آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

این مقاله به موضوع اهمیت اندیشه‏های مولانا در جهان معاصر و لزوم برگزاری کنگره‏ای در شناسایی همه شئون اندیشه‏های ایشان اشاره دارد.
وی ابراز نگرانی می‏کند که چرا در ایران پس از انقلاب که انتظار می‏رفت رجوع به متفکران اصیل اسلامی بیشتر مورد توجه قرار گیرد و مثلاً دانشگاه ادبیات‏ها و گروه‏های ادبیات فارسی که منابع اولیه شان آثار عرفانی به زبان فارسی است، یا دانشکده‏های الاهیات لااقل در گروه‏های ادیان و عرفان که ظاهرا و بنابه اسم گروه علمی خود، خود را متولیان طرح آثار این بزرگان می‏دانند، مجالس تذکر و بزرگداشت از این قبیل برگزار کنند، ولی چنین نکردند؟ و خود نویسنده در پاسخ چنین می‏گوید که سیاست‏گذاری کلان فرهنگی در ایران، دچار سردرگمی و مشکل است. باید مسؤلین فرهنگی از طرفی از استقبال جهانی نسبت به تصوف و عرفان و خصوصا عارفان ایرانی عقب نمانده و نهایتا خودی نشان بدهند و از طرفی دیگر باید سخنگوی منتقدین داخلی نیز باشند که اعتراض می‏کنند که تصوف و عرفان خارج از اسلام است یا اینکه بزرگان تصوف، سنی و نهایتا اینکه دشمن اهل بیت هستند. نویسنده حقیقت تشیع را امر ولایت به معنای عرفانی‏اش دانسته و گفته که تصوف عین تشیع است و نه مذهبی در ردیف مذاهب اربعه فقهی و یا در بین مذاهب کلامی معتزله و اشاعره یا جریان سیاسی مثل شعوبیه. و ادامه می‏دهد به فرض هم که مثلاً مولوی سنی باشد آیا باید وی را به اتهام سنی بودن از قلمرو متفکران مسلمان ایرانی بیرون گذارد؟ چرا زمانی هم که می‏خواهیم ارج و قربی بر مولانا قائل شویم بنابر مصلحت می‏گوییم: مولانا عارف بود نه صوفی. مگر می‏شود مولانا را از سنت تصوف دور کرد؟ درحالی‏که به شهادت تاریخ اسلام، عرفان همواره در متن تصوف رشد کرده و جدا از آن نبوده است.
در ایران نیز این جدایی به جهات سیاسی از اواسط دوره صفویه آغاز شده است. نویسنده مساله تصوف و عرفان را در ایران، مساله یک جریان فکری یا فرقه‏ای مثل معتزله، اشاعره، سربداران نمی‏داند که بگوییم مساله فرعی و مربوط به گذشته تاریخی ایران می‏باشد. بلکه تصوف و عرفان را بُعد معنوی اسلام می‏داند و اگر مورد غفلت قرار گیرد کل اسلام و حیات دینی مسلمانان را در شئون مختلف اعم از نظری و اخلاقی و اجتماعی به خصوص در شرایط بحرانی جهان مورد خطر قرار می‏دهد.
همچنین کسانی که قائل به بطلان تصوف و عرفان اسلامی هستند، نباید فراموش کنند که تشیع خود ایرانیان نیز مرهون تصوف سلسله صفویه است وگرنه ما نیز اکنون باید مانند اجداد خود قبل از صفویه سنی بودیم. سخن در این است که مولوی در سنتی معنوی به نام تصوف سلوک می‏کرد و آن‏را می‏ستود چنان‏که در مثنوی در ذیل روایت من از ارادان یجلس مع اللّه‏ فلیجلس مع اهل التصوف، اهل تصوف را اولیای دین می‏خواند.
نویسنده در پایان احساس امیدواری می‏کند تا این قبیل جلسات موجب شود، اهتمامی جدی در تذکر و تعظیم به میراث معنوی اسلام و بزرگان آن مثل مولوی معنوی پیدا شود و کسانی که این میراث را احیانا باطل می‏دانند و به اتهامات کلیشه‏ای که از اواسط دوره صفویه متداول شده، و آن اینکه هر متفکری را که با سبک و مذاق فکری خود منطبق نمی‏دانند.
اگر بتوانند دشمن اسلام، وگرنه حداقل دشمن اهل بیت می‏خوانند، متنبه سازد و اگر نه بیم آن می‏رود که مصداق قوم صالح شویم که مولانا در دفتر اول مثنوی شرح می‏دهد، که چگونه شتر صالح را کشتند و آن قوم جاهل خاطر بچه شتر را نیز به‏جا نیاوردند و به قهر و غضب الاهی مبتلا گشتند. بچه شتر به تفسیر مولانا همان میراث معنوی است که در عارفانی مثل خود او متجلی گشته است.

تبلیغات