آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

به اعتقاد نویسنده، وضع یا حالتی که در آن زورگویی عده‏ای از انسان‏ها به دیگران در جامعه حتی‏المقدور کم می‏شود آزادی یا رهایی نامیده می‏شود. از طرفی وضعیتی که در آن انسان تابع زورگویی‏خو است، خود سرانه انسان دیگر یا دیگران نمی‏شود، با عنوان آزادی «فردی» یا آزادی «شخصی» معروف است. معنای مورد قبول نویسنده نیز از آزادی، همان معنای اصلی یا اولیه این واژه است. آزاد بودن یا نبودن شخص ربطی به محدوده انتخاب او ندارد بلکه بسته به این است که آیا می‏تواند این انتظار را داشته باشد که شیوه عمل خود را مطابق با نیّات فعلی‏اش شکل دهد؛ پس آزادی مبتنی بر این پیش فرض است که هر فرد صاحب یک حوزه خصوصی مسلّم است، یعنی در محیط او مجموعه‏ای شرایط یا مقتضیات است که دیگران نمی‏توانند در آن دست برند.
نخستین معنای آزادی که عموما «آزادی سیاسی» نامیده می‏شود، عبارت است از: مشارکت مردم در انتخاب حکومت خود، مشارکت در فرآیند قانون گذاری و نظارت بر دستگاه اداری. آزادی سیاسی در واقع حاصل کاربست تصور کلّی ما از گروه‏هایی از افراد به صورت یک کل واحد است که این کلیّت قسمتی از آزادی جمعی به آنها می‏دهد. اما مجموعه‏ای متشکل از افراد که به این معنا آزاد باشد، لزوما مجموعه‏ای متشکل از انسان‏های آزاد نیست؛ و برخورداری فرد از آن آزادی جمعی یا اشتراکی لزوما به معنای آزادی فردی او نیست.
معنای متفاوت دیگر از آزادی، آزادی باطنی یا آزادی «مابعد الطبیعی» می‏باشد که عبارت است از: میزان وابستگی اعمال فرد به خود است یا اراده‏ای که برای خود قائل است به عقل یا اعتقاد استوار او، نه به انگیزه یا وضعیت گذرا؛ اما نقیض «آزادی باطنی» نفوذ احساسات آنی، ضعف اخلاقی و ضعف عقلی است، نه اعمال زور. دو اصطلاح «آزادی سیاسی» و «آزادی باطنی» دو کاربرد بدیل هم پذیرفته و برای لفظ آزادی هستند.
از نظر نویسنده، آزادی مبیّن فقدان مانعی خاص یعنی فقدان اعمال زور توسط دیگران است. آزادی فقط بسته به نحوه استفاده ما از آن، مثبت می‏شود. آزادی مجال‏ها یا فرصت‏های خاصی برایمان تضمین نمی‏کند؛ بلکه دست ما را باز می‏گذارد تا نحوه استفاده از اوضاع و احوال پیرامون خود را تعیین کنیم. از طرفی انواع آزادی عبارت‏اند از: امتیازها و فعالیت‏های ویژه‏ای که عده‏ای از افراد و گروه‏ها، در شرایطی که دیگران کم و بیش آزاد نیستند، می‏توانند به دست آورند. تفاوت بین آزادی و آزادی‏ها همان تفاوت بین وضعی است که در آن عمل به هر چیزی که با قوانین کلّی منع نشده مجاز است و وضعی دیگر که در آن به هر چیزی که صریحا جواز قانونی نداشته باشد ممنوع است.
از سویی نویسنده، تعریف واژه آزادی را متکی بر معنای مفهوم زور یا اجبار می‏داند و مقصود از واژه «زور یا اجبار» را مهار کردن محیط یا اوضاع و احوال یک فرد توسط دیگری می‏داند که آن فرد برای پرهیز از شرّ و زیان بیشتر، از عمل کردن به برنامه منسجم خود ممنوع و وادار می‏شود در خدمت هدف‏های این دیگری باشد. در جامعه آزاد، اجبار را فقط در اختیار دولت قرار می‏دهند و در عین حال سعی می‏شود که این قدرت حکومت منحصرا در مواردی به‏کار رود که برای جلوگیری از اعمال زور افراد خصوصی بر یک‏دیگر لازم است.
این مقصود تنها از یک راه عملی است به این ترتیب که حکومت، حوزه‏های خصوصی و شناخته افراد که در برابر مداخله دیگران حفاظت می‏کند و حدّ و مرزی برای آن حوزه‏ها مشخص می‏سازد و با خلق شرایطی که در آنها فرد بتواند با تکیه بر قوانین، حوزه خصوصی خود را معین کند، این قوانین به همه افراد می‏گویند که حکومت در اوضاع و احوال مختلف چگونه عمل خواهد کرد. به این ترتیب، اجبار به حکم قوانین شخص و شناخته شده، قوانینی که به‏طور کلّی بر اثر اوضاع و احوالی تدوین می‏شوند که شخص موضوع اجبار خود را در آنها قرار داده است، وسیله‏ای برای کمک کردن به افراد در تعقیب هدف‏هایشان می‏شود، نه ابزاری برای رسیدن به مقاصد دیگران.

تبلیغات