آیا علم می تواند مستقل از فلسفه باشد؟ (1)، (2) و (3)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آیا علم میتواند در گرو فلسفه باشد؟ (علم در گروه فلسفه، پس زمینه فلسفی علم، نقد علم محض). هر دانشمندی برای بیان نظریات خود از مجموعهای از کلمات کلیدی بهره میجوید. این کلمات به دو دسته کلمات پایه (که معنای آن قابل تحلیل به معنای کلمات کلیدی دیگر نیست) و کلمات غیرپایه (که معنای آنها قابل تحلیل به معنای کلمات کلیدی دیگر است) تقسیم میشود و از این موضوع که کلمات کلیدی پایه، قابل تحلیل به کلمات دیگر نیست، نتیجه گرفته میشود که باید معنای آنها در دستگاهی خارج از دستگاه زبان علمی آن نظریه فهم شود. این فهم در پس زمینه فلسفی نظریه انجام میشود. در این میان حداقل سه دسته افلاطونی، کلاسیک وآنتی و رئالیستی قابل تشخیص است:
1. پس زمینه افلاطونی تمایل دارد تا همه چیز را دارای وجود خارجی بینگارد. به عبارتی شاید نتوان گفت که، برای دانشمند افلاطونی همه مفاهیم نظام علمی، مفاهیم پایه هستند. 2. پس زمینه کلاسیک مبتنی بر فرض «شیء فی نفسه» است به این معنا که تعداد معدودی از مفاهیم حقیقا وجود دارند و بقیه مفاهیم تنها کلماتی برای بیان حالات و روابط میان موجودات هستند. 3. پس زمینه آنتی رئالیستی، اساسا وجود داشتن به معنای کلاسیک و افلاطونی مفاهیم را بیمعنا میشمرد. در این نوع پس زمینه فلسفی، جهان چیزی جز مشاهدات نیست.
پس زمینه فلسفی درک مفاهیم پایه، تأثیری بر خود نظام علمی دارد و منجر به ایجاد یا حذف مفاهیم در نظام علمی و تغییر یا اصلاح و رابطه بیان مفاهیم میشود. دانشمندان در عمل عموما در پس زمینه فلسفی خود تأمل نمیکنند و شاید علت چنین امری آن باشد که آنها با همه اختلافی که در پس زمینه فلسفیشان با هم دارند، در سطح زبان کلمات یکسانی را بهکار میبرند. پس زمینه فلسفی جامعه علمی دانشمندان، در طول تاریخ علم، تغییر کرده است. تغییری که چندان آگاهانه و فعالانه نبوده است و در نتیجه بررسی و باز اندیشی پسزمینه فلسفی، در پی رفتار ناخودآگاه جامعه علمی، به وقوع پیوسته است.
بررسی نسبت پس زمینه فلسفی با نظام علمی؛ فیزیک با پسزمینه کلاسیک از تأمل متافیزیکی در مفهوم «تغییر» به وجود میآید. در هر رویداد طبیعی با تأملی متافیزیکی، اموری مانند میزان اثرگذاری، میزان اثرپذیری یا میزان مقاومت در برابر تغییر و میزان اثر قابل استنباط است. نظریات فیزیکی در پسزمینه فلسفی کلاسیک غیرقابل فهمند. این پسزمینه فلسفی اشیای فی نفسه را مکانمند میداند و بدون قوه باصره این مکان قابل درک نیست و برای درک آن نیاز به قوه بساوایی است. و این حس است که مفهوم بعد سوم را وارد میکند و مکان را میسازد، پس مکان حاصل تعامل و استنباط از محسوسات بصری و بساوایی است. در پسزمینه آنتی رئالیستی، سخن کنش از علت به معنای متافیزیکی که در پسزمینه کلاسیک است، امری مهمل است.
نتیجه آن که: 1. علم و فلسفه پیوندی قوی دارند. مفاهیم علمی تنها در یک پسزمینه فلسفی معنای علمی خود را مییابند. بدون هیچ پسزمینه فلسفی، هیچ مشاهدهای با واژههای بهکار گرفته شده توصیف شدنی نیست. در این حالت علم خاصیت توضیح دهندگی و آگاهی بخشیاش را از دست میدهد. آنتی رئالیستها معتقدند که، علم تنها بیانگر ارتباط میان روندهاست و نه عهدهدار بیان چیستی اشیا و یا چراهای علی (به معنای متافیزیکی آن).
2. یک نظام علمی با تغییر در مفاهیم بنیادینش دچار انقلاب میشود. به این ترتیب تأملی فلسفی در هر انقلاب علمی لازم است، هر چند که صریح و آگاهانه نباشد. این تغییر مفاهیم در انقلابها را شاید بیش از هر جا بتوان در تغییر مفاهیم زمان و مکان در حرکت از پارادایم نیوتونی به نسبیتی دید. خلاصه آنکه در انقلابات علمی، یکی از مهمترین چیزهایی که باید بررسی شود؛ تغییر مفهوم کلمات کلیدی به ویژه کلمات مربوط به مفاهیم پایه است. تغییر مفاهیم اساسی به وضوح منجر به انقلاب علمی میشود: «اصلیترین تغییر در پارادایم، تغییر مفاهیم است؛ هر چه تغییر در مفاهیم گستردهتر و بنیادیتر، انقلاب علمی عظیمتر».
1. پس زمینه افلاطونی تمایل دارد تا همه چیز را دارای وجود خارجی بینگارد. به عبارتی شاید نتوان گفت که، برای دانشمند افلاطونی همه مفاهیم نظام علمی، مفاهیم پایه هستند. 2. پس زمینه کلاسیک مبتنی بر فرض «شیء فی نفسه» است به این معنا که تعداد معدودی از مفاهیم حقیقا وجود دارند و بقیه مفاهیم تنها کلماتی برای بیان حالات و روابط میان موجودات هستند. 3. پس زمینه آنتی رئالیستی، اساسا وجود داشتن به معنای کلاسیک و افلاطونی مفاهیم را بیمعنا میشمرد. در این نوع پس زمینه فلسفی، جهان چیزی جز مشاهدات نیست.
پس زمینه فلسفی درک مفاهیم پایه، تأثیری بر خود نظام علمی دارد و منجر به ایجاد یا حذف مفاهیم در نظام علمی و تغییر یا اصلاح و رابطه بیان مفاهیم میشود. دانشمندان در عمل عموما در پس زمینه فلسفی خود تأمل نمیکنند و شاید علت چنین امری آن باشد که آنها با همه اختلافی که در پس زمینه فلسفیشان با هم دارند، در سطح زبان کلمات یکسانی را بهکار میبرند. پس زمینه فلسفی جامعه علمی دانشمندان، در طول تاریخ علم، تغییر کرده است. تغییری که چندان آگاهانه و فعالانه نبوده است و در نتیجه بررسی و باز اندیشی پسزمینه فلسفی، در پی رفتار ناخودآگاه جامعه علمی، به وقوع پیوسته است.
بررسی نسبت پس زمینه فلسفی با نظام علمی؛ فیزیک با پسزمینه کلاسیک از تأمل متافیزیکی در مفهوم «تغییر» به وجود میآید. در هر رویداد طبیعی با تأملی متافیزیکی، اموری مانند میزان اثرگذاری، میزان اثرپذیری یا میزان مقاومت در برابر تغییر و میزان اثر قابل استنباط است. نظریات فیزیکی در پسزمینه فلسفی کلاسیک غیرقابل فهمند. این پسزمینه فلسفی اشیای فی نفسه را مکانمند میداند و بدون قوه باصره این مکان قابل درک نیست و برای درک آن نیاز به قوه بساوایی است. و این حس است که مفهوم بعد سوم را وارد میکند و مکان را میسازد، پس مکان حاصل تعامل و استنباط از محسوسات بصری و بساوایی است. در پسزمینه آنتی رئالیستی، سخن کنش از علت به معنای متافیزیکی که در پسزمینه کلاسیک است، امری مهمل است.
نتیجه آن که: 1. علم و فلسفه پیوندی قوی دارند. مفاهیم علمی تنها در یک پسزمینه فلسفی معنای علمی خود را مییابند. بدون هیچ پسزمینه فلسفی، هیچ مشاهدهای با واژههای بهکار گرفته شده توصیف شدنی نیست. در این حالت علم خاصیت توضیح دهندگی و آگاهی بخشیاش را از دست میدهد. آنتی رئالیستها معتقدند که، علم تنها بیانگر ارتباط میان روندهاست و نه عهدهدار بیان چیستی اشیا و یا چراهای علی (به معنای متافیزیکی آن).
2. یک نظام علمی با تغییر در مفاهیم بنیادینش دچار انقلاب میشود. به این ترتیب تأملی فلسفی در هر انقلاب علمی لازم است، هر چند که صریح و آگاهانه نباشد. این تغییر مفاهیم در انقلابها را شاید بیش از هر جا بتوان در تغییر مفاهیم زمان و مکان در حرکت از پارادایم نیوتونی به نسبیتی دید. خلاصه آنکه در انقلابات علمی، یکی از مهمترین چیزهایی که باید بررسی شود؛ تغییر مفهوم کلمات کلیدی به ویژه کلمات مربوط به مفاهیم پایه است. تغییر مفاهیم اساسی به وضوح منجر به انقلاب علمی میشود: «اصلیترین تغییر در پارادایم، تغییر مفاهیم است؛ هر چه تغییر در مفاهیم گستردهتر و بنیادیتر، انقلاب علمی عظیمتر».