آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

ایشان در ابتداى مقاله به مفهوم مدرنیته و زمان شکل‏گیرى این واژه اشاره و این‏طور بیان مى‏کنند که: مراد از واژه مدرنیته، معناى لفظى آن‏که جدید و نو باشد، نیست؛ بلکه بیشتر یک اصلاح شده براى تمامیت و کلیت آن چه که به عنوان فرهنگ غرب، از قرن 16 به بعد شناخته مى‏شود و بیشتر یک فرآیند را مورد توجه قرار مى‏دهد. فرآیندى که در لحظه لحظه آن، عاملان و کنش گران، سهیم هستند و تغییرات و تحولاتى را دارد؛ اما مجموعه این تحولات، یک هویت واحدى را پدید آورده است. غرب در طول بیش از چهار قرن، در این فضا زندگى کرده؛ اما جامعه ایرانى از قرن 19، یعنى از حدود 200 سال قبل با آن مواجهه شده است.
ایشان در بخش دیگر مقاله، به مقایسه مدرنیته در ایران با غرب اشاره و ویژگى‏هایى را که در جامعه غرب و آنچه در آنجا رخ مى‏دهد، با جامعه و اجتماع ایرانى مورد بحث قرار مى‏دهد و ابراز مى‏دارد که: مدرنیته در غرب سه خصوصیت دارد؛ یکى اینکه جهت پاسخ به نیازهاى فرهنگى و تمدنى خودش به وجود آمد و حاصل تأملات متفکران و کنش‏گران جامعه غربى براى پاسخ‏گویى مسایل بود.
ویژگى دوم، لایه‏ها و ابعاد مختلف مدرنیته است که در غرب، در طول یکى پس از دیگرى شکل گرفت. مرحله ابتدایى آن، لایه‏هاى عمیق فرهنگى و معرفتى در حوزه فلسفه هنر است. چون هنر و ادبیات با فلسفه و این‏گونه امور، همه با ابعاد معرفتى سروکار دارند. ویژگى سوم این‏که، مدرنیته در غرب با دین ستیزى آشکار، آغاز نمى‏شود؛ فقط در یک مقطع از قرن 19، که بحث اصلاحات و بازسازى دینى مطرح مى‏شود، ممکن است گفته شود دین ستیز بوده است.
در مقایسه ایران با ویژگى اول در غرب، در غرب چون کلیسا بر حوزه اقتدار بود، در ایران عکس این عمل است یعنى شاه و خان که روحانیون در مقابل آنها قرار و درست عکس آن چیزى است که در اروپا وجود داشته است. ویژگى دوم مقایسه، آشنایى ما با مدرنیته، درست عکس آن چیزى است که در غرب اتفاق افتاد. آنجا با زمینه‏ها و مبانى عمیق فکرى‏اش تولید شد؛ اما ایرانیان هنگام آشنایى ناگهانى با دو همسایه قوى شمال و جنوب خود، مدرنیته را در چهره آنها دیدند؛ دولت انگلستان در هندوستان و دولت روسیه تزارى در شمال. این ورود طرح مدرنیته در ایران است. این دو دولت باعث: الف) از یک سو استعمارزدگى ایران به غربیها شد؛ ب) وابسته بودن تکنولوژى که به ظاهر غرب بسنده شدند به باطن غرب. باطن غرب اندیشه‏هاى عمیق‏تر فلسفه انسان‏شناسى و هستى‏شناسى اوست، که هنوز هم باطن غرب از نظر کاوش‏گران اجتماعى و فرهنگى ما دور است و مورد توجه قرار نمى‏گیرد. در واقع مدرنیته در ایران، درست عکس جریان که در غرب اتفاق افتاده است، یعنى ابتدا لایه‏هاى عمیقش ظهور نمى‏کند؛ بلکه لایه‏هاى ظاهریش وارد مى‏شود و ناخودآگاه در یک حالت خواب‏آلودگى ماست که به فضاهاى معرفتى و علمى‏مان نفوذ مى‏کند.
مقایسه ویژگى سوم، دین ستیزى است. هویت مدرنیته در غرب، یک هویت کاملاً ضددینى است که با بازسازى دینى و حذف لایه‏هاى عمیق دین آغاز مى‏شود، موقعى که مدرنیته در ایران شروع شد، با دین ستیزى همراه بود. منورالفکران در ابتدا مى‏کوشیدند مسیرى را بروند که در غرب طى شده؛ مثل ملکم خان نوشتن تاریخ اسلام را شروع کرده یا آخوند زاده به ملکم خان مى‏گوید که مى‏خواهد مثل او، صریح و کفرآمیز سخن نگوید، اما نتوانستند چنین کنند و رابطه دین و مدرنیته به سرعت خونین شد. این مسئله در ایران به دلیل مذهبى بودن تشیع، نخبگان فرهنگى ما به سوى نوعى سازش ظاهرى بین مدرنیته و اسلام نیامدند و این کار تحقق نیافت. ولى در کشورهاى غربى و دیگر کشورهاى اسلامى، این مسئله تا حدودى تحقق یافت یعنى مدرنیته باعث دین ستیزى در این کشور شد.

تبلیغات