مدرنیته در ایران
آرشیو
چکیده
متن
ایشان در ابتداى مقاله به مفهوم مدرنیته و زمان شکلگیرى این واژه اشاره و اینطور بیان مىکنند که: مراد از واژه مدرنیته، معناى لفظى آنکه جدید و نو باشد، نیست؛ بلکه بیشتر یک اصلاح شده براى تمامیت و کلیت آن چه که به عنوان فرهنگ غرب، از قرن 16 به بعد شناخته مىشود و بیشتر یک فرآیند را مورد توجه قرار مىدهد. فرآیندى که در لحظه لحظه آن، عاملان و کنش گران، سهیم هستند و تغییرات و تحولاتى را دارد؛ اما مجموعه این تحولات، یک هویت واحدى را پدید آورده است. غرب در طول بیش از چهار قرن، در این فضا زندگى کرده؛ اما جامعه ایرانى از قرن 19، یعنى از حدود 200 سال قبل با آن مواجهه شده است.
ایشان در بخش دیگر مقاله، به مقایسه مدرنیته در ایران با غرب اشاره و ویژگىهایى را که در جامعه غرب و آنچه در آنجا رخ مىدهد، با جامعه و اجتماع ایرانى مورد بحث قرار مىدهد و ابراز مىدارد که: مدرنیته در غرب سه خصوصیت دارد؛ یکى اینکه جهت پاسخ به نیازهاى فرهنگى و تمدنى خودش به وجود آمد و حاصل تأملات متفکران و کنشگران جامعه غربى براى پاسخگویى مسایل بود.
ویژگى دوم، لایهها و ابعاد مختلف مدرنیته است که در غرب، در طول یکى پس از دیگرى شکل گرفت. مرحله ابتدایى آن، لایههاى عمیق فرهنگى و معرفتى در حوزه فلسفه هنر است. چون هنر و ادبیات با فلسفه و اینگونه امور، همه با ابعاد معرفتى سروکار دارند. ویژگى سوم اینکه، مدرنیته در غرب با دین ستیزى آشکار، آغاز نمىشود؛ فقط در یک مقطع از قرن 19، که بحث اصلاحات و بازسازى دینى مطرح مىشود، ممکن است گفته شود دین ستیز بوده است.
در مقایسه ایران با ویژگى اول در غرب، در غرب چون کلیسا بر حوزه اقتدار بود، در ایران عکس این عمل است یعنى شاه و خان که روحانیون در مقابل آنها قرار و درست عکس آن چیزى است که در اروپا وجود داشته است. ویژگى دوم مقایسه، آشنایى ما با مدرنیته، درست عکس آن چیزى است که در غرب اتفاق افتاد. آنجا با زمینهها و مبانى عمیق فکرىاش تولید شد؛ اما ایرانیان هنگام آشنایى ناگهانى با دو همسایه قوى شمال و جنوب خود، مدرنیته را در چهره آنها دیدند؛ دولت انگلستان در هندوستان و دولت روسیه تزارى در شمال. این ورود طرح مدرنیته در ایران است. این دو دولت باعث: الف) از یک سو استعمارزدگى ایران به غربیها شد؛ ب) وابسته بودن تکنولوژى که به ظاهر غرب بسنده شدند به باطن غرب. باطن غرب اندیشههاى عمیقتر فلسفه انسانشناسى و هستىشناسى اوست، که هنوز هم باطن غرب از نظر کاوشگران اجتماعى و فرهنگى ما دور است و مورد توجه قرار نمىگیرد. در واقع مدرنیته در ایران، درست عکس جریان که در غرب اتفاق افتاده است، یعنى ابتدا لایههاى عمیقش ظهور نمىکند؛ بلکه لایههاى ظاهریش وارد مىشود و ناخودآگاه در یک حالت خوابآلودگى ماست که به فضاهاى معرفتى و علمىمان نفوذ مىکند.
مقایسه ویژگى سوم، دین ستیزى است. هویت مدرنیته در غرب، یک هویت کاملاً ضددینى است که با بازسازى دینى و حذف لایههاى عمیق دین آغاز مىشود، موقعى که مدرنیته در ایران شروع شد، با دین ستیزى همراه بود. منورالفکران در ابتدا مىکوشیدند مسیرى را بروند که در غرب طى شده؛ مثل ملکم خان نوشتن تاریخ اسلام را شروع کرده یا آخوند زاده به ملکم خان مىگوید که مىخواهد مثل او، صریح و کفرآمیز سخن نگوید، اما نتوانستند چنین کنند و رابطه دین و مدرنیته به سرعت خونین شد. این مسئله در ایران به دلیل مذهبى بودن تشیع، نخبگان فرهنگى ما به سوى نوعى سازش ظاهرى بین مدرنیته و اسلام نیامدند و این کار تحقق نیافت. ولى در کشورهاى غربى و دیگر کشورهاى اسلامى، این مسئله تا حدودى تحقق یافت یعنى مدرنیته باعث دین ستیزى در این کشور شد.
ایشان در بخش دیگر مقاله، به مقایسه مدرنیته در ایران با غرب اشاره و ویژگىهایى را که در جامعه غرب و آنچه در آنجا رخ مىدهد، با جامعه و اجتماع ایرانى مورد بحث قرار مىدهد و ابراز مىدارد که: مدرنیته در غرب سه خصوصیت دارد؛ یکى اینکه جهت پاسخ به نیازهاى فرهنگى و تمدنى خودش به وجود آمد و حاصل تأملات متفکران و کنشگران جامعه غربى براى پاسخگویى مسایل بود.
ویژگى دوم، لایهها و ابعاد مختلف مدرنیته است که در غرب، در طول یکى پس از دیگرى شکل گرفت. مرحله ابتدایى آن، لایههاى عمیق فرهنگى و معرفتى در حوزه فلسفه هنر است. چون هنر و ادبیات با فلسفه و اینگونه امور، همه با ابعاد معرفتى سروکار دارند. ویژگى سوم اینکه، مدرنیته در غرب با دین ستیزى آشکار، آغاز نمىشود؛ فقط در یک مقطع از قرن 19، که بحث اصلاحات و بازسازى دینى مطرح مىشود، ممکن است گفته شود دین ستیز بوده است.
در مقایسه ایران با ویژگى اول در غرب، در غرب چون کلیسا بر حوزه اقتدار بود، در ایران عکس این عمل است یعنى شاه و خان که روحانیون در مقابل آنها قرار و درست عکس آن چیزى است که در اروپا وجود داشته است. ویژگى دوم مقایسه، آشنایى ما با مدرنیته، درست عکس آن چیزى است که در غرب اتفاق افتاد. آنجا با زمینهها و مبانى عمیق فکرىاش تولید شد؛ اما ایرانیان هنگام آشنایى ناگهانى با دو همسایه قوى شمال و جنوب خود، مدرنیته را در چهره آنها دیدند؛ دولت انگلستان در هندوستان و دولت روسیه تزارى در شمال. این ورود طرح مدرنیته در ایران است. این دو دولت باعث: الف) از یک سو استعمارزدگى ایران به غربیها شد؛ ب) وابسته بودن تکنولوژى که به ظاهر غرب بسنده شدند به باطن غرب. باطن غرب اندیشههاى عمیقتر فلسفه انسانشناسى و هستىشناسى اوست، که هنوز هم باطن غرب از نظر کاوشگران اجتماعى و فرهنگى ما دور است و مورد توجه قرار نمىگیرد. در واقع مدرنیته در ایران، درست عکس جریان که در غرب اتفاق افتاده است، یعنى ابتدا لایههاى عمیقش ظهور نمىکند؛ بلکه لایههاى ظاهریش وارد مىشود و ناخودآگاه در یک حالت خوابآلودگى ماست که به فضاهاى معرفتى و علمىمان نفوذ مىکند.
مقایسه ویژگى سوم، دین ستیزى است. هویت مدرنیته در غرب، یک هویت کاملاً ضددینى است که با بازسازى دینى و حذف لایههاى عمیق دین آغاز مىشود، موقعى که مدرنیته در ایران شروع شد، با دین ستیزى همراه بود. منورالفکران در ابتدا مىکوشیدند مسیرى را بروند که در غرب طى شده؛ مثل ملکم خان نوشتن تاریخ اسلام را شروع کرده یا آخوند زاده به ملکم خان مىگوید که مىخواهد مثل او، صریح و کفرآمیز سخن نگوید، اما نتوانستند چنین کنند و رابطه دین و مدرنیته به سرعت خونین شد. این مسئله در ایران به دلیل مذهبى بودن تشیع، نخبگان فرهنگى ما به سوى نوعى سازش ظاهرى بین مدرنیته و اسلام نیامدند و این کار تحقق نیافت. ولى در کشورهاى غربى و دیگر کشورهاى اسلامى، این مسئله تا حدودى تحقق یافت یعنى مدرنیته باعث دین ستیزى در این کشور شد.