فرهنگ اسلامی و فرهنگ صلح
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده بیان میکند که نظام جدید غربی و دولت نوپای شرقی مطابق اصل غربی و شکل گرفته در زیر سیطره آن، محیطی با رشد و بالندگی هویت عربی و اسلامی متجدد، در سایر اصول صلح و عدالت و آزادی بود. این به معنای پنداشتن غربیها چونان فرشتگانی پاک نبود، بلکه مقصود از آن باور یافتن به تلاقی ضروری ارزشهای اصیل اسلامی (که در متن تمدن اروپایی اتفاق افتاده) و سازمان دهیها و ضمانتهای قانونی و مشروطهای است که طی قرنها در تجارب غربی تکامل یافته است.
وی از سیدقطب میگوید: جوامع موجود کنونی همگی جوامعی جاهلی و غیراسلامیاند... و شایسته است بدون هراس تصریح کنم که، اسلام هیچ رابطهای با آن چه امروز در روی زمین در جریان است، ندارد؛ زیرا حاکمیت از آن اسلام نیست. تنها جایگزین اوضاع کاذب کنونی، نخست و پیش از هر چیز برپایی جامعه اسلامی است که اسلام را شریعت (قانون) خود قرار داده و هیچ شریعت دیگری برنگزیده باشد... . در کنار چشم انداز نخست که مربوط به تمدن و نظام سیاسی بود، چشمانداز دیگری از اسلام گرایان به لحاظ نوع نگاه به جهان و ارتباط با آن دستخوش تحولاتی شد. عنوان این چشمانداز این بار «جهاد» بود. وی اهداف جهاد از دیدگاه سیدقطب را چنین بیان میکند، «حمایت از مؤمنان، تا اینکه فریب نخورند و از دینشان برنگردند، تضمین آزادی دعوت و از بین بردن هر قدرت طاغوتیای که در برابر آن بایستد و برپایی عدالت بزرگ در جهان...».
بنابراین جهاد در راه خدا جهادی است با هدف تحقق ربوبیت خدا برای بندگان، تا کلمة اللّه، کلمه برتر باشد. البته نه با اجبار و اکراه مردم بر اسلام آوردن، بلکه با فراهم آوردن فرصت رهایی از بندگی طاغوت برای آنان. ایشان سیمای جهان را در نگاه بیشتر اسلام گرایان دهه شصت و هفتاد به شدت مضطرب و ناپایدار میبیند که تنها مسئله ایمان و کفر مطرح بود و درحالیکه کفر بر تمام جهان سایه افکنده بود، ایمان روبه فرو مردگی و بیاثری میرفت، چندان که تنها به جماعتی اندک محدود میشد که به نام ایمان پیکار میکردند و در عین مسلح بودن به آهن و آتش، به آیاتی از قرآن کریم یا فقراتی از نوشتههای ابن تیمیه و ابن کثیر و مودودی و سیدقطب مجهز بود.
نویسنده چشمانداز آخر را مرتبط با اسلام گرایان در برابر منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان میکند. این دو سند زمانی صادر شد که احیاگرایی اسلامی، طرحهای کلان خود را شفاف و عرضه میکرد و رفته رفته از حدود احزابی که شعارهای راهحل اسلامی و دولت اسلامی یا بازگرداندن خلافت را برافراشته بودند، فراتر میرفت. نویسنده معتقد است، دهههای گذشته (به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران) دهها قانون اسلامی و اعلامیه اسلامی حقوق بشری به خود دیده که چندان تفاوتی با منشورها و بیانیههای بینالمللی ندارد، ولی قرآن و سنت را مرجع و منبع خود قرار داده و بر تضاد بیانیههای بینالمللی با قرآن و سنت در برخی جزئیات مربوط به حقوق و آزادیهای زنان تأکید میورزد.
وی در ادامه بیان میکند در عرصه رابطه با ادیان دیگر، نگرش اکثر فقها مبتنی بر قراریافتن دین واحد و شرایع متعدد (به ویژه در حوزه ادیان ابراهیمی) مبتنی است. آیه سیزده سوره شوری میگوید: «از دین آن چه را که به نوح سفارش کرد برای شما تشریع کرد و آن چه را که به تو وحی کردیم و آن چه را که ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارش کردیم که دین را برپا دارید و در آن تفرقه میفکنید.» و پیامبران همگی به رحمت مبعوث شدهاند، پس تمام جهان امت دعوت الاهی هستند، خاصه اینکه خدای سبحان انسانها را متفاوت آفریده تا به سبب تفاوتشان و نه بهرغم اختلافشان با هم تلاقی و آشنایی بیابند. بنابراین اختلاف در نوع تعامل با اهل کتاب و دیگران، اختلاف در درجه و شیوه است؛ زیرا همه اهل کتاب دین واحدی دارند و اختلاف آنها تنها در شریعتشان است. درحالیکه اختلاف با غیراهل کتاب با وجود بقای آنها در متن امت یا ملتهای کتابی گستردهتر است. نویسنده معتقد است که بحران پدید آمده در جهان اسلام در حقیقت ناشی از بحران در آگاهی اسلامی است و نه در فرهنگ اسلامی. نظر وی این است که مشکل ما در فرهنگ نیست بلکه در آگاهی نخبگان به واقعیات و نیز در قرائت نصوص با اتکا به این آگاهی است، چه برای رسیدن به این نتیجه که اسلام با جهان امروز سرستیز و مقابله دارد و چه برای رسیدن به این نتیجه که فهم درست اسلام، همسازی آنرا با ارزشهای امروزین آشکار میکند؛ زیرا آگاهی و در نتیجه گفتوگویی درونی بین نصوص و مقدسات و نمادها و تاریخ آن نظم و تداوم و تجدد نمییابد، بلکه زمانی نظم و تداوم و تجدد مییابد که عناصر متنوع و متکثر از خارج به گفتوگو با این آگاهی مجهز به عناصر یاد شده (یعنی فرهنگ) روی آورند. وی در پایان بیان میکند که، مشکل امروز در این نیست که مسلمانان (چنان که ابزارهای تبلیغاتی جهانی گمان میبرند) دارای فرهنگ صلح نیستند؛ مشکل، نظام سلطه است که مسلمانان را در نظم جهانی مشارکت نمیدهد یا خود مسلمانان بهطور فعال در آن مشارکت نمیورزند و حتی خود را هدفِ آن میبینند یا میپندارند.
وی از سیدقطب میگوید: جوامع موجود کنونی همگی جوامعی جاهلی و غیراسلامیاند... و شایسته است بدون هراس تصریح کنم که، اسلام هیچ رابطهای با آن چه امروز در روی زمین در جریان است، ندارد؛ زیرا حاکمیت از آن اسلام نیست. تنها جایگزین اوضاع کاذب کنونی، نخست و پیش از هر چیز برپایی جامعه اسلامی است که اسلام را شریعت (قانون) خود قرار داده و هیچ شریعت دیگری برنگزیده باشد... . در کنار چشم انداز نخست که مربوط به تمدن و نظام سیاسی بود، چشمانداز دیگری از اسلام گرایان به لحاظ نوع نگاه به جهان و ارتباط با آن دستخوش تحولاتی شد. عنوان این چشمانداز این بار «جهاد» بود. وی اهداف جهاد از دیدگاه سیدقطب را چنین بیان میکند، «حمایت از مؤمنان، تا اینکه فریب نخورند و از دینشان برنگردند، تضمین آزادی دعوت و از بین بردن هر قدرت طاغوتیای که در برابر آن بایستد و برپایی عدالت بزرگ در جهان...».
بنابراین جهاد در راه خدا جهادی است با هدف تحقق ربوبیت خدا برای بندگان، تا کلمة اللّه، کلمه برتر باشد. البته نه با اجبار و اکراه مردم بر اسلام آوردن، بلکه با فراهم آوردن فرصت رهایی از بندگی طاغوت برای آنان. ایشان سیمای جهان را در نگاه بیشتر اسلام گرایان دهه شصت و هفتاد به شدت مضطرب و ناپایدار میبیند که تنها مسئله ایمان و کفر مطرح بود و درحالیکه کفر بر تمام جهان سایه افکنده بود، ایمان روبه فرو مردگی و بیاثری میرفت، چندان که تنها به جماعتی اندک محدود میشد که به نام ایمان پیکار میکردند و در عین مسلح بودن به آهن و آتش، به آیاتی از قرآن کریم یا فقراتی از نوشتههای ابن تیمیه و ابن کثیر و مودودی و سیدقطب مجهز بود.
نویسنده چشمانداز آخر را مرتبط با اسلام گرایان در برابر منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان میکند. این دو سند زمانی صادر شد که احیاگرایی اسلامی، طرحهای کلان خود را شفاف و عرضه میکرد و رفته رفته از حدود احزابی که شعارهای راهحل اسلامی و دولت اسلامی یا بازگرداندن خلافت را برافراشته بودند، فراتر میرفت. نویسنده معتقد است، دهههای گذشته (به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران) دهها قانون اسلامی و اعلامیه اسلامی حقوق بشری به خود دیده که چندان تفاوتی با منشورها و بیانیههای بینالمللی ندارد، ولی قرآن و سنت را مرجع و منبع خود قرار داده و بر تضاد بیانیههای بینالمللی با قرآن و سنت در برخی جزئیات مربوط به حقوق و آزادیهای زنان تأکید میورزد.
وی در ادامه بیان میکند در عرصه رابطه با ادیان دیگر، نگرش اکثر فقها مبتنی بر قراریافتن دین واحد و شرایع متعدد (به ویژه در حوزه ادیان ابراهیمی) مبتنی است. آیه سیزده سوره شوری میگوید: «از دین آن چه را که به نوح سفارش کرد برای شما تشریع کرد و آن چه را که به تو وحی کردیم و آن چه را که ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارش کردیم که دین را برپا دارید و در آن تفرقه میفکنید.» و پیامبران همگی به رحمت مبعوث شدهاند، پس تمام جهان امت دعوت الاهی هستند، خاصه اینکه خدای سبحان انسانها را متفاوت آفریده تا به سبب تفاوتشان و نه بهرغم اختلافشان با هم تلاقی و آشنایی بیابند. بنابراین اختلاف در نوع تعامل با اهل کتاب و دیگران، اختلاف در درجه و شیوه است؛ زیرا همه اهل کتاب دین واحدی دارند و اختلاف آنها تنها در شریعتشان است. درحالیکه اختلاف با غیراهل کتاب با وجود بقای آنها در متن امت یا ملتهای کتابی گستردهتر است. نویسنده معتقد است که بحران پدید آمده در جهان اسلام در حقیقت ناشی از بحران در آگاهی اسلامی است و نه در فرهنگ اسلامی. نظر وی این است که مشکل ما در فرهنگ نیست بلکه در آگاهی نخبگان به واقعیات و نیز در قرائت نصوص با اتکا به این آگاهی است، چه برای رسیدن به این نتیجه که اسلام با جهان امروز سرستیز و مقابله دارد و چه برای رسیدن به این نتیجه که فهم درست اسلام، همسازی آنرا با ارزشهای امروزین آشکار میکند؛ زیرا آگاهی و در نتیجه گفتوگویی درونی بین نصوص و مقدسات و نمادها و تاریخ آن نظم و تداوم و تجدد نمییابد، بلکه زمانی نظم و تداوم و تجدد مییابد که عناصر متنوع و متکثر از خارج به گفتوگو با این آگاهی مجهز به عناصر یاد شده (یعنی فرهنگ) روی آورند. وی در پایان بیان میکند که، مشکل امروز در این نیست که مسلمانان (چنان که ابزارهای تبلیغاتی جهانی گمان میبرند) دارای فرهنگ صلح نیستند؛ مشکل، نظام سلطه است که مسلمانان را در نظم جهانی مشارکت نمیدهد یا خود مسلمانان بهطور فعال در آن مشارکت نمیورزند و حتی خود را هدفِ آن میبینند یا میپندارند.