا مقتضیات است که دیگران نمیتوانند در آن دست برند.
نخستین معنای آزادی که عموما «آزادی سیاسی» نامیده میشود، عبارت است از: مشارکت مردم در انتخاب حکومت خود، مشارکت در فرآیند قانون گذاری و نظارت بر دستگاه اداری. آزادی سیاسی در واقع حاصل کاربست تصور کلّی ما از گروههایی از افراد به صورت یک کل واحد است که این کلیّت قسمتی از آزادی جمعی به آنها میدهد. اما مجموعهای متشکل از افراد که به این معنا آزاد باشد، لزوما مجموعهای متشکل از انسانهای آزاد نیست؛ و برخورداری فرد از آن آزادی جمعی یا اشتراکی لزوما به معنای آزادی فردی او نیست.
معنای متفاوت دیگر از آزادی، آزادی باطنی یا آزادی «مابعد الطبیعی» میباشد که عبارت است از: میزان وابستگی اعمال فرد به خود است یا ارادهای که برای خود قائل است به عقل یا اعتقاد استوار او، نه به انگیزه یا وضعیت گذرا؛ اما نقیض «آزادی باطنی» نفوذ احساسات آنی، ضعف اخلاقی و ضعف عقلی است، نه اعمال زور. دو اصطلاح «آزادی سیاسی» و «آزادی باطنی» دو کاربرد بدیل هم پذیرفته و برای لفظ آزادی هستند.
از نظر نویسنده، آزادی مبیّن فقدان مانعی خاص یعنی فقدان اعمال زور توسط دیگران است. آزادی فقط بسته به نحوه استفاده ما از آن، مثبت میشود. آزادی مجالها یا فرصتهای خاصی برایمان تضمین نمیکند؛ بلکه دست ما را باز میگذارد تا نحوه استفاده از اوضاع و احوال پیرامون خود را تعیین کنیم. از طرفی انواع آزادی عبارتاند از: امتیازها و فعالیتهای ویژهای که عدهای از افراد و گروهها، در شرایطی که دیگران کم و بیش آزاد نیستند، میتوانند به دست آورند. تفاوت بین آزادی و آزادیها همان تفاوت بین وضعی است که در آن عمل به هر چیزی که با قوانین کلّی منع نشده مجاز است و وضعی دیگر که در آن به هر چیزی که صریحا جواز قانونی نداشته باشد ممنوع است.
از سویی نویسنده، تعریف واژه آزادی را متکی بر معنای مفهوم زور یا اجبار میداند و مقصود از واژه «زور یا اجبار» را مهار کردن محیط یا اوضاع و احوال یک فرد توسط دیگری میداند که آن فرد برای پرهیز از شرّ و زیان بیشتر، از عمل کردن به برنامه منسجم خود ممنوع و وادار میشود در خدمت هدفهای این دیگری باشد. در جامعه آزاد، اجبار را فقط در اختیار دولت قرار میدهند و در عین حال سعی میشود که این قدرت حکومت منحصرا در مواردی بهکار رود که برای جلوگیری از اعمال زور افراد خصوصی بر یکدیگر لازم است.
این مقصود تنها از یک راه عملی است به این ترتیب که حکومت، حوزههای خصوصی و شناخته افراد که در برابر مداخله دیگران حفاظت میکند و حدّ و مرزی برای آن حوزهها مشخص میسازد و با خلق شرایطی که در آنها فرد بتواند با تکیه بر قوانین، حوزه خصوصی خود را معین کند، این قوانین به همه افراد میگویند که حکومت در اوضاع و احوال مختلف چگونه عمل خواهد کرد. به این ترتیب، اجبار به حکم قوانین شخص و شناخته شده، قوانینی که بهطور کلّی بر اثر اوضاع و احوالی تدوین میشوند که شخص موضوع اجبار خود را در آنها قرار داده است، وسیلهای برای کمک کردن به افراد در تعقیب هدفهایشان میشود، نه ابزاری برای رسیدن به مقاصد دیگران.
نخستین معنای آزادی که عموما «آزادی سیاسی» نامیده میشود، عبارت است از: مشارکت مردم در انتخاب حکومت خود، مشارکت در فرآیند قانون گذاری و نظارت بر دستگاه اداری. آزادی سیاسی در واقع حاصل کاربست تصور کلّی ما از گروههایی از افراد به صورت یک کل واحد است که این کلیّت قسمتی از آزادی جمعی به آنها میدهد. اما مجموعهای متشکل از افراد که به این معنا آزاد باشد، لزوما مجموعهای متشکل از انسانهای آزاد نیست؛ و برخورداری فرد از آن آزادی جمعی یا اشتراکی لزوما به معنای آزادی فردی او نیست.
معنای متفاوت دیگر از آزادی، آزادی باطنی یا آزادی «مابعد الطبیعی» میباشد که عبارت است از: میزان وابستگی اعمال فرد به خود است یا ارادهای که برای خود قائل است به عقل یا اعتقاد استوار او، نه به انگیزه یا وضعیت گذرا؛ اما نقیض «آزادی باطنی» نفوذ احساسات آنی، ضعف اخلاقی و ضعف عقلی است، نه اعمال زور. دو اصطلاح «آزادی سیاسی» و «آزادی باطنی» دو کاربرد بدیل هم پذیرفته و برای لفظ آزادی هستند.
از نظر نویسنده، آزادی مبیّن فقدان مانعی خاص یعنی فقدان اعمال زور توسط دیگران است. آزادی فقط بسته به نحوه استفاده ما از آن، مثبت میشود. آزادی مجالها یا فرصتهای خاصی برایمان تضمین نمیکند؛ بلکه دست ما را باز میگذارد تا نحوه استفاده از اوضاع و احوال پیرامون خود را تعیین کنیم. از طرفی انواع آزادی عبارتاند از: امتیازها و فعالیتهای ویژهای که عدهای از افراد و گروهها، در شرایطی که دیگران کم و بیش آزاد نیستند، میتوانند به دست آورند. تفاوت بین آزادی و آزادیها همان تفاوت بین وضعی است که در آن عمل به هر چیزی که با قوانین کلّی منع نشده مجاز است و وضعی دیگر که در آن به هر چیزی که صریحا جواز قانونی نداشته باشد ممنوع است.
از سویی نویسنده، تعریف واژه آزادی را متکی بر معنای مفهوم زور یا اجبار میداند و مقصود از واژه «زور یا اجبار» را مهار کردن محیط یا اوضاع و احوال یک فرد توسط دیگری میداند که آن فرد برای پرهیز از شرّ و زیان بیشتر، از عمل کردن به برنامه منسجم خود ممنوع و وادار میشود در خدمت هدفهای این دیگری باشد. در جامعه آزاد، اجبار را فقط در اختیار دولت قرار میدهند و در عین حال سعی میشود که این قدرت حکومت منحصرا در مواردی بهکار رود که برای جلوگیری از اعمال زور افراد خصوصی بر یکدیگر لازم است.
این مقصود تنها از یک راه عملی است به این ترتیب که حکومت، حوزههای خصوصی و شناخته افراد که در برابر مداخله دیگران حفاظت میکند و حدّ و مرزی برای آن حوزهها مشخص میسازد و با خلق شرایطی که در آنها فرد بتواند با تکیه بر قوانین، حوزه خصوصی خود را معین کند، این قوانین به همه افراد میگویند که حکومت در اوضاع و احوال مختلف چگونه عمل خواهد کرد. به این ترتیب، اجبار به حکم قوانین شخص و شناخته شده، قوانینی که بهطور کلّی بر اثر اوضاع و احوالی تدوین میشوند که شخص موضوع اجبار خود را در آنها قرار داده است، وسیلهای برای کمک کردن به افراد در تعقیب هدفهایشان میشود، نه ابزاری برای رسیدن به مقاصد دیگران.