متکلمان مسلمان و ضرورت آشنایی با الاهیات مسیحی (1) و (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این مقاله به این نکته توجه داده شده که، دغدغههای الاهیاتی در عرف، به گونهای تهاجمی به قلمرو جهان اسلام وارد میشود و مردم ناگریز از توجه بدانند. ازاینرو به تأثیر تفکر عرف بر جهان اسلام باید بهطور جدی توجه شود. نویسنده در ابتدا اینگونه آغاز میکند که الاهیات در همه سنتهای توحیدی بزرگ، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام با مسأله خدا آغاز میشود. متکلم معمولاً فرض میکند که مخاطبانش به دینی که او قصد سامان دهی، تبیین و دفاع از آنرا دارد، معتقدند و خدا را نیز میشناسند و به او ایمان دارند. کار متکلم مستدل کردن این اعتقادات و در این زمینه، نخست باید وجود خدا را اثبات کند. امروزه در الاهیات معاصر مسیحیت، در این که اولین وظیفه الاهیات این موضوع باشد، تردید وجود دارد و براهین خاصی که ابن میمون، آکویناس و ابن سینا اقامه کردهاند، و مهمتر و اساسیتر از آن، شیوههای استدلال آنان هدف حملات قرار گرفته است. از دوره نهضت اصلاح دینی به بعد، تردید بسیاری درباره ارتباط منطق و مابعدالطبیعه یونانی با موضوع تبیین اعتقادات مسیحی پدید آمده است. در جهان اسلام نیز چنین تردیدهایی رواج داشته است.
نویسنده نقد فلسفه در میان متفکرین مسلمان را که، بیشتر به خاطر دو عامل دچار پیچیدگی شده است چنین میشمارد: نخست آن چیزی که معمولاً مورد نقادی قرار گرفته، سنت فلسفی خاصی در تفکر اسلامی است که نتیجه و محصول آثار ابنسینا، سهروردی و صدرالمتألهین است و همین امر امکان عرضه نظام فلسفی در مورد ایمان و اعتقادات بر اساس سایر جریانهای فلسفی را منتفی نمیکند. ثانیا و بر اساس مطلب گذشته، بسیاری از منتقدان فلسفه مایلند که، الاهیات فلسفی مربوط به خود را مطرح کنند. با این حال تقابل مواجهه موجود و روزافزون با تفکر و فرهنگ غرب، موجب بروز تردیدهایی در مورد جایگاه و اهمیت الاهیات نظاممند عقلی شده است.
وی ادامه میدهد، حکمای مسلمان، در بررسیهای عقلانی خود درباره دین، از اصطلاحات فلسفی استفاده کردهاند و بالعکس برای بیان تأملات فلسفی خود، از اصطلاحات دینی بهره جستهاند. آنها برای بسط اندیشههای مختلف فلسفی از قرآن و احادیث الهام گرفتهاند و از همین اندیشههای فلسفی، که برگرفته از منابع مختلفی است، برای فهم متون اسلام سود جستهاند. شاید منتقدان مسلمان فلسفه، چنین استدلال کنند که، از فلسفه به صورت نامناسبی برای تفسیر کتاب خدا استفاده شده است، یا آنکه فلسفه بسیار محدود و نارساست و برای فهم مباحث دینی لازم است که فلسفه با شهود توأم شود. با اینکه براهین فلسفی تنها اشاراتی به خداوندند، اینگونه مطالب برخاسته از فرهنگ اسلامیاند و امروزه نیز بحث درباره آنها ادامه دارد، ولی نقدها در غرب رنگ و صیغه دیگری دارند. و مفهوم ایمان در فرهنگ اسلامی با آن چه در مسیحیت، ایمان تلقی میشود، کاملاً متفاوت است؛ زیرا ایمان در مسیحیت، مستقل از عقل و معرفت، و فراتر از آن است.
در فرهنگ اسلامی هیچ گونه ضدرئالیسم الاهیاتی از نوعی که در محافل علمی غرب از آن بحث میشود پدید نیامده است. تفکر اسلامی هرگز به الحاد ولاادریگری، که برخاسته از فرهنگ مسیحی است و متکلمان و فیلسوفان مسیحی هنوز هم به بحث از اهمیت دینی آن میپردازند، مجال نداده است. برپایی روشهایی که جهان اسلام به واسطه آنها به مواجهه با غرب میپردازد، متفکران مسلمان را ناگزیر ساخته است که به اندیشههای غربی بهطور جدی توجه کنند، حتی اگر این موضوع، توأم با نگرانی و بدگمانی باشد. این در حالی است که متفکران غربی، تحولات علمی جهان سوم را بهطور کلی نادیده میگیرند. نویسنده جهان غرب را، به رغم همه تمایلات سکولاریستیاش، وارث مسیحیتی میداند که ارزشهای آن ریشه در الاهیات دارد و چنین ادامه میدهد، ازاینرو، فقدان یقین و اطمینان خداوند، چه رسد به عقیده مرگ خدا موجب و خطر افتادن انسانیت برای انسان غربی میشود، مگر آنکه بتوان برای ارزشهای انسانی، زیربنایی پیدا کرد که جایگزین ساختارهای الاهی شود که چه بسا بسیاری، از ویران شدن آن استقبال میکنند. از دیدگاه بعضی از مسیحیان، برای پایبندی آنان به ایمان خدا همین دلیل کافی است؛ ولی در عین حال که این استدلال میتواند انگیزهای کافی برای تلاش و کوشش باشد، نمیتواند به تنهایی از عهده پاسخ به تردیدهای فکری رایج در فرهنگ معاصر غرب برآید.
در میان الاهیات دینی و سکولار نیز تعارضی است که معمولاً از آن به عنوان بحث قلمرو دین یاد میشود، ولی مواجهه مستقیم با خدا، به گونهای که در غرب شایع است، به ندرت اتفاق میافتد. در میان مسلمانان، الاهیات مرگ خدا اصلاً وجود ندارد. در اینجا نویسنده مالکهای عقلانیت را نیازمند بازنگری و ارزیابی انتقادی میداند و اینچنین میگوید که عمیقترین تردیدها درباره عقل دینی، ریشه در موفقیتهای علوم تجربی و فناوری دارد که شاهد آن تحولات جهان غرب است. در تبیین علوم به عنوان امری مقدس باید با ارزیابی نقادانه، نیاز به علم مقدس را ثابت کنیم. آنرا از صحنه مناقشات فکری به دور کنیم، آنرا با سایر علوم هماهنگ سازیم، زیرا در جوامع غربی استراتژی دور نگه داشتن دین از مواجهه انتقادآمیز با سایر حوزههای معرفت بشری، تأثیر بسیاری در حذف دین از صحنه اجتماع و منزوی ساختن آن داشته است.
به نظر نویسنده جهانشناسیهای دینی، غالبا به جهان به دیده مخلوق و نشانه خدا مینگرند، بدون آنکه شکل فیزیکی آنرا نیز در نظر گیرند. با این حال، شکل فیزیکی عالم طبق فرضیات گذشته، ارزش نمادین داشت و با دیدگاه دینی هماهنگ بود. هنوز همچنین دیدگاهی اصلاح شده است و به جاست که نشان دهیم میان دیدگاه دینی و فیزیک هماهنگی وجود دارد. نویسنده اسلام را دارای دو بعد با انشعابات بینهایت میداند و چنین میشمارد این دو بعد عبارتند از ظاهر و باطن که در ابتدا به شریعت و طریقت تقسیم میشوند. شریعت همان راه ظاهری و شامل احکام و دستورهای اسلام است. احکام نیز در برگزیده ارزشهاست. شریعت نه صرفا مجموعهای از قوانین و مقررات، بلکه آکنده از ارزشهایی است که نمود و مظهر خارجی کاوش درونی و باطنی برای خدا قلمداد میگردد. اما طریقت، که مانند واژه شریعت به معنای راه و جاده است، همان کاوش درونی است. مترادف بودن این دو لفظ حاکی از جدایی ناپذیری جنبه باطنی و ظاهری دین است. هر کدام از شریعت و طریقت نیز دارای جنبههای ظاهری و باطنیاند. الاهیات دین اسلام، هم دارای جهانشناسی است و هم انسانشناسی. انسانشناسی اسلام دارای دو بعد نظری و عملی است. بعد عملی آن هم ظاهر دارد و هم باطن، و از هر دو طریق خصوصا طریق باطن، مفاهیم جدا، انسان و جهان شکل میگیرد و عمق مییابد. وی ادامه میدهد، الاهیات خود را به دو شیوه معرفی میکند: نخست آنکه الاهیات امری است مربوط به عقاید که بهکار تبیین و تنظیم اعتقادات میپردازد؛ دوم آنکه الاهیات تداعی کننده و پیشنهاد دهنده است و خواهان آن است که مدعیاتش را بپذیریم. به نظر نویسنده اگر بخواهیم کلام هنجاری اسلام را به گونهای بنا کنیم که بتوانیم با آن، جهان را (حتی جهانی را که بخش اعظم آن شیفته و فریفته فرهنگ سکولار مدرن و پست مرده شده است) به نجات و رستگاری دعوت کنیم، باید کار را از مسائل کلامی دین مسیحیت آغاز کنیم. اگر نکات بدیع و نو مباحث مسیحیان درباره مسائل و مشکلات سنتی الاهیات را دریابیم و نیز دریابیم که چرا این عناصر پذیرفته شدهاند، الاهیات (کلام) خود را نیز غنا بخشیدهایم؛ حتی اگر این بازنگری صرفا به میزانی باشد که بتوانیم برای انکار اندیشههای جدیدی که به نظر ما غیرقابل قبول است، چند واژه یاد بگیریم.
نویسنده در پایان بیان میدارد که اینک نوبت آن رسیده که متکلمان مسلمان با استفاده از سبک خاص خود، نظرها و دغدغههای خود را مطرح کنند. بنابراین، اولین و آسانترین قدم پیدا کردن مسائل مشترک است. قدم بعدی توجه به پاسخهایی است که مسیحیان معاصر برای این مشکلات ارائه کردهاند تا بتوانیم روانی و سلامت لازم را در زبان تفکر دینی جدید در جهان غرب به دست آوریم. و البته این امر مشکلی است. بعد از آن رفتهرفته باید تلاش کرد تا به درک موضوعات و مسائل جدید و روشهایی که متفکران مسیحی معاصر برای حل آن عرضه کردهاند، نایل آییم.
نویسنده نقد فلسفه در میان متفکرین مسلمان را که، بیشتر به خاطر دو عامل دچار پیچیدگی شده است چنین میشمارد: نخست آن چیزی که معمولاً مورد نقادی قرار گرفته، سنت فلسفی خاصی در تفکر اسلامی است که نتیجه و محصول آثار ابنسینا، سهروردی و صدرالمتألهین است و همین امر امکان عرضه نظام فلسفی در مورد ایمان و اعتقادات بر اساس سایر جریانهای فلسفی را منتفی نمیکند. ثانیا و بر اساس مطلب گذشته، بسیاری از منتقدان فلسفه مایلند که، الاهیات فلسفی مربوط به خود را مطرح کنند. با این حال تقابل مواجهه موجود و روزافزون با تفکر و فرهنگ غرب، موجب بروز تردیدهایی در مورد جایگاه و اهمیت الاهیات نظاممند عقلی شده است.
وی ادامه میدهد، حکمای مسلمان، در بررسیهای عقلانی خود درباره دین، از اصطلاحات فلسفی استفاده کردهاند و بالعکس برای بیان تأملات فلسفی خود، از اصطلاحات دینی بهره جستهاند. آنها برای بسط اندیشههای مختلف فلسفی از قرآن و احادیث الهام گرفتهاند و از همین اندیشههای فلسفی، که برگرفته از منابع مختلفی است، برای فهم متون اسلام سود جستهاند. شاید منتقدان مسلمان فلسفه، چنین استدلال کنند که، از فلسفه به صورت نامناسبی برای تفسیر کتاب خدا استفاده شده است، یا آنکه فلسفه بسیار محدود و نارساست و برای فهم مباحث دینی لازم است که فلسفه با شهود توأم شود. با اینکه براهین فلسفی تنها اشاراتی به خداوندند، اینگونه مطالب برخاسته از فرهنگ اسلامیاند و امروزه نیز بحث درباره آنها ادامه دارد، ولی نقدها در غرب رنگ و صیغه دیگری دارند. و مفهوم ایمان در فرهنگ اسلامی با آن چه در مسیحیت، ایمان تلقی میشود، کاملاً متفاوت است؛ زیرا ایمان در مسیحیت، مستقل از عقل و معرفت، و فراتر از آن است.
در فرهنگ اسلامی هیچ گونه ضدرئالیسم الاهیاتی از نوعی که در محافل علمی غرب از آن بحث میشود پدید نیامده است. تفکر اسلامی هرگز به الحاد ولاادریگری، که برخاسته از فرهنگ مسیحی است و متکلمان و فیلسوفان مسیحی هنوز هم به بحث از اهمیت دینی آن میپردازند، مجال نداده است. برپایی روشهایی که جهان اسلام به واسطه آنها به مواجهه با غرب میپردازد، متفکران مسلمان را ناگزیر ساخته است که به اندیشههای غربی بهطور جدی توجه کنند، حتی اگر این موضوع، توأم با نگرانی و بدگمانی باشد. این در حالی است که متفکران غربی، تحولات علمی جهان سوم را بهطور کلی نادیده میگیرند. نویسنده جهان غرب را، به رغم همه تمایلات سکولاریستیاش، وارث مسیحیتی میداند که ارزشهای آن ریشه در الاهیات دارد و چنین ادامه میدهد، ازاینرو، فقدان یقین و اطمینان خداوند، چه رسد به عقیده مرگ خدا موجب و خطر افتادن انسانیت برای انسان غربی میشود، مگر آنکه بتوان برای ارزشهای انسانی، زیربنایی پیدا کرد که جایگزین ساختارهای الاهی شود که چه بسا بسیاری، از ویران شدن آن استقبال میکنند. از دیدگاه بعضی از مسیحیان، برای پایبندی آنان به ایمان خدا همین دلیل کافی است؛ ولی در عین حال که این استدلال میتواند انگیزهای کافی برای تلاش و کوشش باشد، نمیتواند به تنهایی از عهده پاسخ به تردیدهای فکری رایج در فرهنگ معاصر غرب برآید.
در میان الاهیات دینی و سکولار نیز تعارضی است که معمولاً از آن به عنوان بحث قلمرو دین یاد میشود، ولی مواجهه مستقیم با خدا، به گونهای که در غرب شایع است، به ندرت اتفاق میافتد. در میان مسلمانان، الاهیات مرگ خدا اصلاً وجود ندارد. در اینجا نویسنده مالکهای عقلانیت را نیازمند بازنگری و ارزیابی انتقادی میداند و اینچنین میگوید که عمیقترین تردیدها درباره عقل دینی، ریشه در موفقیتهای علوم تجربی و فناوری دارد که شاهد آن تحولات جهان غرب است. در تبیین علوم به عنوان امری مقدس باید با ارزیابی نقادانه، نیاز به علم مقدس را ثابت کنیم. آنرا از صحنه مناقشات فکری به دور کنیم، آنرا با سایر علوم هماهنگ سازیم، زیرا در جوامع غربی استراتژی دور نگه داشتن دین از مواجهه انتقادآمیز با سایر حوزههای معرفت بشری، تأثیر بسیاری در حذف دین از صحنه اجتماع و منزوی ساختن آن داشته است.
به نظر نویسنده جهانشناسیهای دینی، غالبا به جهان به دیده مخلوق و نشانه خدا مینگرند، بدون آنکه شکل فیزیکی آنرا نیز در نظر گیرند. با این حال، شکل فیزیکی عالم طبق فرضیات گذشته، ارزش نمادین داشت و با دیدگاه دینی هماهنگ بود. هنوز همچنین دیدگاهی اصلاح شده است و به جاست که نشان دهیم میان دیدگاه دینی و فیزیک هماهنگی وجود دارد. نویسنده اسلام را دارای دو بعد با انشعابات بینهایت میداند و چنین میشمارد این دو بعد عبارتند از ظاهر و باطن که در ابتدا به شریعت و طریقت تقسیم میشوند. شریعت همان راه ظاهری و شامل احکام و دستورهای اسلام است. احکام نیز در برگزیده ارزشهاست. شریعت نه صرفا مجموعهای از قوانین و مقررات، بلکه آکنده از ارزشهایی است که نمود و مظهر خارجی کاوش درونی و باطنی برای خدا قلمداد میگردد. اما طریقت، که مانند واژه شریعت به معنای راه و جاده است، همان کاوش درونی است. مترادف بودن این دو لفظ حاکی از جدایی ناپذیری جنبه باطنی و ظاهری دین است. هر کدام از شریعت و طریقت نیز دارای جنبههای ظاهری و باطنیاند. الاهیات دین اسلام، هم دارای جهانشناسی است و هم انسانشناسی. انسانشناسی اسلام دارای دو بعد نظری و عملی است. بعد عملی آن هم ظاهر دارد و هم باطن، و از هر دو طریق خصوصا طریق باطن، مفاهیم جدا، انسان و جهان شکل میگیرد و عمق مییابد. وی ادامه میدهد، الاهیات خود را به دو شیوه معرفی میکند: نخست آنکه الاهیات امری است مربوط به عقاید که بهکار تبیین و تنظیم اعتقادات میپردازد؛ دوم آنکه الاهیات تداعی کننده و پیشنهاد دهنده است و خواهان آن است که مدعیاتش را بپذیریم. به نظر نویسنده اگر بخواهیم کلام هنجاری اسلام را به گونهای بنا کنیم که بتوانیم با آن، جهان را (حتی جهانی را که بخش اعظم آن شیفته و فریفته فرهنگ سکولار مدرن و پست مرده شده است) به نجات و رستگاری دعوت کنیم، باید کار را از مسائل کلامی دین مسیحیت آغاز کنیم. اگر نکات بدیع و نو مباحث مسیحیان درباره مسائل و مشکلات سنتی الاهیات را دریابیم و نیز دریابیم که چرا این عناصر پذیرفته شدهاند، الاهیات (کلام) خود را نیز غنا بخشیدهایم؛ حتی اگر این بازنگری صرفا به میزانی باشد که بتوانیم برای انکار اندیشههای جدیدی که به نظر ما غیرقابل قبول است، چند واژه یاد بگیریم.
نویسنده در پایان بیان میدارد که اینک نوبت آن رسیده که متکلمان مسلمان با استفاده از سبک خاص خود، نظرها و دغدغههای خود را مطرح کنند. بنابراین، اولین و آسانترین قدم پیدا کردن مسائل مشترک است. قدم بعدی توجه به پاسخهایی است که مسیحیان معاصر برای این مشکلات ارائه کردهاند تا بتوانیم روانی و سلامت لازم را در زبان تفکر دینی جدید در جهان غرب به دست آوریم. و البته این امر مشکلی است. بعد از آن رفتهرفته باید تلاش کرد تا به درک موضوعات و مسائل جدید و روشهایی که متفکران مسیحی معاصر برای حل آن عرضه کردهاند، نایل آییم.