رابطه علم و فلسفه در گذر تاریخ
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله در پی شرح طریقی است که در آن، علم و فلسفه از شش قرن قبل از میلاد، در تعامل با یکدیگر بودهاند. ایشان در این مقاله به پنج مورد از تعامل رابطه علم و فلسفه اشاره کردهاند که به نکات مهم اشارهای میشود.
1. روشهای جدایی فلسفه و علم؛ سرآغاز جدایی فلسفه و علم به قرن 19 برمیگردد که به دلیل، تکثیر دانشهای علمی و رشته تخصصی شدن علوم میباشد. بسیاری از فلاسفه، خصوصیت متمایز فلسفه را در این میدانند که به مفاهیم کلی میپردازد. (طبق نظر آیه). نکته دیگر این است که، غالبا ادعا میشود دانشمندان به حل مسأله میپردازد، درحالیکه فلاسفه به همراه تاریخ دانان و بهطور کلی شاغلان در علوم انسانی، تنها دچار اعتقادات و پندارهای خود هستند. یکی از دلایل دانشمندان در حمایت از این ادعا این است که، در علم میتوان به اجماع رسید.
2. بررسی سرآغاز و پیامدهای علمی و فلسفی؛ این مطلب بسیار گفته میشود که بسیاری از مسائل علمی ریشه در فلسفه دارند. اما بسیار کم نشان داده میشود که این ریشهها کدامند و چگونه به علم منجر شدهاند. در این دیدگاه نقش فلسفه، طرح مسائل و بسط آنها به صورتی مقتضی و متناسب برای پژوهشهای علمی به منظور حل آنها از این طریقه دانسته میشود. نکته این جاست باور به اینکه علم، حل کننده مسائل فلسفی است، هرگز اثبات نشده است. با یک بررسی دقیق مشخص میشود که تبیین موضوعات فلسفی به هیچ وجه توسط دانشمندان به صورت شایستهتری نسبت به فیلسوفان بررسی نشدهاند.
3. بحث درباره روش؛ روششناسی علمی از دیرباز تاکنون، فلاسفه را از وجوهی خاص به تعامل واداشته است. از طرفی این چالش برای فلاسفه ایجاد شده، که روش علمی را تا آنجا که ممکن است بهطور دقیق شروع و توصیف کنند و از سوی دیگر این وسوسه را در آنها به وجود آورده است که روشهای علمی را برای حل مسائل فلسفی بهکار برند. از دیگر سو، این سؤال مطرح میشود که روش فلسفه دقیقا چیست؟ بسیاری از فلاسفه قبل از آنکه به مسائل فلسفی بپردازند به روش مناسب برای فلسفیدن اندیشیدهاند. چنین توجیهی را میتوان در آثار افلاطون، دکارت، کانت، ویتگنشتاین ملاحظه کرد، تا آنجا که برخی از ایشان به روش سایر علوم توجه کرده و در صدد تحلیل آنها برآمدهاند.
4. چالشهای فلسفه با علم؛ فلسفه به ندرت به شرح و توصیف علم و یادگیری از آن اکتفا کرده است. بلکه همواره با علم در چالش بوده و در بعضی مواقع از منظر فلسفی خود، مواضع علمی را رد و انکار کرده است. بهطور کلی انتقاد فلسفی از علم، امر پیچیدهای بوده و دستکم سه حوزه متفاوت از نقادی را دربرمی گیرد. اولین نقد به مسأله اعتبار خود علم برمیگردد. با چنین مواجهه نقادانهای، نظریهها، نتایج و حتی روح علم به چالش کشیده میشود؛ نماینده شاخص این دیدگاه فایرابند است. رویکرد دوم هر چند سلطه و اتوریته علم را میپذیرد، با این حال اطلاق و کار نسبت نظریههای علمی موجود و نهادینه شده را زیر سؤال میبرد. این انتقاد بیشتر از آنکه به خود علم بپردازد به آثار دانشمندان توجه دارد. در شیوه سوم نقادی، فلاسفه بر مبنایی صرفا فلسفی، دیدگاههای مناقشه برانگیز علم زمانه خود را نشان میدهند. البته این شیوه، در سنت فلسفی امری متداول بوده است. به عنوان مثال ارسطو در کتاب متافیزیک خود به نقد و بررسی دیدگاه طبیعی میپردازد.
5 . توجه به مسأله اعتبار علم و مبنای معرفتشناسی آن؛ علم به معنایی که ما امروزه میفهمیم در دوران پیشین، شیوه جایگزینی برای فهم طبیعت بوده است. این واقعیت که ما اکنون به دنبال فهم طبیعت از طریق علم هستیم. خود نتیجه و حاصل تلاشهای فلسفی بوده است. از قرن هفدهم به بعد، بهطور فزایندهای این فکر قوت گرفت که علم تنها طریق عقلانی برای مطالعه طبیعت است.
1. روشهای جدایی فلسفه و علم؛ سرآغاز جدایی فلسفه و علم به قرن 19 برمیگردد که به دلیل، تکثیر دانشهای علمی و رشته تخصصی شدن علوم میباشد. بسیاری از فلاسفه، خصوصیت متمایز فلسفه را در این میدانند که به مفاهیم کلی میپردازد. (طبق نظر آیه). نکته دیگر این است که، غالبا ادعا میشود دانشمندان به حل مسأله میپردازد، درحالیکه فلاسفه به همراه تاریخ دانان و بهطور کلی شاغلان در علوم انسانی، تنها دچار اعتقادات و پندارهای خود هستند. یکی از دلایل دانشمندان در حمایت از این ادعا این است که، در علم میتوان به اجماع رسید.
2. بررسی سرآغاز و پیامدهای علمی و فلسفی؛ این مطلب بسیار گفته میشود که بسیاری از مسائل علمی ریشه در فلسفه دارند. اما بسیار کم نشان داده میشود که این ریشهها کدامند و چگونه به علم منجر شدهاند. در این دیدگاه نقش فلسفه، طرح مسائل و بسط آنها به صورتی مقتضی و متناسب برای پژوهشهای علمی به منظور حل آنها از این طریقه دانسته میشود. نکته این جاست باور به اینکه علم، حل کننده مسائل فلسفی است، هرگز اثبات نشده است. با یک بررسی دقیق مشخص میشود که تبیین موضوعات فلسفی به هیچ وجه توسط دانشمندان به صورت شایستهتری نسبت به فیلسوفان بررسی نشدهاند.
3. بحث درباره روش؛ روششناسی علمی از دیرباز تاکنون، فلاسفه را از وجوهی خاص به تعامل واداشته است. از طرفی این چالش برای فلاسفه ایجاد شده، که روش علمی را تا آنجا که ممکن است بهطور دقیق شروع و توصیف کنند و از سوی دیگر این وسوسه را در آنها به وجود آورده است که روشهای علمی را برای حل مسائل فلسفی بهکار برند. از دیگر سو، این سؤال مطرح میشود که روش فلسفه دقیقا چیست؟ بسیاری از فلاسفه قبل از آنکه به مسائل فلسفی بپردازند به روش مناسب برای فلسفیدن اندیشیدهاند. چنین توجیهی را میتوان در آثار افلاطون، دکارت، کانت، ویتگنشتاین ملاحظه کرد، تا آنجا که برخی از ایشان به روش سایر علوم توجه کرده و در صدد تحلیل آنها برآمدهاند.
4. چالشهای فلسفه با علم؛ فلسفه به ندرت به شرح و توصیف علم و یادگیری از آن اکتفا کرده است. بلکه همواره با علم در چالش بوده و در بعضی مواقع از منظر فلسفی خود، مواضع علمی را رد و انکار کرده است. بهطور کلی انتقاد فلسفی از علم، امر پیچیدهای بوده و دستکم سه حوزه متفاوت از نقادی را دربرمی گیرد. اولین نقد به مسأله اعتبار خود علم برمیگردد. با چنین مواجهه نقادانهای، نظریهها، نتایج و حتی روح علم به چالش کشیده میشود؛ نماینده شاخص این دیدگاه فایرابند است. رویکرد دوم هر چند سلطه و اتوریته علم را میپذیرد، با این حال اطلاق و کار نسبت نظریههای علمی موجود و نهادینه شده را زیر سؤال میبرد. این انتقاد بیشتر از آنکه به خود علم بپردازد به آثار دانشمندان توجه دارد. در شیوه سوم نقادی، فلاسفه بر مبنایی صرفا فلسفی، دیدگاههای مناقشه برانگیز علم زمانه خود را نشان میدهند. البته این شیوه، در سنت فلسفی امری متداول بوده است. به عنوان مثال ارسطو در کتاب متافیزیک خود به نقد و بررسی دیدگاه طبیعی میپردازد.
5 . توجه به مسأله اعتبار علم و مبنای معرفتشناسی آن؛ علم به معنایی که ما امروزه میفهمیم در دوران پیشین، شیوه جایگزینی برای فهم طبیعت بوده است. این واقعیت که ما اکنون به دنبال فهم طبیعت از طریق علم هستیم. خود نتیجه و حاصل تلاشهای فلسفی بوده است. از قرن هفدهم به بعد، بهطور فزایندهای این فکر قوت گرفت که علم تنها طریق عقلانی برای مطالعه طبیعت است.