تأملی در بنیادهای دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله نوشتهای از اریش فروم است که با تکیه بر دیدگاه کانتی از فلسفه روشنگری، به تفکیک میان انسان این عصر به مثابه ذات فردگرایی که خود را از نابالغی معنوی رها میسازد و خطر کرده و مسؤولیت آزادی خویشتن را پذیرا میشود و انسان نابالغی که کماکان به گردن مرجع اقتدار دیگری میآویزد تا مسؤولیت تصمیمگیری مستقل را نداشته باشد، دست میزند. نویسنده معتقد است، شخصیت اقتدارگرا به بلوغ نرسیده است؛ او نه میتواند دوست داشته باشد و نه از خرد خود استفاده کند. او عمیقا تنها و مهجور است یعنی هراسی ژرف بر او مستولی است. شخصیت اقتدارگرای کنشپذیر، یا اگر بشود گفت، شخصیت خودآزاری (مازوخیتی) است که تعلیل به مطیع شدن دارد، ولو ناآگاهانه در پی این هدف است که خود را به بخشی از واحدی بزرگتر تبدیل کند. تناقض در این شکل شخصیت اقتدارگرای کنشپذیر، در آن است که شخص خود را کوچک میکند تا (به عنوان بخشی از بزرگ) بزرگ باشد. شخصیت اقتدارگرای کنشگر و دگرآزار (سادیسمی) در نظر هواداران خود مطمئن و قدرتمند جلوه میکند، اما درست مانند شخصیت خودآزار، هراس زده و مهجور است. شخصیت اقتدارگرای دگرآزار، همان گونه وابسته به فرمانبران خود است که شخصیت اقتدارگرای خودآزار به فرمانروایان. نویسنده اقتدار فردگرایانه را پذیرش اقتدار بر پایه ارزیابی سنجشگرایانه صلاحیت و شایستگی میداند، که بر پایه از کارافتادن فرد و نقد استوار نیست؛ بلکه آن دو را پیش شرط میانگارد. و اقتدار فردگریز را، متکی بر انقیاد احساسی شخص نسبت به انسانی دیگر میداند که خود را کوچک و اقتدار را بزرگ میکند. نویسنده بزرگترین جنبشهای دیکتاتوری عصرمان را استوار بر پایه اقتدار فردگریز میداند که تخته پرش آنها، احساس ضعف فرد مطیع، هراس او و تحسینش برای «مراد» بوده است. اما تمام فرهنگهای بزرگ و بارآور، بر بنیان وجود اقتدار فردگرا استوار بودهاند: بر شانه انسانهایی که لایق بودهاند وظایفی را که به آنان محول شده، از نظر معنوی و اجتماعی به انجام رسانند و ازاینرو نیازی نداشتهاند، به شیفتگی فردگریزانه دیگران متوسل شدند. و همچنین وی ادامه میدهد که هدف انسان باید این باشد که به مرجع اقتدار خود تبدیل گردد.
و انسان تنها زمانی میتواند صاحب این اقتدار درونی گردد که به اندازه کافی بالغ باشد، تا جهان را با خرد و عشق دریابد. رشد دادن این ویژگیها، شالوده اقتدار شخصی و از طریق آن، بنیانی برای دموکراسی سیاسی است.
و انسان تنها زمانی میتواند صاحب این اقتدار درونی گردد که به اندازه کافی بالغ باشد، تا جهان را با خرد و عشق دریابد. رشد دادن این ویژگیها، شالوده اقتدار شخصی و از طریق آن، بنیانی برای دموکراسی سیاسی است.