آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

آنچه مى‏خوانیم اقسام و اصناف مختلف دین‏دارى در طول تاریخ اسلام و نحوه تعامل آنها یکدیگر است؛ از دیدگاه نویسنده محترم مى‏باشد که براى بررسى میان فقیهان، حکیمان و عارفان حداقل از دو منظر مى‏توان بحث کرد یکى معرفت و دیگرى ظهور تاریخى. در فرهنگ اسلامى فقها، حکما و عرفا در عرض مفسران، محدثان، مورخان و متکلمان نیستند با این حال متکلمان، به این سه صنف بر حسب نوع تعاملشان نزدیک‏ترند و علت آن بیشتر به حیث تاریخى آنها برمى‏گردد. در تاریخ اسلام سه صنف اول، جایگاه برجسته‏اى نسبت به سه صنف دوم دارند؛ البته نه به خاطر جنس معارفشان، بلکه بیشتر به علت نحوه موضع‏گیرى‏هایشان در مسائل فکرى دینى و نحوه تعاملشان با یکدیگر و با مردم است. مفسران، بالقوه و به لحاظ جنس معرفتشان (قرآن) و ارزش و جایگاه آن در تأثیرگذارى، از سه صنف دیگر کم نداشتند اما بالفعل هیچ گاه به آن سطح از تأثیرگذارى نرسیدند. فقها، حکما و عرفا پیش از این‏که نماینده سه نحوه دین دارى باشند نماینده سه نحوه معرفت دینى‏اند. به نظر مى‏رسد در طول تاریخ فقها به سه دلیل با حکما سرسازگارى نداشته‏اند: 1. حکما دم از امورى مى‏زنند که نه توان و نه از اجازه تفکر در آنها را ندارند، مانند قضاوت؛ 2. گاهى نتایج تفکر حکما مطلوب فقیهان نبوده؛ 3. فقها بیشتر از عقل مستند به نقل تبعیت مى‏کردند. فقها با عرفا نیز سر ناسازگارى داشتند، یکى از موارد اختلاف این بوده عرفا شطحیاتى را مى‏گویند که، با متون دینى نه تنها متناسب نداشتند بلکه در تعارض هم بوده است مانند ماجراى حلاج. همچنین روش شهودى عرفا نیز از نظر فقها حجیّت ندارد. همین طور عدم تقیّد برخى عارفان صوفیه به آداب شریعت را مى‏توان از علل مخالف برشمرد. از طرف دیگر نگاه فلاسفه به فقیهان هم، در عین محرمانه بودن خالى از انتقاد نبود، آنان معتقد بودند که، فقیهان، معرفت دینى فرعى را به ما مى‏دهند، اما بسیارى از موضوعات اساسى مانند اصول دین با نظریات آنها اقناع نمى‏شود و با نگاه فقهى نمى‏توان به کنه آن پى برد. فیلسوفان در مورد عرفا هم معتقد بودند که آنها در مکاشفات خود دچار لغزش مى‏شوند و به همین دلیل دو نگاه به عرفا داشتند.
برخى حکمت و عرفان را مانند هم دانسته و مى‏گویند: آنچه مى‏دانیم آنها مى‏بینند و برخى معتقدند که، فلاسفه از عرفا یک پلّه بالاترند و عرفا براى عرضه مکاشفات خود، باید آنها را با عقل یقینى فلسفى بیان کنند. در مقابل عرفا هم اعتراضات جدى به فلاسفه داشته و برخى معتقد بودند که، پاى استدلالیان چوبین است و عقل فلسفى اصلاً نمى‏تواند به حقیقت دست یابد و برخى هم معتقد بودند، عقل فلسفى توان نیل به حقیقت را دارد، اما راه را دور مى‏کند. در میان این سه صنف عالم دینى، صرفا فقها هستند که نحوه ارتباط و تبعیت مردم از فقها و رجوع به آنها منجر به بازتولید و تراکم قدرت در میان فقها مى‏شود و در میان اصناف دیگر اصلاً یافت نمى‏شود، علت آن نیز این است که، جهت فکرى توده مردم در جامعه دینى، بیشتر معطوف به شناخت حلال و حرام الاهى بوده و توده به سطح، بیشتر مى‏پردازد.
مضافا فهم این سرى احکام در مقابل معارف عرفانى یا فلسفى، کار دشوارى نبوده و جامعه به آنها بیشتر نیاز داشته است. در تمدن اسلامى براى حیثیت معنوى آدمى به معناى اعم و ساحت قدسى به مبناى اخص، اعتبار بیشترى نسبت به ساحت جسمانى او وجود دارد و به همین دلیل علوم تجربى که ابعاد حیات مادى را بررسى مى‏کند، رشد و پرورش غیرمستمرى نسبت به علوم انسانى که ساحت معنایى حیات انسان را بررسى مى‏کند کرده است. به هر حال در تاریخ اسلام، حکما، عرفا و فقها به رغم اختلافات نظریاتى که داشتند پیش از آنکه در مقابل یکدیگر باشند، بیشتر در کنار هم دیده مى‏شوند. تصور مى‏کنم امروزه در کنار سه قسم فقها، عرفا و حکما به عنوان سه دسته‏اى که نماینده سه نوع معرفت دینى هستند مى‏باید دسته چهارمى به نام دانشمندان اضافه کرد. مراد از دانشمندان کسانى هستند که با علوم تجربى مأنوس‏اند. همین دانشمندان اگر به حد نصابى از معارف دینى نیز آشنا باشند اگر از منظر معرفت تجربى به دین نگاه کنند، مى‏توانند در کتاب آن معارف سه گانه، معرفت جدیدى عرضه کنند.

تبلیغات