اولویت های کار علمی بر کار روشن فکری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
همانطور که خودتان هم در کتاب «مکتب تبریز» اشاره کردهاید، بحث از انحطاط سابقه بیش از 100 سال در ایران دارد، در مکتب تبریز مشخصا به آقاخان کرمانی اشاره کردهاید یا پیش از آن عباس میرزا بوده که به این موضوع پرداخته است. پرسش این است که بحث از انحطاط یا پرسش از انحطاط، از آن اوایلی که شروع شده تا روزگار ما که شما دارید پیگیریاش میکنید، چه مسیری را از سر گذارنده؟ چه تفاوتی الان نسبت به آن دوره به وجود آمده است؟
تردیدی نیست که من دههای پیش که کارهای مقدماتی کتاب دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران را شروع کردم، از برخی از وجوه این بحث اطلاع کاملی نداشتم، یا بهتر بگویم نمیدانستم که این بحث سابقهای طولانی در میان روشنفکران ایرانی داشته است. پس از انتشار کتاب من، کتابی از دکتر رحمانیان که در آن زمان استاد دانشگاه تبریز بود به دستم رسید که به تفصیل سابقه صدوپنجاه ساله این بحث را، مورد بررسی قرار داده بود. به نظر میرسد که ایرانیان کمابیش از زمان اصلاحات دوره عباس میرزا، متوجه این مساله شده بودند و اینکه عباس میرزا دستور داد، که تاریخ ادوارد گیبون انگلیسی را درباره «انحطاط و سقوط امپراتوری رم» ترجمه کنند، یکی از کارهای مهم در این زمینه است. متقدمان، بیشتر بحث روشنفکری را در انحطاط ایران کرده بودند، بحث من تحقیق تاریخی است و در قلمرو آن چیزی قرار میگیرد که در تاریخ نویسی جدید آنرا تاریخ مفهومی مینامند. در واقع من کوشش کردهام بحث نظری بکنم و امکان کاربرد برخی از مفاهیم و مقولات جدید تاریخ نویسی اروپایی را، تاریخ ایران مورد بررسی قرار دهم. عمده کار من به تاریخ مفاهیم و تحول مفاهیم مربوط میشود، یعنی از این زاویه بحث میکنم که چگونه این مفاهیم متحول شدند و در دورهای از مضمون خود خالی شدند. به نظر من این خالی شدن مفاهیم از مضمون آنها ما را از پایگاه نظری محروم کرد و موجب شد نتوانیم دریافتی علمی از مسائل تاریخ ایران داشته باشیم و تاریخ خودمان را بنویسیم. بدیهی است که ملتی که نتواند تاریخ خود را بنویسد یا بد بنویسد، لاجرم مشکلات تاریخی اساسی پیدا میکند، همانطور که ما در سدههای اخیر، از دوره صفوی به این طرف، چنین وضعی داشتهایم.
پس با اینکه بحث از انحطاط، بحثی قدیمی و دیرسال است، اما نگاه فلسفی به انحطاط بحثی تازه است و در واقع ما در شکلگیری چنین نگاهی تأخیر داریم، این تأخیر چرا اتفاق افتاده است؟
در نگاه فلسفی به تحول تاریخی ایران (یا بهتر بگوییم در تحلیل تحول تاریخی با توجه به مبنایی نظری) دستکم 150 سال تأخیر داریم. اینکه تاریخ نویسی ایرانی نتوانسته است سقوطهای پی در پی در دوره اسلامی را تحلیل کند و این پرسش که چرا تکوین آگاهی ایرانیان از عوامل انحطاط کشورشان امکانپذیر نشده است، موضوعی است که کمابیش کوشش کردهام در زوال اندیشه سیاسی در ایران توضیح دهم. روند زوال اندیشه خردگرا در ایران که بهویژه با یورش مغولان بهطور بازگشت ناپذیری آغاز شد، نظام اندیشیدن عقلانی را از میان برد و تلقی قشری ـ زاهدانه و غزالی ماب از شریعت نیز، عاملی بود که فرهنگ ایران را نظام مفاهیم که میبایست چارچوبی برای تحلیل تحول تاریخی ایران عرضه میکرد، خالی کرد.
چه تفاوتی بین بحث دانشگاهی به معنای ایرانی و بحث علمی وجود دارد؟
در ایران هنوز دانشگاه وجود ندارد، که من بگویم من به آن تعلق دارم، حتی اگر دانشگاهی نباشم. همه جای دنیا عدهای در دانشگاهها درس میدهند، عده دیگر بیرون نظام دانشگاهاند، اما یک نظام دانشگاهی و نظام تولید علم وجود دارد که حتی کسانی نیز که در بیرون دانشگاه قرار دارند، عضوی از آن مجموعه هستند. هنوز در ایران دانشگاه به عنوان نهاد تولید علم به وجود نیامده است، البته، دانشگاهیانی وجود دارند، کسانی هستند که کار علمی دقیق میکنند و کردهاند. بحثهای من در آن حوزه قرار میگیرد. اما روشنفکری، بویژه نوع ایرانی آن، یعنی این که خر ما از کرگی دم نداشت! کسی که برای قدرت مبارزه میکند، همیشه حق دارد، در قدرت و بیرون آن! دفاع آلاحمد از شیخ شهید از نمونههای بارز بیمسؤولیتی است... دفاع او از شیخ فضل اللّه نیست، بلکه وهن به آخوند خراسانی و دیگران است... جلال آل احمد آدمی سیاسی است... یکی از روشنفکران در جایی نوشته است که میرزای نایینی مدرن نبود، چون زبان اصولی غیرقابل فهمی دارد. من میگویم برعکس او مدرن بود، چون درباره مشروطیت فکر روشن داشت، اگر چه زبانش برای عامه مردم قابل فهم نیست.
پیش نقد شما به روشنفکری ایرانی است و اگر روشنفکری ایرانی خودش را تصحیح کند...
منظور من این است که در شرایط کنونی باید به مباحث اساسیتر و با رویکردهای اساسیتری پرداخت. عمدهترین بحثهایی که روشنفکری ایرانی بهویژه از دهه چهل مطرح کرده است، مانند غربزدگی، آن چه خود داشت، سوسیالیسم ابوذر و... بحثهایی غیرتاریخی، نادرست و خیال اندیشانه بودهاند. به نظر من هیچ ضرورتی ندارد که همان حرفهای بیمعنا را تکرار کنیم.
یعنی اعتقاد به نفی روشنفکری دارید، حتی اگر آسیبهایش برطرف شود؟
ما به انقلاب فکری نیاز داریم نه روشنفکری. روشنفکری از آن پس در افق پدیدار خواهد شد. بسیاری از پرسشهای ما و بیشتر از این، نظام پدیدار خواهد شد. بسیاری از پرسشهای ما و بیشتر از این، نظام پرسشهای ما باید بار دیگر و با تکیه بر نظام فکری متفاوتی مطرح شوند. روشنفکری ما هنوز اسیر جنون نیشابوری است.
به نظر شما چنین وضعیتی روشنفکری یک جور مسکن است، که درد اصلی را پنهان میکند؟
روشنفکری در ایران، به نظر من، به هر حال، بحث قدرت بوده و هست. من اعتقادی ندارم که در شرایط کنونی مساله اصلی قدرت سیاسی باشد. مساله اصلی تبیین شالوده قدرت سیاسی و شیوههای عملکرد آن است. نسبت این قدرت با این کشور، تاریخ و شرایط و الزامات زمانی این کشور چیست؟ این گروههای روشنفکری ـ سیاسی در مخالفتهای خود چابکاند، اما برنامهای ندارند. سیاست مبتنی بر خرد، صرف مخالفت نیست، داشتن تحلیل از شرایط جهانی و نیروها و امکانات درونی است. چنین سیاستی نتیجه یک توضیح علمی از کشور و امکانات آن است. این سیاست پیکار برای قدرت سیاسی نیست، عرضه کردن راهبردی برای دگرگونیهای اساسی در وضع موجود است. روشنفکری ایران، مقلد مدهای غربی است و حرفهای روشنفکری غربی را تکرار میکند.
فردی یا حزبی که جامعه مدنی را با مدینة النبی اشتباه میکند، یا به جای جامعه مدنی، جامعه اخلاقی پیشنهاد میکند، معنایش این است که مباحث عمده علم سیاست را نمیداند و چون نمیداند، برنامهای ندارد. اخیرا یکی از معنویت چیان گفته است که، نمیداند اصلاً ایران کجاست و چیست؟ حد و ثغور آن چیست؟ بگذریم از اینکه اعتراف به جهل شگفتی است، اما اگر نمیدانیم ایران چیست. پس برای کجا داریم حرف میزنیم؟ اگر معنویت معنایی داشته باشد، باید برای ایران داشته باشد وگرنه اصلاً معنا ندارد.
چگونه میتوانیم از تجدد حرف بزنیم. اصلاً تجدد چه معنایی میتواند داشته باشد و بعد آیا ما اصلاً میتوانیم از این سنت فاصله بگیریم، از این ترکیب پیچیده که ظاهرا اینقدر هم انعطافپذیر هست که در طول تاریخ فقط عناصری به آن اضافه میشود و چیزی از آن کم نمیشود.
از ویژگیهای تمدن ایرانی انعطافپذیر بودن آن است، این مطلب پیچیدهتر از آن است که بتوان اینجا به آن اشاره کرد. گسستهایی که در تحول تاریخی اروپا صورت گرفته، در تمدن ایرانی به صورت دیگری ظاهر شده است. نظام سنت در ایران به مثابه انبانی است که عناصر متشتت در آن جمع شدهاند. ما در مواردی با برخی از آنها تسویه حساب میکردیم. مکتب تبریز از این حیث مهم نبود که در مواردی یا در ناحیههایی از فرهنگ ایرانی توانستند در نسبتی نو، با عناصری از نظام سنت تجدید نظرهایی در اساس آن انجام دهند. میرزا ابوالقاسم قائم مقام، پایی در سنت داشت؛ اما در اداره جنگ توانست در مبانی سیاستنامه نویسی کهن با توجه به الزامات جنگ و شکست ایران تجدید نظر کند. در همان زمان کسانی که فتواهای شرعی برای جهاد میدادند، به الزامات جنگ جدید بیاعتنا ماندند. این دو رویکرد متفاوت بود، اما منطق قائم مقام فهمیده نشد. رویکرد آخوند خراسانی، محلاتی و نائینی در جریان مشروطه در نظام سنت تجدد خواهانه بود. شیخ فضل اللّه تلقی دیگری از سنت داشت. تجلیل آل احمد در دهههای چهل غیرتاریخی بود و شگفت اینکه این جریان تنومندتر شد و با ایدئولوژیک شدن برخورد با سنت، در بحثهای روشنفکری در بیراههای رفت. جای شگفتی نیست که در پنجاه جلد شریعتی یک جمله درباره قائم مقام و آخوند خراسانی نیامده است.
تردیدی نیست که من دههای پیش که کارهای مقدماتی کتاب دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران را شروع کردم، از برخی از وجوه این بحث اطلاع کاملی نداشتم، یا بهتر بگویم نمیدانستم که این بحث سابقهای طولانی در میان روشنفکران ایرانی داشته است. پس از انتشار کتاب من، کتابی از دکتر رحمانیان که در آن زمان استاد دانشگاه تبریز بود به دستم رسید که به تفصیل سابقه صدوپنجاه ساله این بحث را، مورد بررسی قرار داده بود. به نظر میرسد که ایرانیان کمابیش از زمان اصلاحات دوره عباس میرزا، متوجه این مساله شده بودند و اینکه عباس میرزا دستور داد، که تاریخ ادوارد گیبون انگلیسی را درباره «انحطاط و سقوط امپراتوری رم» ترجمه کنند، یکی از کارهای مهم در این زمینه است. متقدمان، بیشتر بحث روشنفکری را در انحطاط ایران کرده بودند، بحث من تحقیق تاریخی است و در قلمرو آن چیزی قرار میگیرد که در تاریخ نویسی جدید آنرا تاریخ مفهومی مینامند. در واقع من کوشش کردهام بحث نظری بکنم و امکان کاربرد برخی از مفاهیم و مقولات جدید تاریخ نویسی اروپایی را، تاریخ ایران مورد بررسی قرار دهم. عمده کار من به تاریخ مفاهیم و تحول مفاهیم مربوط میشود، یعنی از این زاویه بحث میکنم که چگونه این مفاهیم متحول شدند و در دورهای از مضمون خود خالی شدند. به نظر من این خالی شدن مفاهیم از مضمون آنها ما را از پایگاه نظری محروم کرد و موجب شد نتوانیم دریافتی علمی از مسائل تاریخ ایران داشته باشیم و تاریخ خودمان را بنویسیم. بدیهی است که ملتی که نتواند تاریخ خود را بنویسد یا بد بنویسد، لاجرم مشکلات تاریخی اساسی پیدا میکند، همانطور که ما در سدههای اخیر، از دوره صفوی به این طرف، چنین وضعی داشتهایم.
پس با اینکه بحث از انحطاط، بحثی قدیمی و دیرسال است، اما نگاه فلسفی به انحطاط بحثی تازه است و در واقع ما در شکلگیری چنین نگاهی تأخیر داریم، این تأخیر چرا اتفاق افتاده است؟
در نگاه فلسفی به تحول تاریخی ایران (یا بهتر بگوییم در تحلیل تحول تاریخی با توجه به مبنایی نظری) دستکم 150 سال تأخیر داریم. اینکه تاریخ نویسی ایرانی نتوانسته است سقوطهای پی در پی در دوره اسلامی را تحلیل کند و این پرسش که چرا تکوین آگاهی ایرانیان از عوامل انحطاط کشورشان امکانپذیر نشده است، موضوعی است که کمابیش کوشش کردهام در زوال اندیشه سیاسی در ایران توضیح دهم. روند زوال اندیشه خردگرا در ایران که بهویژه با یورش مغولان بهطور بازگشت ناپذیری آغاز شد، نظام اندیشیدن عقلانی را از میان برد و تلقی قشری ـ زاهدانه و غزالی ماب از شریعت نیز، عاملی بود که فرهنگ ایران را نظام مفاهیم که میبایست چارچوبی برای تحلیل تحول تاریخی ایران عرضه میکرد، خالی کرد.
چه تفاوتی بین بحث دانشگاهی به معنای ایرانی و بحث علمی وجود دارد؟
در ایران هنوز دانشگاه وجود ندارد، که من بگویم من به آن تعلق دارم، حتی اگر دانشگاهی نباشم. همه جای دنیا عدهای در دانشگاهها درس میدهند، عده دیگر بیرون نظام دانشگاهاند، اما یک نظام دانشگاهی و نظام تولید علم وجود دارد که حتی کسانی نیز که در بیرون دانشگاه قرار دارند، عضوی از آن مجموعه هستند. هنوز در ایران دانشگاه به عنوان نهاد تولید علم به وجود نیامده است، البته، دانشگاهیانی وجود دارند، کسانی هستند که کار علمی دقیق میکنند و کردهاند. بحثهای من در آن حوزه قرار میگیرد. اما روشنفکری، بویژه نوع ایرانی آن، یعنی این که خر ما از کرگی دم نداشت! کسی که برای قدرت مبارزه میکند، همیشه حق دارد، در قدرت و بیرون آن! دفاع آلاحمد از شیخ شهید از نمونههای بارز بیمسؤولیتی است... دفاع او از شیخ فضل اللّه نیست، بلکه وهن به آخوند خراسانی و دیگران است... جلال آل احمد آدمی سیاسی است... یکی از روشنفکران در جایی نوشته است که میرزای نایینی مدرن نبود، چون زبان اصولی غیرقابل فهمی دارد. من میگویم برعکس او مدرن بود، چون درباره مشروطیت فکر روشن داشت، اگر چه زبانش برای عامه مردم قابل فهم نیست.
پیش نقد شما به روشنفکری ایرانی است و اگر روشنفکری ایرانی خودش را تصحیح کند...
منظور من این است که در شرایط کنونی باید به مباحث اساسیتر و با رویکردهای اساسیتری پرداخت. عمدهترین بحثهایی که روشنفکری ایرانی بهویژه از دهه چهل مطرح کرده است، مانند غربزدگی، آن چه خود داشت، سوسیالیسم ابوذر و... بحثهایی غیرتاریخی، نادرست و خیال اندیشانه بودهاند. به نظر من هیچ ضرورتی ندارد که همان حرفهای بیمعنا را تکرار کنیم.
یعنی اعتقاد به نفی روشنفکری دارید، حتی اگر آسیبهایش برطرف شود؟
ما به انقلاب فکری نیاز داریم نه روشنفکری. روشنفکری از آن پس در افق پدیدار خواهد شد. بسیاری از پرسشهای ما و بیشتر از این، نظام پدیدار خواهد شد. بسیاری از پرسشهای ما و بیشتر از این، نظام پرسشهای ما باید بار دیگر و با تکیه بر نظام فکری متفاوتی مطرح شوند. روشنفکری ما هنوز اسیر جنون نیشابوری است.
به نظر شما چنین وضعیتی روشنفکری یک جور مسکن است، که درد اصلی را پنهان میکند؟
روشنفکری در ایران، به نظر من، به هر حال، بحث قدرت بوده و هست. من اعتقادی ندارم که در شرایط کنونی مساله اصلی قدرت سیاسی باشد. مساله اصلی تبیین شالوده قدرت سیاسی و شیوههای عملکرد آن است. نسبت این قدرت با این کشور، تاریخ و شرایط و الزامات زمانی این کشور چیست؟ این گروههای روشنفکری ـ سیاسی در مخالفتهای خود چابکاند، اما برنامهای ندارند. سیاست مبتنی بر خرد، صرف مخالفت نیست، داشتن تحلیل از شرایط جهانی و نیروها و امکانات درونی است. چنین سیاستی نتیجه یک توضیح علمی از کشور و امکانات آن است. این سیاست پیکار برای قدرت سیاسی نیست، عرضه کردن راهبردی برای دگرگونیهای اساسی در وضع موجود است. روشنفکری ایران، مقلد مدهای غربی است و حرفهای روشنفکری غربی را تکرار میکند.
فردی یا حزبی که جامعه مدنی را با مدینة النبی اشتباه میکند، یا به جای جامعه مدنی، جامعه اخلاقی پیشنهاد میکند، معنایش این است که مباحث عمده علم سیاست را نمیداند و چون نمیداند، برنامهای ندارد. اخیرا یکی از معنویت چیان گفته است که، نمیداند اصلاً ایران کجاست و چیست؟ حد و ثغور آن چیست؟ بگذریم از اینکه اعتراف به جهل شگفتی است، اما اگر نمیدانیم ایران چیست. پس برای کجا داریم حرف میزنیم؟ اگر معنویت معنایی داشته باشد، باید برای ایران داشته باشد وگرنه اصلاً معنا ندارد.
چگونه میتوانیم از تجدد حرف بزنیم. اصلاً تجدد چه معنایی میتواند داشته باشد و بعد آیا ما اصلاً میتوانیم از این سنت فاصله بگیریم، از این ترکیب پیچیده که ظاهرا اینقدر هم انعطافپذیر هست که در طول تاریخ فقط عناصری به آن اضافه میشود و چیزی از آن کم نمیشود.
از ویژگیهای تمدن ایرانی انعطافپذیر بودن آن است، این مطلب پیچیدهتر از آن است که بتوان اینجا به آن اشاره کرد. گسستهایی که در تحول تاریخی اروپا صورت گرفته، در تمدن ایرانی به صورت دیگری ظاهر شده است. نظام سنت در ایران به مثابه انبانی است که عناصر متشتت در آن جمع شدهاند. ما در مواردی با برخی از آنها تسویه حساب میکردیم. مکتب تبریز از این حیث مهم نبود که در مواردی یا در ناحیههایی از فرهنگ ایرانی توانستند در نسبتی نو، با عناصری از نظام سنت تجدید نظرهایی در اساس آن انجام دهند. میرزا ابوالقاسم قائم مقام، پایی در سنت داشت؛ اما در اداره جنگ توانست در مبانی سیاستنامه نویسی کهن با توجه به الزامات جنگ و شکست ایران تجدید نظر کند. در همان زمان کسانی که فتواهای شرعی برای جهاد میدادند، به الزامات جنگ جدید بیاعتنا ماندند. این دو رویکرد متفاوت بود، اما منطق قائم مقام فهمیده نشد. رویکرد آخوند خراسانی، محلاتی و نائینی در جریان مشروطه در نظام سنت تجدد خواهانه بود. شیخ فضل اللّه تلقی دیگری از سنت داشت. تجلیل آل احمد در دهههای چهل غیرتاریخی بود و شگفت اینکه این جریان تنومندتر شد و با ایدئولوژیک شدن برخورد با سنت، در بحثهای روشنفکری در بیراههای رفت. جای شگفتی نیست که در پنجاه جلد شریعتی یک جمله درباره قائم مقام و آخوند خراسانی نیامده است.