آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

در این مقاله به این نکته توجه داده شده که، دغدغه‏های الاهیاتی در عرف، به گونه‏ای تهاجمی به قلمرو جهان اسلام وارد می‏شود و مردم ناگریز از توجه بدانند. ازاین‏رو به تأثیر تفکر عرف بر جهان اسلام باید به‏طور جدی توجه شود. نویسنده در ابتدا این‏گونه آغاز می‏کند که الاهیات در همه سنت‏های توحیدی بزرگ، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام با مسأله خدا آغاز می‏شود. متکلم معمولاً فرض می‏کند که مخاطبانش به دینی که او قصد سامان دهی، تبیین و دفاع از آن‏را دارد، معتقدند و خدا را نیز می‏شناسند و به او ایمان دارند. کار متکلم مستدل کردن این اعتقادات و در این زمینه، نخست باید وجود خدا را اثبات کند. امروزه در الاهیات معاصر مسیحیت، در این که اولین وظیفه الاهیات این موضوع باشد، تردید وجود دارد و براهین خاصی که ابن میمون، آکویناس و ابن سینا اقامه کرده‏اند، و مهم‏تر و اساسی‏تر از آن، شیوه‏های استدلال آنان هدف حملات قرار گرفته است. از دوره نهضت اصلاح دینی به بعد، تردید بسیاری درباره ارتباط منطق و مابعدالطبیعه یونانی با موضوع تبیین اعتقادات مسیحی پدید آمده است. در جهان اسلام نیز چنین تردیدهایی رواج داشته است.
نویسنده نقد فلسفه در میان متفکرین مسلمان را که، بیشتر به خاطر دو عامل دچار پیچیدگی شده است چنین می‏شمارد: نخست آن چیزی که معمولاً مورد نقادی قرار گرفته، سنت فلسفی خاصی در تفکر اسلامی است که نتیجه و محصول آثار ابن‏سینا، سهروردی و صدرالمتألهین است و همین امر امکان عرضه نظام فلسفی در مورد ایمان و اعتقادات بر اساس سایر جریان‏های فلسفی را منتفی نمی‏کند. ثانیا و بر اساس مطلب گذشته، بسیاری از منتقدان فلسفه مایلند که، الاهیات فلسفی مربوط به خود را مطرح کنند. با این حال تقابل مواجهه موجود و روزافزون با تفکر و فرهنگ غرب، موجب بروز تردیدهایی در مورد جایگاه و اهمیت الاهیات نظام‏مند عقلی شده است.
وی ادامه می‏دهد، حکمای مسلمان، در بررسی‏های عقلانی خود درباره دین، از اصطلاحات فلسفی استفاده کرده‏اند و بالعکس برای بیان تأملات فلسفی خود، از اصطلاحات دینی بهره جسته‏اند. آنها برای بسط اندیشه‏های مختلف فلسفی از قرآن و احادیث الهام گرفته‏اند و از همین اندیشه‏های فلسفی، که برگرفته از منابع مختلفی است، برای فهم متون اسلام سود جسته‏اند. شاید منتقدان مسلمان فلسفه، چنین استدلال کنند که، از فلسفه به صورت نامناسبی برای تفسیر کتاب خدا استفاده شده است، یا آن‏که فلسفه بسیار محدود و نارساست و برای فهم مباحث دینی لازم است که فلسفه با شهود توأم شود. با این‏که براهین فلسفی تنها اشاراتی به خداوندند، این‏گونه مطالب برخاسته از فرهنگ اسلامی‏اند و امروزه نیز بحث درباره آنها ادامه دارد، ولی نقدها در غرب رنگ و صیغه دیگری دارند. و مفهوم ایمان در فرهنگ اسلامی با آن چه در مسیحیت، ایمان تلقی می‏شود، کاملاً متفاوت است؛ زیرا ایمان در مسیحیت، مستقل از عقل و معرفت، و فراتر از آن است.
در فرهنگ اسلامی هیچ گونه ضدرئالیسم الاهیاتی از نوعی که در محافل علمی غرب از آن بحث می‏شود پدید نیامده است. تفکر اسلامی هرگز به الحاد ولاادری‏گری، که برخاسته از فرهنگ مسیحی است و متکلمان و فیلسوفان مسیحی هنوز هم به بحث از اهمیت دینی آن می‏پردازند، مجال نداده است. برپایی روش‏هایی که جهان اسلام به واسطه آنها به مواجهه با غرب می‏پردازد، متفکران مسلمان را ناگزیر ساخته است که به اندیشه‏های غربی به‏طور جدی توجه کنند، حتی اگر این موضوع، توأم با نگرانی و بدگمانی باشد. این در حالی است که متفکران غربی، تحولات علمی جهان سوم را به‏طور کلی نادیده می‏گیرند. نویسنده جهان غرب را، به رغم همه تمایلات سکولاریستی‏اش، وارث مسیحیتی می‏داند که ارزش‏های آن ریشه در الاهیات دارد و چنین ادامه می‏دهد، ازاین‏رو، فقدان یقین و اطمینان خداوند، چه رسد به عقیده مرگ خدا موجب و خطر افتادن انسانیت برای انسان غربی می‏شود، مگر آن‏که بتوان برای ارزش‏های انسانی، زیربنایی پیدا کرد که جایگزین ساختارهای الاهی شود که چه بسا بسیاری، از ویران شدن آن استقبال می‏کنند. از دیدگاه بعضی از مسیحیان، برای پایبندی آنان به ایمان خدا همین دلیل کافی است؛ ولی در عین حال که این استدلال می‏تواند انگیزه‏ای کافی برای تلاش و کوشش باشد، نمی‏تواند به تنهایی از عهده پاسخ به تردیدهای فکری رایج در فرهنگ معاصر غرب برآید.
در میان الاهیات دینی و سکولار نیز تعارضی است که معمولاً از آن به عنوان بحث قلمرو دین یاد می‏شود، ولی مواجهه مستقیم با خدا، به گونه‏ای که در غرب شایع است، به ندرت اتفاق می‏افتد. در میان مسلمانان، الاهیات مرگ خدا اصلاً وجود ندارد. در اینجا نویسنده مالک‏های عقلانیت را نیازمند بازنگری و ارزیابی انتقادی می‏داند و این‏چنین می‏گوید که عمیق‏ترین تردیدها درباره عقل دینی، ریشه در موفقیت‏های علوم تجربی و فناوری دارد که شاهد آن تحولات جهان غرب است. در تبیین علوم به عنوان امری مقدس باید با ارزیابی نقادانه، نیاز به علم مقدس را ثابت کنیم. آن‏را از صحنه مناقشات فکری به دور کنیم، آن‏را با سایر علوم هماهنگ سازیم، زیرا در جوامع غربی استراتژی دور نگه داشتن دین از مواجهه انتقادآمیز با سایر حوزه‏های معرفت بشری، تأثیر بسیاری در حذف دین از صحنه اجتماع و منزوی ساختن آن داشته است.
به نظر نویسنده جهان‏شناسی‏های دینی، غالبا به جهان به دیده مخلوق و نشانه خدا می‏نگرند، بدون آن‏که شکل فیزیکی آن‏را نیز در نظر گیرند. با این حال، شکل فیزیکی عالم طبق فرضیات گذشته، ارزش نمادین داشت و با دیدگاه دینی هماهنگ بود. هنوز همچنین دیدگاهی اصلاح شده است و به جاست که نشان دهیم میان دیدگاه دینی و فیزیک هماهنگی وجود دارد. نویسنده اسلام را دارای دو بعد با انشعابات بی‏نهایت می‏داند و چنین می‏شمارد این دو بعد عبارتند از ظاهر و باطن که در ابتدا به شریعت و طریقت تقسیم می‏شوند. شریعت همان راه ظاهری و شامل احکام و دستورهای اسلام است. احکام نیز در برگزیده ارزش‏هاست. شریعت نه صرفا مجموعه‏ای از قوانین و مقررات، بلکه آکنده از ارزش‏هایی است که نمود و مظهر خارجی کاوش درونی و باطنی برای خدا قلمداد می‏گردد. اما طریقت، که مانند واژه شریعت به معنای راه و جاده است، همان کاوش درونی است. مترادف بودن این دو لفظ حاکی از جدایی ناپذیری جنبه باطنی و ظاهری دین است. هر کدام از شریعت و طریقت نیز دارای جنبه‏های ظاهری و باطنی‏اند. الاهیات دین اسلام، هم دارای جهان‏شناسی است و هم انسان‏شناسی. انسان‏شناسی اسلام دارای دو بعد نظری و عملی است. بعد عملی آن هم ظاهر دارد و هم باطن، و از هر دو طریق خصوصا طریق باطن، مفاهیم جدا، انسان و جهان شکل می‏گیرد و عمق می‏یابد. وی ادامه می‏دهد، الاهیات خود را به دو شیوه معرفی می‏کند: نخست آنکه الاهیات امری است مربوط به عقاید که به‏کار تبیین و تنظیم اعتقادات می‏پردازد؛ دوم آن‏که الاهیات تداعی کننده و پیشنهاد دهنده است و خواهان آن است که مدعیاتش را بپذیریم. به نظر نویسنده اگر بخواهیم کلام هنجاری اسلام را به گونه‏ای بنا کنیم که بتوانیم با آن، جهان را (حتی جهانی را که بخش اعظم آن شیفته و فریفته فرهنگ سکولار مدرن و پست مرده شده است) به نجات و رستگاری دعوت کنیم، باید کار را از مسائل کلامی دین مسیحیت آغاز کنیم. اگر نکات بدیع و نو مباحث مسیحیان درباره مسائل و مشکلات سنتی الاهیات را دریابیم و نیز دریابیم که چرا این عناصر پذیرفته شده‏اند، الاهیات (کلام) خود را نیز غنا بخشیده‏ایم؛ حتی اگر این بازنگری صرفا به میزانی باشد که بتوانیم برای انکار اندیشه‏های جدیدی که به نظر ما غیرقابل قبول است، چند واژه یاد بگیریم.
نویسنده در پایان بیان می‏دارد که اینک نوبت آن رسیده که متکلمان مسلمان با استفاده از سبک خاص خود، نظرها و دغدغه‏های خود را مطرح کنند. بنابراین، اولین و آسان‏ترین قدم پیدا کردن مسائل مشترک است. قدم بعدی توجه به پاسخ‏هایی است که مسیحیان معاصر برای این مشکلات ارائه کرده‏اند تا بتوانیم روانی و سلامت لازم را در زبان تفکر دینی جدید در جهان غرب به دست آوریم. و البته این امر مشکلی است. بعد از آن رفته‏رفته باید تلاش کرد تا به درک موضوعات و مسائل جدید و روش‏هایی که متفکران مسیحی معاصر برای حل آن عرضه کرده‏اند، نایل آییم.

تبلیغات