رسانه و گستره شریعت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آنچه مىخوانیم اقسام و اصناف مختلف دیندارى در طول تاریخ اسلام و نحوه تعامل آنها یکدیگر است؛ از دیدگاه نویسنده محترم مىباشد که براى بررسى میان فقیهان، حکیمان و عارفان حداقل از دو منظر مىتوان بحث کرد یکى معرفت و دیگرى ظهور تاریخى. در فرهنگ اسلامى فقها، حکما و عرفا در عرض مفسران، محدثان، مورخان و متکلمان نیستند با این حال متکلمان، به این سه صنف بر حسب نوع تعاملشان نزدیکترند و علت آن بیشتر به حیث تاریخى آنها برمىگردد. در تاریخ اسلام سه صنف اول، جایگاه برجستهاى نسبت به سه صنف دوم دارند؛ البته نه به خاطر جنس معارفشان، بلکه بیشتر به علت نحوه موضعگیرىهایشان در مسائل فکرى دینى و نحوه تعاملشان با یکدیگر و با مردم است. مفسران، بالقوه و به لحاظ جنس معرفتشان (قرآن) و ارزش و جایگاه آن در تأثیرگذارى، از سه صنف دیگر کم نداشتند اما بالفعل هیچ گاه به آن سطح از تأثیرگذارى نرسیدند. فقها، حکما و عرفا پیش از اینکه نماینده سه نحوه دین دارى باشند نماینده سه نحوه معرفت دینىاند. به نظر مىرسد در طول تاریخ فقها به سه دلیل با حکما سرسازگارى نداشتهاند: 1. حکما دم از امورى مىزنند که نه توان و نه از اجازه تفکر در آنها را ندارند، مانند قضاوت؛ 2. گاهى نتایج تفکر حکما مطلوب فقیهان نبوده؛ 3. فقها بیشتر از عقل مستند به نقل تبعیت مىکردند. فقها با عرفا نیز سر ناسازگارى داشتند، یکى از موارد اختلاف این بوده عرفا شطحیاتى را مىگویند که، با متون دینى نه تنها متناسب نداشتند بلکه در تعارض هم بوده است مانند ماجراى حلاج. همچنین روش شهودى عرفا نیز از نظر فقها حجیّت ندارد. همین طور عدم تقیّد برخى عارفان صوفیه به آداب شریعت را مىتوان از علل مخالف برشمرد. از طرف دیگر نگاه فلاسفه به فقیهان هم، در عین محرمانه بودن خالى از انتقاد نبود، آنان معتقد بودند که، فقیهان، معرفت دینى فرعى را به ما مىدهند، اما بسیارى از موضوعات اساسى مانند اصول دین با نظریات آنها اقناع نمىشود و با نگاه فقهى نمىتوان به کنه آن پى برد. فیلسوفان در مورد عرفا هم معتقد بودند که آنها در مکاشفات خود دچار لغزش مىشوند و به همین دلیل دو نگاه به عرفا داشتند.
برخى حکمت و عرفان را مانند هم دانسته و مىگویند: آنچه مىدانیم آنها مىبینند و برخى معتقدند که، فلاسفه از عرفا یک پلّه بالاترند و عرفا براى عرضه مکاشفات خود، باید آنها را با عقل یقینى فلسفى بیان کنند. در مقابل عرفا هم اعتراضات جدى به فلاسفه داشته و برخى معتقد بودند که، پاى استدلالیان چوبین است و عقل فلسفى اصلاً نمىتواند به حقیقت دست یابد و برخى هم معتقد بودند، عقل فلسفى توان نیل به حقیقت را دارد، اما راه را دور مىکند. در میان این سه صنف عالم دینى، صرفا فقها هستند که نحوه ارتباط و تبعیت مردم از فقها و رجوع به آنها منجر به بازتولید و تراکم قدرت در میان فقها مىشود و در میان اصناف دیگر اصلاً یافت نمىشود، علت آن نیز این است که، جهت فکرى توده مردم در جامعه دینى، بیشتر معطوف به شناخت حلال و حرام الاهى بوده و توده به سطح، بیشتر مىپردازد.
مضافا فهم این سرى احکام در مقابل معارف عرفانى یا فلسفى، کار دشوارى نبوده و جامعه به آنها بیشتر نیاز داشته است. در تمدن اسلامى براى حیثیت معنوى آدمى به معناى اعم و ساحت قدسى به مبناى اخص، اعتبار بیشترى نسبت به ساحت جسمانى او وجود دارد و به همین دلیل علوم تجربى که ابعاد حیات مادى را بررسى مىکند، رشد و پرورش غیرمستمرى نسبت به علوم انسانى که ساحت معنایى حیات انسان را بررسى مىکند کرده است. به هر حال در تاریخ اسلام، حکما، عرفا و فقها به رغم اختلافات نظریاتى که داشتند پیش از آنکه در مقابل یکدیگر باشند، بیشتر در کنار هم دیده مىشوند. تصور مىکنم امروزه در کنار سه قسم فقها، عرفا و حکما به عنوان سه دستهاى که نماینده سه نوع معرفت دینى هستند مىباید دسته چهارمى به نام دانشمندان اضافه کرد. مراد از دانشمندان کسانى هستند که با علوم تجربى مأنوساند. همین دانشمندان اگر به حد نصابى از معارف دینى نیز آشنا باشند اگر از منظر معرفت تجربى به دین نگاه کنند، مىتوانند در کتاب آن معارف سه گانه، معرفت جدیدى عرضه کنند.
برخى حکمت و عرفان را مانند هم دانسته و مىگویند: آنچه مىدانیم آنها مىبینند و برخى معتقدند که، فلاسفه از عرفا یک پلّه بالاترند و عرفا براى عرضه مکاشفات خود، باید آنها را با عقل یقینى فلسفى بیان کنند. در مقابل عرفا هم اعتراضات جدى به فلاسفه داشته و برخى معتقد بودند که، پاى استدلالیان چوبین است و عقل فلسفى اصلاً نمىتواند به حقیقت دست یابد و برخى هم معتقد بودند، عقل فلسفى توان نیل به حقیقت را دارد، اما راه را دور مىکند. در میان این سه صنف عالم دینى، صرفا فقها هستند که نحوه ارتباط و تبعیت مردم از فقها و رجوع به آنها منجر به بازتولید و تراکم قدرت در میان فقها مىشود و در میان اصناف دیگر اصلاً یافت نمىشود، علت آن نیز این است که، جهت فکرى توده مردم در جامعه دینى، بیشتر معطوف به شناخت حلال و حرام الاهى بوده و توده به سطح، بیشتر مىپردازد.
مضافا فهم این سرى احکام در مقابل معارف عرفانى یا فلسفى، کار دشوارى نبوده و جامعه به آنها بیشتر نیاز داشته است. در تمدن اسلامى براى حیثیت معنوى آدمى به معناى اعم و ساحت قدسى به مبناى اخص، اعتبار بیشترى نسبت به ساحت جسمانى او وجود دارد و به همین دلیل علوم تجربى که ابعاد حیات مادى را بررسى مىکند، رشد و پرورش غیرمستمرى نسبت به علوم انسانى که ساحت معنایى حیات انسان را بررسى مىکند کرده است. به هر حال در تاریخ اسلام، حکما، عرفا و فقها به رغم اختلافات نظریاتى که داشتند پیش از آنکه در مقابل یکدیگر باشند، بیشتر در کنار هم دیده مىشوند. تصور مىکنم امروزه در کنار سه قسم فقها، عرفا و حکما به عنوان سه دستهاى که نماینده سه نوع معرفت دینى هستند مىباید دسته چهارمى به نام دانشمندان اضافه کرد. مراد از دانشمندان کسانى هستند که با علوم تجربى مأنوساند. همین دانشمندان اگر به حد نصابى از معارف دینى نیز آشنا باشند اگر از منظر معرفت تجربى به دین نگاه کنند، مىتوانند در کتاب آن معارف سه گانه، معرفت جدیدى عرضه کنند.