آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

این مقاله در پی شرح طریقی است که در آن، علم و فلسفه از شش قرن قبل از میلاد، در تعامل با یکدیگر بوده‏اند. ایشان در این مقاله به پنج مورد از تعامل رابطه علم و فلسفه اشاره کرده‏اند که به نکات مهم اشاره‏ای می‏شود.
1. روش‏های جدایی فلسفه و علم؛ سرآغاز جدایی فلسفه و علم به قرن 19 برمی‏گردد که به دلیل، تکثیر دانش‏های علمی و رشته تخصصی شدن علوم می‏باشد. بسیاری از فلاسفه، خصوصیت متمایز فلسفه را در این می‏دانند که به مفاهیم کلی می‏پردازد. (طبق نظر آیه). نکته دیگر این است که، غالبا ادعا می‏شود دانشمندان به حل مسأله می‏پردازد، درحالی‏که فلاسفه به همراه تاریخ دانان و به‏طور کلی شاغلان در علوم انسانی، تنها دچار اعتقادات و پندارهای خود هستند. یکی از دلایل دانشمندان در حمایت از این ادعا این است که، در علم می‏توان به اجماع رسید.
2. بررسی سرآغاز و پیامدهای علمی و فلسفی؛ این مطلب بسیار گفته می‏شود که بسیاری از مسائل علمی ریشه در فلسفه دارند. اما بسیار کم نشان داده می‏شود که این ریشه‏ها کدامند و چگونه به علم منجر شده‏اند. در این دیدگاه نقش فلسفه، طرح مسائل و بسط آنها به صورتی مقتضی و متناسب برای پژوهش‏های علمی به منظور حل آنها از این طریقه دانسته می‏شود. نکته این جاست باور به این‏که علم، حل کننده مسائل فلسفی است، هرگز اثبات نشده است. با یک بررسی دقیق مشخص می‏شود که تبیین موضوعات فلسفی به هیچ وجه توسط دانشمندان به صورت شایسته‏تری نسبت به فیلسوفان بررسی نشده‏اند.
3. بحث درباره روش؛ روش‏شناسی علمی از دیرباز تاکنون، فلاسفه را از وجوهی خاص به تعامل واداشته است. از طرفی این چالش برای فلاسفه ایجاد شده، که روش علمی را تا آنجا که ممکن است به‏طور دقیق شروع و توصیف کنند و از سوی دیگر این وسوسه را در آنها به وجود آورده است که روش‏های علمی را برای حل مسائل فلسفی به‏کار برند. از دیگر سو، این سؤال مطرح می‏شود که روش فلسفه دقیقا چیست؟ بسیاری از فلاسفه قبل از آنکه به مسائل فلسفی بپردازند به روش مناسب برای فلسفیدن اندیشیده‏اند. چنین توجیهی را می‏توان در آثار افلاطون، دکارت، کانت، ویتگنشتاین ملاحظه کرد، تا آنجا که برخی از ایشان به روش سایر علوم توجه کرده و در صدد تحلیل آنها برآمده‏اند.
4. چالش‏های فلسفه با علم؛ فلسفه به ندرت به شرح و توصیف علم و یادگیری از آن اکتفا کرده است. بلکه همواره با علم در چالش بوده و در بعضی مواقع از منظر فلسفی خود، مواضع علمی را رد و انکار کرده است. به‏طور کلی انتقاد فلسفی از علم، امر پیچیده‏ای بوده و دست‏کم سه حوزه متفاوت از نقادی را دربرمی گیرد. اولین نقد به مسأله اعتبار خود علم برمی‏گردد. با چنین مواجهه نقادانه‏ای، نظریه‏ها، نتایج و حتی روح علم به چالش کشیده می‏شود؛ نماینده شاخص این دیدگاه فایرابند است. رویکرد دوم هر چند سلطه و اتوریته علم را می‏پذیرد، با این حال اطلاق و کار نسبت نظریه‏های علمی موجود و نهادینه شده را زیر سؤال می‏برد. این انتقاد بیشتر از آن‏که به خود علم بپردازد به آثار دانشمندان توجه دارد. در شیوه سوم نقادی، فلاسفه بر مبنایی صرفا فلسفی، دیدگاه‏های مناقشه برانگیز علم زمانه خود را نشان می‏دهند. البته این شیوه، در سنت فلسفی امری متداول بوده است. به عنوان مثال ارسطو در کتاب متافیزیک خود به نقد و بررسی دیدگاه طبیعی می‏پردازد.
5 . توجه به مسأله اعتبار علم و مبنای معرفت‏شناسی آن؛ علم به معنایی که ما امروزه می‏فهمیم در دوران پیشین، شیوه جایگزینی برای فهم طبیعت بوده است. این واقعیت که ما اکنون به دنبال فهم طبیعت از طریق علم هستیم. خود نتیجه و حاصل تلاش‏های فلسفی بوده است. از قرن هفدهم به بعد، به‏طور فزاینده‏ای این فکر قوت گرفت که علم تنها طریق عقلانی برای مطالعه طبیعت است.

تبلیغات