تصوف و عرفان بعد معنوی اسلام است
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله به موضوع اهمیت اندیشههای مولانا در جهان معاصر و لزوم برگزاری کنگرهای در شناسایی همه شئون اندیشههای ایشان اشاره دارد.
وی ابراز نگرانی میکند که چرا در ایران پس از انقلاب که انتظار میرفت رجوع به متفکران اصیل اسلامی بیشتر مورد توجه قرار گیرد و مثلاً دانشگاه ادبیاتها و گروههای ادبیات فارسی که منابع اولیه شان آثار عرفانی به زبان فارسی است، یا دانشکدههای الاهیات لااقل در گروههای ادیان و عرفان که ظاهرا و بنابه اسم گروه علمی خود، خود را متولیان طرح آثار این بزرگان میدانند، مجالس تذکر و بزرگداشت از این قبیل برگزار کنند، ولی چنین نکردند؟ و خود نویسنده در پاسخ چنین میگوید که سیاستگذاری کلان فرهنگی در ایران، دچار سردرگمی و مشکل است. باید مسؤلین فرهنگی از طرفی از استقبال جهانی نسبت به تصوف و عرفان و خصوصا عارفان ایرانی عقب نمانده و نهایتا خودی نشان بدهند و از طرفی دیگر باید سخنگوی منتقدین داخلی نیز باشند که اعتراض میکنند که تصوف و عرفان خارج از اسلام است یا اینکه بزرگان تصوف، سنی و نهایتا اینکه دشمن اهل بیت هستند. نویسنده حقیقت تشیع را امر ولایت به معنای عرفانیاش دانسته و گفته که تصوف عین تشیع است و نه مذهبی در ردیف مذاهب اربعه فقهی و یا در بین مذاهب کلامی معتزله و اشاعره یا جریان سیاسی مثل شعوبیه. و ادامه میدهد به فرض هم که مثلاً مولوی سنی باشد آیا باید وی را به اتهام سنی بودن از قلمرو متفکران مسلمان ایرانی بیرون گذارد؟ چرا زمانی هم که میخواهیم ارج و قربی بر مولانا قائل شویم بنابر مصلحت میگوییم: مولانا عارف بود نه صوفی. مگر میشود مولانا را از سنت تصوف دور کرد؟ درحالیکه به شهادت تاریخ اسلام، عرفان همواره در متن تصوف رشد کرده و جدا از آن نبوده است.
در ایران نیز این جدایی به جهات سیاسی از اواسط دوره صفویه آغاز شده است. نویسنده مساله تصوف و عرفان را در ایران، مساله یک جریان فکری یا فرقهای مثل معتزله، اشاعره، سربداران نمیداند که بگوییم مساله فرعی و مربوط به گذشته تاریخی ایران میباشد. بلکه تصوف و عرفان را بُعد معنوی اسلام میداند و اگر مورد غفلت قرار گیرد کل اسلام و حیات دینی مسلمانان را در شئون مختلف اعم از نظری و اخلاقی و اجتماعی به خصوص در شرایط بحرانی جهان مورد خطر قرار میدهد.
همچنین کسانی که قائل به بطلان تصوف و عرفان اسلامی هستند، نباید فراموش کنند که تشیع خود ایرانیان نیز مرهون تصوف سلسله صفویه است وگرنه ما نیز اکنون باید مانند اجداد خود قبل از صفویه سنی بودیم. سخن در این است که مولوی در سنتی معنوی به نام تصوف سلوک میکرد و آنرا میستود چنانکه در مثنوی در ذیل روایت من از ارادان یجلس مع اللّه فلیجلس مع اهل التصوف، اهل تصوف را اولیای دین میخواند.
نویسنده در پایان احساس امیدواری میکند تا این قبیل جلسات موجب شود، اهتمامی جدی در تذکر و تعظیم به میراث معنوی اسلام و بزرگان آن مثل مولوی معنوی پیدا شود و کسانی که این میراث را احیانا باطل میدانند و به اتهامات کلیشهای که از اواسط دوره صفویه متداول شده، و آن اینکه هر متفکری را که با سبک و مذاق فکری خود منطبق نمیدانند.
اگر بتوانند دشمن اسلام، وگرنه حداقل دشمن اهل بیت میخوانند، متنبه سازد و اگر نه بیم آن میرود که مصداق قوم صالح شویم که مولانا در دفتر اول مثنوی شرح میدهد، که چگونه شتر صالح را کشتند و آن قوم جاهل خاطر بچه شتر را نیز بهجا نیاوردند و به قهر و غضب الاهی مبتلا گشتند. بچه شتر به تفسیر مولانا همان میراث معنوی است که در عارفانی مثل خود او متجلی گشته است.
وی ابراز نگرانی میکند که چرا در ایران پس از انقلاب که انتظار میرفت رجوع به متفکران اصیل اسلامی بیشتر مورد توجه قرار گیرد و مثلاً دانشگاه ادبیاتها و گروههای ادبیات فارسی که منابع اولیه شان آثار عرفانی به زبان فارسی است، یا دانشکدههای الاهیات لااقل در گروههای ادیان و عرفان که ظاهرا و بنابه اسم گروه علمی خود، خود را متولیان طرح آثار این بزرگان میدانند، مجالس تذکر و بزرگداشت از این قبیل برگزار کنند، ولی چنین نکردند؟ و خود نویسنده در پاسخ چنین میگوید که سیاستگذاری کلان فرهنگی در ایران، دچار سردرگمی و مشکل است. باید مسؤلین فرهنگی از طرفی از استقبال جهانی نسبت به تصوف و عرفان و خصوصا عارفان ایرانی عقب نمانده و نهایتا خودی نشان بدهند و از طرفی دیگر باید سخنگوی منتقدین داخلی نیز باشند که اعتراض میکنند که تصوف و عرفان خارج از اسلام است یا اینکه بزرگان تصوف، سنی و نهایتا اینکه دشمن اهل بیت هستند. نویسنده حقیقت تشیع را امر ولایت به معنای عرفانیاش دانسته و گفته که تصوف عین تشیع است و نه مذهبی در ردیف مذاهب اربعه فقهی و یا در بین مذاهب کلامی معتزله و اشاعره یا جریان سیاسی مثل شعوبیه. و ادامه میدهد به فرض هم که مثلاً مولوی سنی باشد آیا باید وی را به اتهام سنی بودن از قلمرو متفکران مسلمان ایرانی بیرون گذارد؟ چرا زمانی هم که میخواهیم ارج و قربی بر مولانا قائل شویم بنابر مصلحت میگوییم: مولانا عارف بود نه صوفی. مگر میشود مولانا را از سنت تصوف دور کرد؟ درحالیکه به شهادت تاریخ اسلام، عرفان همواره در متن تصوف رشد کرده و جدا از آن نبوده است.
در ایران نیز این جدایی به جهات سیاسی از اواسط دوره صفویه آغاز شده است. نویسنده مساله تصوف و عرفان را در ایران، مساله یک جریان فکری یا فرقهای مثل معتزله، اشاعره، سربداران نمیداند که بگوییم مساله فرعی و مربوط به گذشته تاریخی ایران میباشد. بلکه تصوف و عرفان را بُعد معنوی اسلام میداند و اگر مورد غفلت قرار گیرد کل اسلام و حیات دینی مسلمانان را در شئون مختلف اعم از نظری و اخلاقی و اجتماعی به خصوص در شرایط بحرانی جهان مورد خطر قرار میدهد.
همچنین کسانی که قائل به بطلان تصوف و عرفان اسلامی هستند، نباید فراموش کنند که تشیع خود ایرانیان نیز مرهون تصوف سلسله صفویه است وگرنه ما نیز اکنون باید مانند اجداد خود قبل از صفویه سنی بودیم. سخن در این است که مولوی در سنتی معنوی به نام تصوف سلوک میکرد و آنرا میستود چنانکه در مثنوی در ذیل روایت من از ارادان یجلس مع اللّه فلیجلس مع اهل التصوف، اهل تصوف را اولیای دین میخواند.
نویسنده در پایان احساس امیدواری میکند تا این قبیل جلسات موجب شود، اهتمامی جدی در تذکر و تعظیم به میراث معنوی اسلام و بزرگان آن مثل مولوی معنوی پیدا شود و کسانی که این میراث را احیانا باطل میدانند و به اتهامات کلیشهای که از اواسط دوره صفویه متداول شده، و آن اینکه هر متفکری را که با سبک و مذاق فکری خود منطبق نمیدانند.
اگر بتوانند دشمن اسلام، وگرنه حداقل دشمن اهل بیت میخوانند، متنبه سازد و اگر نه بیم آن میرود که مصداق قوم صالح شویم که مولانا در دفتر اول مثنوی شرح میدهد، که چگونه شتر صالح را کشتند و آن قوم جاهل خاطر بچه شتر را نیز بهجا نیاوردند و به قهر و غضب الاهی مبتلا گشتند. بچه شتر به تفسیر مولانا همان میراث معنوی است که در عارفانی مثل خود او متجلی گشته است.